هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱:۱۸ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۵

سدی جیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۱ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۳۹ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
از دنياي زندگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 185
آفلاین
ریموس جان اینو میتونستی تو تاپیگ گفتگو با مدیران بگی دیگه
عرض کردم که بعد از 10 روز

دیگه نبینم کسی پست بی ربط بزنه



اوتو بگمن را من ساختم ...
كليك بنما


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵

آلیشیا اسپینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹
از دروازه آرگوناث
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 157
آفلاین
"سوژه برای ارتش"

نیمه شب بود.نیمه شبی مه گرفته و نمناک که شنل سیاه خود را بر شهر لندن گسترده بود.خیابانهای شهر در سکوتی رعب آور فرو رفته بودند و صدایی جز زوزه سگ های ولگرد که در گوشه و کنار شهر میان زباله ها به دنبال غذا میگشتند به گوش نمی رسید.
در گوشه ای از این شهر ساختمانی قرار داشت که فقط برای دسته خاصی از ساکنان شهر قابل رویت بود(1).ساختمانی چنان کهنه که هر آن امکان داشت فرو بریزد و با دیوارهایی چنان نمناک که پوشش گچیشان به رنگ زرد درآمده بود.در حیاط ساختمان سگی در حال جستجوی غذا بود.اما داخل ساختمان در سکوتی مطلق فرو رفته بود و تنها چیزی که هر از گاهی این سکوت را میشکست صدای زمزمه ای بود که از یکی از اتاقهای طبقه دوم به گوش میرسید.
در این اتاق مردی با شنل سیاه روبروی میزی زانو زده بود و زیر لب آهسته دعا می خواند.تمام بدنش در زیر شنل سیاه رنگ پنهان بود و تنها سر و گردنش که مستقیم رو به بالا نگه داشته بود قابل رویت بودند.موهایش جوگندمی و کم پشت بود و صورتش ته ریش داشت.اما چیزی که در چهره او بیش از همه جلب توجه میکرد زخمهای عمیقی بود که تمام صورتش را پوشانده بود.زخمهایی که به نظر میرسید به وسیله یک چاقوی تیز عمدا ایجاد شده اند.وجود این زخمها باعث میشد که چهره مرد وقتی که لبهایش تکان میخورد از درد در هم برود.همچنین در ردیف دندانهای مرد جای چند دندان شکسته خالی بود.
ناگهان مرد چشمان خون گرفته اش را محکم بست انگار کشمکشی سخت در درونش جریان داشت.بعد از چند لحظه چشمانش را دوباره باز کرد و با صدایی که در تمام ساختمان خانه پیچید گفت:ای پروردگار من و ای مرلین بزرگ(2) به من قدرت بدهید تا از مرگ نهراسم...
طنین صدای مرد همچنان در خانه میپیچید ولی خود او از جا برخاسته بود و کلاه شنل را بر سر گذاشته بود و پس از بوسید شمایل مرلین از اتاق بیرون میرفت.
چند لحظه بعد مرد سیاه پوش از ساختمان معبد بیرون آمد و به طرف خیابان مه گرفته رفت.مانند شبحی خاموش و سریع حرکت میکرد تا به کوچه ای در حوالی معبد رسید و به پشت سرش نگاه کرد.دو مرد سیاه پوش او را تعقیب میکردند.دیگر چاره ای جز حرکت به جلو نداشت...
همین طور که به سرعت قدم بر میداشت دعای قدیمی را زیر لب زمزمه میکرد:ای پروردگار من و ای مرلین بزرگ...

بعد از چند دقیقه راه پیمایی به خانه ای رسید که دری آبی رنگ داشت و کوبه برنجی آن به شکل شیردال بود.مرد همین طور که با مشتهای گره شده به در میکوبید به پشت سرش نگاه کرد.مردان سیاه پوش به طرفش میدویدند...
-نه...حالا نه...باید به یه نفر خبر بدم...
مرگ خوارها به چند قدمی او رسیده بودند که در خانه باز شد و صورت زنی میانه سال نمایان شد.قبل از اینکه زن بتواند سئوالی بپرسد مرد خود را به درون خانه انداخته بود.
زن که چوبدستی اش را بیرون میکشید گفت:چی میخوای؟
مرد جواب داد:با دامبلدور کار دارم...خواهش میکنم... من چوبدستی ندارم...
زن که همچنان چوبدستی را به سمت او نشانه گرفته بود گفت:ناسلامتی فصل مدارسه پروفسور و آنیتا توی هاگوارتزن.منم مراقب خونه هستم.
مرد نالید:اما من وقتی ندارم...
زن جواب داد:خوب براشون پیغام بذار من به دستشون میرسونم.اصلا مگه خودت جغد نداری؟!!
مرد مردد بود.از طرفی نمیتوانست به این زن غریبه اطمینان کند و اطلاعات به این مهمی را به او بسپارد از طرف دیگر میدانست که مرگ خوارهای پشت در برای قتل او فقط منتظر دستور اربابشان هستند و به زودی این اطلاعات را با خود به گور خواهد برد.
بعد از چند دقیقه درنگ به زن گفت:اگه ممکنه بهم کاغذ و قلم بدید.
زن با کاغذ و قلم بازگشت و آنها را به مرد داد و خود مشغول آشپزی شد.
مرد چنین نوشت:
پروفسور دامبلدور عزیز من راهب تنهایی هستم که به طور اتفاقی به راز بزرگی پی برده ام.میدانم که به زودی به قتل خواهم رسید.آنها به من اجازه دادند قبل از مرگ به معبدم بروم و دعا کنم ولی من فرار کردم تا این راز را به شما بگویم.لرد سیاه در حال آزمایش چند گونه قدرتمند جدید است تا از آنها به عنوان ارتش استفاده کند.یکی از این گونه ها موجودی است که از پیوند گرگینه و خون آشام به وجود می آید.اولین نمونه این موجود 15 روز دیگر یعنی 30 فوریه از پدری خون آشام و مادری گرگینه به نام گریس به دنیا خواهد آمد.اما من دلیل دیگری برای ترس از این موجود دارم.در کتاب "رازهای من" نوشته مرلین بزرگ اشاره شده است که در همین تاریخ لرد سیاه دیگری از مادری گرگینه به نام گریس پا به جهان خواهد گذاشت که که با قدرت جادوی سیاه خود دنیا را تسخیر خواهد کرد.از شما خواهش میکنم مانع این اتفاق شوید.

وقتی نوشتن نامه به پایان رسید مرد آن را روی میز گذاشت و به آرامی از خانه خارج شد(زن که مشغول آشپزی بود متوجه او نشد).به محض اینکه قدم به کوچه نهاد نفس عمیقی کشید و شروع به دویدن کرد.هنوز مسافت زیادی نرفته بود که نور سبز رنگی از پشت سر به او برخورد کرد و به پشت روی زمین افتاد.دو مرگ خوار بالای جسد مرد رسیدند و به هم لبخند زدند.
_________________________________________________-
1.جادوگران
2.این مرد پیرو دینی است که پیامبر آن مرلین است.مثل بقیه جادوگران.


ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲۱ ۲۳:۱۷:۰۱
ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲۲ ۳:۴۱:۳۶

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۸:۵۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
سلام بچه ها.
ببخشید ها. ولی من که اونقدر بلید پست نزده یادم رفته اون دقیقاً چه شخصیتی است. فقط یادم مونده که شکارچی خون آشامان است به همین دلیل معذرت می خوام که اینجا شخصیتش یه کم کمرنگه که با فعالیت خودش و جلو رفتن داستان پررنگ می شه
سوژه جدید:::
تمام اعضای گریفیندور در تالار خصوصی بودند که ناگهان آنیتا به طرف خوابگاه می ره
سکه ای رو از جیبش در می یاره و تاریخ امروز رو می زنه و سپس 5 دقیقه دیگه رو به عنوان ساعت. سپس سریع به راه می افته. وقتی می رسه به اتاق ضروریات می بینه راهرو خالیه. بعد از مدت حدوداً دو یا سه دقیقه استرجس،آلیشا،ریموس،هرمیون و ..... می رسند.
آنیتا سه بار جلو در قدم می زنه و فکر می کنه: من به یه قرارگاه برای الف دال نیاز دارم.
-------------------------------------
در اتاق ضروریات

آنیتا می گه: کاشکی این جا نمودار ناپذیر بود و در از بیرون باز نمی شد.

صدای ترقی اومد.
آنیتا گفت: آهان اینجا هر چی بخوایم در اختیارمون هست
استرجس می گه: خوب حالا چی کارمون داشتی؟
آنیتا می گه: همین الان از اتاق بابا اومدم. اون به ما به مأموریت داد. اون گفته باید ما بریم به سوی قرارگاه ولدمورت. اون اتفاقی یه نقشه پیدا کرده که راه رو نشون می ده. فقط بدیش اینه که جادو شده و کسی نمی تونه بازش کنه مگر این که ورد رو به زبون بیاره.

استرجس می گه: هان؟ چی؟ با یه ورد؟
ولی ریموس سریع می گه: اونو بده من ببینم.
آنیتا کاغذ رو به ریموس می ده ریموس خیلی آهسته زمزمه می کنه: من رسماً سوگند می خورم کار بدی انجام دهم.
نقشه تلقی کرد ولی باز نشد
ریموس گفت: آهان. به رمزش نزدیک شدم.
سپس زمزمه می کنه(.... به معنی نبودن رمز و دوباره زمزمه کردن است) من رسماً سوگند می خورم کار بدی انجام ندهم.... من رسماً سوگند می خورم کار خوبی انجام دهم.... من رسماً سوگند می دهم کار خوبی انجام ندهم
نقشه باز شد. همه با تعجب به ریموس نگاه کردند
استرجس سریع گفت: می تونی رمزش رو عوض کنی؟؟
ریموس آره: چیتر سین کامبلتد نیترو من رسماً سوگند می خورم کار خوبی انجام دهم.
نوری به نقشه خورد
ریموس چوبدستیش رو به طرف نقشه گرفت و گفت: من رسماً سوگند می خورم کار خوبی انجام دهم.
نقشه باز شد
------------------------------------
سوژه به صورت توضیحی
دامبلدور به الف دال مأموریت داده برن و قرارگاه رو پیدا کنن. بعد ها دامبلدور می گه که برای خبر دادن به من یه کاری کنید.

وقتی آنها به قرارگاه رسیدند به دامبلدور خبر داده و دامبلدور با یک لشکر از کاراگاهان وزارت، معلم ها و..... ظاهر می شوند
و در پایان دامبلدور جنگی رو با ولدمورت می کنه که در اون جنگ نزدیک بود شکست بخوره که اعضای الف دال و لشکر دامبلدور همه رو به ولدمورت با نفرت بسیار می گن: آوادا کداورا

امید وارم قبول شه


تصویر کوچک شده


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۸:۴۷ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۵

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
من می خوام عضو شم چون توی کتاب هم عضو بودم می شه؟


[i]


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۳:۱۶ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۵

سدی جیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۱ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۳۹ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
از دنياي زندگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 185
آفلاین
اطلاعیه ارتش الف دال



اعضای ارتش توجه داشته باشند به دلیل اینکه این داستان بیش از اندازه ادامه داشته است و این باعث شده اعضا دیگر رقبتی برای فعالیت نداشته باشند به همین خاطر داستان فعلی رو تمام شده اعلام میکنم و از امروز تا 10 روز به اعضا فرصت داده میشود تا سوژه های مد نظر خود را مطرح کنن البته به صورت نمایشنامه ای که بیان کنه هدف اصلی داستان چیست و مختصری توضیحی در مورده سوژه اصلی داستان

بعد از پایان زمان اعلام شده جلسه برگزار خواهد شد و بهترین سوژه انتخاب و توسط طراح سوژه پست آغازین زده و فعالیت ارتش دوباره آغاز خواهد شد.

سوژه مد نظر خود را در این تاپیک خواهید زد

پس دوستان توجه کنن از زدن پستهای بی مربوط جداً خودداری کنن و اگر سوال و یا مشکلی داشتن در تاپیک گفتگو با مدیران ارتش مطرح کنن تا رسیدگی بشه


منتظر پستهای خوب شما در ارتش هستیم.



Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
قا پست بزنین.

چرا 2 نفر فقط پست بزنن؟؟


یک سری نکته:
بلید شما در امضا نوشتی دوباره می سازمت ارتش ولی فعلاً پست نمی زنی. هرچند من تمام پست های شما رو خوندم و خیلی خوشم اومده ولی سعی کنین پست بزنین

اکتاویوس:
شما گفتی نمی تونی بیای ولی هفته 1 بار می یاین ولی شما اینجا چرا پست نمی زنین؟؟


تصویر کوچک شده


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
اخطار:
سابی سورامی عزیز شما اول باید عضو ارتش بشید بعد پست بزنید.
بعد هم ما می خواهیم جلوی جادوی سیاه رو بگیریم اون وقت شما می گید عضو جادوی سیاه شیم و به ما جادوی سیاه یاد می دید؟

بعد هم حتی اگر عضو بودید باید طبق رول پیش برید.

دیگه ننویس

هرچند من ناظر نیستم ولی خوشم نیومد چون جایی ما رو به جادوی سیاه دعوت کردید که همه در اون دارند با اون مقابله می کنید.

از ناظر خواهش می کنم این پست رو پاک کنه

از سابی سورامی هم خواهش می کنم اول عضو بشه بعد هم دیگه جادوی سیاه آموزش نده و دیگه این که خارج از رول پست نزنه

منم اگه خارج از رول زدم بخاطر اخطار بود


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۱۶:۳۹:۰۶
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۱۶:۵۳:۱۹

تصویر کوچک شده


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵

سابی سورامی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۲۳ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
از آنجا که لرد سیاه بگوید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 44
آفلاین
از شما دعوت می کنم به جادوی سیاه بپیوندین ....
ما در انتظار شما هستیم ....


فرمانده نیروی ویژه لرد سیاه
تی را هابی سن سا کنت لرد سابی سورامی سان سیس


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵

سابی سورامی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۲۳ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
از آنجا که لرد سیاه بگوید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 44
آفلاین
نام: سابي سورامي
فاميل: سان سيس
لغبها: تي را هابي سا کنت لرد
گروه: اسليترين
شغل: فرمانده گروه ويژه لرد سياه
توضيحات:
اينجانب سابي سورامي سان سيس در قبرستان سن خوزه به دنيا آمدم پدرم که از خادمين لرد سياه بود از کدکي به من آداب جادوي سياه را آموخت. هنگامي که به سن 15 سالگي رسيدم به حضور لرد سياه شرف ياب شدم .با شکنجه کرن يک مگس توانستم توجه ايشان را به خودم جلب کنم. لرد سياه از من دعوت کرد تا در گروه ويژه تحت تعليم قرار بگيرم و از آن پس زنگي من به عنوان يکي از خادمين لرد سياه آغاز شد.
در سن 18 سالگي اولين ماموريت به من واگذار شد و توانستم به نحو احسن قدرتهاي خودم رو به نمايش بگذارم.
به خاطر موفقيتهاي مختلف من و علاقه وصف ناشدني من به گويش و جادوي سياه.. لرد سياه شخصا مربيگري من را به عهده گرفنتد و نکات مهمي را در اين زمينه به من آموزش دادند.
پس از توانستم لغبهاي مختلفي را از ايشان دريافت کنم لغبهايي مانند:
تي=>درجه استادي در طلسمهاي نوشيدني(مانند طلسمي که در آخرين کتاب دامبلدور پس از نوشيدن آن طعم مرگ را چشيد)
را=> درجه استادي در وردها و طلسمهاي ارتباطي
هابي=> درجه استادي در گويش و ادبيات سياه
سا=> درجه استادي در همانند سازي
کنت=> بالاترين درجه شجاعت در گروه ويژه
لرد=> فرماندگي نيروي ويژه لرد سياه
براي اينکه قدرت خودم رو در اين باره ثابت کنم براي شما يکي از مهروفترين و خطرناکترين طلسمهاي دنياي جادوگري رو تشريح مي کنم:
آبرا ناتابرا سا مي گيو
اين طلسم در جادوي سياه بسيار کاربرد دارد .در کتابها وبسياري از داستانها فقط قسمت اول اين طلسم را آورده اند و قسمتهاي بعدي آن مطرح نشده استو من امروز اين راز را فاش مي کنم.
در جادوي سياه تکيه بر طلسمها و وردهاي ناگفتاري(وردها و طلسمهايي که از ته دل و با کمک قدرت جادوي سياه بيان مي شود ولي بر زبان جاري نمي شود. در کتاب هري در اين مورد توضيح داده شده است.) بسيار زياد مي باشد چون کساني که به جادوي سياه تسلط کافي دارند داراي سرعتي بالا هستند و مطمئنا نمي خواهند طرف مقابل از طلسم ايشان با خبر شود تا بتواند ضد طلسم را اجرا کند و يا ديگران بتوانند ضد طلسم طلسمي را که ساليان سال در فاميل ايشان به ارث رسيده است را کشف کنند.
بنابراين با استفاده از قدرت نهفته اي که خود پرورش داده اند اين طلسمها را استفاده مي کنند.
اين طلسم از دو قسمت تشکيل شده:
1: قسمت گفتاري: آبرا کاتابرا( توضيح در باره اين قسمت چون خيلي طولاني مي شود در آينده براي شما مي گويم) فقط بدانيد که با تغير وضعيت روح به حالت مرگ مي شود
2: قسمت ناگفتاري: سا مي گيو
سا: همانند کردن: در اين طلسم فرد به حالت مرگ تغيير وضعيت داده ولي قدرتها و روح او در امان مي مانند.
گيو: همان گرفتن است: در اين طلسم باعث مي شود روح و قدرتهاي شخصي که طلسم بر او اجرا مي شود گرفته شود.
مي: ارتباط دهنده به خود مي باشد در اين طلسم روح و قدرتي که با طلسم گيو گرفته شده به خود انتقال مي دهيم و تحت کنترل و سلطه خويش در مي آوريم.
پس اين طلسم ابتدا حالت مرگ بوجود مي آورد و سپس قبل از کشتن جسم .. روح و قدرت فرد راگرفته و به صاحب طلسم مي دهد.
اگر دقت کنيد لرد سياه در هنگامي که با هري مي جنگيد به دلايل مختلف روحهايي را که توسط اين طلسم گرفته بود آزاد شدند و به هري کمک کردند.
شايد در معرفي هاي بعدي بيشتر از جادوي سياه براي شما بگويم و شايدم کلاسهايي در اين زمينه بر پا کنم فعلا نمي دانم .


يادتان باشد که خانم رولين يادش رفته مرا در کتاب بياورد.. دليلش هم بر مي گردد به مدتها قبل تقريبا همان شبي که هري در وزارت خونه گير افتاده بود .. نمي دانيد چه شبي بود .. از هر طرف صداي انفجلر وردها و طلسمهايي مي آمد که به در و ديوار مي خوردند... بنگ.. تانگ .. چونگ .. بيييييييييم .. خلاصه خيلي در گير بوديم .. من فرمانده بودم .. تعدامون خيلي زياد بود..ولي نميدونين اينا چقدر نامردن .. نميدونم کدوم شير پاک خورده اي رفته بود به اين آقاي کارگردان پول داده بود..هر چي طلسم ما مي فرستاديم ..همچين که نزديک سوژه مي شد .. يهويي کمونه ميکرد و بر ميگشت طرف خودمون .. ديديم اينجوري نميشه .. بايد يه استراتژي جديد پياده کنم .. رفتيم تو کار کف گرگي و زير زانو و کله .. اولش سخت بود .. ولي يواش يواش بچه ها راه افتادن ... اين استراتژي من کارگر افتاد .. اين يارو .. چيبود اسمش .. عموي هري .. آها سيروس.. وقتي کله رو بهش زدم خيلي جا خورد چون تا حالا يه چنين چيزي نديده بود .. خلاصه يه گف گرگي و يه زير زانو .. افتاد تو اون يارو خفنه .. هري رو که ديدين .. خيلي بچه ننست.. يه جيغايي مي کشيد .. خيلي بامزه بود .. هري از يه طرف اين لانگ باتم و اين رفيق هري .. رونم هم از يه طرف ماجرا رو بامزه تر مي کردن ..منم مي دونين يه مشکل کوچيک دارم اونم اينه که نمي تونم جلوي خندم رو بگيرم .. وقتي اين صحنه رو ديدم دو زانو نشستم.. حالا نخند کي بخند .. مگه اين خندهه بند مي اومد ..فقط بگم خيلي نامردن .. بازم بگين نه .. همين هري اينا رو مي گم .. داشتم مي خنديدم که يهو يه چيزي خورد تو سرم .. بعدا فهميدم که يکي از اون طلسماي سرگردون بوده که خورده تو سرم .. ولي اين نويسندهه رولين .. بهم گفت که به دردر داستان نمي خورم .. گفت اين يه داستان اکشنه نه کمدي.. همين شد که اسمم رو از کل داستان حذف کرد.. البته يه صحبتهايي کردم .. زير ميزي اينا ديگه .. خودتو که واردين ..


فرمانده نیروی ویژه لرد سیاه
تی را هابی سن سا کنت لرد سابی سورامی سان سیس


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵

سابی سورامی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۲۳ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
از آنجا که لرد سیاه بگوید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 44
آفلاین
خوب من ابتدا خودم رو معرفی می کنم .... سپس آموزشهایی رو درباره جادوی سیاه به شما می دم ...
برای اینکه بتوانیم بهتر با یکدیگر روبرو بشیم باید آماده تر بشیم و همدیگرو بهتر بشناسیم ...


فرمانده نیروی ویژه لرد سیاه
تی را هابی سن سا کنت لرد سابی سورامی سان سیس







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.