هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۴۲ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
هوریس فکر کرد که شاید سوالش را به صورت اشتباهی بیان کرده...او باید می‌دانست که مرگخوارن چه چیزی دوست داشتند بخورند، تا به شکلی غیر از آن اغذیه‌ی دوست‌داشتنی برای مرگخوارن، درمی‌آمد...و اگر سوالش جنبه‌ی اغوا کننده داشت، مطمئنا مرگخوارن به او پاسخ دقیق‌تری میدادند...
_خب..گوش کنید...گوش کنید...میخوایین من رو بخورید؟
_بله!
_من رو؟ مطمئن هستین..با این تیپ؟ قیافه؟ هیکل؟ هیبت؟
_
_آها...می‌بینم رفتین تو فکر...خب...اشکال نداره..من رو بخورید...ولی بذارین ابتدا من تغییر شکل بدم...ولی به چی؟ خب..حدس بزنید..بیست سوالی هست!
_تو جیب جا میشی؟
_میتونم بشم!
_نوشیدنی کره‌ای؟
_چی؟ نه بابا!
_خوشمزه‌ای؟
_آره!
_اشتهاآوری؟
_شک نکن!
_نمود کمالات!

مرگخواران که با سروصدای بسیار در حال گفتن گفتن فرضیه‌های خود بودند، بعد از جمله‌ی رودولف، ساکت شدند...
_چی شده؟
_نمود کمالات میخوای بخوری رودولف؟
_عه؟ آخه گفت خوشمزه و اشتهاآور و اینا...خب...چیزه...نه...نه بلا...حتی اگه نمود کمالات بشه، بازم هوریسه...نمیخورم!

هوریس اما به دعوای قریب الوقوع و صدمه‌ای که قرار بود از طرف بلاتریکس به رودولف وارد شود، کاری نداشت...او هنوز باید چاره‌ای می‌اندیشد که خورده نشود!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
هوریس فکر کرد... فکر کرد... فکر کرد...

-بسه دیگه!
-هان؟ دارم فک میکنم. یه دیقه.
-واااای!

هوریس دوباره فکر کرد و فکر کرد. نخوردنی ترین چیز ممکن در دنیا چی بود؟
بوقلمون!
هوریس میخواست تبدیل به بوقلمون بشود. ولی با دیدن جماعت گشنه نظرش عوض شد. باید یک چیز بدتر و نخوردنی تر پیدا میکرد.
-یه چیزی! شما چیا میخورین؟
-چی؟ این چه سوالیه؟
-همین جوری پرسیدم.
-خب...

مرگخواران گشنه بودند. خیلی گشنه بودند.
-من که فقط سبزی میخورم. من وگانم.
-گوسفند!
-همه چی!
-گل. نه... چیز! بگو دیگه! غذا!
-غذا؟ چه جور غذایی لن؟!
-یه جور غذاست، که فقط پیکسیا میخورن! بهتره واست مهم نباشه!

هوریس به غذاهایی که بقیه میخوردند و بحث هایی که سر غذاهایشان میکردند، کاری نداشت؛ او وقت میخواست تا فکر کند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- نه! من نه! آخه چرا من؟ چرااااا؟
- یعنی چی چرا من؟ مگه تو چه فرقی با بقیه داری؟ خونت رنگین‌تره یا رایحت خوشبوتر؟

هوریس کمی فکر کرد. به نظر منطقی می‌آمد. برتری خاصی به هم‌نوعانش نداشت.

- باشه ... بخورین. ولی گاز نگیرین! بذارینم گوشه لپتون که کم کم آب بشم.
- مگه قند و نباتی؟ شکلاتی؟ آبنباتی؟

باز هم فکر کرد. نبود.

- نه ولی یه دوستی دارم ... چی‌توز موتوریه. یه رییس جمهوری هم بود ... یه وزیر داشت که هلو بود.
- الان می‌تونیم بخوریمشون؟

مجددا به اندیشه پناه برد. نمی‌شد.

- اجازه می‌خوام حربه آخر رو رو کنم. من حامله‌ام.
- چه ربطی داره؟

تأمل کرد. نداشت. دست به دامن تغییر شکل شد. سعی کرد به نخوردنی‌ترین چیز ممکن تبدیل بشود ...


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ سه شنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۸

مرگخواران

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۰۲:۰۱ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲
از توی دیوار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 71
آفلاین
- چرا به من نگاه می کنی؟ خوبه منم به تو نگاه کنم؟
- اصلا می دونین چیه؟ من گوشتم تلخه. خودم یه بار گاز گرفتم خودمو محض امتحان، دیدم چندان مالی نیستم!
- اصولا اون کسی که پخته میشه باید گوشت زیادی داشته باشه و سریع پخته بشه، چون اگه دیر پز باشه که ما از گشنگی می میریم.
- میندازیمش تو زودپز!

مرگخواران هر کدام نظریه های مختلفی را برای اینکه چه کسی و با چه خصوصیاتی باید پخته شود، ارائه می دادند. ولی هیچکدام التزام عملی به حرف های بلاتریکس را از خود نشان نمی دادند. بلاتریکس نیز منتظر بود تا ببیند چه زمانی مرگخواران از حرف زدن دست کشیده و وارد عمل می شوند.

- مخلفات چی باشه حالا؟ کسی خیاری، گوجه ای، سیب زمینی ای چیزی نداره؟
- من سالاد می خوام!
- سرخ کنیم یا آب پز باشه؟
- من فشار خون دارم. آب پز بهتره!

بلاتریکس همچنان منتظر بود تا ببیند آیا مرگخواران حرکتی برای پخته شدن از خود نشان می دهند یا نه. اما گویا با گذشت زمان، فقط ایده ها و نظریاتشان در مورد چگونگی پخت بیشتر و پیچیده تر می شد! برای همین صدایش را صاف کرد و گفت:
- ما همین الان یکی رو می خوایم که داوطلبانه بره و پخته شه!

مرگخواران با شنیدن صدای بلاتریکس، دست از صحبت کردن کشیدند و به یکدیگر نگاه کردند. مطمئنا هیچکدام علاقه ای به پخته شدن نداشتند!

- کراب چطوره؟
- چرا کراب؟
- پس کی؟
- هوریس!
- چرا هوریس؟
- پس کی؟
- رابستن!
- چرا رابسـ...
- بسه!

بلاتریکس با جادو تمام مرگخواران را ساکت کرد. نگاه عصبانی ای به آن ها انداخت و گفت:
- خودمون انتخاب می کنیم. چشمانمون رو می بندیم و به هر کسی اشاره کردیم، اون باید پخته بشه!
-




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۸

Polly-Chapman


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
از من دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
از میان جمع فیلسوفان مرگخوار، که هر کدام مشغول فکر کردن به موضوعی فلسفی بودند، پالی با شتاب از جایش بلند شد.
- بلا با اینکه احترام واست قائلم ولی باهات مخالفم!

بلاتریکس سرش را برگرداند.
- چیزی گفتی پالی؟

پالی به سختی آب دهانش را قورت داد.
- ببین بلا من خیلی واست احترام قائلم، خیلیم دوستت دارم، خیلیم باهات کنار میام؛ ولی حرف من اینه ما کل عمرمون حیوونای بی گناهو می خوردیم، حالا بحثی در این باره ندارم ولی مرگخوار خوری؟
پالی که جرئت بیشتری پیدا کرده بود ادامه داد:
آخه این انصافه؟ اینطوری یه نفر از لشکر پر ابهت ارباب کم می شه!

بلاتریکس نگاهی به مرگخواران حیران که تازه از حالت فلسفی شان خارج شده بودند و اصلا نمی دانستند موضوع چیست؛ انداخت.
- خب یه نفر کم بشه چه اشکالی داره؟ خودم جای اون یه نفرو پر می کنم.

مرگخوارن که تازه متوجه قضیه شده بودند، نگاهی پر از امید به پالی معترض انداختند.
- خب ببین من یه پیشنهاد دارم به جای پختن هم دیگه از این علفای رو زمین، یه غذای صدرصد گیاهی براتون درست می کنم!

تمام فکر و خیال های مرگخواران که چند دقیقه پیش با امید به پالی زل زده بودند، پس از این حرف پالی همگی نابود شدند.

- پیشنهادت رد می شه پالی، حالا زود، تند، سریع، بگید کی کاندیدای پخته شدن می شه؟


ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۹ ۱۰:۵۹:۵۹

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-چرا می زنی؟!

رودولف سوالی بس فلسفی پرسیده بود، سوالی که موجب حیرت همگان شد و حیرت بود که رابسلاطون را وا داشت تا برای اولین بار جمله تاریخی اش را بیان کند.
-فلسفه با حیرت آغاز شدن میشه!

این حیرت عظیم ملت مرگخوار را در فکر فرو برد. آنها دیگر مرگخوارانی عادی با مغزی آکبند نبودند بلکه حالا فیلسوفانی بودند که کنار گوسفندی در طبیعت نشسته و به سیر جهان و آغاز و انجام آن می اندیشیدند.

-از کجا گرگینه شدم؟ گرگینه شدنم بهر چه بود؟

بقیه مرگخواران هم که مانند فنریریوس دچار پرسش های هویتی این چنینی شده بودند بر روی چمن زار های سبز چراگاه مانند یونانیان باستان نشستند و با نگاه فلسفی به افق خیره شدند.

در این میان تنها کسی که دچار حال و هوای فلسفی نشده بود بلاتریکس بود که با چماقی بالای سر متفکران مرگخوار ایستاده و آمادگی لازم جهت شهید کردن همه آنها را داشت.
-این چه وضعشه؟ شکم گرسنه فلسفه حالیش نیست که...به خودتون بیاین! انقدر طولش دادین که گوسفنده سوء استفاده کرد.

در همان لحظه گوسفند مذکور در کرانه های افق محو شد. بلاتریکس چماقش را به سمت جمیع فلاسفه حاضر گرفت.
-حالا تا از گرسنگی نمردیم باید یکی از شماها کاندید پخته شدن بشه!



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
تصویر کوچک شده

خلاصه:

میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده. لرد سیاه همشونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه به یه گله گوسفند می رسن. فنریر مسئول تهیه(شکار) یک گوسفند می شه.
بعد در لحظه ی آخر رودولف شیفته ی گوسفند ماده میشه و اجازه ی شکار کردنشو نمیده. بلاتریکس هم برای تلافی با یه بز پیر روی هم ریخته.
..............................

- بلای من!
- جانم بزی جونم؟

برای هشتمین بار پیاپی این دیالوگ بین بلاتریکس و بز پیر رد و بدل شد، اما مشکل این بود بز ماجرای ما آلزایمر داشت و دوباره حرف را تکرار می‌کرد.
- بلای من!
- جانم؟
- بل...

و سر بز مذکور بنده ی خدا قطع شد! بالاخره بلا بود دیگر و نمیشد بیشتر از این ادامه داد بزی رو دیگه

- گوسفندیَم!

شپرررررررق!

بلاتریکس ضربه ی عمیقی به گوش رودولف نواخت! بِلا دوباره بلایی بَلا شده بود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- چه گوسفند با کمالاتی ... شما وضعیت شیردهیتون چطوریاست؟

در همان حین که گوسفند با عشوه شتری محصولات لبنی خود را به رودولف معرفی می‌کرد و رودولف نیز آب از لب و لوچه‌اش آویزان شده بود، بزی لاغر با پیشانی پینه بسته، ریش بلند و تسبیح به دست به آن‌ها نزدیک شد.

- دخترم؟

- بــِـــــــع خدا چوپونمه!

- همین چوپونیا دوشیدنت! پشماتو ریختن و بعد پوشیدنت!

- چه بز با درایتی!

جمله آخر را بلاتریکس ادا کرده بود ... اما این بلا آن بلا نبود! بلاتریکس پس از اخراج شدن توسط لرد دلبندش، دیگر نه نایی برای جیغ زدن داشت و نه چوبدستی‌اش به کروشیو می‌رفت. او افسردگی گرفته بود. اما هر چه باشد، او یک ساحره بود و یک ساحره هر چه را از دست بدهد، حسادت ساحره‌آنه‌اش را از دست نمی‌دهد.

- بلا؟

- عزیزم تو می‌تونی مخ یک گوسفند جوونو بزنی ... یک بز پیر نتونه مخ منو بزنه؟

و بترسید از انتقام ساحرگان که آنان سخت کیفرند.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۴:۴۵ جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
ملت مرگخوار پیشبند های سفید به گردنشان بسته بودند و با قاشق و چنگال در حال نزدیک شدن به گوسفند بی نوا بودند.

_گوسفنده جنسیتش چی بود؟ مونث؟

رودولف همیشه ذات بسیار پاکی داشت...

او تحمل هیچ ظلمی در حق هیچ مونثی در جهان را نداشت!
_چنگال هرکس به این گوسفند با کمالات بخوره با همین قمه ها شکمشو سفره میکنم.

مرگخواران فقط یک سانتی متر با گوسفند چاق و چله و شکمی سیر از گوشت تازه کباب شده فاصله داشتند.

_چی شد یه دفعه؟ شونصد پست زحمت کشیدیم یه گوسفند بگیریم حالا اومدی میگی نمیتونیم بخوریمش؟
_گوشت قرمز ضرر داره براتون...برین دنبال یه غذای دیگه...برین بخوابین اصلا.

گوسفند ماده شیفته مرام قهرمانش که او را از صد ها چنگال تیز نجات داده بود، شد.
_بععع چه آقای متشخصی.
_آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری که...عجب کله و پاچه و دنبه ای!

مرگخواران نباید می گذاشتند غذایی که مدت ها برایش زحمت کشیده بودند اینطوری از دست برود. شاید باید دست به دامان بلاتریکس می شدند. اما چگونه باید به بلاتریکس می گفتند که شوهر عزیزش او را به یک گوسفند فروخته است؟


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۳ ۴:۵۰:۳۸


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

میزان سیاه بودن مرگخوارها در بازرسی وزارتخونه تایید نشده. لرد سیاه همشونو اخراج کرده. مرگخوارای گرسنه به یه گله گوسفند می رسن. فنریر مسئول تهیه(شکار) یک گوسفند می شه.

...................

تهیه گوسفند بیشتر از حد معمول طول کشیده بود. رودولف کمی به فنریر نزدیک شد.
-هی...پیست...مردیم خب از گشنگی...یکیشونو بیار!

به غیرت فنریر کمی برخورد. گوسفند مونث را با خود به پشت درختان برد و سریع به محل تجمع مرگخواران آپارات کرد.

-هن و هن....

آپارات با یک گوسفند پشمالو و سنگین، کار سختی بود.

-آخ جون...کباب!

گوسفند با تردید، به حلقه محاصره مرگخواران نگاه کرد.
-چرا هی دارین نزدیک تر می شین؟ کباب کدومه؟ نیایین جلو...بع می کنما!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.