هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#56

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
دوئل ايگور كاركاروف و اليور وود!

اولين ساعات صبحگاه بود و خورشید کشان کشان خود را بالا میکشید ، سکوت رخوت ­آور حاکم بر سه دسته جارو بر اثر وارد شدن جمعي از دانش ­آموزان در هم شکست و مولکولهای خواب هوا را مجبور به جنبش کرد.

کافه تغییرات بسیاری کرده بود میز و صندلی ها خود را کنار کشانده بودند و محیطی دایره ای شکلی را جهت آموزش آن روز در بین خود گنجانده بودند.
هنگامی که همهمه دانش ­آموزان به اوج خود رسيد پروفسور اسنيپ جلو آمد و با نشانه دستش همگان را به سکوت دعوت کرد.

کاغذی حلقه شده ای را از جیب ردایش در آورد نگاهی سطحی به آن انداخت و مشغول صحبت شد:
-پروفسور دامبلدور ليستي از دانش آموزاني كه در كلاس دوئل ثبت نام كردند در اختيار من گذاشتن، متاسفانه يا خوشبختانه ایشون منو برای تدریس انتخاب کردن پس برای شروع اسم هر کسانی رو که میخونم جلو بیان و مهارتاشونو روی هم پیاده کنن.

در چشمان کوچکتر ها ترس و وحشت موج میزد و بعضا از ثبت نام در این کلاس پشیمان بودند.ايگور همانجا ايستاده بود و با نگاهي هراسان دوئل دوستانش در مقابل ساحره­ ها و جادوگراني که چند سال از خودشان بزرگتر بودند را دنبال مي­نمود...
- ايگور كاركاروف
این صدا همچون ضربه ای وحشیانه بر مغز او فرود امد.ايگور که احساس ميکرد تمام افسونها را از ياد برده است با گامهايي سست و لرزان به طرف پروفسور اسنيپ رفت. چشمان مضطربش جمعيت داوطلبان را ميکاويد و در آن لحظه که پسري هم سن و سال خودش به ميدان آمد نفسی عميق از سر آسودگي کشيد.آن پسر اليور نام داشت و در گروه گريفيندور عضو بود.
هر دو لحظه­اي در برابر هم سر فرو آوردند و سپس با قدم­هايي بلند و آهسته از يکديگر فاصله گرفتند.
- يک... دو... سه!شروع كنيــــــــن!!

قبل از اين كه پيام پروفسور اسنيپ توسط اعصاب ايگور به مغزش برسد اليور دوئل رو شروع كرد : دنساگو!

نوری آبی رنگ از انتهای چوبدستی حریف خارج شد و وحشیانه صورت مضطرب ایگور را در بر گرفت.
دندان هاي ايگور به سرعت شروع به رشد كردند. صداي خنده ي بقيه ي بچه ها فضا رو پر كرده بود و خود ايگور كه به شدت دستپاچه شده بود سعي مي كرد توي مغزش طلسم كوچك كننده را پيدا كند.سرش و بلند كرد و ديد كه الیور با همون لبخند شومش به او خيره شده و بعد شی توجهش رو جلب كرد كه داشت پرواز كنان به سمتش ميامد در حالي كه سعي مي كرد قبل از برخورد با شي پرنده جاخالي بدهد ناگهان دندانهایش كه ديگر به زمين رسیده بود بين دو تا از ميز ها گير كرد و همين باعث شد ايگور با سر زمين بخورد .صداي خنده ي الیور و بقيه ي دانش آموزان ،صداي برخوردش با زمين رو پوشاند.

دنيا داشت دور سر ايگور مي چرخيد و مي دانست كه تا اين جا كلي امتياز از دست داده است و نبايد مي گذاشت كه اين وضع ادامه پيدا كند.ناگهان احساس كرد كه رشد دندان هايش متوقف شده و دهانش سبك شده است.اليور براي به تمسخر گرفتن ايگور ورد خنثي كننده را اجرا كرده بود و اين باعث شده بود حتي اسنيپ هم لبخند بزند.او نبايد شكست ميخورد.فكرش را متركز كرد و سعي ميكرد به خنده هاي دانش آموزان توجه نكند.به سختي بلند شد و بدون هيچ معطلي چوب دستيش را به طرف اليور گرفت و افسوني به طرفش فرستاد.
- استيوپفای!
او سرش را کنار کشيد و پرتو سرخرنگي که از کنارش عبور کرد تنها سبب حرکت ملايم موهايش گشت.

30 دقيقه از دوئل گذشته بود و عرق سرد بر روي پيشاني اليور و ايگور نشسته بود.حالا او هم در جريان قرار گرفته بود و دوئل پا يا پايي در جريان بود.انگار آن عرق ها هم قصد ترك آنجا را نداشتند.همانند عضوي از بدنشان به صورتشان چسبيده بودند و تكان نميخوردند.
ايگور فكري به ذهنش رسيد.به قفسه هاي بالاي سر اليور خيره شد.او ميتوانست از آنها استفاده كند.از پرتو سرخ رنگي كه به طرفش مي آمد جاخالي داد و قفسه بالاي سر اليور را نشانه گرفت.قفسه لحظاتي بعد بر روي سر الیور خراب شده و بدون هيچ دفاعي بر روي زمين افتاده بود.ايگور هيچ چيز ديگري را نميتوانست درك كند و فقط صداي مبهمي از صداي دست دانش آموزان به گوشش ميرسيد.او موفق شده بود!!از شدت خستگي بر روي زمين افتاد و اطرافش كم كم محو شد.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#55

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
دوئل مرلين كبير رو پرفسور سوروس اسنيپ()
----------------------
ساعت داشت به ده شب نزديك مي شد و اسنيپ بين راهروهاي قلعه به دنبال اعضاي گمشده ي خوابگاهش مي گشت تا آنها را پيدا كند قبل از اينكه مينروا يا ديگر روساي گروهها آنها را پيدا كنند و در نتيجه از گروه محبوبش اسلايترين امتياز كسر شود.
همين طور كه شبح وار به جستجويش در راهروها، مرلينگاهها و مكانها (!) ادامه مي داد. در راه رسيدن به يكي از مكانهاي مناسب قلعه ناگهان چونه ي دراز و موي بور و صداي كشداري به گوش و چشمش برمي خورد:
- دختره ي بوقي بهت مي گم اينور نه اون ور..چقدر تو خنگي!
- دراكــو! تو اينجا چه غلطي مي كني؟
- هيچي قربان راه برگشت رو گم كرده بوديم
- مشكلي نيست..سريع بدويد بريد توي تالار عمومي ..پشت مجسمه ي ورودي در دفتر من يه مكان مناسب هست..ديگه اين جاسوسي نكن!..به روشيزه پاركينسون هم بگو تو دفترم منتظرشم...معجون سازي خصوصي تدريس داره... 5 1 امتياز هم براي اسلايترين!
اسنيپ چشمك نامحسوسي به دراكو زد و دراكو هم نيشش را تا غده ي هيپوفيزش گشود.بعد به طرز مافوق سريعي همراه يك منظره ي طبيعي!!( من از سيوروس تقلب نكردم باور كنيد) از آنجا دور شد و به سمت دخمه ها دويد.البته با چابكي و زيركي سوروس توانست كه از چشمان گربه اي(!) مينروا فرار كند.
پس از اينكه اسنيپ به راحتي و آسوني مينروا رو دست به سر كرد به راهش به سمت امتداد راهروهاي بي سر و ته هاگوارتز ادامه داد تا بلكه بتواند كمكي هر چند كوچك به قهرمان شدن گروهش بكند.در اين لحظه ناگهان يك پسر كله زخمي به همراه يك دسته موي آتشين كه اتفاقا آن هم متعلق به طبيعت بود در حال فرار بودند.
- صبر كن صبر كن پاتر!..اينجا چي كار مي كني؟.. تو الان بايد توي خوابگاهت باشي.. يك نقض قانون ديگه!
- بله قربان؟..نه..من يك كم كارم تو مرلينگاه طول كشيد...دارم مي رم بخوابم الان!
- دوتايي تو مرلينگاه بوديد؟.. كارتون طول كشيد؟!.. آخرين بارت باشه دروغ مي گي پاتر..تو جريمه مي شي ... براي همين دوشيزه ويزلي بايد سه هفته سه شنبه ها بياد به دفتر من...تو هم بري مرلينگاه رو بشوري...
- چرا جيني بياد من برم مرلينگاه بشورم؟..من كه كاري نكردم!
- دوشيزه ويزلي گروگان مي مونه تا تو كارتو انجام بدي!!!.. اتهاماتت هم اين بود كه خارج از وقت قانوني بيرون خوابگاه بودي..طبيعت رو خراب كردي..مرلينگاه هم زياد موندي..دروغ هم گفتي..سر جمع شصت امتياز از گريفيندور كم مي شه!..حالا بريد..
پسر بچه ي پررو قصد جواب دادن داشت اما از پس نيروهاي طبيعي برنيامد و راهش را كشيد و رفت. اسنيپ هم كه دلي شاد و سري پر زباد داشت شادمان و خوشحل از كاسبي امشبش به سمت دفترش به راه افتاد. همين كه از پلكان مرمري پايين آمد و ردايش پشت سرش همچنان تاب مي خورد ناگهان انبوه ريشي را مشاهده كرد كه ردايي ارغواني به تن كرده و قائمكي در حال خروج از درهاي بزرگ چوب بلوطي است.
- پرفسور..پرفسور دامبلدور كجا داريد مي ريد؟
- به توچـ..نه يعني چيزه دارم مي رم يه گلويي تر كنم.. پيش رزمرتا..تو هم مياي بريم سوروس؟
سوروس به فكر فرو رفت و به ياد آورد كه در دفترش تدريس خصوصي دارد پس به صراحت جواب داد:
- نه قربان شما بريد ... جاي ما رو هم خالي كنيد.. به رزي هم سلام برسونيد.
اينبار سوروس صدايي را شنيد كه بيش تر از همه هري را ترساند در آن شب* . براي اولين بار دامبلدور خواهش مي كرد!**
- سوروس ..خواهش مي كنم!
- چون اصرار مي كني بريم..

‍« صحنه عوض شد!»

شب تاريكي بود. چون ماه در آسمان نبود و نور ستاره ها در پيش درخشش بي نهايت سوروس اسنيپ كور سويي بي نبود(!)***. سوروس در حال نظاره ي آسمان شب بود و به ياد استاد نجوم مدرسه افتاده بود كه در قديم با او هم كلاس بود! دامبلدور كه طاقت ايستادگي نداشت به سمت كافه دويد و سرعت زياد و ريش بلندش باعث لغزيدن او شدند و او را با صدايي "گرومپي" بر زمين سخت كوباندند! سوروس كه مجبور شد بود به خاطر دامبلدور از روياي شيرينش دست بردارد و از فكر سينسترا بيرون بيايد به سمت دامبلدور دويد و در حالي كه غر مي زد پيرمرد را از زمين بلند كرد.
- پيرمرد بوقي...طاقت نداره..اگه بچگيات روزه مي گرفتي اينجوري نمي شدي طاقتت زياد مي شد..پاشو يالا.. يا علي بوگو!!!
دامبلدور شادمانه بر خواست و به سمت در كافه دويد و براي بار دوم.."گرومپ"! اما اين صدا از طرف دامبلدور نبود بلكه صدايي از پشت سر سوروس بود. از طرف مردي كه ريشي بس عظيم داشت كه به سنگفرش جاده كشيده مي شد و ريش كالين و دامبلدور و ديگر ريش درازان در نزدش لنگ مي انداخت. پيرمرد آفتابه اي طلايي در دست داشت كه در اثر ضربه و برخوردهاي او با زمين غر(قر؟) شده بود.
- مرلين شفات بده..پيرمرد..درست راه برو..
- بوق بر تو عضو جديد كه من را نمي شناسي من مرلينم.
- آره؟..هموني كه كوئيديچ كار بود و خوزه مورينيو ..بي خيال..!!!
- پسر دماغت خيلي زشتست موهات هم مزخرفه..منو مسخره نكن..خودت سرتا پا ايرادي همي!
- خودتي بوقي شده ي همي!...
- مرا به دوئل دعوت مي كني؟. باشه قبول مي كنم...همي ..دوئل مي كنيم همي!
مرلين ناگهان در ميان ريشهايش فرو مي رود و پس گذشت كسري از ثانيه كه باعث شده بود موهاي اسنيپ سفيد شود بيرون مي آيد و چوب دستي اش را به سمت سوروس مي گيرد و پس از اطمينان خاطر از عدم حضور فنرير هر دو تعظيم مي كنند و عشق آغاز ..نه دوئل آغاز مي شود!
آسلاميوس..مرلينيوس ..آنتي ولدمورتيستيوس!..
سكتوم سمپرا ...لنگلاك..------****...سوروسيوس!(انتهاي خود كفايي در ساخت ورد!)
----
به دليل زيق وقت با دور تند مي بينيم!!!
----
لاب لوس ..لو له بلا الا بس سو سا الا بي سوس .. بوس .. مي ني بوس.. اتو ..بوس!!!
در يك لحظه اتقافي خارق العاده رخ مي دهد و مرلين استپ (stop)! مي دهد و براي رفع حاجت به مرلينگاه مي رود...و پس از گذشت كسري از ثانيه مي آيد و مشاهده مي كند كه اسنيپ به دليل زيق عمر جان به جان آفرين تسليم كرده است!!!
---------------
* شب آخر عمر آلبوس
** اولين بار اينجا بوده...دومين بار بالاي برج نجوم..اشتبه كرده رولينگ !
*** در راستاي تحويل گرفتن شناسه ي جديدم!
**** له وي كورپوس..غير لفظي بود نفهميديد
اين مرلين عمرش زياده سرعتش كم..در دور اول(پيدا كردن چوبدستي) اسنيپ به پيري رسيده بود و در دور دوم(مرلينگاه) به قبرستون.._جاتون خالي با الگانس بردنش


عضو محفل ققنوس

چه چشمايي!!!!

[url=http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=11679]ادوارد بونز ! همون شناسه اي كه به خودش �


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#54

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
صبح روز 23 سپتامبر(اول مهر)---

سیریوس با یه ردای شکلاتی و عینک آفتابی و کلاه شاپو! در خال چرخ زدن تو خیابونای هاگزمیده.

با نگاه کردن به مغازه ها و مناظر طبیعی(معادل جدید کلمه ی ساحره!) چندین خیابون رو طی می کنه!

بعد از گذروندن پیجی چشمش به یه دایره ی جمعیت میفته. مسیرشو به اونطرف کج می کنه.

راهشو بین جمعیت باز می کنه و به مرکز حلقه می رسه.

ساحره ای روی زمین افتاده و داره با رداش کشتی می گیره! بوی دود و پلاستیک سوخته هم به گوش می رسه.

- آگوامنتی!

چوب دستیشو به سمت ساحره می گیره و اینو می گه. بعد می ره و دست ساحره رو می گیره و اونو بلند می کنه.
همهمه ای توی جمعیت می پیچه.
سیریوس بی توجه به کسایی که نحوه ی لباس پوشیدنشو مسخره می کنن و با لبخند به سوی کسانی که تشویقش می کنن، ساحره رو به گوشه ای خلوت می بره.

- ممنونم. من هول شده بودم خودم نتونستم خاموشش کنم!
- اونهمه آدم و هیچ کدوم کمکت نکردن؟ واقعا شرم آوره!
- نمی دونم باز کدوم یکی از اون جواتا ردامو آتیش زد. هر دفعه از کنارشون رد می شم یکیشون این بلا رو سرم میاره. ردامو تازه خریده بودم. ابریشم بود.
- واسه همون بوی پلاستیک کل خیابونو برداشته بود نه؟!

ساحره نگاهی به سیریوس می اندازه و خندش می گیره.

- چه کلاه قشنگی. به عینک و ردات میاد!
- اینا باشه برا بعد. گفتی که کیا این بلا رو سرت آوردن؟
- جواتا. همونایی که پاتوقشون جلو کافه سه دسته جاروئه.
- که اینطور. دنبالم بیا باید حقشونو بذاریم کف دستشون!
- جدی؟ این کارو برام می کنی؟!
- آره!

ساحره از خوشحالی بالا پایین می پره و بازوی سیریوسو می گیره و اونو دنبال خودش توی خیابون می کشه!

===

جلوی کافه ی سه دسته جارو خیلی خلوته. مردمی که از جلوش رد می شن با نزدیک شدن به اونجا مسیریشونو کج می کنن و سعی می کنن ازش فاصله بگیرن. عده ی کمی به اونجا وارد یا ازش خارج می شن. هر وقت هم صاحب رستوران می خواد به این وضع اعتراضی بکنه نگاه خشمگین گراپ که به همراه کالین جلوی در اونجا وایستاده ساکتش می کنه!

کالین زیر لب شعری زمزمه می کنه و گراپ هم با این شعر حرکت می زنه!
- پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم گرینگاتز!(من از رو کالین کپی نکردم!)

کالین از شعر خوندن دست برمیداره و شروع می کنه به چرخوندن آفتابش دور انگشتاش! نگاهی به روبرو می اندازه و با دیدن صحنه ی جلوش کمی جا می خوره و چشماشو تنگ تر می کنه.

ساحره انگشتش رو به سمت کالین و گراپ می گیره و بعد از نشون دادن اونا به سیریوس مثل بچه ها پشتش قایم می شه و بازوشو سفت می گیره!

سیریوس به کالین نزدیک می شه و دستشو دور چوب دستیش توی رداش فشار می ده و می گه :
- پاتوق کردن ِ اینجا هیچی. صاحاب رستوران رو از نون خوردن انداختی اینم هیچی. ولی موقعی که من جوات بودم رسمشون نبود مردم آزاری کنن.
- اون قدیما بود. قدیما گذشته و منم حالا دیگه فقط کالین نیستم.
- اِ؟ باز گنج پیدا کردی؟
- نه ... منو مدیریت پیدا کردم!
و با گفتن این جمله چرخی فخر فروشانه به آفتابه اش می ده!
سیریوس :‌ که اینطور. ولی با اینحال بازم هیچ کاری نمی تونی بکنی!
سیریوس به سرعت چوب دستیشو در میاره :
- اکسیو منو مدیریت!
چیزی از توی آفتابه ی کالین بیرون میاد و به دست سیریوس می رسه!
سیریوس اونو به گوشه ای می اندازه.
کالین از خشم قرمز می شه ولی جلوی خودشو می گیره و فقط به سیریوس نگاه می کنه.
سیریوس دستشو روی دست ساحره که داره محکم بازوشو فشار می ده می کشه و سعی می کنه آرومش کنه!
کالین با دیدن این صحنه از کوره در میره و آفتابشو به سمت سیریوس می گیره:
-‌ آسلامیوس!!!
سیریوسم با یه عکس العمل سریع چوب دستیشو به سمت کالین می گیره و می گه :
- جریوس ماکزیموم!!
دو طلسم روی هوا به هم می خورن. صدای بلندی شنیده می شه و بعد صدها ستاره در اندازه و رنگهای گوناگون از بالا روی سر سیریوس و کالین میریزن!!
سیریوس بلند می خنده و می گه :
- هنوزم چوب دستیتو توی لوله ی آفتابت جاسازی کردی؟!
- هنوزم سرعت عملت خیلی بالاست!
کالین هم لبخند می زنه و با سر به پشت بوته های کنارش اشاره می کنه.

سیریوس رو به ساحره می گه:
- اونجا رو نگاه کن! آتیش زدن ردات کار کالین نبوده. کار اون بوده! من می شناسمش. بیماری روانی داره همش مردم آزاری می کنه!

ساحره با خشم به پرسی ویزلی نگاه می کنه که پشت بوته ها با دست و پا و دهان بسته داره تقلا می کنه تا خودشو آزاد کنه. و بعد کفش پاشنه بلندی که پاش بود رو در میاره و به سمت پرسی میره!!!

........................

(پایانی بس انتحاری و تموم شدن همه چی به خوبی و خوشی و این صحبتا!)


باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۵:۳۰ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#53

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
دوئل کالين کريوي و سيريوس بلک

*****مکان کافه هاگز هد ساعت 12 شب*****

صداي نخراشيده و ناهنجار چند نفر در کافه پيچيده بود :"پارسال بهار دسته جمي رفته بوديم ولايت!!!..."
سيريوس در تخت نه چندان راحتش سعي مي کرد که به خواب برود،اما مگر اين صدا مي گذاشت...بالشتش را دور سرش گرفت...اثري نداشت...تصميم گرفت به پايين برود...از پله ها پايين رفت و با صداي بلندي فرياد زد:"ممکنه صداتونو کمي پايين بيارين؟؟!!!"
اما فايده اي نداشت...صدايش حتي در گوش انعکاس ضعيفي داشت...پس با دستش روي شانه يکي از مردان که با صداي بلندتري از بقيه به خواندن مشغول بود زد...
گراپ که ضربه اي بر شانه اش احساس کرده بود برگشت و با ناراحتي پرسيد:" ها؟"
سيريوس که از ديدن غولي مثل گراپ در کافه هاگزهد آنهم در حال آواز خواندن متعجب شده بود گفت:"ببخشيد ممکنه صداتون رو کمي پايين بياريد"....و در حالي که به ساعت اشاره مي کرد گفت:"ساعت از 12 گذشته!!"
گراپ در حالي که به جايي که سيريوس اشاره کرده بود با حالتي سردرگم نگاه مي کرد گفت:" گراپ ساعت نخواست گراپ آواز خواست"...سپس روي خود را برگرداند و به خواندن مشغول شد...اما دوباره ضربه دست را بر روي شانه اش احساس نمود پس برگشت و با صداي خشني گفت:"من که گفت گراپ ساعت نخواست"و برگشت تا به خواندن ادامه دهد...
سيريوس ناراحت با خود گفت:"اينجوري نميشه بايد صداشو خفه کنم!" پس چوبش را به سوي گراپ گرفت و چند لحظه بعد گراپ به زمين افتاد...
در همان حال پسر جواني از جايش بلند شد و فرياد زد:"حاج کالين کجايي که گراپتو کشتن!!!!"
کالين سراسيمه از دابليو سي به بيرون پريد و فرياد زد:"گراپ من انتقام خون تو را خواهم گرفت!"
سيريوس که با ديدن رهبر آسلام که آفتابه اي در دستش بود خنده اش گرفته بود با لبخندي که در تلاش براي پنهان نمودن خنده اش در صورتش شکل گرفته بود گفت:"چيزي نيست فقط بي هوشش کردم...آخه صداش..."
کالين در حالي که نگاهش از سيريوس به گراپ و بالعکس در تغيير بود با فريادي حرف سيريوس را قطع کرد:" اي نامرد بي مروتِ بي انصاف از پشت بي هوش مي کني حالا هم مي خندي ؟؟؟ من تو رو به دوئل دعوت مي کنم!...فردا جلوي همين مهمان خانه ساعت 12 ظهر..."سپس به جاي دستکشي که دوئل کنندگان مشنگي به سوي هم پرتاب مي نمودند آفتابه اش را به سمت سيريوس پرتاب نمود!
سيريوس با سرعت سرش را پايين آورد...آفتابه پس از عبور از سيريوس به سر تام که داشت با دستمال کثيفش ليوان ها را پشت بار پاک مي کرد خورد و تام از هوش رفت...
سيريوس که از بي هوش شدن تام ناراحت شده بود با لحني خشن گفت:"من قبول مي کنم!"

*****مکان جلوي کافه هاگز هد، ساعت 11:45 دقيقه قبل از ظهر*****

تمام پنجره هاي مشرف به خياباني که کافه هاگز هد قرار داشت بسته شده بود... همه خبر دوئل کالين و سيريوس را شنيده بودند و از پشت پنجره ها به خيابان يا به ساعت هايي که داشتند نگاه مي کردند....خيابان ساکت بود فقط صداي باد گاهي سکوت خيابان را خدشه دار مي کرد...در کاقه باز شد و کالين با زير شلواري از در کافه به داخل خيابان پرتاب شد...
کالين که از خشم صورتش به بنفشي مي زد فرياد کشيد: "نور ممد گفتم بيدارم کن نگفتم که پرتم کن وسط خيابون"
نور ممد از داخل کافه جواب داد: " حاج کالين هواي آزاد اول صبحي براتون خوب مي باشدي"
کالين که ديگر داشت از شدت خشم به حالت انفجار مي رسيد فرياد زد:" خوب آي کيو پنجره رو براي چي گذاشتن؟"
نور ممد در حالي که شرمندگي در صدايش احساس مي شد گفت: "ببخشيد حاج آقا اين دفعه از پنجره پرتتون ميکنم پايين!!"
کالين در حالي که از تعجب دهانش باز مانده بود گفت: "تو اخراجي"
نور ممد در حالي که صدايش با بغض همرا بود گفت: "حاج آقا من هفت زن دارم به همراه چهارده فرزند، خرج اينارو چه جوري بايد بدم...حاجي رحم کن مي خواي همين الان از پنجره دوباره پرتتون کنم پايين!"
کالين که ديگر حال و حوصله بحث نداشت گفت: " نه نمي خواد فعلا اخراج نيستي تا فردا راجبت تصميم گيري کند"و در حالي که متوجه شده بود نيمه عريان در وسط خيابان ايستاده است فرياد کشيد: "اکسيو شلوار کردي" و به پوشيدن شلوارش مشغول گشت...

*****مکان اتاق خواب سيريوس در کافه هاگز هد ساعت 11:58 دقيقه قبل از ظهر*****

سيريوس که از سر و صداي بيرون مهمان خانه بيدار شده بود نگاهي به ساعتش انداخت و شتابان براي دوئل به سوي بيرون مهمانخانه از اتاق خارج شد...

*****مکان روبروي کافه هاگر هد ساعت 12*****

کالين و سيريوس مقابل هم ايستاده بودند و به چشمان هم نگاه مي کردند...هر دو چند قدمي به جلو برداشتند...
سيريوس با حالتي جدي گفت:"شاهدت کيه کالين؟"
کالين در حالي که به اطرافش نگاه مي کرد گفت:"ها!؟..."و براي اينکه ضايع نشود ادامه داد " من مرلين را به شهادت مي گيرم که تو مقصري تو اين دعوا!"
سيريوس در حالي که ابرو هايش را بالا داده بود گفت: "کالين تا حالا به عمرت دوئل کردي؟"
کالين متعجب از اينکه سيريوس از کجا فهميده گفت:" اي کلک هيچوقت نگفته بودي با انيشتين نسبت داري!!!"
سيريوس با لبخندي که صورتش را پوشانده بود گفت:" در هر صورت شاهد من تامه...ما به هم تعظيم مي کنيم بعد بر ميگرديم 10 قدم مي ريم عقب و دوئل شروع ميشه "...
سيريوس و کالين به هم تعظيم کردند و هر دو شروع به حرکت کردند...
دوباره هر دو به چشمان هم نگاه مي کردند...

کالين فرياد زد:"استيوپفاي!"

سيريوس بدون اين که کلمه اي به زبان بياورد ورد کالين را دفع کرد و گفت:"اکسپليارموس!"

کالين به سرعت فرياد کشيد:" پروتگو" و گفت:"همانا ميخواهي مرد آسلام را خلع سلاح کني اي بوق بر تو باد...آسلاميوس!"(وردي آسلامي در حد خفن)

سيريوس فرياد کشيد:" پروتگو!" با اين وجود ورد آثاري از ريش بر روي صورتش به جا گذاشته بود...خواست با فريادي وردي ويران کننده بر کالين بفرستد که ناگهان پسري با موهايي به هم ريخته و نشاني بر پيشاني سوار بر جارو در بينشان قرار گرفت...

سيريوس فرياد زد:"هري برو کنار!"

کالين در حالي که چشمانش از خوشحالي برق مي زد گفت:"آخ جون هري، نور ممد اون دوربين منو بيار!"

هري فرياد کشيد:"کالين تو خجالت نمي کشي با پدر خونده من دوئل مي کني!...تو چي سيريوس...تو داري با طرفدار شماره يک من که هميشه پشتم بوده دوئل مي کني!...حالا ازتون مي خوام چوب دستياتونو پايين بيارين و با هم رو بوسي کنيد!!! "

کالين و سيريوس در حالي که خجالت کشيده بودند هر دو چوب دستي هاي خود را پايين آوردند و با شرمندگي به قصد تنفس مصنوعي به سوي هم به راه افتادند...که ناگهان دوربيني از پنجره مهمانخانه به بيرون پرتاب شد و پس از اصابت به سر کالين، او را بي هوش نقش زمين کرد...

در حالي که همه به صحنه خيره شده بودند صداي نور ممد در فضا پيچيد:"حاجي بفرماييد دوربينتون!"


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۵:۳۵:۱۳
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۵:۴۱:۰۹
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۵:۴۹:۴۰
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۵:۵۰:۵۰

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶
#52

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
دوره دوم دوئل -مرحله اول:

مسابقه1:مریدانوس - رابستن لسترنج

مسابقه 2:ایگور کارکاروف - الیور وود

مسابقه 3:مرلین کبیر - ادوارد بونز

مسابقه 4:چو چانگ - آبرفورث دامبلدور

مسابقه 5:لیلی اوانز- جرج ویزلی

مسابقه 6:بلیز زابینی - ریموس لوپین

مسابقه 7:ویولت بودلر - جسیکا پاتر

مسابقه 8:هلگا هافلپاف - کورن اسمیت

مسابقه 9:سالازار اسلیترین - فنریر گری بک

مسابقه 10:آوریل - اندرومیدا

مسابقه 11:آلیشیا اسپینت - اسکاور

مسابقه 12:کالین کریوی-سیریوس بلک


مرحله اول دوره دوم دوئل از پنج شنبه مورخ بیست و نهم شهریور آغاز می شود و تا ساعت 00:00 پنجم مهرماه ادامه خواهد داشت و به هیچ وجه تمدیدی در کار نخواهد بود.

همچنین اعضای دیگر نیز ، در صورت تمایل در شرکت در دوئل ف می توانند از طریق پیام شخصی اعلام کنند تا در مسابقات شرکت نمایند البته فقط تا آغاز مسابقات.مرحله اول ، طبق شیوه دوره اول برگزار خواهد شد ، بدین صورت که شما بایستی دوئل خود را با حریف خودتان را در پستتان تشریح کنید با توجه به شرایطی که قرار داده شده است.قوانین دوره دوم نیز بدین شرح است:
قوانين دوئل :


الف)
هر فرد برای شرکت در هر مرحله فقط می تواند یک پست بزند.

ب)
برای پستهایتان دو راه وجود دارد:
1- میتوانید در پست خود ، دوئل را تمرینی فرض کنید.
2- میتوانید فرض کنید دوئل واقعی است البته باید برای این مورد دلیلی هم آورده شود برای مثال خیانت به محفل ققنوس و ...
برای مرحله اول یک هفته فرصت دارید.
3-نوع آن (طنز یا جدی) فرق ندارد و سبک آزاد است و هر فرد بنا به توانایی خود می تواند یکی از این دو را انتخاب کند.
لازم به توضیح است که در صورتی که راه دیگری نیز برای بیان دوئل و نوع آن پیدا کردید ، مشکلی ندارد و می توانید از همان شیوه استفاده کنید و امتیاز منفی محسوب نخواهد شد.


پ)
نحوه امتیاز دهی:
پستها از 25 امتیاز ، امتیازدهی خواهند شد و عواملی چون:
زیبایی سوژه اصلی ،روانی پست ، سوژه های فرعی ، توصیف مناسب ،املا و نگارش ، چگونگي آغاز و پایان پست
در امتیاز دهی تاثیر خواهد داشت.داوری مسابقات فعلا بعهده خودم می باشد.


مرحله اول:
در این مرحله ، فقط محدودیت مکانی وجود دارد و بقیه آن بعهده نویسنده است.محدودیت مکانی آن نیز این است که دوئل باید در دهکده هاگزمید برگزار گردد.البته هر مکان از آن را می توانید برای پست خود انتخاب کنید.
پست های ارسالی خود را نیز در همین تاپیک بزنید.با آرزوی موفقیت برای شرکت کنندگان.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۱ ۱۹:۱۲:۳۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۱ ۱۹:۴۰:۱۳



Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶
#51

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
خب قهرمانی دوره اول مسابقات دوئل را به چو چانگ عزیز تبریک می گویم ، همچنین نماینده اعضای محفل شدن و چهل امتیاز را.امیدوارم همواره سربلند و پیروز باشند.دوره دوم دوئل از جمعه ساعت بیست و چهار آغاز خواهد شد.همچنین مسابقات و نیز قرعه و شرح مرحله اول بزودی در همین تاپیک زده خواهد شد.با احترام




Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۰:۱۶ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۶
#50

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
مسابقه اول- مرحله نهایی-پروفسور سینسترا-چو چانگ

-آماده باش...یک...دو...سه!

محیط اطراف به هجومی از رنگها مبدل شد و زمان برگردان، چو و جینی را در فضایی از ثانیه هایی که به عقب بازمیگشتند، فرو برد. برای لحظه ای در ابری رنگارنگ بودند، و لحظه ای دیگر همه چیز تمام شده بود.
بر سنگ مرمرین راهروی خلوت فرود آمدند. اینجا زمان سه روز به عقب برگشته بود، به زمانی در شب، که اتفاقات زیادی هنگام خواب بودن اهل قلعه رخ داده بود.
آنها در راهروی برج ستاره شناسی بودند. در زمان سه روز پیش در این برج خلوت دوئلی انجام شده بود که سرانجامی جز قتل نداشت.


سه روز قبل

جینی به آرامی در راهروی خلوت قدم بر می داشت. شب بود، اهل قلعه به تمامی خواب بودند. با اینحال حسی عجیب او را از خواب بیدار کرده و از تختخواب بیرون کشیده بود. نمی دانست کجا می رود، پاهایش به دنبال آن حس عجیب، او را با خود می کشیدند.
ناگهان متوجه شد که در راهروی ممنوع برج ستاره شناسی قدم برمی دارد. کافی بود فیلچ یا خانم نوریس یک لحظه در برابرش سبز شوند...و آن وقت برای یک هفته تمام در مجازات به سر می برد.
ولی حسی که دنبالش می کرد، دست بردار نبود. همچنان او را به خود می خواند، و او می رفت...قدم به قدم، تا بالای برج ستاره شناسی..
ناگهان صدایی شنید. پاهایش از حرکت بازایستادند. قلبش وحشیانه می کوفت.

- سوروس،سوروس، این کار تو همیشه ناراحتم می کنه!
- نیازی به ناراحتی نیست! من فقط از تو خواهش کردم که شب ها به اینجا نیای!
- نیام؟! نیام؟! چطور می تونم نیام؟! اگه یادت رفته سوروس، محض یادآوری باید بگم که من استاد درس ستاره شناسیم! اگه الان نیام، پس کی میتونم به رصدهام برسم؟ نکنه انتظار داری صبح ها دنبال ماه و مریخ بگردم!؟
- من همچین انتظاری ندارم...و خواهش میکنم مجبورم نکن کاری رو بکنم که دوست ندارم!
- دامبلدور اگه بود جلوی منو نمی گرفت، سوروس. تو...
- دامبلدور! دامبلدور مرد! مجبورم نکن سینسترا!
- من از اینجا نمی رم...
- نمیری!؟ باشه...پس یادت باشه که خودت اینو خواستی!

نفس جینی در درون حبس شده بود. قلبش در گلو می زد، و جرات نفس کشیدن نداشت..مبادا جایش را بفهمند!
صدای بیرون کشیدن چوبدستی به گوش رسید و به دنبال آن، پرتو طلسمی محیط را روشن کرد.
- پتریفیکوس توتالوس!
جینی با عجله سرک کشید. سوروس اسنیپ، درست روبه روی پروفسور سینسترا ایستاده و چوبش را تکان می داد. از قرار معلوم سینسترا جاخالی داده بود.
- اگه این راضیت میکنه، باشه سوروس! هومنیوم والریو!
چوبدستی سینسترا همچون شلاق در هوا تکان خورد و با ضربه ای به هوا، نوری طلایی رنگ روانه اسنیپ شد.
اسنیپ به راحتی جاخالی داد.
-بسه، بسه سینسترا! تسلیم شو و از این جا برو!
-نه به این زودی...
به نظر می رسید خشم از وجود سینسترا همچون انرژی مرموزی ساطع می شود و اسنیپ را در خود فرو می برد. جدا کردن او از ستاره هایش ظلم بزرگی بود، و جینی از عمق دل با او موافق بود.
اسنیپ همچنان مقاومت می کرد. سینسترا پی در پی طلسم ها را روانه می کرد، ولی به دلایلی هرکدام قبل از رسیدن به مقصد به راحتی دفع می شدند. روشن بود که سینسترا ذره ای از اکلومنسی بلد نیست.
و بلاخره آن اتفاق افتاد...نوبت اسنیپ بود که چوبدستی اش را تکان دهد. چوبدستی با حالتی وحشیانه در هوا تکان خورد و نفرین مرگ بار بر زبان اسنیپ جاری شد..
-سکتوم سمپرا!

جیغ ممتد سینسترا سکوت شب را درهم شکست. صورتش به سان چاقویی نامریی دریده شد و خون از آن به بیرون فوران کرد. سینسترا از درد فریاد کشید، و به عقب تلو تلو خورد.
ناگهان جینی از پشت دیوار فهمید که چه اتفاقی خواهد افتاد. استاد ستاره شناسی به طرف لبه بام به عقب تلو تلو می خورد...و لحظه ای بعد، از برج پایین افتاده بود.

شوک وحشتناکی بدن جینی را لرزاند. سینسترا مرده بود، به همین سادگی...کشته شده بود. و اسنیپ...اسنیپ او را کشته بود. در حالی که خشم در حال فورانش برای دوئل با اسنیپ را سرکوب می کرد، به سرعت دوید تا به کسی خبر دهد.

بعد از به عقب بازگشتن با زمان برگردان – راهروی برج ستاره شناسی
صدای قدمهایی در تاریکی پیچید و چو و جینی به سرعت به درون سایه ها پناه بردند. نقشه شان این بود که اسنیپ را از پا دربیاورند و خود جای او را بگیرند، و به این ترتیب با ایفای نقش اسنیپ، کنترل دوئل را در دست گرفته و از مرگ سینسترا جلو گیری کنند.
برای این کار به ترفندی نیاز داشتند که از خود اسنیپ یاد گرفته بودند، معجون مرکب پیچیده!

صدای قدم ها بلندتر شد، و لحظه ای بعد اسنیپ در راهرو پیچید. با گذشتن وی از کنارشان، جینی به ناگاه بر او حمله برد و او را به دیوار کوبید. اسنیپ بیهوش بر زمین افتاد.
صدای قدم های دیگری در راهرو به گوش رسید. صداها بسیار آرامتر بودند. دو دختر به هم نگاه کردند. می دانستند که این دیگری کیست.
جینی دیگری در میان تاریکی پدیدار شد، و بلافاصله بلایی که سر اسنیپ آمده بود، توسط چو بر سر او هم آمد.

و معجون مرکب آماده بود. چو آن را یک نفس سر کشید، و تغییرات شروع شد. لحظه ای بعد، سوروس اسنیپ در جایی که قبلا چو قرار داشت، ایستاده بود.
چو- یا اسنیپ- به سمت برج دوید. سینسترا آن جا بود، و جینی بار دیگر ماجرا را نظاره می کرد.
گفتگو ادامه یافت، و کم کم به جدل کشیده شد. چوبدستی ها بیرون آمدند. سینسترا پی در پی طلسم روانه چو می کرد؛ ولی به نظر می رسید چو از دوئل کردن با استادش واهمه دارد؛ و تنها کاری که می کرد جاخالی دادن بود.

سرانجام چو، خسته از کلنجار رفتن با خود، چوبدستی اش را بلند کرد. چوبدستی تکانی خورد، و به جای وردی که به این لحظه تعلق داشت، ورد دیگری بر زبان جاری شد.
- اکسپلیارموس!
چوبدستی سینسترا به سادگی در هوا به حرکت در آمد. چو آن را در دست گرفت و به استادش چشم دوخت.
-شما نباید این جا باشین پروفسور. اینجا موندن میتونه عواقب بدی براتون داشته باشه. اگه دامبلدور اینجا بود...احتمالا با من موافقت می کرد.
به نظر می رسید سینسترا بعد از دوئل و طلسم های پیاپی، خسته شده است. نشانه هایی از قانع شدن در صورتش به چشم می خورد. بدون نگاه کردن به صورت چو، که به سختی تلاش کرده بود صدای اسنیپ را تقلید کند، چوبدستی اش را از دست او بیرون کشید و به آرامی بر راهروی ممنوع قدم گذاشت.


---------
ایول...رفته رفته دارم پیشرفت می کنم...به عمرم اینقدر طولانی ننوشته بودم!!! موووهااااا!!!!
در ضمن شرمنده که دیر شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۸ ۰:۱۸:۱۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۸ ۰:۴۳:۳۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۸ ۱:۰۷:۲۹

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#49

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
فراخوان بزرگ دوره دوم مسابقات دوئل

با سلام خدمت تمامی اعضای سایت ، همان طور که می دانید دوره اول این مسابقات که در تاپیک محل تمرین دوئل اعضای محفل برگزار می گردد ، مخصوص اعضای محفل ققنوس بود.

در این دوره تصمیم بر آن شده است که دوئل بین منتخبی از محفلی ها ، مرگخواران و اعضای برتر دیگر سایت برگزار گردد ، از آن جهت به تعدادی از عزیزان بوسیله پیام شخصی دعوت نامه ای ارسال شده است ، از آن دسته از عزیزانی که مایل به شرکت در این دوره می باشندخواهشمندم جواب دعوت نامه را هر چه سریعتر و تا قبل از تکمیل ظرفیت این دوره ، را از طریق پیام شخصی بدهند تا اسمشان در لیست ثبت گردد ، حداقل تعداد نفرات شرکت کننده 16 و حداکثر 32 نفر می باشد.

این هم از لیست اعضایی که تاکنون از طریق پیام شخصی برای دوره دوم دوئل ثبت نام نموده اند:
کورن اسمیت

سالازار اسلیترین

فنریر گری بک

ایگور کارکاروف

مریدانوس

لیلی اوانز

مرلین کبیر

رابستن لسترنج

ادوارد بونز

چو چانگ

آوریل

ریموس لوپین

آلیشیا اسپینت

اندرومیدا

آبرفورث دامبلدور

بلیز زابینی

الیور وود

جرج ویزلی

ویولت بودلر

اسکاور

جسیکا پاتر

هلگا هافلپاف

نحوه دوئل بدین صورت می باشد که پس از ارائه سوژه توسط داور ، دو نفر که در دوئل و طبق قرعه با همدیگر مسابقه دارند ، دو پست جدا و کامل می زنند و داور پس از اتمام مهلت ، پستهای آنها را بررسی کرده و فرد برتر را برنده دوئل معرفی می کند تا به مرحله بعد راه یابد.لازم به ذکر است که تمام مراحل این مسابقات حذفی می باشد و این مسابقات از هفته آینده برگذار خواهد گردید.برای آشنایی بیشتر با نحوه برگزاری این مسابقات می توانید به پستهای دوره اول و همچنین توضیح مراحل دوره اول رجوع کنید ، هرچند دوره دوم تقریبا متفاوت تر خواهد بود.موفق باشید.با احترام.


پ.ن قابل توجه شرکت کنندگان دوره اول:مسابقات دوره اول همچنان ادامه دارد و تا زمان برگزاری دوره دوم ، نیمه نهایی و فینال پایان خواهد یافت.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱۵:۳۶:۱۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱۸:۰۷:۴۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۳:۱۹:۰۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۱۶:۴۹:۵۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۸ ۱۶:۰۳:۰۴



Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#48

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
مرحله دوم دوره اول دوئل

مسابقه اول---
سارا اوانز 0 -چو چانگ 23


پست شماره 45 چو چانگ:
خب از لحن جدی بخوبی استفاده کرده بودی.در مورد سوژه باید بگم با اینکه سعی کرده بودی آنرا منطقی پیش ببری ولی در قسمتهایی از پستت ، برنگشتن سارا اوانز کمی غریب بود و کمی سوژه را به سمت تصنعی بودن پیش می برد هر چند نشان دادن اینکه انسان نباید به چیزی که نمی شناسد و وسیله ای که کاربردش را نمی داند اطمینان کند (طبق گفته دامبلدور) زیبا بود.
متاسفانه سارا اوانز عزیز علیرغم حضور خوب در مرحله اول ، در مرحله دوم حاضر نشد و دوئل را به حریف واگذار کرد.برنده این مسابقه ، چو چانگ می باشد.

مسابقه دوم---
جسیکاپاتر 0 – لیلی اوانز 22


پست شماره 47 لیلی اوانز:

خب شاید به جرأت می شود گفت یکی از زیباترین دوئل های انجام شده در این دو مرحله از دوره اول توسط لیلی اوانز انجام شد.سوژه که بسیار زیبا بهش پرداخته شده بود و دلیل کسر یک امتیاز ، در وهله اول تعدادی غلطهای املایی و تایپی بود که در پستت به چشم می خورد و دوم نیز که البته تاثیر کمتری داشت طولانی بودن پستت بود.ضمن اینکه دو امتیاز دیگر نیز بدلیل عدم توجه به شرط زمانی مرحله دوم و حضور دامبلدور در پستت کسر گردید که مسلما در صورت وجود حریفتان ، جسیکا پاتر ، امتیاز بیشتری کسر می گردید.باز هم در مورد این پست زیبا و همچنین پست مرحله قبل تبریک می گویم.
جسیکا پاتر نیز علیرغم مگخوار شدن همچنن می توانست در این مسابقه شرکت کند که متاسفانه شرکت نکرد و حذف شد.

مسابقه سوم ---
لودو بگمن 0-پروفسور سینیسترا 20


پست شماره 43 پروفسور سینیسترا:
خب سوزه ، سوژه جالبی بود ولی در حد متوسط به آن پرداخته شده بود.از لحاظ خنده دار بودن ، تقریبا در حد متوسط بود و یکی دو مورد جالب می شد در آن یافت کرد ولی در صورت حضور رقیب ، شانس کمی برای پیروزی داشت.به هر صورت در کل پست متوسطی بود ، امیدوارم از اون شاه پستهات در نیمه نهایی ببینیم ، سینی
لودوی عزیز علیرغم حضور آنتاحاری در مرحله اول و برداشتن رقیبی همچون لارتن کرپسلی از سر راه خود ، در مرحله دوم شرکت نکرد تا تلاشش نیمه کاره باقی بماند.

مسابقه چهارم---
الیور وود 0- آوریل 19


پست شماره 46 آوریل:
دلیل اصلی کسر امتیاز زیاد از این پست علیرغم سوژه جالب و خنده دار ، دقیقا همان مسئله ای بود که در انتهای پستت اشاره کرده بودی و آن هم پرداختن به دوئل تنها در حد یک طلسم بود که چندان مرتبط با مسابقات نبود.در موارد دیگر مشکلی چندان به چشم نمی خورد.
الیور نیز در این مرحله شرکت نکرد تا آوریل مستقیما به مرحله نیمه نهایی راه پیدا کند.


خب مسلما نیازی به یادآوری قوانین دوئل برای عزیزانی که به مرحله نیمه نهایی این مسابقات صعود پیدا کردند ، نیست.دو مسابقه نیمه نهایی نیز بدین قرار است:

مسابقه اول: چو چانگ – پروفسور سینیسترا

مسابقه دوم: آوریل – لیلی اوانز

در این مرحله ، محدودیت مکانی وجود نخواهد داشت و شرکت کنندگان باید خودشان در پست خود ، مکانی را معرفی کنند و در صورت ناشناخته بودن آن ، توصیف قابل قبولی از آن ارائه کنند.محدودیت زمانی نیز ، علاوه به عدم حضور دامبلدور و مرگ وی در زمان دوئل ، استفاده از زمان برگردان (رجوع شود به کتاب سوم هری پاتر) به نوعی در پست است.

مرحله نیمه نهایی از ساعت 00:00 بیست و سوم شهریور آغاز خواهد شد و به مدت چهار روز ، تا ساعت 24:00 بیست و هفتم شهریور ادامه خواهد داشت.از شرکت کنندگان تقاضای دوئلی جوانمردانه را دارم.

*پ.ن:در دوره بعد دوئل محفل ، شاهد تغییرات بزرگی در برگزاری و شرایط ثبت نام آن خواهید بود و دوره بعد بمراتب بهتر برگزار خواهد شد..موفق باشید.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۰:۰۹:۱۱



Re: محل تمرین دوئل محفل
پیام زده شده در: ۰:۰۹ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#47

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
يه عينك شماره ي بالا بزنيد،نفس عميق بكشيد تراژدي رو حال كنيد!!:
-----------------------
ليلي روي تخت خواب چوبي دراز كشيده بود و در حاليكه دستهايش دور گردنش حلقه شده بود به قاب عكس روي ديوار نگاه مي كرد.
از روزي كه كالين كريوي آن عكس را از آنها گرفته بود مدت زيادي نمي گذشت. سينيسترا رداي سبز رنگش را پوشيده بود و به دوربين لبخند مي زد. لارتن قيافه ي مضحكي به خود گرفته بود و سيريوس شادمانه مي خنديد. در آن سوي تصوير جسيكا موهاي طلايي رنگش را جمع مي كرد و با چهره اي مصمم به دوربين خيره شده بود.ليلي هم در ميان او و ويولت ايستاده بود و با گوشه ي ردايش چوب دستش را تميز مي كرد.
خنده ي تلخي بر لبهاي ليلي نقش بست. از جا بلند شد به سمت قاب عكس رفت و درحاليكه در چشمهاي جسيكا خيره شده بود زمزمه كرد:«چرا؟» اما تصوير روي ديوار هنوز مشغول بستن موهايش بود و توجهي به او نداشت.
ليلي قاب عكس را از ديوار جدا كرد و به پشت روي ميز تحرير گذاشت. پنجره را باز كرد و نفس عميقي كشيد. هنوز سوزش زخمي كه ديروز در مبارزه با دالاهوف روي بازويش نقش بسته بود آزارش مي داد اما آنچه بيشتر از جاي زخم او را آزرده مي كرد زخمي بود كه از چند هفته پيش قلبش را جريحه دار كرده بود و سينه اش را در هم مي فشرد.
ليلي آهي كشيد و به آسمان خيره شد. ناگهان در خشش نوري نقره اي رنگ در نزديكي باغ توجهش را به خود جلب كرد.ققنوسي درخشان آرام و سبك بال به او نزديك مي شد. ليلي به سرعت به سمت ردا و چوب دستي اش رفت و خود را براي آپارات احتمالي آماده كرد.
چند دقيقه بعد صداي آرام و اطمينان بخش دامبلدور در فضاي اتاق پيچيد:« يك علامت شوم در بالاي برج غربي هاگوارتز ديده شده. با توجه به شروع تعطيلات و عدم حضور دانش آموزان در مدرسه خطر چندان جدي به نظر نمي رسه. با اين وجود حضور حتي يك مرگخوار در محوط ي هاگوارتز تهديد بزرگيه. از همه ي اعضاي محفل تقاضا مي كنم در سريع ترين زمان ممكن خودشون رو به سرسراي عمومي هاگوارتز برسونن»
ليلي چند لحظه مكث كرد سپس مقداري پودر پرواز از گنجه ي ديواري بداشت و با سرعت به سمت شومينه دويد.

***

چند ثانيه بعد از ورود ليلي بقيه ي اعضاي باقي ماند ي محفل هم به تدريج وارد تالار عمومي شدند. اوليور در حاليكه دسته جارويش را به كناري مي گذاشت گفت: « به خاطر تأخير متأسفم....به شومينه دسترسي نداشتم و مجبور شدم تمام مسير رو با جارو بيام»
دامبلدور سرش را تكان داد و بعد به سيريوس اشاره كرد.
سيريوس در حاليكه به نقشه ي غارتگر نگاه مي كرد گفت:« مرگخوارها در سرتاسر مدرسه پراكنده شدن. تعدادشون چندان زياد نيست و توي گروههاي يك يا دو نفري حركت مي كنن...از طريقه ي حركتشون اينجور به نظر مي رسه كه دنبال چيزي مي گردن...»
سينيسترا با ترديد گفت:« اگه دنبال چيزي مي گردن پس دليل فرستادن علامت شوم چي بوده؟...قاعدتاً اونا بايد سعي مي كردن مخفيانه كارشونو انجام بدن...فكر نمي كنيد اين يه تله باشه؟...»
آلبوس به فكر فرو رفت و گفت:« در هر صورت نمي تونيم اينجا بمونيم و كاري انجام نديم...بهتره پخش بشيم و دنبالشون بگرديم...در صورتي كه به هر مشكلي برخورديد با پاترنوس به هم اطلاع بديد...»

***

راهروي منتهي به برج غربي درست مثل هميشه بود.سينيسترا زمزمه كرد :«مطمئني كه بايد از هم جدا شيم؟»
ليلي سرش را به نشانه ي تأييد تكان داد و گفت: « اينجوري سرعتمون بيشتر مي شه...بايد هر چه زودتر پيداشون كنيم...من مي رم بالاي برج تو هم اتاق هاي انتهاي راهرو رو بگرد»
سينيسترا با اكراه موافقت كردو گفت: « پس مواظب باش...علامت شوم اولين بار بالاي همين برج ديده شده...»
_ نگران نباش از عهده ش بر ميام
ليلي در حاليكه اين جمله را با لبخند ادا مي كرد به سمت پله هاي برج دويد.

***

بالاي برج هوا سردو گزنده بود و باد با شدتي بيشتر از هميشه مي وزيد... ليلي ردايش را محكمتر به دور خود پيچيد و با كلافگي به اطراف نگاه كرد...موهاي سرخ رنگش در اثر وزش باد به صورتش برخورد مي كرد و او را آزار مي داد... بايد چيزي براي بستن آنها پيدا مي كرد...چوب دستي اش را پايين آورد و به جستجوي جيب هاي ردايش مشغول شد اما هنوز چند ثانيه نگذشته بود كه فشار ناشي از فرو رفتن جسم محكم و باريكي را در گردنش احساس كرد. سعي كرد واكنشي نشان دهد اما آن چوب دستي كه با حالتي تهديد آميز پوست گردنش را لمس مي كرد امكان انجام هر حركتي را از او مي گرفت.
صدايي آشنا و سرد در گوشش زمزمه كرد:« يك بي احتياطي ساده مي تونه به قيمت جون آدم تموم شه»
ليلي به خود لرزيد: « تو؟!»
چوب دستي كنار رفت و چهره ي رنگ پريده ي جسيكا در مقابل چشمهاي ناباور ليلي قرار گرفت. ليلي بهت زده به او نگاه كرد كه در رداي سياه مرگخواري غريبه و نا آشنا به نظر مي رسيد.
ليلي خنده ي تلخي كرد و در حاليكه به ردا اشاره مي كرد گفت: « جذاب شدي!»
جسيكا در سكوت به او خيره شد و بعد با قدمهايي آرام به سمت حاشيه ي برج رفت. ليلي در حاليكه سعي مي كرد آرامشش را به دست آورد چوب دستي اش را با حالت حمله بالا گرفت: « چرا منو نكشتي!...من ترحم يه...يه مرگخوارو تحمل نمي كنم!...حتي اگه اون مرگخوار تو باشي»
صدايش به وضوح مي لرزيد. جسيكا بي آنكه رويش را بر گرداند به آرامي گفت: « از همين راهي كه اومدي برگرد ليلي»
ليلي با عصبانيت فرياد زد:« نيازي نيست به من ترحم كني!...آره! تو هميشه از من قوي تر بودي!...اما حالا يه مرگخواري! مي فهمي؟ يه مرگخوار!...تو بايد منو مي كشتي ترسو! همونطور كه لارتنو كشتي!»
جسيكا با شتاب به سمت او برگشت و درحاليكه نفس نفس مي زد در چشمهايش خيره شد:« تو هيچي نمي دوني!»
ليلي خنده اي عصبي سر داد:« اُه! واقعاً؟... من بودم كه جسدش رو از زير آوار بيرون كشيدم!...من بودم كه بعد از اون فاجعه اعضاي محفلو خبر كردم!...فراموش كردي؟!...اونجا ايستاده بودي و به ما نگاه مي كردي...لارتن غرق خون بود...سعي كردم بهش كمك كنم اما نتونستم...تو چشمهام نگاه كرد و به سختي زمزمه كرد جسيكا...وبعد...»
ليلي به سختي لرزيد و روي زانوانش افتاد.
جسيكا هنوز بي حركت ايستاده بود و به او نگاه مي كرد.
اشك چشمهاي ليلي را پر كرده بود: « چرا جسيكا؟...تو بهترين دوست من بودي...چرا؟!»
جسيكا به آرامي گفت:« برو پايين ليلي...برگرد پيش بقيه»
ليلي از جا برخاست و در چشمهاي جسيكا خيره شد:« من يه محفليم جسيكا!...من براي فرار و جلب ترحم آموزش نديدم...دوئل مي كنيم!مثل هر محفلي و مگخوار ديگه اي!...تو لارتنو كشتي ، بعد هم فرار كردي و به مگخوارا ملحق شدي...انتخاب تو اين بود!پس يه مگخوار واقعي باش و مبارز كن!»
جسيكا چند لحظه در سكوت به ليلي نگاه كرد بعد چوب دستي اش را بيرون كشيد و تعظيمي آرام انجام داد:« حق با توئه...من يه مرگخوارم»
ليلي چيزي نگفت حتي تعظيم هم نكرد تنها چوب دستي اش را به حالت آماده باش در دست گرفت و براي دفع حمله ي جسيكا آماده شد.
چند دقيقه بعد درخشش رنگين طلسم هاي مختلف برج غربي را روشن كرد.
جسيكا مثل هميشه خوب مبارزه مي كرد و ليلي مي دانست در مقابل مهارت بالاي او شانس زيادي ندارد با اين وجود بايد مبارزه مي كرد و انتقام سالها اعتمادش به جسيكا را مي گرفت...انتقام سالها دوستي....انتقام لارتن....انتقام ِ...

ديفينديو!

صداي فرياد جسيكا رشته ي افكارش را پاره كرد. سوزشي تحمل ناپذير زخم بازويش را در بر گرفت و قطرات خون روي دستش لغزيد. چوب دستي از انگشتهايش جدا شده بود و چند متر دور تر افتاده بود.ليلي در حاليكه از درد به خود مي پيچيد روي زوانوانش خم شد.
جسيكا با قدم هاي محكم به سمت او گام بر مي داشت:« بارها به تو گفته بودم...در طول مبارزه افكارتو بيرون بريز، ذهنتو خالي كن و فقط روي مبارزه تمركز داشته باش...»
ليلي با درد و خشم فرياد زد:« تمومش كن!» حرفهاي جسيكا حقيقت داشت.او بي احتياطي كرده بود و همين حقيقت بود كه او را تا اين حد آزار مي داد.
طلسم جسيكا زخم بهبود نيافته اش را هدف قرار داده بود و خون مانند جويبار كوچكي از بازوي به زمين مي ريخت.جسيكا هنوز چوب دستي اش را در دست داشت و از فاصله اي نزديك به او نگاه مي كرد.
ليلي چهره اش را در هم كشيدو گفت:« پس چرا معطلي؟...چرا منو نمي كشي؟»
جسيكا سكوت كرد و به غبار كم رنگي كه از علامت شوم در آسمان باقي مانده بود خيره شد.
_ لرد سياه دنبال چيزي مي گرده...يه چيز ارزشمند كه توي مدرسه مخفي شده...چيزي كه مي تونه قدرت اونو چندين برابر كنه...
ليلي با ترديد به جسيكا كه به نظر مي رسيد بيشتر از او، در حال حرف زدن با خودش است نگاه كرد.جسيكا هنوز به علامت شوم خيره بود و با حالتي گنگ كلمات را بر زبان مي آورد.
_ مرگخوارها بايد به آرومي وارد مدرسه بشن...همه چيز بايد در سكوت انجام بشه...نبايد كسي بويي ببره...نبايد پاي محفلي ها به هاگوارتز باز بشه...
ليلي با حيرت به جسيكا نگاه كرد و از جا بلند شد.درد و جراحت دستش را فراموش كرده بود.
جسيكا چند ثانيه ي ديگر به بقاياي علامت نگاه كردو بعد به سمت ليلي برگشت.خنده اي عصبي سر دادو گفت:« قشنگه نه؟»
ليلي زمزمزمه كرد:« تو...تو..»
جسيكا نفس عميقي كشيد:«آره من درستش كردم»
ليلي با ناباوري به او خيره شد:« اما چرا؟!»
جسيكا كمي لرزيد:« اون يه اشتباه بود...مرگ لارتن يه اشتباه!...لارتن فرياد مي كشيد...خون همه جا رو گرفته بود... و اين چوب دستي من بود كه ستون ها رو روي بدن مجروحش فرو ريخته بود...»
جسيكا روي زانوانش افتاد و در حاليكه اشك پهناي صورتش را در بر گرفته بود به چوب دستي اش خيره شد.
ليلي به سمت او رفت و شانه هايش را با شدت تكان داد:« چي داري مي گي؟»
جسيكا با بي پناهي زمزمه كرد:« لارتن مرد...من اونو كشتم...بايد مجازات مي شدم»
ليلي فرياد زد:« فكر مي كردم مرگ لارتن يه نقشه از جانب مرگخوارها بوده»
جسيكا به تلخي خنديد:« من هميشه به محفل وفادار بودم...اما بعد از مرگ لارتن نمي تونستم اونجا بمونم...بايد تنبيه مي شدم...چه تنبيهي دردناك تر از مرگخوار شدن براي يه محفلي خطا كار وجود داره؟»
ليلي با هق هق گفت:« داري دروغ مي گي...تو با اونا بودي...»
جسيكا با افسوس گفت:« سعي كردم باشم...سعي كردم يه مرگخوار واقعي باشم...اما حتي اونقدر شجاعت نداشتم كه از عهده ي اين تنبيه بر بيام...»
ليلي زمزمه گفت:« پس اون علامت شوم...»
_آره من فرستادمش تا شما رو خبر كنم...مي بيني چقدر حقيرم ...حتي نتونستم يه مرگخوار باشم...
ليلي با گريه گفت:« اما مي تونستي توضيح بدي...مي تونستي بموني... دامبلدور تو رو مي بخشيد...مرگ لارتن سخت بود اما اين فكر خيانت تو به محفل بود كه همه ي ما رو از پا در آورد...»
جسيكا در حاليكه به سمت حاشيه ي برج مي رفت با اندوه گفت:« دامبلدور مي تونست منو ببخشه اما خودم هرگز»
ليلي به آرامي گفت:« ولدمورت به خاطر كاري كه انجام دادي تو رو مي كشه»
جسيكا به لبه ي برج نزديكتر شد و جواب داد:«آرزوم اين بود كه به دست يه محفلي كشته بشم...اما...» جسيكا چند لحظه سكوت كرد و بعد ادامه داد:« اون هيولا هيچ وقت فرصت كشتن منو پيدا نمي كنه»
ليلي از جا بلند شد و با نگراني گفت:« مي خواي چيكار كني؟»
جسيكا به سمت او برگشت.لبخند هميشگي اش بر لبهاي لرزانش نقش بسته بود.نگاهي به ليلي انداخت و به آرامي گفت:« هميشه دوست داشتم ليلي...هميشه»
ليلي با گريه فرياد زد:«نــه!» و به سمت حاشيه ي برج دويد اما قبل از اينكه بتواند كاري انجام دهد جسيكا به سمت زمين سرد و سخت محوطه سقوط كرده بود و در تاريكي نا پديد شده بود.
ليلي روي لبه ي برج خم شد و در حاليكه مي لرزيد به عمق تاريكي نگاه كرد. صداي قدمهايي شتابزده و گفتگوي چند نفر از پله ها به گوش مي رسيد.
_ ليلي تو اينجايي؟ حالت خوبه؟
سيريوس نقشه ي غارتگر را در جيب ردايش گذاشت و رو به انتهاي پله ها فرياد زد:« نگران نباشيد من پيداش كردم»
ليلي در حاليكه هنوز به لبه ي برج تكيه داده بود با چشمهايي پر از اشك به سمت سيريوس برگشت.
_هي تو زخمي شدي؟...چي شده؟!حالت خوبه ليلي؟
سيريوس به سمت ليلي دويد و با نگراني به او نگاه كرد. چيزي در كنار ديواره ي برج توجهش را به خود جلب كرده بود:« اين...اين چوب دستيه جسيكاست؟»
بغض ليلي دوباره تركيد.چند لحظه به چوب دستي خيره شد و بعد در حاليكه خود را در آغوش سيريوس مي انداخت به تلخي شروع به گريستن كرد...
--------------------------------------------

يه سؤال علمي: الان دوئلش كجاش بود؟:YGRIN: :HAMMER:
راستي جو نگيرتتون! لارتنو جسيكا جفتشون به حول و قوه ي الهي زنده ان از منو شما هم سالم تر!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۱:۵۰:۰۵
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۲ ۴:۰۰:۰۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.