هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۵

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ یکشنبه ۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
مجری میاد روی صحنه و اعلام می کنه بنیان گذاران سخنرانی خودشون رو شروع می کنن...


برودريك با قدمهايي آهسته به روي سن مياد و ميره پشت ميكروفون.

برود:
_ سلام تو همتون!
امروز اينجا جمع شديم براي اينكه دور هم باشيم. اما چرا؟ براي چي بايد دور هم باشيم؟ چون دوست داريم؟ اصلاً چرا دوست داريم؟ براي چي؟ فكر مي كنيد مديرا هم دوست دارن؟
نه به نظر من مديرا يدونه دوست هم ندارن ، حتي مگس هاي دور شيرينيشون كه به دورشون مي چرخن و ادعا ميكنن كه دوست اون ها هستن ، متاسفانه فقط يك سري مگس هستن ، اونا مديرا رو دوست ندارن ، اونا دنبال شيريني ان!
چند سال قبل ، اون زماني كه قديما دو تا خيلي بود ، مديرا خيلي سخت گير بودن ، اونقدر سختگير كه حتي اجازه نمي دادن كسي گروهش رو عوض كنه! ولي ما بنيان گذارا ، با اولين اقداماتمون به همه ي دوستان و شهروندان جادوگر نشون داديم كه اين ما هستيم كه بايد مدير ها رو اداره كنيم نه اينكه مدير ها ما رو اداره كنن ، براي همين خيلي از مديراي اون دوران كه جايگاه از دست رفتشون رو غير قابل بازگشت مي ديدن از اين شهر كوچ كردن و رفتن ، رفتن و براي خودشون شهر ديگه اي احداث كردن .
اما ما مونديم ، مونديم تا مديراني لايق و قابل احترام رو براي خدمت به مردم همراهي كنيم ، توي خيلي از تصميماتشون به اون ها كمك كرديم ، توي خيلي از كارهاي اجرايي به جاي اونها كارهاشون رو انجام داديم .
ولي اين جريان كم كم از بين رفت ، و باز مديران سعي كردند براي خودشون موقعيتي رو به وجود بيارن كه بر مردم حكومت كنند ، اونها آرام و بدون هيچ سر و صدايي تك تك راه ها رو به نفع خودشون بستند و مردم رو توي ايست هاي بازرسيشون تا ميشد بازي دادن.
اونها كم كم اين قدرت رو توي خودشون ديدن كه به خودشون اين اجازه رو بدن شايسته سالاري رو زير پا بزارن و هر كسي رو كه سر به راه تر و قانع تر بود به روي كار آوردن تا سهم سود بيشتري به جيب بزنن .
من واقعاً براي خودم متاسفم ، و همينجا براي همه ي شما هم ابراز تاسف ميكنم ، كاش ميشد بار ديگه مديران رو همراهي كرد!‌ كاش مي شد به ملت خدمت كرد.
ممنونم...و خداحافظ!

برود بدون هيچ حرف ديگه اي از سن پايين ميره و كنار دوستان قديميش روي صندلي منتظر سخراني بزرگترين جادوگر تاريخ ميشينه ، سرژ تانكيان.


<خالی خواهد بود ، برای همیشه>


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱:۱۴ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
بنیان گذار: بله.. اهم اهم... هم وهم... خوب... در یکی از روزهای سرد...
جمعیت دست میزنند.
بنیان گذار: بله... همانطور که ادی ماکای جایگاه خویش را ترک گفت و اهم ا هام... ما بدنال شخص بسیار لایقی بعنوان جورابشور اهم اهم و ارزشی بودیم که بعد از پیامهای متعدد و قارقارهای من... هوم اهم... این شخص
جمعیت: هولو هولولولو!
بنیان گذار: بسیار بسیار متشکرم... این شخص از ادی ماکای نیز ارزشیتر ولی شخصیست بسیار لارژ و با شخصیت... اسم او...اهم...
جمعیت: پس کو سخنرانی کوبنده؟
بنیان گذار: بابا بذار جورابشورو را بندازیم تا سخنرانیه کوبنده برسیم! خوب او کسی نیست جز مالدبر!
بنیان گذار مالدبر را از روی سن به جایگاه جورابشوری پرت میکند.
بنیان گذار: و حالا، بود، و سخنرانی کوبنده ی وا تا من و بقیه ی بنیان گذاران چای بخوریم اهم....
بود: بنده کوچیک شمایم! بنده مخلص شمایم! از وقتی که حزب شروع به فعالیت کرد، آدمهای بسیار زیادی سد راه این حزب شدند که ما انها را با بدترین وضعیت ممکن آناه را از سر راه ارزشمندمان برداشته و تا آخر پیش خواهیم رفت! من الان میگویم، ولی شما بعدا خواهید فهمید که....
________
------------
ببخشید منم بیام تو حذب؟


I Was Runinig lose


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
همایش بزرگ حذب با سخنرانی کوبنده برودریک بود و دیگر بنیان گذاران

حدود بیست و یک هزار صندلی در مقابل جایگاه بزرگی چیده شده...

پارچه دست نویس بزرگی حکایت سخنرانی جنجالی و بزرگی می کنه...

جمعیت حاضر منتظر شروع برنامه هستن...

دینگ دونگ دانگ...

عکس ادی ماکای در حالی که نوار چسب سیاهی بالای اون خود نمایی می کنه روی پرژکتور جایگاه نمایان میشه...
ملت به پهنای صورت گریه می کنند و یاد این شهید از دست رفته رو گرامی می دارن
و 4 بنیان گذار حذب در حالی که با پرستیژ انسان های شورشگر بالای جایگاه نشستن بلند می شن و دست خودشون رو به طرف عکس تکون می دن

((ماجرا خیلی دراماتیکه))

مجری به روز صحنه میاد و اعلام می کنه گروه قق بازی به مناسب این سخنرانی آهنگی برای ملت آماده پخش کرده...

دینگ دانگ دونگ...

قق بازی تقدیم می کند...

آهنگ عطر مدیریت با صدای آوریل لاوین فنگ سرژ تانکیان برود ریک بود ققی کیفسون و زنده یاد مرحوم ادی ماکای...

زندگی ما یا همون جادوگرا مثل یه خاطره است یا مردن آرزوها...
تو تموم این شبا زنده موندم برای سایت...که بیا کمکم کن ولی رسیدم به وداع...
تمام ثانیه ها باز منو کرده صدا ولی من می مونم تنها بی منت اهورا حذبا!!

بازم تو قلب سردم قبر کینه رو کندم...ولی قیدشو زدم..
ایستادم جلوی نور هنوزم که هنوزه چشم خستم نشده کور...

تو میگی پل عبور ازش شدیم خیلی دور...من می گم بازیه حذب فقط هست تلقین مغز!!
تا که دست رو دست هست تو این جادوگران پست من می گم عطر مدیریت شما ها رم کرده مست
خیلی ترسناک تر از چیزی که فکر کنی هست(داره برای مدیرا می گه اشاره داره به حذب)
بگی تو درس از بیل ویزلی ولدی دیگه مدیرای پست پس...چون میشی مهمان ترس...بعد می شی خارج از سایت...ولی بازم کسی نمی گیره درس...تازه می کنمت ترد منم واسه همین تصمیم گرفتم بشم عوض!!

من می خوام با چنگ نوک جادوگرانو کنم عوض تقدیرم هرچی که هست نمی رسه به بن بست

من می خوام با چنگ نوک جادوگرانو بکنم عوض تقدیرم هرچی که هست نمی رسه به بن بست

توی تولد اهورا حذبا...تو معبدی بی صدا...با چشم خیس دستامون رفته سمت اهورا حذبا...
گرمایی حس می کنیم بلند می شیم از سر جا...
بعد توی تاریکی می بینم یه نور زیبا...
انگار که اهورا صدا می کنه به سمتم بیا...
وقتی بی اراده چشمام باز شد همه جا بود سیاه...
فهمیدم دوباره تو خواب خودم دیدم رویا...
پر از مهر غبار حذب بزرگ ما!!

تلخی جنگ های ما...دیدن برگ های زرد
تحریک ثانیه ها...تکرار حرف های سرد
وجودم میگیره درد...سایتو میکنه ترک...از بالا می کنه پرت بعد ازم می سازه مرد...

من چرا اینجا اسیر موندم تو اخفای هدف...مثل مرواریدی افتادم تو چنگال صدف

توی راه رول وقتو می کنم تلف که می خوام ارزشیا واسم قضاوت کنن بی طرف
دیگه نمی خوام باشم شریک مدیرای بد...چون که می برم بازم توی انجمن های سرد
ما می خوایم تو حذبمون دیگه بیخیال باشیم...که صبح بیخیال مدیرای ارزشی از رختخوابمون پا شیم

من می خوام با چنگ نوک جادوگرانو کنم عوض تقدیرم هرچی که هست نمی رسه به بن بست

من می خوام با چنگ نوک جادوگرانو بکنم عوض تقدیرم هرچی که هست نمی رسه به بن بست
((با تشکر از پیشرو ))
--------------------------------------------------------------------------
مجری میاد روی صحنه و اعلام می کنه بنیان گذاران سخنرانی خودشون رو شروع می کنن...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


و اينگونه شد ... !
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
ارزشی آمد و ارزشی فعاليت كرد و ارزشی رفت!


در بالاترين طبقه ساختمان مركزي حذب ليبريال دموكرات جادوگرياليستي، چهار اعجوبه اي كه بايد روي چهار تخت بنيانگذاران ميخوابيدند، براي گرم كردن خود در آن صبح سرد، روي يك تخت گرد هم آمده تا گرماي وجودشان را با يكديگر تقسيم كنند !!

-برين كنار منم بيام
-نه ادی جون ... اينجا فقط براي چهار نفر جا هست
ادی: خب پس من برم جوراب بشورم بلكه يكمي گرم شم
-اين جوراب من رو تا يه ساعت ديگه آمادش كن! بايد برم جلسه واسه وزارت
-خب حميد جون ... ميگفتي
حميد كوچولو: آره عمو ... داشتيم تو خيابون ميرفتيم، نگو داشتيم برميگشتيم!
-هر هر هر كر كر كر
ادی: بچه ها كِرِم دارين؟
-اي مردشورتو ببرن
-سرژ راست ميگه ... آخه بچه، تو چرا اينقده بيناموسي؟
-برو بچسب به كارت
ادی: آخه هوا خيلي سرده، دستام ترك خوردن
-آهان
-كرم بزني جورابامون چرب ميشن! برو كارتو كه انجام دادي خودم بهت ميدم

پسرك شادان و خشحال با لگن پر از جورابش پا به كوچه نهاد و درون جوب مشغول شستشو شد!
-آهاي پسر ... اينجا خونوار زندگي ميكنه! برو جلو خونه خودتون گل بازي كن

ادی بند و بساطشو برميداره و ميره تو جوب روبه‌رو و به كارش ادامه ميده! از اونجايي كه دستاش ترك خورده بود راندمان هميشگي رو نداشت و طبق محاسباتش براي شستن يه جفت جوراب يك ساعت و ربع وقت لازم داشت! اما براي نشكستن غرورش مشغول شستن جوراب شد تا ثابت كنه كه غيرممكن، غيرممكنه !!

-ققي گفت جورابشو بده ببرم براش ... جلسه داره
ادی: هنوز آماده نشده
-پس تو اينجا چيكاره اي؟ پست بيناموسي كه ميزني! به مديرا كه توهين ميكني! فقط ادعا داري كه جورابشور مخصوصي ...

شپلق!
ادی: اينا چين؟
-باروبنديلتو بردار و برو
-بيچاره حذب كه تو جورابشورشي
-يه ماشين لباسشويي از تو خاصيتش بيشتره
ادی: ولي آخه من جز اينجا كجا دارم برم؟
-كارتن آوريل كه هست ... تشريف ببرين به كاراي بيناموسيتون برسين
ادی: كارتن آوريل كه تو همين حذبه
-مك بون چي؟
ادی: امروز تا سه هفته ديگه چو اونجاست!
-به من چه
-به من هم
-من هم
-و من
... !

تق!! (صداي بسته شدن در حذب)
ادی: حداقل كرم رو بدين بزنم به دستام
پق!
ادی: آخ سرم ... چي؟ كرم؟ ... واي، شماها خيلي خوبين ...


**بالاترين طبقه حذب**
-چرا بهش دادي؟
-بلاخره بايد يه فرقي بين ما و مردم عادي باشه
-آره ... ما خيلي مهربونيم



وزير جورابي رو كه از معاونش قرض گرفته بود ميپوشه و پروازكنان به سمت جلسه مهمش ميره! در راه چشمش به تابلوی جادوگران ميفته كه روي اون خط قرمز كشيده شده بود، و پسركي كه زنبيلي رو زير بغلش داشت و با قدمهايي بي هدف، زير بارون از تابلو دور ميشد ...
"شما خارج شديد"
ققي: يعني اين ادی بود؟ رفت؟!



____________________________________________________
شرمنده به خاطر همواره ارزشي نويسيم! حيف بود اگه پست آخرم رو غير ارزشي ميزدم ...


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۸:۲۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ فنــــــــــــــگ؟!... کجا رفتی ؟! د زود باش بیا اینجا!
حمید کوچولو که داره نقاشی مهدش رو رنگ میکنه، داد میزنه:
_ عمو ققی جون! فنگولی رفته خونه سگارو! نیستش!!
صدای ققی که هنوز داشت با خودش غر میزد، دوباره بلند میشه:
_ د خب بگو اون سرژ بیاد! زود باش دیگه!
حمید کوچولو که حالا کار رنگ آمیزیش تموم شده، برگه رو میگیره بالا و خوب به خودشون چهارتا نگاه میکنه و در حالی که داره میره دنبال سوزن میخی تا بچسبوندش به دیوار، داد میکشه:
_ عمو ققی جون! عمو ریشین هم رفتن تمرین موسیقی! مثل اینکه با....
یکی از سوزنا رو میزنه به نقاشی و ادامه میده:
_ با آوی جووون و ادی جووون رفتن تمرین قق بازی! اه...
سوزن میره توی انگشتش!
ققی از توی حموم داد میزنه:
_ خیله خب حمید کوچولو!... برو برای من شامپو ضد شوره ی پر بگیر! تمام پرام دارن میریزن!
حمید کوچولو اخمی میکنه و بعد از اینکه مکان نقاشیش رو تنظیم میکنه، داد میکشه:
_ اما آخه من که پول ندارم! مامانم میگه که باید پول داشته باشی تا بهت آبنبات بدن، چه برسه به شامپو!
صدای نواخته شدن ضربه ای به کله ی ققی(از شدت عصبانیت!) شنیده میشه. ققی در حالی که داره خودش رو مثل راجر، جر و واجر میکنه، داد میزنه:
_ خیله خب بابا! برو از توی کیفم پول بردار! فقط زودباش!
حمید کوچولو بلند داد میزنه:
_ نــــــــه! مامانم میگه نباید دست کرد توی کیف یا جیب کسی! نه! کار بدیه!
ققی فریاد میکشه:
_ د پس برو اون کیف رو بیار بهت پول بدم!... ای خدا!...

چند لحظه بعد....
_ حمید کوچولو جان، داخل نیا!... از همین پشت در کیف رو بده!
حمید کوچولو اول فکری میکنه و بعد در حالی که خودش هم با کیف می یاد جلو، میگه:
_ مگه داری چی کار میکنی؟!

چند دقیقه بعد...!
بلاخره حمید کوچولو حالا معلوم نیست چطوری، راضی میشه و با قول اینکه یه ابنبات چوبی هم برای خودش بخره، شاد و خندون میره به سمت سوپری محله شون!
وقتی رسید اونجا، میبینه کسی جز یه خانومه که سرش تو گوشی موبایلشه، هیچکی توی مغازه نیست! پس با خوشحالی میگه:
_ سلام خاله!
و تا این رو میگه، گوشی موبایل از دست خانومه پرت میشه و در حالی که دستش رو گرفته رو قلبش، داد میزنه:
_ بچه مگه مادرت یاد نداده یه سرفه ای چیزی بکنی بعد.... حمید کوچولو! توئی؟!
حمید کوچولو سرشو انداخته پایین و بغض کرده! خانومه ول موبایلشو جمع میکنه و بعد میره طرفش و میگه:
_خب ببخشید! چطوری خاله؟!
حمید کوچولو آروم سرشو می یاره بالا و چشمای خیسش رو پاک میکنه و با یه خنده ی نمکین میگه:
_ خوبم خاله انیت!!
آنیت دستشو میگیره و میذاردش روی صندلی و میگه:
_ خب چی می خوای خاله؟! هان؟!
حمید کوچولو انگشتشو میگیره جلوی شامپوها و میگه:
_ عمو ققی میگن که براشون شامپو ضد شوره بخرم! البته اجازه دادن که یه ابنبات هم بخرم!!!
انیتا سری تکون میده و میگه:
_ دیروز نیروهای مدیریتی با تهدید من به اینکه بهم اتهام تولید منوریم میزنن(!) همه ی شامپوهای ضد شوره ی پر رو ضبط کردن! اونا میخوان ققی خود به خود اسموت بشه! یعنی به عبارتی بی پر! این یه موقعیت اضطراریه!
حمید کوچولو که سرش با ابنباتا و پاستیلای روی پیشخون گرم شده، میگه:
_ خب چرا قاچاقی از افغانستان وارد نمیکنید؟!!
آنیتا با چشمایی به اندازه تخم مرغ میگه:
_ حمیــــــــــد؟!
_ چاییش تبرکه خاله!
_ حمید تو چی گفتی؟!!
حمید کوچولو جلد یه شکلات کاکائویی رو باز میکنه و در حالی که داره ملچ مولوچ میکنه، میگه:
_ من فقط... ام... گفتم که ...ملچ مولوچ!... بهتره شامپو رو سفارش بدین امریکاییها... ام... از افغانستان براتون بفرستن!... ملچ.... البته قاچاقی!
آنتا سرش رو تکونی میده و میگه:
_ ایول ایول! خوشم اومد خاله! بازم بخور!... حالا بگو ببینم، افغانستان استعاره از کجاست؟!
_ از تالار ریون!
و یه شکلات دیگه برمیداره و میکنه تو دهنش!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۸:۴۰ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
با بیل آشنا شویم

در ابتدای کار چند سوال مهم پیش میاد
بیل چیست؟!بیل کیست؟!بیل بازی کار کیست؟!بیل چیز خوبیست؟!بیل بیلک چیست؟! ابابیل چیست؟!بیل ترق توروق کیست؟!

جواب سوال اول

بیل چیزی است که سری پهن دارد و در انتهای آن دسته ای فرو رفته می توان روی آن جک زد تا خاک را در پهنای خود گرفته و به جای منتقل کرده...از این وسیله در ساختمان سازی به شدت استفاده می شود

جواب سوال دوم

بیل فردی مو زاقارت یه به قولی مو قرمز است که بعضی وقت ها رنگ فونتش بسیار خز می شود بسیار زقارات و مو قرمز است(مهم بود دوبار گفتم)...او هم از دسته سومی هایی بود که در چندین پست گذشته ملاحظه می کنید...

جواب سوال سوم

بیل بازی داریم تا بیل بازی

بکس بیلیارد باز در مسنجر که بسیار بیل انها خفن می باشند از جمله دمبول و ولدی که هر روز در مقابل هم صف آرایی می کنن و به عنوان نماینده سیاه و سفید با هم دیگه بیل می زنن...
و عده ای از منتقدین دلیل خواب بودن سیاه و سفید را این می دانند که این دو فرد به جای رول نویسی رو به بیل زدن آوردن و چون هیچ کدوم نوشتن بلد نیستن باید یه جای دیگه روی هم دیگرو کم کنن
عمله ها هم موقع دعوا از این بیل استفاده می کنند و آن را به سرو کله همدیگر می زنند که به این حرکات شهرستانی بازی یا حرکات سمنانی گویند!!

جواب سوال چهارم

بیل اصلا چیز خوبی نیست چون سر می شکند بلاک می کند خاک هوا می کند آلت قتاله هست و...
در نتیجه او بسیار بد است...اخ

جواب سوال پنجم

بیل بیلک موجودی ترسناک است که شب ها وقتی بچه ها نمی خوابند مادر پدرها بچه ها رو تهدید به حضور بیل بیلک می کنند...
البته در خانواده های جادویی ملت می گن
-میگم کریچ بیاد بخورتت ها...
و این بچه ها در جا سکته می زنن چون عکس کریچ رو چند پست بالا تر ملاحظه می کنید...
اما بیل بیلک هم دسته کمی ندارد و کاربران سایت با شنیدن اسم او سکته می کنند...
چون او خیلی حال می کند بی دلیل بلاک کند که در چند هفته پیش نمونه اش را ملاحظه می کنید!

جواب سوال شیشم...

ابابیل نامه ماموریت حذب در خوابگاه مدیران بود که در آن طرح باید با یه اسم مشخص به خوابگاه مدیران حمله می شد...
در این طرح فرد مورد نظر بوق واقع شده و مورد بوق قرار گرفت...

جواب سوال هفتم

بیل ترق توروق مدیری است که با حضور در سایت ترق توروق می کند و آسایش کاربران را بهم می زند...
وی بسیار روی نرو کاربران است و معلوم نیست کی از دستش راحت می شویم...

این هم جواب سوال یکی از دوستان بود که به من پیام شخصی زده بود...
در پناه حذب ققی کیفسون


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
***زير زمين-مقر اصلي حذب***

سرژ و ققي و فنگ و ادي مثلاً براي يه جلسه مهم جمع شدن دور هم!
ققي: خب بچه ها راجع به چي صحبت كنيم؟
سرژ: بيخيال جلسه!
فنگ: بياين خاله بازي!
ادي: نه جوراب شوري بهتره!
ققي: نه ... فقط كار مهم!
بعد دست ميكنه از پشتش يه پاپيروس لوله شده با يه ميخ طويله مياره بيرون! ميخ طويله رو به بزاق فنگ آغشته ميكنه و شروع ميكنه به نوشتن نامه!
سرژ: ايندفعه براي كي نامه مينويسي؟
ققي: نور نيست كه اينجا ... ادي بپر چراغ رو روشن كن!
ادي: برقا رفتن ...
ققي: كجا؟
ادي: تو بوق پسرشجاع! شايدم رفتن طبقه بالا! يا مثلاً اديسون اومده پايين برقه كلش خوابيده رفته گم و گور شده

در همين احوالات بود كه ناگهان نوز همه جا رو فرا گرفت!
ققي: آها برقا اومد ...
فنگ: نه بابا ... برادر حميد اومده
ققي: حميد؟
سرژ: حميد؟
ادي: حميد؟
فنگ: آره ديگه ... چي؟ حميد؟
حميد (حذبيا دلاشون به هم نزديك بيد ) : السلام عليك بر شما حبيبان گرام! اولاً برادر حميد نه ... حميد كوچولو! ثانياً يالا صندلي من رو بدين ميخوام به كار شريف و والامنزلت بنيانگذاريه حذب ادامه بدم!
ققي: ادي بيا پايين
ادي: خب حالا كه تو اين مدت حميد برگشته ... من چيكار كنم؟
سرژ: چميدونم ... ميتوني بري آشغالا رو بزاري دم در! يا به عنوان ارازل حذب ايفاي نقش كني! بعدشم ... ميتوني بيخيال حذب شي بري بچسبي به يكي ديگه!
فنگ: حالا اين حرفا رو بعداً ميزنيم! حميد چي شده از اين ورا؟ بعد يه عمري ... پيف پيف پيف ... چه جورابات بو ميده حميد جون
ادي: آ قربونت برم :bigkiss: ... جوراب ... بده بده من بشورم
ققي: ها اينم چيز خوبيه! ميتوني بشي جوراب شور حذب
ادي: ... شما خيلي به من محبت دارين ايشالا جبران كنم! با كمال ميل اين سمت رو ميپذيرم ...


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
آقای کیفسون در یک حرکت جهان پسندانه تصمیم دارد تا به حاکمان سایت نامه ای بنویسد...
آقای کیفسون با اظهار اینکه تا اخرین روز وزارتم به همه نامه خواهم نوشت و سعی دارم تا آنها را از جهل خود بیدار کنم قسمت هایی از متن اولین نامه وی به آتشفشان بود به شرح زیر است:


ای آتشفشان به گوش رسیدم تو تلخ هستی به گونه ای که تو را با یک من عسل هم نمی توان به حلقوم کرد!
بدان که من پرنده ای رعیتی تر از تو هستم و صلاح در تو می بینم تا خوردنی به سان پنیر تبریز شوی شاید اندکی از معروفیت خود را به محبوبیت تبدیل کنی و یا با من به خوشی رفتار کنی تا شاید تو را در ضمره نیک پنداران قرار دهم!
من آمده ام تو را از جهل ابدیت بیدار بنمایم!!...
آیا تو از آن شیطان بزرگ آمریکا درس نمی گیری...آنها هم 8 سال یه بیل کلنگ تون (بیل کیلنتون) را به حکومت کشور خود گماردند اما فهمیدند یک بیل چه میتواند بکند...بیل ، بیل است و جز این با آن خاک به این ور و آن ور کنی کار دیگه ای نتوان کرد...
و هر بیلی روزی دسته اش در می رود و ناکارا می گردد مگر اینکه دسته ای نو در او فرو نمایی...
در اینجاست که شاعر معروف می گوید...(برادرم ویلسون)
یه مشت دسته بیل بوق ها همه مثل بوق فیل
حال از سخن کوتاه کنم آن شیطان بزرگ بود که آن اشتباه را نمود تو که مکان خود و ادعای آتشفشانی داری...
گر زین پس در کارهایت سراغ یک بزرگ مرد آمدی که فبها...گر نیامدی من غروب آفتاب تو را در میان ابر های سرخ می بینم و حتم دارم که آتشفشانی غیر فعال خواهی گشت...
انتهای تو روزی طوفانی خواهد بود و باران در مجمر سوزان تو خواهد ریخت و تو را خموش می کند...
آفتاب تو لب بام است و از دیوار بلندی که رو به مغرب توست هرم آفتاب را به صورت کاربران می کوبد...
اما من به تلخی فرو خواهم رفت گر سرنوشتی چنین اسفناک داشته باشی...
پس به سوی ما بیا...به سوی ما بیا تا تو را از خواب غفلت بیدار کنیم...بیا که هنوز هم وقت هست من تو را روشن می نمایم


پیوست شماره 1
ققی کیفسون وزیر مقتدر جادوگران
بیست و پنجم شهریور سال هزار و سصیدو هشتاد و پنج


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
ای حذب ... ای جیگر باباش ... ای فداش بشن ... ای قربونش برید ! :bigkiss:
اینجانب هدی نوک طلا ، هدی نفس آتشین (!)(لقب جدیدمه) ، پس از هفته ای دوری از حذب ، خواستارم که به آغوش حذب ، این یگانه عدالت طلب جامعه جادوگری باز گردم .
از وقتی از حذب کنار کشیدم پیشنهادای بی شرمانه و با شرمانه از سوی مدیرا به من روانه شد ... حتی کریچ منو برد ریون که خاطره حذب از یادم بره ... ولی من که ظلم بیش از حد این مدیرا رو دیدم ، وجدانم آگاه شد که یگانه مرکز عدالتخواه جامعه جادوگری ، تنها سر پناه منه و باید همیشه در زیر سایه اون باشم ! :bigkiss:




Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۸:۰۸ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
تفکیک کاربران به سه دسته (البته از نوع طنز)
------------------------------------------------------------------------------
برنامه نقد کاربران با دکتر کیفسون
کاربران سایت عموما به سه دسته تقسیم می شوند!!...
گروه اول کسایی هستن که دشمن مدیران و اصلا با مذاکره و صحبت با مدیرا حال نمی کنن...(یه موجود کریچ المنظر)
گروه دوم کسایی هستن که کلا هم با مذارکه حال می کنن هم با دعوا...ولی ابدا پاچه خوار نیستن(فنگ)
گروه سوم گروهی هستن که صبح تا شب پای مدیرا تو دستا شونه و کم کم جزئی از بدنشون میشه...(نگم بهتره...با گراپ نسبت نزدیک داره)

مشخصه گروه اول اینه که نه تنها به نحوه برخورد راضی نمی شن باید تو انجمن مدیران هم یه کل کلی کنن...و کوچیک ترین اشتباه مدیران به بزرگترین اشتباه زندگیشون تبدیل میشه(آی حال میده )و تا مدیر نگه من غلط کردم دست بردار نیستن...خلاصه کم کم مدیرا کچل می شن و خودشون دست از کل کل با اون کاربر بر می دارن(نمونه اش عکس های تولد یه سالگی سایت هری رو با سال دوم مقایسه کنین بچم کچل شده )
البته فرد پیروز در این کل کل ها از جایگاه ویژه ای برخوردار میشه و می تونه صاحاب در و داف سایت بشه(که عمرا نداریم!!)
خلاصه چیزی نگذشته این فردی که از جایگاه ویژه ای برخوردار شده چپ و راست زیر آبش خورده میشه و دست تقدیر اونو از سایت بیرون می کنه(دست کوییرل )
خلاصه این دسته هیچ وقت پایان خوشی ندارن!!...و به عموم این دسته می گن کریچ المنظر(یعنی عین کریچر زشت)

تصویر کوچک شده


خداییش یه دفه هم شده منصفانه قضاوت کنید آدمی که این شکلی باشه اصلا ارزش چی داره...واقعا لقب مفلوک به این کریچر میاد(اگه این آتشفشان از این خوشش نیومدااا به هیچ جا نمی رسید)(نتیجه گیری=> جینی بسیار زشته چون آتشفشان از این تیپ ها می پسنده پس باید زنشم زشت باشه دیگه)(حالا از کجا معلوم با جینی ازدواج کنه )...اصلا عکس و نگا کنین...چقدر بی ناموسیه!!...بعد این مدیرا میان واسه ما ادعای با ناموسی می کنن...واقعا که خجالت داره...من یک1 ساله و نیمه که از اینکه با همچین موجودی تو یه گروه هستم سرم پایینه(حتی گیرف رو به خاطر کریچ به ریون ترجیح می دم...یعنی ببین عمق فاجعه کجاست که من گیرف رو تجریح دادم!! )
تصویر کوچک شده
همسر هری حالا اسمش رو هرچی بخواین می تونین بذارین(مثلا جینی مثلا عـ...)

دسته دوم این دسته برای خودشون کلی مست و ملنگن...و به قول برو بچ شاس می زنن...حقشون رو بخورن...
-من طالب مذاکره برای گرفتن حقم هست
-شما هیچ حقی نداری...
-من حق آب و گل دارم
-نه
-باشه
... به همین سادگی به همین بی ناموسی...
خلاصه این دسته فقط وقتی از کوره در می رن که منطق آتشفشانی باشه...پس متعادل ترین افراد توی این دسته هستن...(و به خاطر اینکه ابدا پاچه خوار نیستن به هیچ نمی رسن مگر اینکه از روی اجبار ناظرشون کنن)
البته عموم این دسته برتری که نسبت به دو دسته دیگه دارن اینه که از محبوبیت بالایی بر خوردارن...
قیافه این دسته اصلا مهم نیست...
مثلا گل دختر خودمون یه فرد مردمی که از این دسته است و من عکسش رو برای شما می ذارم اما خوب چون ناموس حذبه عکس کوچیک می ذارم...

خوب دوستان از اتاق فرمان اشاره می کنن که الان عکس آماده پخش نیست
شما توهم عکس بزنید...(ماینکن ترین موجود روی زمین رو فرض کنین)
واقعا ببین عجب هیکلی...عجب موهایی بنفش...عجب چیزیه!!(محصول شرکت حادل وونی HAd3Llo0Ny)(رنکینگ 5 از 5)
(برچسب انرژی A)(گارانتی 10 سال) خدمات پس از فروش با وسایل جانبی!!

دسته سوم...
این دسته حداقل ناظر 3 جا و حداکثر مدیر هستن...
این دسته صبح ها با نام آتشفشان از خواب بر میخیزند و شب ها با یاد او به خواب می روند...
این دسته احترام به عقاید و ادای دین به کاربران را زیر پا می ذارند...
این دسته مدیریت را جایگزین دوستی ها می کنند...
این دسته حتی کمی هم دلگیر نمی شوند(بازم مرام اونایی رو که کمی دلگیر می شن )
این دسته کور کورانه به دنبال مدیران به چاه می روند

آیا نمی اندشید...عاقبت شما چیست؟!...گیرم که رسیدی آخر خط...
تا کی به راه غلط پا می گذارید...تا کی در گمراهی و جهل آشکار خود می مانی...و تا کی بر عقاید پوچ خود پا فشاری می کنی...
ای کاربر وقتی نمانده...توبه کن...به سوی ما بیا و از اینکه آلت دست مدیران قرار گرفته ای استغفار کن...
من تو را می خوانم(نه دیگه خیلی رویایی شد)
کاربر تو کی اخه ادم می شی هنوز نفهمیدی هرچی تو این کریچ بگردی هیچی پیدا نمی کنی...نفهمیدی آتشفشان جیزه...نمی فهمی کوییرل پشت سرش چی داره...نمی دونی ولدی می کشتت می خورتت!! نمی فهمی باک بیک نوکت میزنه حتی دراکو رو هم ناقص کرد!!...(مونالیزا چون با من قبلا وبلاگ گروهی داشته از بقیه مدیرا جداس)
بیل ویزلی هم که مدیر حساب نمیشه...(دامبلم که از خودمونه)
من نمی دونم کاربرا شما کی میخواین بفهمین این مدیرا هر کدوم یه ریگی به کفششونه اندازه سنگ پای قزوین...خلاصه هنوزم وقت دارین...
---------------------------------------------------------------------
آخیش...چند ماه بود بر ضد مدیرا تو رول پلینگ ننوشته بودیم
(وجدان ققی:همین چند روز پیش واسه چی بلاک شدی)


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۱ ۸:۱۱:۴۸
ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۱ ۸:۱۸:۲۹

[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.