هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#23

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
خارج از رول:
دوستان قرار شد من مسئول این تاپیک باشم و حالا یک سوژه جدید دادم
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0

بورگین ، در حالی که یک دست اهریمنی را با پارچه اش تمیز می کرد به سوت و کوری مغازه اش اندیشید و اینکه هیچ اتفاق خاص و هیجان انگیزی برای وی اتفاق نخواهد افتاد.
سر انجام دست از پاک کردن دست اهریمنی 200 گالیونی اش بر داشت و رفت به درخواست یک مشتری که تازه وارد مغازه شده بود جواب بده.
_ سلام آقا. من در خدمتم.
مردی قد بلند و دارای پیشانی بلند که موهایی مجعد و سیاه داشت و ته ریشش اصلاً با قیافه اش جور در نمی آمد و یک کت فراک بلند و سیاه پوشیده بود در آستانه در ایستاده بود و به اجناس مختلف مغازه نگاه می کرد.
_ ممنون آقا. خودم دنبال شیئ مورد نظرم می گردم...
سپس مرد قد بلند حرکت کرد و به اطراف مغازه سرک کشید و هر از گاهی اجناسی را بر می داشت.
ولی چیزی که برای بورین بسیار عجیب بود ، این بود که فرد ناشناس ، بیشتر به اشیایی که در کف مغازه ود توجه می کرد و هر چند دقیقه به هوای مطالعه اشیا مشتی بر زمین می کوباند.
سر انجام صبر مرد ناشناس لبریز شد و با پرخاش به بورگین که همچنان مقابلش ایستاده بود گفت : نامله! عین متر سگ اینجا ایستادی داری بر و بر منو نگا می کنی؟مگه کار و بار نداری؟ من که دزد نیستم!
بورگین که جا خورده بود گفت : ببینید آقای محترم! من متوجهم که شما دستتون کج نیست ولی این سوال برام پیش اومده که چرا شما هر ازگاهی به کف مغازه من یک مشتی میزنین؟
مرد ناشناس بدون هیچ حرفی یک مشت دیگر به زمین زد و این بار چشمانش درخشید و ایستاد و زیر لب گفت : خودشه!
بورگین با تعجب ، در حالی که دهنش همچنان باز مانده بود به فرد ناشناس نگاه می کرد.
_ خوب آقای بورگین. کار ما که تموم شد ! راستی این جنسای بجنلت رو اینقدر به مردم ننداز!کار خوبی نیست! راستی اینکه من اومدم اینجا رو به هیچ کس نمی گی... شیر فهم شد؟
و نگاهی مملو از خشم به بورگین انداخت.
بورگین :
سپس فرد ناشناس بدون هیچ حرفی از مغازه بیرون زد.
فردای آن روز
حوالی عصر بود و بورگین در حالی که پشت میز بلوطی اش نشسته بود آهی از سر خستگی کشید که ناگهان در با صدای مهیبی باز شد و چند مرگ خوار ردا پوش وارد مغازه شدند.

_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*

سوژه اصلی : در زیر مغازه بورگین یک گنجینه بسیار بزرگ از سالازار اسلایترین می باشد که مرگ خواران برای در آوردن آن از زیر مغازه دست به هر کاری می زنند.
ولی بورگین دور از چشم همگان ، به دفتر کارآگاهی زنگ می زند و کارآگاهان برای دستگیری مرگ خواران وارد عمل می شوند.



Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۵
#22

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
روز شنبه ساعت 8 و نیم :
جاگسن : وای کاشکی غیب و ظاهر شده بودیم
رابستن : چرت نگو .... نمی شه ... اینجا غیب و ظاهر شدن ممنوعه
جاگسن : اوکی ... آی گت یو !
ولدی : پس چرا در رو باز نمی کنن ؟
جاگسن : هنوز 20 ثانیه مونده
ولدی : چه مقرراتین
رابستن : پس چرا بلا نیومد ؟
لرد : خیلی سرش شلوغه، به جاش سوروس میاد
رابستن : وای نه، اون همه چی رو به آلبوس خرفت میگه
لرد : نمیگه، مطمئن باش
جاگسن : راستی رابستن
در همین موقع در باز شد و سورورس هم از راه رسید
سورورس : سرزمین من ... خسته خسته .... است
جاگسن : بی مزه ...
رابستن : قرار شد یقیه ی فورتسکیو رو بگیری
جاگسن : این پست مال مالسیبر هست
رابستن : بیاین بریم تو وگرنه دیانا ترش میکنه
لرد : موافقم
سوروس : من الآن میام
رابستن : کجا ؟
سوروس : هیچی یه پیغام بفرستم
جاگسن : جاسوس
در همین موقع دراکو دم در اومد
دراکو : سلام علیکم
جاگسن : چرا موهاتو تراشیدی جیگر ؟
دراکو : مسلمون شدم
رابستن : ختنه هم شدی ؟
دراکو : به سختی
نارسیسا : کیه، پسرم
دراکو : مهمونا هستن، حبیب خدا هستن
نارسیسا : یهشون خوش آمد بگو
دراکو چوبدستیشو در آورد : ولکامیوس
چند دقیقه بعد همه روی مبل توی قصر نشسته بودن
جاگسن : فضولیه چرا در همه چیتون بازه ؟
دراکو : بس که از وزارت میان میگردن
رابستن : ما برای ...
لرد یه پا به رابستن زد و یواش گفت : ساکت !
جاگسن : ما برای یه امر خیر اومدیم
دراکو : چه امری ؟
لرد : خیلی خیره ها !
نارسیسا : عروس خانم چایی بیار
دراکو : مامان اول باید بگن کو عروس خانم ؟
نارسیسا : آهان ببخشید ...
ادامه دارد ....


سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse


Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
#21

فورتسکيو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸
از اینجا، اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
به نام خدا
-------------------
دیانا میزنه زیر گریه : تو با احساسات من بازی کردی !
رابستن که می بینه دیانا هم عاشقش بوده ولی بروز نمی داده از موقعیت استفاده می کنه و میگه : حقته، تو هم احساسات من بازی کردی و ادای گریه کردن رو در آورد
دیانا : اصلاً تو رو نمیخوام، تیکه تیکه کردی دل منو ....
رابستن که دید اوضاع داره قاراش میش میشه گفت : دوست دارم مثل لحظه ی هستی و نیستی
دیانا جواب داد و به راهش ادامه داد
رابستن : من تو رو میخوام، تو رو میخوام اونا رو نمیخوام
ولدی : خره، بهش بگو تو خودت نمره ی بیستی ...
دیانا تا اینو از ولدی شنید برگشت و گفت : راست می گی، لرد جون ؟
لرد : نرو بیرون از خونه آدما عاشقت میشن
جاگسن : چرا همش میخواین به هم ثابت کنین که شعر بلدین
بورگین : همش تقصیر فورتسکیو هست که از این پستا میزنه
رابستن برای جلب توجه دیانا گفت : استغفر لله ، غیبت کردن در ماه مبارک حرام است ...
بورگین : ماه مبارک چیه ؟ مگه ماه غیر مبارک هم دارمی
دیانا : ویش، مردیکه ی نوسلمون دینشو به رخ ما میکشه، مگه نه ولدی جیگر ؟
ولدی که گیج شده بود گفت : نه، چی یعنی آره، نه من شوهر تو نمیشم
دیانا : خیلی نامردی،
و دوباره زد زیر گریه
بورگین : بیا در آغوش اسلام دیانا جان ....
دیانا : دیگه هیچکدومتون قابل اطمینان و اعتماد نیستین
رابستن : ازت خواهش می کنم، دیانا
دیانا : شنبه شب ساعت 8 و نیم قصر مالفوی ها جلسه ی آشنایی رو برپا می کنیم ...
رابستن : چی دادا ش ، ایولا
دیانا : پسر خاله نشو، بچه خوشگل
رابستن : سلامتی، دیانا خانم بفرستین
ملت : می فرستیم
بعد همه با هم شروع به خواندن کردند و دیانا می رقصید
دنیا دیگه مث تو نداره، نداره نمیتونه بیاره، دلا همه بی قرار عشقن اما عشقی که واسه تو بی قراره !
ملت : یه دست یه هورا ( تیریپ عمو پورنگی )
این داستان ادامه داشته بید ....
---------------------
ببخشید ....


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
#20

وينسنت کراب old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۲۳ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 138
آفلاین
همه داشتن گریه میکردن که چشم رابی به خواهر جاگسن افتاد...
رابی:
ولدی:هووی..چه خبره..لاو میترکونی؟؟
رابی:
جاگسن در همین هین چشمش به رابی میافته که به خواهرش به صورت یجورایی بی ناموسی نگاه میکرد..
رابی:
خواره جاگسن که تازه تونسته بود رابی رو ببینه قیافش اینزوری شد..
ولدی:وااااای..خدا مرگم بده،،یه مرگخوار باید سنگدل باشه نه انقدر عاشق..
رابستن که اصلا حالیش نبود لرد چی میگه همونطور داشت به خواره جاگسن نگاه میکرد..
جاگسن بلند شد و دویو به سمت رابستن..
رابستن پا به فرار گذاشت و جاگسن دنبالش..
ولدی:نکنین..چرا دنبال همدیگه میکنین..این کارا چیه؟؟
رابستن:یکی این دیوونه رو از من دور کنه..
جاگسن:ایسکن..کاریت ندارم..به خدا کاریت ندارم..
رابی: ؟
جاگسن:بابا..میخوام قرار خواستگاری رو بذارم..
ملت:
بالاخره رابستن ایست میکنه و جاگسن تمام قضایا مربوط به خواهرشو میگه..
از قضا انگار خواهر جاگسن 77 سالش هست و هر روز 70 تا لیوان معجون جوانی میخوره..
رابی:نه..یعنی چی؟؟این که سن مامان بزرگ منو داره..
جاگسن:درست حرف بزن..
رابستن دیگه بیخیال خواهر جاگسن میشد که دیانا وارد شد..
دیانا:...تو چی کار کردی رابی؟؟
رابی:به جون مادرم من بی گناهم..(تیریپ فیلم هندی)
دیانا بدو بدو داشت میومد طرف رابی..
***
****
*****
اگه بد شد ببخشید..
تاپیکه جالبیه..
اگه افراد طنز نویس توش کار کنن تاپیک عالی ای میشه..


فقط بای(از جادوگران) وجود داره و کسانی که از دادنش عاجزند
هدی راست گفت..جادوگران مردنیست..


Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ جمعه ۱۴ مهر ۱۳۸۵
#19

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
در همین لحظه که فورتسکیو ارباب رو بالا نگه داشته بود جاگسن با یه حرکت کاملا انتحاری به سمت فورتسکیو حجوم برد و ارباب افتاد زمین.
جاگسن تا تونست این فورتسکیو رو زد و آخرش هم کوتاه اومد.
در همین لحظه گوشی جاگسن ویبره میره .
جاگسن : الو کیه؟
فرد : منم بلیز.
جاگسن : بفرمایید.
بلیز : جاگسن مامان بزرگت نفسش بند آومده چه کار کنم.
جاگسن : خوب الان خودم رو می رسونم و به اورژانس هم زنگ می زنم.
جاگسن گوشی رو قطع می کنه و میگه : بچه ها خواستگاری تعطیل . زود باشین باید بریم خونه ما مادربزگم حالش بده.
ولدی : تند نرو .
در همین لحظه جاگسن زنگ می زنه اورژانس.
اورژانس : بفرمایید.
جاگسن : ببخشید یه مورد اضطراری تو خیابان خرمشهر کوچه شهید باهنر پلاک 17 به وجود اومده.
اورژانس : الان یه گروه شفا دهنده می فرستیم.
جاگسن : بچه ها غیب شین و دنبال من بیاین.
ملت بعد از جاگسن غیب میشن و دم خونه جاگسن ظاهر میشن.
جاگسن : چی شده جناب شفادهنده؟
شفادهنده : فوت کردن.
جاگسن : نه من باورم نمیشه .
بلیز : به نظر من ببریمش سنت مانگو شاید حالش خوب شه.
جاگسن : باشه .
جاگسن غیب و ظاهر میشه .
جاگسن و بقیه ملت به اضافه بلیز تو سنت مانگو ظاهر میشن.
شفا دهنده ها که می بینن یه مریض با حال اضطراری دارن میرن سمتش .
یک ساعت بعد
یه شفا دهنده از اتاق بیرون میاد و میگه : رفت
مادر جاگسن : مادر کجا رفتی . چرا من رو تنها گذاشتی. من بدون تو چه کار کنم...
جاگسن :
خواهر جاگسن(جاسمین)که تازه از راه اومده بود با دیدن مادربزرگش به این حالت درمیاد:
__________________________________
این رول برگرفته از واقعیت بود با اضافه کردن یه قسمتهای جادوگری و سایتی.(مادربزرگم دیروز رفت پیش خدا )
یه صلوات باسه شادی روحش بفرستین و یه فاتحه هم بخونین.


من یه شبح و�


Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ جمعه ۱۴ مهر ۱۳۸۵
#18

فورتسکيو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸
از اینجا، اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
به نام خدا
خارج از رول :سلام، ببخشید اگه من اینجا پست میزنم، از موضوعش خوشم اومد ...
-------------------
دیرینگريال زیلینگ
رابستن : اینجا که خونه ی مشنگا نیس که !
لرد : تو حرف نزن رابی، تو باید ساکت باشی ...
رابستن : ا وا ، آخه چرا ؟ خاک عالم
لرد : چون تو دومادی، ما به جات حرف می زنیم
جاگسن : وراجی بیجا موقوف می باشد
آیفن : کیه ؟ شما ؟
جاگسن : ما برای دیدن خانم دیانا اومدیم، اینجا از اون خانم دارین ؟
آیفن : شما کی باشین ؟
رابستن : برای امر خیر اومدیم
آیفن : من دیانا هستم، کاری دارین ؟ بفرمایید
رابستن : اینجا که نمیشه
دیانا : اختیار داری بچه خوشگل، همونجا حرفتو بزن !
لرد : خانم دیانا مالفوی ؟ من ولدی جیگرم باز وکنید
دیانا : تو هم هستی سبک ؟
لرد : چی ؟ چی ؟ نفهمیدم !
دیانا : اینایی که میگم بیان تو، ببخشید همین الآن لیست به دستم رسید :
1- لرد ولدمورت
2- جاگسن اون
3- بلاتریکس لسترنج
این سه نفر بیان تو
رابستن : خانم حتماً اشتباهی شده عزیزم
دیانا : چیزی گفتی ؟
رابستن /ک نه، نه
لرد : دهنتو ببند
دیانا : جان ؟
لرد : خانم، برو تو خجالت بکش، فالگوش وای نسا
دیانا : ا وا
رابستن : ولدی جون چیکار کنم ؟
بلا : من میگم، ما حرفامونو می زنیم اگه پسندیدیم میریم خواستگاری
رابستن و جاگسن : پس برای چیز اومدین ؟
بلا : وای نباید اینو می گفتم
لرد : حالا که گفتی
بلا : ما برای یه سری کار اومدیم، نه برای خواستگاری
بورگین : من میدونستم، اینا برای چی اومدن
بلا : دهنتو ببند
در باز شد و سه نفر وارد شدند
در همین موقع یه سری اومدن
عده ای : ایست، خونه تحت محاصره ی ماست
رابستن زد زیر گریه : من دیانا میخوام
جاگسن : برای این که تاپیک در مورد مغازست، خواستگاری توی مغازه انجام میشه
بورگین : من برم،میوه و شیرینی بخرم
عده ای : هی آقا، یواش یواش
جاگسن : تو فورتسکیو هستی ؟ بعد از مرگ اسکریمجیور جانشینش شدی ؟ تو که مرده بودی
فورتسکیو : خفه بمیر
جاگسن : فورتسکیو شما هم بیا ولی این دوستات برن
بورگین : قبلش اسمشو نبر رو هم ببر
فورتسکیو : وینگاردیوم لوی اوسا ، تا فردا این موقع آقا ولدی تو هوا می مونه !
بورگین : ایول
------------------------
ببخشید اگه بد شد، میخواستم ما جرا رو بکشونم .... خواستگاری رابستن رو میگم .... منو ببخشید ...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۸:۱۶ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
#17

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
جاگسن : من از کی سوژه دزدیدم .
رابستن : از پسر بابات. بذار هر وقت خودم پست زدم جواب می دهم .
چارلی : آقای بورگین من بیشتر از رابستن کار کردم و در ضمن من تا به حال جنس مجانی نفروختم .
و اینطور دوباره بورگین سه برابر پولی که باید به چارلی می داد داد ( چشم حسودا کور)
جاگسن : می خوام یکی از جادوهای سیاهمو بکنم . هیچ کس این یکی رو بلد نیست.
جاگسن : پودریوس
مرد تبدیل به خاک میشه .
رابستن :اه این رو از کجا یاد گرفتی ؟ تازه جادوی سیاه پیشرفته است.
بارکز : خوب حالا اون خاکهای دم مغازه رو جمع کن .
جاگسن : باشه بابا
و شروع می کنه به جمع کردن خاک مرده و می ریزه تو خیابان .
بورگین : آقا جان اگه یه ساعت دیگه بمونید خودم و بارکز هم مغازه را تعطیل می کنم و باهات میایم خواستگاری.
رابستن : باشه
جاگسن : پس من میرم بلاتریکس و رودولف هم بیارم .
رابستن : پس سریعتر برو
2 ساعت بعد
رابستن : بابا این جاگسن کجا موند ما حتی لباسهایمان رو هم پوشیدیم
ناگهان فردی با شنل سیاه موی قهوه ای و چشمان آبی وارد مغازه می شود .
رابستن : جاگسن آگه یه بار دیگه شنل سیاه و بعدشم شر و بر بگی من می دونم و تو.
جاگسن : آخه از این شنل سیاه جون تو خیلی خوشم میاد .
رابستن : ولی من خوشم نمیاد .
جاگسن : خوب باشه بابا همه بیرون منتظرند .
رابستن : یعنی کیا
جاگسن : ولدی و بلا و رودی.
چارلی : اسمشونبر اینجا
بورگین : الان به وزارت زنگ می زنم .
رابی: آقای بورگین . بارکز و چارلی مگه شما پولی نیستید ؟
همه با هم : معلومه .
رابی یه کم از زیر میز چیزی میده .
بورگین : اوضاع حله . بریم .
جاگسن : این همهپول رو از کی گرفتی ؟
رابی : هیچی ارباب تو دستم ظاهر کرد .
دم قصر مالفوی ها
_____________________________
ادامه بدبد...


من یه شبح و�


Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵
#16

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
هوم برايي من مي خواستين زن بگيرين ؟ در ضمن جاگسن تو چرا سوژه دزدي مي كني يه ايده از خودت بده
ملت بي خيال اين كشت و كشتار شين ديگه . چارلي تو به كشتن علاقه داري و من به دعوا انداختن .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جاگسن سرش را مي خاراند : خب ديگه .
رابستن كه مي دونست اوضاع داره خيطي مي شه سريع به سمت در مي ره ولي ناگهان واي مسيته و مي گه : حفوفمو بده باركز !
باركز مي ره تا از گاو صندوق گاليون بياره ، بورگين كه متوجه اين موضوع نشده بود به رابستن مي گه : الآن حقوقتو مي دم .

و به اين شكل رابستن دو برابر حقوق دريافت مي كند . جاگسن : بيا بريم ديگه .
رابستن : نه بابا تو برو اين جنازه رو هم با خودت ببر . عد جنازه رو پرت مي كنه طرف جاگسن . جاگسن مي خنده : حالا رد انگشت تو روش مونده .
رابستن : مگه سريال پليسي مشنگيه ؟
جاگسن : ا ... راست مي گي ...خب من رفتم .
ولي بعد جناز هرو مي ندازه كف مغازه و مي گه : بله سريال پليسي مشنگيه و از نوع عامل ناشناخته ش .
باركز : كجا جاگسن ؟
بورگين : بايد با خودت ببيرش !
جاگسن : خب بابا چه قدر بي جنبه اين شما ها .
بعد مياد و مرده رو از روي زمين برمي داره .و مي گه : خدا حافظ همگي !
در آستانه ي در جنازه تكاني خورد ( تريپ Resedent evil 4 )
چارلي : واي اون داره تكون مي خوره .
جاگسن هول مي شه و جنازه رو تريپ محمد برزگري مي زنه زمين و ميپره عقب .
ادامه دارد ...




Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵
#15

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
بورگین با صدای شپلقی توی گوش رابستن می زند و می گوید : تو خجالت نمی کشی ؟!! بهشون می گی قابلی نداره !! نمیگی اگه قبول کنن چی می شه ؟
رابستن : بابا تعارف اومد نیومد داره خانم به این با شخصیتی اینو می فهمه !!
بارکز : خانم با شخصیت رو بیخیال شو!! مگه من به تو نگفته بودم این پر های جادویی و به مازه ی شوخی ها ی جادویی بفروشی تو که هنوز نگهشون داشتی؟
چارلی: من دیروز رفتم بفروشم اما گفتن اینا رو ببرین مهدکودک!!
رابستن : اینا رو ول کنید من می خوام برم توی تیم اسلی وقت کار کردن ندارم حقوقم رو بدین برم!!
بارکز : حرفای گنده گنده می زنی!!
چارلی: حق داره این روزا نون تو ورزشه!! تابستون که تموم شه منم با اجازه استعفا می دم !!
بورگین : شما بیخود می کنین !! قرار داد شما یکساله هست
در همین موقع یه مشتری با بارونی ( در فصل تابستون!!) و کلاه لگنی و یک عینک دودی وارد مغازه می شه .
مشتری: از وزارت سحر و جادو خدمت می رسم برای بازرسی مغازه اومدم!!
بورگین لبخند زنان : به به شما اول این جا بیاین تا من شرح یه سری از فعالیت هامون رو بهتون نشون بدم.
بارکز : چارلی رابستن برین جنس های خطری رو یه جوری جمع و جور کنید تا گندش در نیومده.
رابستن و چارلی با عجله به سمت انبار رفتن اما مرد خود را به آن ها رساند و گفت : فکر کردین از لیست اجناس غیر قانونیتون خبر ندارم ؟ بازداشت
بعد از گفتن این حرف شخصی می گوید آواداکدورا و طلسم به مرد برخورد می کند!!
سر همه به سوی فرد چوبدستی به دست می چرخد .
بارکز : تو به چه سرعتی چوبدستیت رو در اوردی؟ چرا کشتیش؟


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۹:۴۱ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۸۵
#14

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
رابستن : من کجام؟
بورگین : فکر کنم داشتی یه کابوس می دیدی.
رابستن : خدا رو شکر .
بارکز : مگه چی شده بود ؟
رابستن : هیچی فقط می خواستن ما را به خاطر قتل دستگیر کنند.
در همین موقع یکی وارد مغازه میشه .
مردی با شنل سیاه موهای قهوه ای و چشمان آبی .
درست حدس زدید اون مرد جاگسن بود .
رابستن : ای بابا دوباره این
جاگسن: باهات کاری ندارم فقط اومدم یه کم خرید بکنم و بعد با هم بریم که تیم کوئیدیچ اسلی رو سر هم کنیم . من دارم تلاش می کنم که بهترین افراد انتخاب شوند بعد تو داری تو این مغازه کار می کنی تا پول در بیاری
رابستن : خوب باشه الان میام بریم ولی اول بگذار ببینم به خاطر چی غش کردم .
بورگین : رابی تو تا این خانم (دیانا مالفوی)را دیدی غش کردی ؟
رابی : سلام
رابی تو فکرش: وای چه خانم خوب و خوشگلی .
دیانا : سلام آقای لسترنج .
رابی که دچار ضربه روحی شده بود : چی می خواستی عشق من .
دیانا: شما چی گفتین ؟
رابی : هیچی گفتم چی می خواستین ؟
جاگسن : رابی زود باش راه بیفتیم بریم ؟
رابی : نه اینجا پیش دیانا می مونم .
جاگی:بی نزاکت
دیانا : من 20 تا پر جادویی می خوام از نوع فوق سرعتش . در ضمن یه قالی پرنده مدل پاک قالی می خواستم .
رابی : حتما
رابی میره تو انباری و هنوز 5 ثانیه نگذشته بر می گرده .
رابی : اینم وسایل شما.
دیانا:اینم پولشون .
رابی : نه قابل شما رو نداره
رابی : شما الان تو قصرتونید .
دیانا : بله
رابی : پس امشب برای یه امر خیر تشریف میاریم .
دیانا : حتما آیدی خیلی خوشحال میشه .
تا رابستن بیاد بگه که باسه خواستگاری شما می خوام بیام دیانا غیب میشه .
_______________________
ادامه بدید...

نمیدیم تا لجت دراد.


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۱۸:۲۰:۵۱

من یه شبح و�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.