هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
حزبي ها مثل هميشه توي انباري نشستن و همينجور اندر كف اين هستند كه چجوري پول اجاره رو جور كنن!همگي دو روزه كه غذا نخوردند و مادر زن سرژ از گرسنگي مرد! بچه ققي هم از شدت گرسنگي ايدز گرفت!
سرژ:آقا پول نداريم چي كار كنيم؟
ققي: من كه گفتم ما مرد ها عرضه پول در آوردن نداريم! به نظر من زن ها برن نايت كلاپ سر كوچه پول در بيارن...بلكه اين ضعيفه ها به دادمون برسن از گرسنگي نميريم!
زن ها: تصویر کوچک شده
سرژ: اهوم موافقم!
برودريك: چيچي رو موافقي؟ من جسمم بميره خيلي بهتر از اينه كه با تن دادن به اين ننگ روحم بميره!
سرژ: برو باب تو هم حالت خوشها تصویر کوچک شده
ملت: تصویر کوچک شده
سرژ: خب باشه يك فكر ديگه بكنيم! آها فهميدم...صبر...دين دينگ دين درينگ..الو سلام بيگانه خوبي؟ اون قضيه يادت هست؟ آها ايول...چقدر ميدي؟ خوبه...خب فعلا باي...بچه ها جور شد! واسه اسكار هالي ويزارد تبليغ بزنيم پول بگيريم! 50000000 تيليارد گاليون!

آكادمي اسكار 2006
سومين دوره مسابقات فيلم سازي در هالي ويزارد!


با حظور پر شور خداي فيلم سازي: مهندس بيگانه!
با شعار: فيلم بسازيد ، ماكسيما ببريد!
رقابتي بس جذاب و ديدني بين همه رول نويس ها! چه تازه واردين و چه قديمي ها!
جايزه نفر اول:يك دستگاه ماكسيما!
نفر دوم:دو دستگاه ماسيما همراه با آب نبات چوبي با طعم شير برنج!
نفر سوم: سه دستگاه ماكسيما و يك دستگاه الگانس همراه با آب ميوه گيري برقي!

در هالي ويزارد فيلم بسازيد!لطفا پست بزنيد! تورو خدا! جان مادرتان پست بزنيد!



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
آنگاه که آواز اولین ققنوس،بلندتر از فریاد تانکیان در جهان جادوگری اوج گرفت،سیاهچاله های فضایی بر جاذبه خود افزودند تا هرچه زودتر صاحب صدا را تماشا کنند زیرا آوایش بسیار شبیه آواز نخستین بود که در ازل ،جان را به جهان هستی اهدا نمود و موجودات را از عدم به پوچی هدایت کرد.
جابه جایی ستاره ها و سیارات نقصان عقل آنانی را موجب گشت که آینده ی خود را در میان آسمان جست و جو میکردند.اینگونه بود که امین آباد ها،روان خانه ها و...شکل گرفتند، عده ای از متخصصان که اطلاعاتی نسبت به آن ندای آسمانی داشتند،دور هم جمع گشتند تا اداره ی این مراکز را بر عهده گیرند و همچنین بر نمونه ها، آزمایش انجام دهند .باشد که توان کنترل اوضاع برای جامعه ی جادوگری ایجاد گردد.
مهم ترین مرکز را امین آباد نامیدند و دسته ای از افراد با جنبه که نسبت به این پست شاکی نمیشوند را، در آن منزل دادند.این مرکز از سه بخش مدیران،محفلی ها و مرگ خواران تشکیل میشد.
امین آباد
در اتاقی مثلث شکل که به جای دیوار، شیشه داشت،اعضای حذب دور میزی نشسته و سخت مشغول بحث پیرامون نتایج آخرین آزمایشات بودند.هر ضلع مثلث به یکی از همان سه بخش دید کامل داشت.و آن ها میتوانستند هم زمان هر سه بخش را زیر نگاه های خود گیرند.
سرژ تانکیان:
«هیچ تغییر رفتاری دیده نمیشه.
پاتر هنوز خودش را آتشفشان میداند و هراز گاهی با بالا و پایین پریدن،فوران را تشبیه میکند.گاهی اوقات نیز با همان سیم سروری که در اختیارش قرار داده ایم تمرین ایفای نقش میکند.
بیل ویزلی بر روی سر برگشته و به دیوار تکیه داده است.میگوید که باید مطابق با شخصیتش ایفای نقش کند.
کریچر جنبه ندارد و برای همین وضعیتش را به شکل محرمانه نگاه میدارم
بارون خون آلود نیز دیروز تمام موهای سرش را با تیغ تراشید.میگفت:( بالاخره اسموت شدم.)
از انجام تحقیقات بر روی باقی مدیران نیز نا امید شدیم»

هدویگ:
«در بخش من هم تغییرات آن چنانی دیده نمیشه.
آرشام سعی میکنه تا با داستان تعریف کردن برای مونتاگ و پیتر و مالدبر،بهترین نویسنده ی سیاهان بشه.گاهی اوقا هم صدای قاراژ قیریژ در میاره و با چند تا از مرگ خوارا به پیکان سواری میروند.
مونتاگ که فکر میکنه رهبر یک کودتای کثیف بوده،خودش رو ارباب میدونه و به بقیه دستور میده.
باقی رو هم که خودتون خبر دارید»

بینز:
«در بخش من همان طور که مشاهده میکنید،
-همه به سمت ضلعی از مثلث بازگشتند-
خاله بازی بیداد میکنه.اون فردی رو که میبینید داره برای دیگران حرکات نمایشی اجرا میکنه سارا اوانزه.جدیدا زده در خط داستان های دنباله دار.از بخش مدیران به بخش مرگ خوارها میره و سپس همان مسیر رو بر میگرده.هرجا هم میره منتظره تا یه نفر بهش چپ نگاه کنه.
اما نامید نیستم.ممکنه وضعیتش درست بشه!»


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۶ ۱۳:۰۱:۴۱

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۶:۳۳ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
و آنگاه ندا آمد ای کسانی که به حذب ایمان آورده اید صبح پیروزی نزدیک است و هزیمت دشمنان و مدیران نزدیک تر همی به فکر حذب باشید و بر استقامت خود پایفشاری نمایید تا صبح وصال
و سپس ندا فرمود من اهورا حذبا وعده ی بهشت میدم برای رستگاران و ایمان آورندگان بر حذب و وعده ی جهنم برین میدهم بر دشمنان حذب
و آنگاه ندا ادامه داد ای مدیران به حذب ایمان بیاورید تا به رستگاری برسید اگر به حذب نپیوندید عذابی سخت همچون عذاب قوم لوط بر شما مستولی خواهد گشت آنچنان که هر لحظه مرگ خود را آرزو نمایید

و سپس ندا به فکر فرو رفت


--------------------------------------------------------------------------------------
اینم یه پست برای اینکه همه دور هم باشیم


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
ملت توجه كنند:
ما ساكت نيستيم! ما ظلم مديران ، اين مگس هاي جادو خوار را ميبينيم اما ساكت نيستيم! ما همچون طوفان دم صبح و زلزله نيمه شب خطرناكيم!ايول! درون ما دريايي از مگس كش هاست!ما كافي است تصميم بگيريم!

نامه «اهورا حزبا» به فرمانروا «جيگرتوس» /تاريخ حزبي/جلد هفتصدم صفحه 987654321 ترجمه ويدا غيراسلاميه!

تا بوده همين بوده! و شما حزبي هاي مدرن بدانيد كه اهورا براي همه دوران ها سخن ميگفت و ميگويد. و سكوت ما از بي خبري نيست بلكه از شدت درك بلاياي اين عجوبه هاي فجيع عالم هست!ما در مرحله جمع آوري سلاح هاي گرم ، سرد و يخ(مگس كش) هستيم تا زماني بشود كه با كمك شما براي پيروزي عقده ها....ببخشيد عقيده هايمان به جنگي خونين و بسي بلاكين با آنها! برويم.

شما ادامه دهيد تا روزي كه «جادوگران» به «جيگران» تبديل شود.
موفق باشيد...سرژ تانكيان_فرمانده لشگر حزبي هاي بسيجي!

___________
همينجروي الكي!



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
" هفتــــــــــــــــــــــــه ی بــــیـــــــــــــــــــــــل مبـــــــــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــ "


مکان : تالار فرهنگی اهورا حذبا
زمان: شب تولد بیل، ساعت 8 شب!


آنیتا، در حالی که یک طی به دوشش هست و معلومه که تازه از تمیز کردن ظرف و ظروف و سالن غذاخوری برای شام راحت شده، پشت تریبون واستاده و میخواد برنامه رو شروع کنه!
نگاهی به خیل جمعیت میزنه و یک صحنه ژن دامبلدوریش فعال میشه و بندری میزنه! و سبب میشه که آنیتا باور کنه که واقعا بچه ی دامبل خرفته!
روی صندلیهای جلو، مدیران و حذبیا بودن، و آنیتا میترسید که سوتی بده!
میخواست با همون قیافه ی ژولیده شروع کنه که سرژ چون آنیتا رو سمبل اخلاق میدونه، احساس میکنه نباید بیش از این مزحکه ی ملت بشه و با ورد" شیکیوس!" آنیتا رو یه چیزی در حد آنجلینا جولی میکنه و متعاقبا، آنیتا ذوق مرگ میشه!

_ اهم اهم!... اهم!... بادراد تو نوفهمی که وقتی سرفه میکنم، یعنی دیگه با هدی حرف نزن؟!!!
بادراد به شدت سرخ میشه و میره زیر صندلی قایم میشه! و آنیتا اینجوری ادامه میده:
_ جنتلمنز اند لیدیز!
آوی بلند داد میزنه:
_ لیدیز فرست!
آنیتا توی گوش سالم آوی زمزمه میکنه:
_ آخه چرا به منی که انگلیسیم در حد تیم ملیه، اینقدر گیزر میدی؟!! میخوای عقده ای بشم، برم خودکشی؟!!
و توی میکروفون ادامه میده:
_ بله! اصلا این کلمات اجنبی چیه!! ساحره ها و جادوگران محترم! ما امشب به خاطر جشن گرفتن تولد نوگول باغ مدیران، یعنی بیل ویزلی اینجا جمع شدیم! ازتون میخوام که حسابی تشویقش کنین، بچه اعتماد به نفس بگیره!
یهو سالن پر از صدای کف زدن میشه و نور افکن میره روی بیل که پشت میزی در سن نشسته، کلاه بوقی گذاشته سرش و جلوش یک کیک فسقلی و قرمز و نارنجیه!! و داره شادمانه دست میزنه، به طوریکه میشه ذوق زدگی کودکانه رو در چشماش دید!
آنیتا دستاشو میبره بالا و میگه:
_ قربام شما، قربان شما! من متعلق...
برود، ققی، سرژ، فنگولی:
آنیتا:

_ بله دوستان! ما از جناب اقای ققی کیفسون تمنا میکنیم که به سن بیان و اگر حرفی دارند، یا زهر چشمی میخوان بگیرن...
ققی:
_ نگیرن! تشریف بیارن و ما رو از افاضات فدوی خودشون مستفیض کنن!
عله از اون اولین صندلی داد میکشه:
_ متن باید مثل هلو بره توی گلو! نمیخواد حالا کلاس بیاری!
ققی خرامان خرامان چون طاووس مست وارد میشه و میپره پشت تریبون و وقتی نوکشو باز میکنه، مشخص میشه واقعا ودکا ای، چیزی در کار بوده!
_ خواهش میکنم، تشویق نفرمایید!... نفرمایید میگم!... سلام عرض میکنم!
ملت: سلام!
ققی: حالتون خوبه؟!
ملت: بــــــــــــــــــــله!
ققی: حال همسراتون چی؟!!
ملت: چیزی گفتی؟!!
ققی: نه!.... خب! بیل جون تفلدت مبارک! ایشالا موهات همرنگ دندونات بشه! ما برات هدیه تولدی داریم که حتما با دیدنش خیلی کیف میکنی!
ققی به فنگ اشاره ای میکنه و اون به برود نگاهی میکنه و میزنن روی دکمه ی پلی (play) پروژکتور و منتظر شروع فیلمی میشن که حالت چهره ی ققی رو خثمانه کرده بود!
روی پرده نقش میبنده:
" الف مثل، ای مادر.... !"


تصویر سیاهه و کم کم واضح میشه و یه بچه ی مو قرمز رو نشون میده که رو پای مامانش داره میخوابه و مامانش هم داره با صدای نازکی براش لالایی میخونه! از قضا مادره یکی از این خانومای چادر به کمر بود و معلوم بود تازه تعمیر ماشین ژیانشون رو تموم کرده! البته نباید از ناخونای 6 سانتی و لاک صورتی زدش چشم پوشی کرد! کما اینکه موهای سبز و قرمزش، اصلا بهش نمی یومدن. این مادر دلسوز، داشت برای پسرش لالایی میخوند و پسرش هم بدون اینکه به مادرش توجه بکنه، داره یه کارای دیگه ای میکنه.
مامانه موهای قرمز پسرشو ناز میکنه و میخونه:

لالا لالا بیل خونه ققی اومد در خونه
نونش دادیم، بدش اومد خودش رفت و سگش اومد
لالا لالا بیلم کلنگ بهش گفتیم، توله سگ!
بهش برخورد و هاپ هاپ کرد بعدش رفت و ریشین اومد
بهش ژیلت نشون دادیم ناراحت شد، خودکشی کرد!
لالا لالا بیلم باشی بخوابی از سرم واشی!
بعدش برودریک اومدش اینجا تو رو دید، ترسید، رفت اونجا!
لالا لالا بیل شیطون خفم کردی، بخواب وینگول!
لالا لالا بیل نازم فقط من توی این فکرم
چرا این چارتا دلاور همینجور، کشکی در رفتن!
لالا لالا بیلم، عشقم چیه دستت، بده بینم
لالا لالا گل پسته چرا خوابت نمیگیره؟؟

و با ظن و شک، پتو رو از روی پسرش میزنه کنار و میبینه که بیل بیلک قصه ی ما، داره با یک وسیله بازی میکنه! مامانه عصبانی میشه، اون رو از دستش میکشه بیرون و نگاهی بهش میندازه و چیزایی رو که روش نوشته شده رو میخونه:

" دست زدن افراد زیر 2 سال، به این وسیله بسیار خطرناک است، یه چیزی در حد مرگ!"
"منوی مدیریت"
حذف شده ها: ققی، فنگ، سرژ، برودریک!
اضافه شده ها: _________
دارنده ی منو: بیل !


مامانه یه نگاه" ورپریده" ای، به بیل بیلک میندازه و داد میکشه:
_ تو بچه هایی به این معصومی رو حذف میکنی؟! هان؟! الان حسابتو میرسم!... صب کن... صب کن...!
و در حالی که به دنبال بیل میدوید، هر چی وسیله، اعم از دمپایی، در بازکن، قاب عکس، پدر خانواده و ... رو به سمتش پرت میکنه!

تصویر عوض میشه و بیل رو نشون میده که بزرگ شده و توی هوایی سرد و یخبندون، بین اون چهار نفر اسیر شده و داره از ترس میلرزه! اما میدونه، چیزی که عوض داره، گله نداره!!!
اون چهارتا به این حالت: بهش خیره شدن و دارن براش نقشه میکشن!
و تنها صدایی که از اعماق ته بیل بلند میشه، نعره ی جانگداز:" ای مــــــــــــــــــــــادر!" هست!

تصویر سیاه میشه و ملت همه کف میزنن و بروبچز حذب رو غرق در بوسه میکنن!

نور افکن میره روی بیل! صورت بیل به رنگ موهاش در اومده، کلاهو میکشه و میندازه اون طرف، با مشت میزنه توی کیک و بلاخره میز رو چپه میکنه و داد میزنه:
_ حالا منو مسخره میکنین؟!!!!.... سزای این کار شما....
و منوی مدیریتی رو از توی جیبش در می یاره و دستش رو میذاره روی دکمه ی حذف!
بروبچز حذب از آنیتا آموزش بندری میبینن و با شوری وصف ناشدنی، به بندری زدن مشغول میشن و مرلین کبیر هم میپره روی سن و با نی انبون، موسیقی رو جور میکنه!
اما بیل حالیش نیست و دستش رو میبره طرف دکمه که یهو...
گوپــــــــــــــــس!!!
در سالن از جا کنده میشه و زنی چادر به کمر، با ناخونای 21 سانتی، با لاک بنفش و موهای نارنجی، وارد سالن میشه. همه خیره خیره بهش نگاه میکنن و فکر میکنن که این رو کجا دیدن!
ناگهان زن فریاد میکشه:
_ بیــــــــــــــــــــــــــــــل !!! باز هم داری جلوی چشم مادرت، به این کوچولوهای شیطون، آسیب میرسونی؟!!!
بیل ناباورانه به مادرش نگاه میکنه و نظاره گر جلو اومدن مادرش میشه!

و در این موقع، فنگ توی گوش اون سه تای دیگه میگه:
_ فکر میکنم بتونیم از مادرش، برای رسیدن به اهدافمون استفاده کنیم!!!
همه: صحیح است، صحیح است!
----------
ادامه بدید!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۸۵

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
اصحاب کفی!
جادوگران باستان... سال 190 میلادی...قصر مدیران واقع در هاگزمید باستان...

بیل رو به ققنوس:
_ شما باید مدیران را پرستش کنید و پرستش گاه هم خوابگاه مدیران است! ایمان بیاورید!
ققنوس: فقط خدای بزرگ و تعالی!
بارون: تو اینگونه میگویی ای وزیر؟
ققی: آری!
بیل: زندانیشان کنید! همشان را!
____
شب مافلدا، دختر بارون می آید و ققنوس را آزاد میکند.
____
ققنوس در خانه ی سرژ ایستاده و در میزند.
کسی در خانه نیست.
ققنوس رو به پیرزنی میکند و از او میپرسد:
_ سرژ را چه شد؟ او کجاست؟
پیرزن: همین دو دقه پیش مامورای مدیرا اومدن بردنش... و بود هم همراهشون بود!
ققنوس یک بالش را روی بال دیگرش میکوبد.
____
ققنوس و شاهزاده خانم مافلدا سر یک دیوار ایستاده و با هم حرف میزنند.
ققنوس: نه مافلدا... این کار سعب را من انجام خواهم داد... تو بر بستر خود رو و آسوده بخواب... خدا بزرگ است!
مافلدا: نه! اگه بابا بارون بفهمه همتون و سر میبره!
ققی: من از خدایم میترسم... خداحافظ!
ققنوس طی یک عملیات، سرژ و فنگ و برودریک را نجات میدهد.
برودریک: حالا کجا پناه ببریم؟
سرژ: هاگرید!
قنوس: راست میگه بریم.
ملت به کلبه ی هاگرید میروند.
10 روز بعد____
هاگرید: من دیگر بیل را پرستش نمیکنم!
ققی: تو مومنی!
هاگرید: ققنوس خبر داشتی همه ی کلبه ها رو برای پیدا کردن شما چک میکنن؟ الانم کوچه ی اونورین!
ققنوس: وای بر آنان! حال ما را چه شود؟
هاگرید: من توی کوه حسن انجلوس یک غار میشناسم... پناه بریم اونجا.. کسی اون غارو نمیشناسه.
ققنوس: ولی هاگرید تو را چه باشد؟ آسوده بر کلبه ی خود بمان!
هاگرید: نه من مدیرا رو نمیپرستم و با شما میام!
فنگ: عوووو! (ترجمه: منم میام!)
____
ملت و ققنوس به غار میروند.
ققی: عجیب است میل زیادی به خواب مرا گرفته!
سرژ: آآآآآآآ(خمیازه!)
برودریک میخوابد.
فنگ هم بعد از کمی پارس کردن خوابش میبرد.
همه میخوابند.
____
فردا صبح:
بارون خون الود با لشکر بیل ویزلی دم کوه حسن آنجلوس است.
بارون: حال آنان کجایند؟
کریچر( که هنوز مدیر نشده و خدمتکار است!)
_ من یک غار مینشاسم(غلط املایی نداره) درین کوه... به انجا رویم!
لشگر و مدیران به بالای کوه میروند تا به غار میرسند.
بارون خون آلود:
_ اول من دخول شوم!
بارون خون آلود به داخل میرود و بعد از یک دقیقه سفید بیرون می آید.
بارون رو به لشگر داد میزند:
_ سیمان بگیرید جلوی غاررا! کوه را سیم خاردار بکشین! همه به صف! هرچی من میگم انجام بدین!
و بدین ترتیب بقیه شم خودتون حدس بزنین!


ویرایش شده توسط تام ریدل پدر در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۰ ۰:۳۵:۱۷

یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۰:۰۴ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
ای ققنوس! ای کفتر! ای پر طلا! چرا اون پسته منو پاکیدی آخه؟ مگه من قتل زنجیره ای مرتکب شدم؟ ای کفی! ای پر طلایی! چرا پیش من نیایی و با من کنار نیایی؟ اگه قرار به ادامه ست بازم ادامه میزنم! فوق فوقش بلاک میشم!(خدا نکنه)(حداقل پاک نکن به عنوان نمونه ی پست ارزشی استفاده کن)
_____________________
10 روز بعد_____________
ققنوس: تشنمه!
پیرزن: بیا... گل مذاب!
سرژ کله ی خود را روی آتش گرفته و منتظر عرق کردن است تا با عرقهایش رفع تشنگی کند.
برودریک و فنگ دارند با آهن مذاب یک قل دو قل بازی میکنند.
ققنوس رو به پیرزن داد میزند:
_ اخه این وضعشه؟ اول ما رو میندازین توی اتیش... بعدش میندازین پیش مار قاشیه... این وضعشه؟
پیرزن: قرقر نکن انرژیشتو برای عذاب کبیر ذخیره کن!
ققنوس: عذاب کبیر چیه؟
پیرزن: ده دکوک واستا...
10 دقسقه ی بعد_______
پیرزن که یک سیخ سه سر بر دست دارد، سران حزب را در حالی که به آنها طناب بسته جلو می اندازد و بر سر یک دره ی خونین پر از مواد مذاب میبرد.
پیرزن: حالا این مواد مذاب، همون مواد مذابیه که در زمان زندگیتون به عنوان افترا به مدیران زدین و اینک جور انها را خود بکشید!
ققنوس: ننمیشه خشکه حساب کنیم؟
پیرزن: هوووم... من پول نمیخوام.
سرژ: خوب یه چیز دیگه! هرچی میخوای بگو!
پیرزن: خوب من شما رو به مدت ده روز بر میگردونم به دنیا...
ققنوس: خوب بعدش؟
پیرزن با سیخ سه سرش یکی به ققنوس میزند و میگوید:
_ واستا... یک نفر هست به اسم بیل ویزلی... میشناسینش؟
_اره
_ خوب باید دقیقا ده روز بعد، با جنازش دم در خوابگاه مدیران باشین...
_ من...
_ اره... فقط تو باید بکشیش!
سرژ: خوب حالا...
پیرزن: نه! همین که گفتم! وگه نه باید توی همین دریای مذاب برام پروانه شنا کنین!
ققنوس قبول میکند و همراه با قیه سران به دنیا باز میگردد.
بعد از رفتن آنان، زن موبایلش را در می اورد و زنگ میزند:
_ اره ابلیس جون... به بارون بگو مرحله ی دوم اجرا شد!
در هاگزمید___________
ققنوس، رولر به دست، جلوی خوابگاه مدیران ایستاده و به سرژ و فنگ و برودریک نگاه میکند که پشت یک کلبه ی برفی پنهان شده اند.
ققنوس به زبان اشاره: من نمیکنم!
سرژ به زبان اشاره: نه.. برو! به خاطر ما رفیقات!
فنگ به زبان اشاره: نه! نرو! اینا همه نقشست!
متاسفانه به علت شرایط فیزیکی آلات اشاره ی فنگ، ققنوس متوجه منظورش نمیشود و وارد خوابگاه میشود.
در میان خوابگاه، فقط بیل نشسته و مشغول شستن جوراب است.
بیل: آی مرغ سحر... مرغ سحر... کی اونجاست؟
ققنوس خود را پشت جالباسی مخفی میکند.
بیل ادامه میدهد: آی منم اون... کی اونجاست؟
ققنوس دیگر تحملش تمام میشود و احساسات انسانت از دست رفته ی حزبی اش فوران میکند و خود را در آغوش بیل می اندازد.
بیل در حالی که پشت شانه ی ققنوس میکوبد:
_ گریه نکن... تقصیر منه!
_ نه! من میخواستم زیرابتو بزنم!
بعد از یک ساعت، ققنوس متوجه میشود که در بغل چه کسی است. با عصبانیت دست بیل را کنار میزند و در را به هم میزند و بیرون میرود.
بارون که پشت یک مبل مخفی شده، با عصبانیت مشتش را به هم میکوبد.
و بدین ترتیب، ققنوس و بقیه ی سران حذب، با افتخار به جهنم میروند و روحیه ی واقعی حذبی را آشکار میکنند.
____________
خوب بابا جان من، اون قبلیه به چ دلیلی پاک شد؟


I Was Runinig lose


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
**مکان: برزخ سر پل صراط**
فنگ:من هیچ وقت اختلاص نداشتم دیگه این خالی بندیه!!

ابلیس:انقد قد قد نکن ببینم...

ققی:اِ سلام تو ابلیس کلک...تو این مدت که ندیدمت چقدر بلا شدی...به به عجب دمی عجب شاخی...

ابلیس:تو منو که دیدی؟!

بود:دیدیمت همه عکس تو استادیوم کرگدن...عجب صدای مامانی داری ابلیس

ابلیس:مگه من با شما شوخی دارم اومدم ببرمتون تو جهنم بدوئین بریم که وقت زیاد ندارم!!
سرژ:شوخی چیه من تا جایی که یادمه تو رپر بودی...

خرچ(صدای کنده شدن ریش های سرژ

سرژ:هو عمله چی فکر کردی من عضو شورشی های جادو....

و سرژ داشت حرف می زد که یه دفه دید افتاده وسط جهنم...

و بر می گرده طرف فنگ ققی و بود

ابلیس:همین پل رو مستقیم میری کوچه اول نه کوچه دوم نه وچه سوم نه کوچه چهارمم نه آفرین کوچه پنجمم نه برو تو کوچه شیشم سمت چپ همون کوچه رو برو بگیر تا برسی به کوچه رقاص ها جهنمی اونو نمیری تو میری پایین اون کوچه در اول رو می زنی یه نفر اسم رمز میخواد ازتون میگین مارو ابلیس فرستاده

ققی:راستی ابلیس جوون شنیدم رفته بود اوکراین...

ابلیس: برین گمشین...

دینگ دوانگ دانگ...(صدای موبایل ابلیس)
-سلام بارون خواب آلود تویی...آره رسیدن..کارشونم انجام شد...فقط پول منو زود تر بفرست که چند تا بیگناه رو به خاطر تو فرستادم جهنم...نه داداش من چونه الکی نزن این 4 تا می رفتن آسمون هفتم رو عرش می شستن نرخ رو ببر بالاتر...

ققی و فنگ و بود هم به همون آدرسی که ابلیس می گه می رن...

تق تق تق...

صدای یه پیرزن میاد
-بله...کی هستی اسم رمز رو بگو....

فنگ:هاپ هیپ هاپ

:خفه سگ توله...مارو ابلیس فرستاده...

-بیا تو برین پیش اون دوسته کوسه تون...

بود:کیو میگه ما دوست کوسه نداریم...
و از در می رن تو که می بینن سرژ بدون ریش نشسته رو مبلی وسط جهنم و داره آب قند می خوره...
سرژ:آخ ضعف کردم دیدی نامرد چه جوری زد از همون جا شوت شدم اینجا...

پیرزن:بسه دیگه باید پاشین کار کنین...قوانین رو دیوار آشپزخونه هست برین بخونین و مشغول کار شین...

بنیان گذاران به سمت آشپر خونه می رن تا قوانین رو بخونن...
قوانین جهنم برای بنیان گذاران حذب

1- روزی 5 رکعت شتایش بیل ویزلی به وقت صبح
2-روزی 500 رکعت ستاش بارون خواب آلود به وقت ظهر
3-روزی 5000000000 رکعت نماز شتایش هری پاتر به وقت عصر...
این قوانین به مدت یک ماه اجرا می شود و پس از آن قوانین جدید وضع می گردد...


ققی:جون تو یه کلکی تو کاره من که نماز صبحام رو خوابم واسه ظهر عصرم یه فکری می کنم
بود:منم همین طور نمی گن سر نماز صبح آدم کهیر می زنه تازه من زدم بیل را 3 بار کشتم چهارمیشم تو راهه بعد بشینم صبح شتایشش کنم
فنگ:من که اصلا نمی تونم رو پاهام وایستم من که معافم...

سرژ:من یه مدتیه بلوغم خیلی تشدید شده اصلا رو من که حساب باز نکنین


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
و باز هم سرژ !

مكان:زير زمين ساختمان مديران=ستاد حزب ليبرال دموكرات جادوگرياليستي!
همه دور يك ميز چوبي داغون جمع شدند و يك مقدار سكه روي ميز ريخته شده!
سرژ:همش همين؟
ققي:اره ديگه...تمام دارايي حزب همين بوده! هرچي داشتيم واسه پيشرفت جامعه خرج كرديم!
بود: ضايع! خودت رو هم گول ميزني؟ يادت رفته همين هفته پيش چهل ميليارد گاليون دادي واسه سرژيا انگشتر....
فنگ:هاپ هاپ...هيپ هاپ!
سرژ:هيييييس! انگار دارن ميان! صداي پاشون مياد

در حلبي زير زمين منفجر ميشه و بيل ويزلي از ميان دود و مه و رقص نور مخوفي مياد تو!
بيل:هوووووي! پول اجاره اين ماه رو بده! بچم منتظره واسش عروسك بخرم ، الهي فداي «بيلچه» بشم! اهوووي! سريع زود بده بياد...
سرژ:ب..ب...بيل عزيز..پول نداريم! التماس ميكنم يك فرصت ديگه...
بيل:چي؟ همگي بميرين! جميعا آوداكداورا!

يهو سرژ از خواب بيدار ميشه! و چهارتا ساحره كه كنارش بودن بهش ميگن كه كابوس ديده نگران نباشه و بخوابه!
صبح شد!
بروبچز حزب پاتوق قديمي جمع شدن و دارن باك بيك رو شكنجه ميدن! ناگهان يك سنگ فضايي(با آرم جيگران دات ارگ!) از آسمان روي سر حزبي ها فرود مياد و همشون در جا ميميرن!

مكان:جلو دروازه بهشت و جهندم!
همه حزبي ها خوشحال ميرن به سمت بهشت كه توش يك حوري چشمك ميزد! ناگهان يك موجود مخوف جلوي حزبي هارو ميگيره و بزور ميندازتشون تو جهنم!يك كاغد هم ميده دستشون!
بود:چقدر گرمه...اين كاغذه چيه؟
سرژ:دلايل جهنمي شدن ما!

براي ققي:
1-هميشه در دفتر دامبلدور بودن و هميشه در خواب يا اگر هم بيدار باشد آواز خواندن! تن لش!
2-فعاليت هاي مشكوك و شوم ضد مديريتي در دفتر مدير!
3-داشتن هفتاد تا نقاب(شناسه) و آخر تقلب بودن!
4-اغفال سرژ تانكيان! و همچنين زنش!
5-اذيت آزار ققنوس هاي كودك!
6-شركت در حملات تروريستي يازده سپتامبر!
7-دادن طرح دوستي جادوگران و آكادمي فانتزي!
8- پر رو و دريده بودن! ضايع كردن مديران!
و....
سرژ:
1-ريش در اوردن در بدو تولد كه نشانه بلوغ خيلي خيلي زودرس هست!
2-مرموز بودن! وقتي همه حزبي ها بلاك شدند او تنها حزبي بود كه بلاك نشد!
3-فرياد! ذاتا آلودگي صوتي بودن!
4-ركورد دار رنك گيري در ترين ها!
5-بستن نارنجك به كمر و رفتن زير بيل! سرژ نفهميده!
6-باعث و باني خراب شدن رول پلينگ! فعاليت در ماگل نت!
7-حتي اگر در آزكابان هم باشد باز هم آن ميشود!
8-مخترع افسون «جريوس» بودن! كه كاربرد زيادي در حملاتي حزبي دارد!
و....
بودريك بود:
1-هميشه در پشت نقاب!
2-فعاليت در پشت نقاب!
3-موسس تشكيلات سري پشت نقاب!
4-صاحب كارخانه نقاب سازي در شموشك نوشهر!
5-فعاليت هاي بي ناموسي با نقاب هاي آسلامي قبلي!
6-دعوا با مدير مربوطه!
7-رفاقت با مدير نامربوطه!
8-اهداي خون با نقاب يك ايدزي!
9-بازي در فيلم «بيل را بكش3» با نقاب اما تورمن!(كپي رايت باي بود)
و....
فنگ:
1-نزول روحي! تبديل شدن از انسان به حيوان!
2-همكاري با ولدمورت ملعون سعيد!
3-تلاش براي رواج زندگي سگي!
4-توله سگ بودن!
5-سگ توله بودن!
6-گاز گرفتن پاچه مديران!
7-تخليه در هر جا!
8-اختلاص!
9-قتل هاي زنجيره اي!
!

______________
همينه ديگه بعد مدتها رول نوشتن نتيجش همين ميشه!
اين پست و پست بعدي كه ققنوس ميزنه تقريبا هماهنگ شده است! لطفا دوستان مرام گذاشته و بعد پست ققنوس پست بزنند! يعني اينكه الان پست نزنيد و اگر خواستيد پست بزنيد بندازيد واسه بعد پست ققنوس! خيلي ممنون ميشم!


ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۷ ۱۴:۵۹:۲۲


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
1- جایگزینی:
اسم ها را در جای مناسب خود جایگزینکنید و با توجه به متن پایانی به نتیجه ی صحیح دست یابید!
الف)ققی! ب)سرژ ! ج) بادراد ! د)برودریک بود ! و) فنگ!
ه)بیل ی)ارباب ن)اعضای ریون! خ)کاربران بلاک شده ی ریون!
ک) بینز س) هیچ کس! ق)دختری با گوشواره ی مروارید
ع)کریچر گزینه ی پیشنهادی) هرکسی میتونه باشه!
گزینه انحرافی)همه موارد!
موفق باشید!
زمینه مشکی!روی دیوار عکس، بذار ببینم! نه عکس کسی روی دیوار نیست!
-آقا دکوراسیون با کی بوده؟!
-تو کارتو بکن! گفتن لو ندیم!
یه صفحه کلید(کیبورد حالا) زرد و نارنجی و قرمز روی میز قرار داره و روش هیچ نشونه ای نداره!
-بیا تو! بیا! خونه ی خودمونه!
-نههههههه! نمیام!
-خوب نیا!
-حالا چون اصرار میکنی میام!
دونفر میپرن توی صحنه! برای بیشتر شدن هیجان ماجرا یکیشون چشمک میزنه!(که چی بشه؟!)
اون یکی:ببینم به کی چشمک زدی؟!
-به هیچ کس!
- حالا بعدا من از زیر زبونت میکشم بیرون که کی بود!(یه نگاه به دورو بر میندازه)کی دکوراسیون اینجا رو بر عهده داشته؟!؟!؟بیچاره چه سلیقه ی مدرنی داشته!
-حالا پسرم بیا عزیزم! من یه مدتیه میخوام برم مرخصی پیش یکی از دوستان قدیمی! که در دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و کهنسالی و غیره باهاش یار و یاور بودم!بیا جلوی این کیبورد ! ببین...(به کلیدهای نارنجی اشاره میکنه:) ببین اینا مخصوص تفریح و عشق و حاله! سرگرم میشی! امتحان کن!
-اوکی! ببین این دکمه سبزه چمنی چیه؟!
-بذار به اونم برسیم حالا! خوب این دکمه آبیه هم برای سرگرمیه2! ببین ..الآن یه نمونه نشونت میدم! آها ...آها...
صدای فریاد یه نفری شنیده میشه:نهههههههههههه!
بعدش صدای قیام و انقلاب مردم! ساختمون خراب میشه و خرد میشه ولی چون اعضای هلال احمر اونجا بودن ساختمون رو تعمیر میکنن و دوباره صحنه به همون حالت اول برمیگرده!
-اوه اوه! مثل اینکه خیلی مفید نیستشا! من که به این دست نمیزنم!
-اما...این دکمه....یه چیزی بهت میگم و تو اینو به خاطر خوب بسپرش!
کارگردان:آقا چراغا رو خاموش کن!
برای ترسناک شدن ماجرا چراغا خاموش میشه و صدا توی فضا میپیچه !
- حالا این! به این هیچ وقت دست نزن!
-چرا؟! این بیشتر از بقیه چشممو گرفته!
-د! میگم دست نزن!خوب دیگه من برم یار و یاورم داره صدام میزنه....اومدم...
========

دقیقه اول:
طرف نشسته زل زده به صفحه کیبورد!
دقیقه دوم:
طرف دستاشو به هم گره زده تا به کیبورد نزدیک نشه!
دقیقه سوم:
طرف داره در حالی که فریاد میزنه و رنگش قرمز شده سعی میکنه از کیبورد دور بکنه!

دقیقه 4:
اما....نمیشه و اون طی یه حرکت سریع و پرشی جفت پا میپره روی همون دکمه ی سبز چمنی!
-آخیـــــــــــش!خیالم راحت شد! دیدی چیزی نشد؟! حالتو گرفتم! من میدونستم!
صدایی نا آشنا:
-متاسفم برات! (با لحن تاسف!)ما روح همونایی هستیم که همین الآن زدی بلاکشون کردی! کل گروهشون نابود شد! اینا حق الناسه!!!بچش عذاب رو!حاضری بجنگیم؟!(یه نگاهی به دور و بر میندازه)برای دکوراتور اینجا هم متاسفم! بدبخت چه ذوقی داشته!
طرف جفت پا از رو دکمه میپره پایین و سعی میکنه دکمه رو که گیر کرده در بیاره اما تلاشش نه تنها بی نتیجه ست بل اصلا نمیدونه نتیجه چیه!!!!
فرد ناشناس:حالا حاضری بجنگیم؟؟؟!!
-نه...یعنی آره!
-داریم تیر و تفنگ
داریم بیل و کلنگ! کدومو انتخاب میکنی؟!!
طرف آروم آروم دستشو به کیبورد نزدیک میکنه دونه دونه دکمه ها رو میزنه اما اثر نداره! پس...مجبوره انتخاب بکنه ...راه راستو یا راه مایل به راستو!
-من انتخابم بیل و کلنگه! لازم نیست تو تصمیم بگیری!من از انتخابم راضیم!...(رو به پشت در: بچه ها بیاین حالا وقتشه!
ملت متشکل از جانوران و آدمها، جادوگر و مشتقات مییرزن توی صحنه و گرد و خاک رو پاک میکنن و همه صد پا میپرن رو کیبورد و می ایستن روش!همه باهم:دکورا...
کارگردان با حرکات پانتومیمی (دستشو میکوبه روی دهنش ، شصت پاشم میکنه توی چشمش)یعنی:نگین دیگه!
-خوب حالا وقتشه! میگن شده تا حالا شده از این جنگا چند جا!
هرکی که با ما کلکل کرده....عاقبت به کل قاطی کرده! حواستو جمع کن که الآن دیگه وقت نداری حواستو جمع کنی ما میکشیمت! اینم از نتیجه ی پایانیه کار! بسه!بکوب!
همه میپرن روی سر طرف که ناگهان در باز میشه و صدای فریادی شنیده میشه:هوووووووووووووووى! من نمیذارم به اون آسیبی برسه! اون فقط کنجکاوی کرده!یه خرده خیلی کنجکاوه! اونم مسئله ای نیست!
طرف:آخ خوب شد اومدی! اینا دارن منو میزنن!
-نمیدونستم! خوب شد گفتی! خوب دیگه جمع کنیداین جلف بازیا رو میخوام وگرنه ...
-وگرنه چی؟میکشیمون؟
-خوب..خوب مجبورم دیگه!
و برای اینکه قضیه سر و ته ش معلوم بشه میزنه اونا رو میکشه ! و بعدش ملت هر هر میخندن! و اونا شهید میشن!اما شهیدا زنده ن و نمیمیرن بل با جون صدمشون دوباره زنده میشن! و بعدش اونا هر هر میخندن!
========
چند سال قبل:
بیل از خواب میپره و میشنه روی تخت و صد لیوان آب میخوره و بدون اینکه دچار مشکل بشه زیر لب زمزمه میکنه:من خواب دیده ام که کسی می آید...یعنی کی میتونه باشه ! ؟ کسی که به من قدرت میده و کسی که در مقابلم قیام میکنه! کاملا عقلمو دادم از دست!
حالا من چی کار کنم پس؟!
========


همه چیز همینه...
Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.