هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین

در همین حین که مرگخواران با جنب و جوش از آن سر اتاق به طرف دیگر اتاق می رفتند و مشغول پیدا کردن وسایل باارزش شأن و دادنشان به هوریس اسلاگهورن بودند اسکورپیوس با تلاش زیاد خودش را از زیر دست و پای دو مامور خارج کرد و با لبخندی که معلوم نبود چه انگیزه ای در آن است به لرد و هوریس اسلاگهورن نگاه کرد.

- اگه به منم نیاز دارید بگید تعارف نکنید. من هنوز چیز های با ارزش زیادی دارم که رو نکردم و حاضرم اونا رو در راه دستور ارباب به هوریس بدم.

لرد یک نگاه به اسکورپیوس و نگاهی دیگر به هوریس اسلاگهورن کرد. تمام این قضایا زیر سر اسکورپیوس بود و دردسر هایی که او برایش درست کرده بود هنوز دست از سرش بر نداشته بودند که هیچ صد برابر بیشتر و بدتر هم شده بودند.


- بگیریدش. الان هست که بکشتش. به عنوان مدرک باید زنده داشته باشیمش.

هوریس اسلاگهورن حرفش را خطاب به مامور هایی زده بود که حالا داشتند با دستور هوریس اسلاگهورن اسکورپیوس را از زیر مشت و لگد های لرد سیاه نجات میدادند.

- ارباب. این کار شما منو متحول کرد. علاقه بسیار زیاد شما به من اینطوری فوران کرد. حالا من به شما می گم. تو اتاقم یه در مخفی هست که داخلش وسایل و چیز های قیمتی هست و رمز درم اسکورپیوس مالفویه.

- اونو میگی؟ اگه منظورت اونه باید بگم قبلاً اونجا رو بازرسی و همه چی اتاق رو مصادره کردیم.

ارباب. بیاین با هم گریه کنیم.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۱۸:۲۸:۴۶
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۱۸:۳۱:۴۲
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۳:۰۳:۳۳
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۳ ۱۳:۰۶:۱۴



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در میان جنب و جوش مرگخواران، رودولف به شدت در ذهن خودش و در میان افکارش غرق شده بود. ارزشمند ترین دارایی اش که قابل اهدا کردن باشد چه بود؟
هرچه به مغزش فشار آورد، موفق به یافتن جواب نشد. ناگهان با ترس از جا پرید... نکند مغزش را جایی جا گذاشته بود؟
برای اطمینان، انگشت در گوشش کرد و با لمس گوشه مغزش، آهی از سر آسودگی کشید و در همان لحظه، نگاهش در نگاه بلاتریکس که با لبخند به او خیره شده بود، گره خورد.
اگر تازه واردی در خانه ریدل ها آن صحنه را میدید، در دلش قند آب میشد برای نگاه عاشقانه بلاتریکس به رودولف. اما برای ساکنین خانه و خصوصا شخص رودولف، معنی خطرناک پشت آن لبخند از روز روشن تر بود.
رودولف سعی کرد تمام کارهایی که در طول آن روز انجام داده بود را به یاد بیاورد. تقریبا مطمئن بود هیچ خطایی از او سر نزده است... البته این که تنها ده دقیقه پیش از خواب بیدار شده بود هم بی تاثیر نبود. از جا برخواست و بلافاصله بلاتریکس نیز بلند شد. درست در همان لحظه که میل به فرار داشت در دلش شکل می‌گرفت، فکر بکری به ذهنش رسید و میل به فرار را از دلش برداشت و به کبدش تبعید کرد.

بلاتریکس آماده بود که به سمت رودولف خیز بردارد و مانع از فرارش بشود که با پرش رودولف به سمت خودش غافلگیر شد!
-ببخشید! یه دقیقه استپ... چیکار می‌کنی؟ چرا فرار نکردی؟!

رودولف دست های بلاتریکس را رها کرد.
-والا می‌خواستم فرار کنم... اما یهو یاد دستور ارباب افتادم... اهدای ارشمند ترین دارایی. و طبق چیزی که همیشه گفتم، تو... همسر عزیز و یکی یک دونه من، ارزشمند ترین دارایی منی!

نگاه بلاتریکس گره خورد در نگاه او و لبخندی روی لبش نشست و ناگهان...
-مردک بز! شاخ دم مجارستانی وحشی! دم انفجاری جهنده! ایده من رو می‌دزدی؟ خجالت نمی‌کشی؟

رودولف دستش را روی سرش گرفت تا از ضربه ها بلاتریکس در امان بماند و همان لحظه، دست بلاتریکس با صدای لردسیاه در هوا ماند.
-با هردوتونیم! بسه!

بلاتریکس و رودولف از یک دیگر فاصله گرفتند.

-هیچ کدومتون نمیتونه اون یکی رو اهدا کنه! بگردید دنبال دارایی دیگری!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱:۴۰:۴۶
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
ایوان روزیه - ۱

همه مرگخوارها دوان دوان به این طرف و آن طرف میرفتند تا وسایل ارزشمندشان را پیدا کنند. همه به غیر از ایوان که سر جایش مات و مبهوت ایستاده بود. لرد با نارضایتی به سمت ایوان رفت و پرسید:
- ایوان احیانا قصد انجام کاری نداری؟ اوامر ما رو نشنیدی؟ میخوای اوامرمون رو با نوک خنجر داخل جمجمه ات حکاکی کنم؟!

- ارباب...اخه من چیز ارزشمند و قیمتی ای ندارم!
لرد به ایوان چشم غره ای رفت و گفت:
- به نفع خودته که داشته باشی!

ایوان که میترسید لرد را بیشتر از این خشمگین کند تعظیم بلند بالایی کرد و از کادر خارج شد. در راهرو پشتی نگاهی به اطراف انداخت و سعی کرد به یاد بیاورد که چه چیز ارزشمندی دارد. تصمیم گرفت به شمت اتاقش برود و وسایلش را زیر و رو کند.

چند دقیقه بعد تمام لوازمش را در وسط اتاق روی هم کپه کرده بود و میان آن ها دنبال چیزی با ارزش میگشت:
- این سنگ قبرم که باید گزینه خوبی باشه. سنگ گرانیت فرد اعلای برزیلیه! کلی قیمتشه، اینو با خودم میبرم...بذار ببینم دیگه چی دارم...رداهایی که باهاشون دفن شدم؟ هوووم این بد نیست شنیدم مشنگ ها یه بازار لوازم دست دوم دارن. تاکاشی؟ تاکیشا؟تاناکورا؟...حالا هرچی اسمش مهم نیست، اینم میبرم! امیدوار بود این دو قطعه سخم من رو پوشش بده.

سنگ قبر را لای ردا پیچید و سعی کرد آن را روی دوشش بیندازد اما به علت سنگینی استخوان ترقوه اش از جا کنده شد! لعنت کنان استخوان را جا زد و کشان کشان سنگ قبرش را تا سالن اصلی برد.

- محض رضای مرلین،این خنزر پنزرها چیه آوردی؟
ایوان جلوی هوریس ایستاد و گفت:
- اون سنگ قبر خودمه. وقتی از گور برگشتم یادگاری برش داشتم. گرانیت فرد اعلا برزیلی! اونم رداییه که باهام خاکش کردن. همونی بود که موقع دوئل با اون مودی چشم باباقوری بوقی تنم بود. از اونجایی که توی اون دوئل من کشته شدم و یه تیکه هایی از مودی هم قلوه کن شد ارزش تاریخی و معنوی بالایی داره.

هوریس با حفظ فاصله نگاهی به آنها انداخت و ارقامی را داخل دفترش یادداشت کرد و گفت:
- خوبه، بد نیست ولی هنوز کمه! برو چیزای بهتر و گرون قیمت تری بیار!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱:۵۲:۵۲
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
لرد سیاه در حالی که با خشم به اسلاگهورن نگاه می کرد و می خواست او را بچلاند با نفس عمیقی خشمش را فرو خورد.
- نفر بعدی جلو برود و جسمی فدا کند.
در همان لحظه نگاه لرد به راهرو افتاد.
- آن سگ چکمه پوش کیست که دارد فرار می...؟ تری!

تری در حالی که داشت خیلی سوسکی از راهرو فرار می کرد به سمت لرد برگشت.
- ووااق!
- به زبان آدمیزاد بگو. اینگونه متوجه نمی شویم.

تری ناچار به شکل انسانی‌اش در آمد.
- بله ارباب! با من کاری داشتین؟
- جایی تشریف می بردین؟
- ارباب با اجازه‌تون من یه جایی دعوت دارم باید رفع زحمت کنم.
- اول یه چیزی تقدیم این ملعون ها بکن بعد برو.
- ارباب من که چیزی ندا...
- بلایمان!

بئاتریكس در حالی که چوبدستی‌اش را به سمت تری گرفته بود از صف مرگ خواران خارج شد.
- کروش...
- نه غلط کردم. نزن... میدم. بفرمایین!

تری با چشم های گریانش دست هایش را به طرف پاهایش برد و چکمه هایش را در آورد و به اسلاگهورن تحویل داد.
اسلاگهورن چکمه ها را در دستش گرفت و نگاهی به آنها انداخت.
- خوبه. قدیمیه ولی پول خوبی بابتش می‌دن. با این حال... تو یه چیز دیگه هم بده.

لرد کمی فکر کرد. به تری که داشت زار می زد نگاهی کرد و باز فکر کرد. با بئاتریكس که چوبدستی‌اش را به سمت تری گرفته بود نگاهی کرد و باز هم فکر کرد‌‌.
رو به ایوان و رودولف کرد و گفت:
- بگردید اتاق این ملعون را.

تری از شدت شوکی که به او وارد شده بود غش کرد و لرد هم به سمت مرگخواران برگشت.
- تا این ها اتاق این ملعون را می‌گردند شما دست به کار شوید.




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
مرگخوارها که تقریبن همگی جمع شده بودند و حرف‌های لرد را شنیدند، به تکاپو افتادند. نجینی با جمله‌ی آخر لرد سرش را از شانه‌ی لرد بلند کرد و اسکورپیوس را بررسی کرد و در ذهن‌ش فکر کرد پیتزای خوبی می‌شه.

پس قبل از اینکه بقیه از جای خودشون تکون بخورن، نجینی دُم خودش را که کنارِ صندلی لرد جمع کرده بود تکان داد و با یک حرکت پاپیونی که بلاتریکس به دُم‌ش بسته بود را جلوی هوریس انداخت.

- فس!

- دخترِ ما از خودگذشتی کرد هوریس! این پاپیون ارزش مادی و معنویِ زیادی واسش داره. این رو بردار و اینجا رو ترک کن. ما در افکارِ سیاهِ خویش با آرامش نشسته بودیم.

هوریس با تردید پاپیون را برداشت. پاپیون به دردِ او می‌خورد؟ البته که به درد می‌خورد. می‌توانست به قیمت خوبی به عنوان پاپیونِ دُمِ دخترِ سیاه‌ترین جادوگرِ قرن به فروش برساند....

- این قبوله لرد. برمی‌دارمش.... ولی کافی نیست!



"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید



- لعنتی... لعنتی... لعنت به توی لعنتی. چرا اینجوری شد.
- من بهت گفتم باید بدونی کجا متوقف بشی. اصلا از اول هم نباید دعوت اسلاگهورن رو قبول می کردیم. همه می گفتن تو کلوپش چه خبره. من باور نمی کردم...
- لعنتییییییییییی! باز دوباره...

.................................................


آن روز آرامش عجیبی در خانه ریدل ها حاکم بود.
نه درخواست عضویت جدیدی، نه ماموریتی و نه دردسری.

لرد سیاه با آسودگی به پشتی صندلی اش تکیه داد...
که ناگهان در خانه، با صدای مهیبی از جا کنده شد و دو نفر در حالی که یقه اسکورپیوس مالفوی را گرفته بودند وارد خانه شدند و او را جلوی لرد سیاه و مرگخواران پرتاب کردند.
اسکورپیوس سرش را از روی زمین بلند کرد و به لرد سیاه لبخند زد.

-این چه وضع ورود است؟ هم اکنون پودرتان می کنیم.

قبل از این که لرد سیاه چوب دستی اش را بیابد، آن دو نفر حکم بلند بالایی را جلوی لرد سیاه باز کردند. مهر وزیر سحر و جادو روی حکم می درخشید.

- چه کرده ای باز اسکور؟ چه ضرر جدیدی به ما وارد کردی؟

هوریس اسلاگهورن که حکم را در دست داشت، جلوتر رفت.
- قمار کرده! با مامور اومدم. حقمو می خوام. باید وسایلتون مصادره بشه. کسی مقاومت نکنه.

لرد سیاه دوست داشت مقاومت کند؛ ولی انتخابات ریاست ویزنگاموت در پیش بود و لرد سیاه بدش نمی آمد کاندیدا بشود. باید چهره ای قانونمند از خود به نمایش می گذاشت.
- یاران ما... توجه کنید... همه ما در این باخت عظیم سهیم هستیم. هر یک از شما باید سهم خودش را اداکند. بروید و چیزی ارزشمند بیاورید تا بدهیم به این دو ملعون که دست از سرمان بردارند که بعدش بتوانیم اسکورپیوس را خوراک نجینی کنیم.


.................................................

توضیح:

برای این که کسی با خوندن پست ها گیج نشه توضیح بدم که اینجا هر شخصیتی سوژه خودش رو ادامه می ده. یعنی شما نباید مثلا سوژه ایوان رو ادامه بدین. ایوان داستان خودش رو توی چند پست می نویسه. این سبک فقط مال ماموریت هاست و در حالت عادی توی سوژه های ادامه دار اجرا نمی شه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۲ ۱۶:۲۹:۱۷



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
#99

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
پست پایانی!


_یکی اون پاتیل هکتور رو بیاره، من باهاش کار دارم!
_نه بلاتریکس...نه...به پاتیلم کاری نداشته باش...میام..میام!
_آفرین روح خوب!

چند دقیقه بعد، زیر زمین خانه ریدل ها!

_هی هوریس...هی...خوابیدی؟ بیدار شو!
_چی؟ آه...بلاخره اومدین؟
_اره...بیا این روح هکتور...باهاش جانپیچ درست کن!
_بدینش به من...خب...اون چوب دستیم رو همبیارین که باهاش هکتور رو نصف کنم، دوتا جون داشته باشه!
_دوتا کمه که!
_پس چنتا؟ هر چی بیشتر باشه خطرناک تره و ممکنه روحش از بین بره!
_برای همین روح هکتور رو اوردیم دیگه...امتحانیه که اگه خراب شد چیزی رو از دست نداده باشیم...به نظرم عدد شونصد هزار رو امتحان کنیم!

سال‌ها بعد!

_بلا؟
_بله سرورم؟
_به نظرت چرا ما هر دفعه هکتور رو نابود میکنیم، باز هم زنده میشه و تکثیر پیدا میکنه؟ ها؟ تاثیر همون معجون‌های کوفتی‌ای هست که درست میکنه و روی خودش امتحان میکنه؟
_ایده ای ندارم ارباب...ولی حتما تاثیر معجون هاش هست...هر چی هست به ما ربطی نداره!


پایان!




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۹:۰۹ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
#98

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
_نشنیدم
_نه نمیام . نه نمیام
_ هکتور دگورث گرنجر.
اگه نیای به ریش مرلین قسم می کشمت.
_نمیخوام وارد بحث تون بشما ولی چه جوری میتونیم یه مرده رو دوباره بکشیم؟
(متاسفانه در حال شناسایی مرگخوار مذکور بودیم که با لگد بانو لسترنج به بیرون از پست پرتاپ شد)
_کسی سوالی نداره؟
مرگخواران به نگاه هکتور که می گفت اگه نجاتم بدین به مرلین میگم بهتون تخفیف بده و نگاه جرئت دارین حرف بزنین بلا مواجه شدن و انتخاب شون رو کردن.

_خیر
_هکتور عزیزم انتخاب با خودته. یا میای پاپین یا کاری می کنم تسترالا به حالت گریه کنن
هکتور به مرگخواران که در پشت سر بلا علامت خفه کردن را در میاوردن نگاه کرد سپس به نگاه مرگ بار بلاتریکس. از اون جایی که بلا زیاد با مرگخوار ها سر و کله زده بود این نگاه ها رو خوب می شناخت . با یه حرکت صدم ثانیه ای روشو به بقیه مرگخوار ها برگردوند.
_
بلا با نگاه مشکوکی مرگخواران رو رصد کرد. و .....


ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۹ ۹:۲۴:۰۹

!Warning
Risk of biting


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ یکشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۹
#97

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۱:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از بارگاه ملکوتی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
هکتور در راه مدام به این فکر می‌کرد که بلا چه بلایی میتونه سرش بیاره. با توجه به اینکه هکتور روح بود گزینه ها خیلی محدود بودند. عملا هیچ طلسمی روی هکتور کارساز نبود.

- هکتور، این طرف!

هکتور تا حدی توی فکر فرورفته بود که دیوار اتاق جراحی رو ندید و ازش عبور کرد. با فریاد سو که در آستانه در بود به مسیر طبیعی افراد دارای جسم برگشت؛ ولی هنوز به بلایی که بلاتریکس میتونست سرش بیاره فکر می‌کرد. اگه بلا نمیتونست کاری کنه پس دلیلی نداشت که بخواهد از او تبعیت کند.

یادش افتاد یکبار بلاتریکس مجسمه ای را روی دختر ماگلی انداخت که مشغول حرف زدن با رودولف بود. دختر بیچاره دیگر نمیتوانست حرف بزنه.

- ولی جسم داشت.

هکتور زیر لب گفت. یکبار دیگر بلاتریکس سر یک جادوگر را توی دیگ معجون پزی فرو برده بود.

- ولی جسم داشت.

هکتور با هربار یادآوری عذاب هایی که بلاتریکس به بقیه می‌داد این جمله رو تکرار می‌کرد.

- چیه هی میگی ولی جسم داشت؟
- بلا. من حذف گزینه کردم. تو نمیتونی هیچکاری با من داشته باشی چون من جسم ندارم.

حوصله بلاتریکس داشت سر می‌رفت. رو به روح هکتور برگشت و گفت:

- هکتور. نصف راه مونده. میای یا نه؟
- نه!


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۸:۵۷ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
#96

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
وقتی بلاتریکس می گفت "یا بلایی به سرت میارم که تا حالا توی عمرت ندیده باشی"، منظورش این بود که یا واقعا بلایی سرت میاورد که تا به حال توی عمرت ندیدی، یا بلایی سرت میاورد که توی عمرت دیدی، ولی دلت نمیخواست سرت بیاد! هکتور یاد همه مرگخوارهایی افتاد که جلوی روش تا حد مرگ شکنجه شده بودن، و همه ماگل هایی که کشته شده بودن...
و ترسید! و با بی میلی تمام پایین تر اومد. و همچنان به مرگخوارها و ماگل های بدبختی فکر میکرد که...

جسم داشتن! همه اون مرگخوارها و ماگل ها جسم داشتن که شکنجه میشدن و یا میمردن. هکتور الان یه روح بود. مگه بلاتریکس چه بلایی میتونه سرش بیاره؟

- بیا دیگه. یه ساعته اینجا علافمون کردی.

هکتور چنان توی فکرش غرق شده بود که متوجه گذر زمان نشده بود. اول آروم آروم پایین اومد، ولی بعد یادش اومد که یه روحه.
- نمیام.
- ببین هکتور، من الان خیلی دارم خودمو کنترل میکنم که بتونم سفید بودنتو تحمل کنم. پس اینقد وقت تلفی نکن که میدونی باهات چیکار میکنم.

وقتی بلاتریکس اونطوری به کسی نگاه میکنه و میگه "میدونی باهات چیکار میکنم" دو حالت داره؛ یا نمیدونی قراره باهات چیکار کنه، یا میدونی ولی دلت نمیخواد سرت بیاد! و میدونی که میتونه. هکتور هم با در نظر گرفتن سفید بودنش، و نگاه و دیالوگ بلاتریکس، مثل یه روح خوب، سرش رو انداخت پایین و راه افتاد.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.