هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
در خوابگاه گریف:
همه به طرز مشکوکی به مگورین نگاه می کنن.. مگورین هم خیلی تابلو خودش رو زده به اون راه و داره شعری رو زیر لب زمزمه می کنه:
- دست می زنه دست دست
پا می کوبه پا پا
پا به زمین.....
- مگور! میشه یه لحظه بیای اینجا!
ولی مگور خیلی تابلو تر خودش رو به کری می زنه!
- مگورین!
- هان؟ چی؟ با منی؟!!!!
- آره صدات زدما!
- نشنیدم!
- هدی با تو چه کار داشت؟!
- کودوم هدی؟!!!
- هدی جغده! هدویگ!
- هیچی اون رفته چیز .... هاگزهد ... نه هاگزمید!
- واقعا؟! کی رفت؟
و مگورین نشست بیست دقیقه قصه سر هم کرد!
- و آخر سر از من پرسید که چیزی نمی خوای برات بگیرم منم گفتم سنگ نمک!
ملت:
سالی یر: تو اتاقک داشتی با هدی حرف می زدی! چی بهت می گفت؟!
- من تکذیب می کنم!
- شماره ت افتاده ... ما همه می دونیم که با تو حرف می زده!
- خب می خواست حالمو بپرسه!
- پس چرا انقدر مشکوک بودی هان؟!
...........
خیلی دور تر از آن مکان هدویگ بال بال زنان به سمت اتاق شماره ی 156 می رفت:
- تیش تاق پاق پاق ... روزی که با تو بودم ... روز خوش ...( صدای گوشی جادویی هدویگ)
هدویگ به سرعت گوشی رو بر می داره:
- بله! چی می خوای؟
- هدی کمک!!!! کلی خالی بستم ولی هیچ کی حرفامو باور نمی کنه! به زور تونستم بیام اینجا!
- الان کجایی؟
- مرلین گاه! خلوت تر از اینجا نبود!
- خیل خب من تازه رسیدم ... سوتی ندیا! بای!
...............
در مرلین گاه:
- بمیری! حالا من چه کار کنم!



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
سینیسترا : اون با شماره های لونا لاوگود ، چو چانگ ، مریدانوس ، بیگانه و مگورین تماس گرفته !
شخصی از میان جمع(کمبود شخصیت حاد!) : خب چو و لونا زناشن ... مری و بیگانه شووراشن ... اینا هیچی ... مگورین
ملت : ماشاءالله چه دفتر سیاهی !
سالی یر : هدویگ دقیقا چه زمانی رفت پای تلفن ؟
همون شخصی از میان ملت : ساعت ** ، دقیقه ** ، ثانیه ** !
سالی یر یه فلش بک تو خاطراتش می زنه ...

------

سالی یر پس از شنیدن اعترافات بیل بلند شد و با دستش لامپ رو نگه داشت ... بیل رو به سمت در خروجی فرستاد و نگاهی به مگ انداخت که یه چیز مشکوک تو گوشش بود(هندزفری) و دهنش در حال جنبیدن بود ... صورتش به طرز مشکوکیوسی قرمز شده بود و لپاش گل انداخته بود(احتمالا به دلیل شنیدن جمله "سلام جیگی چطوری؟!)
سالی یر : احتمالا باز داره با خودش حرف می زنه ... خدا عقل بده !

و به همراه بیل از اتاق خارج می شن ...

------

سالی یر : پس قضیه اینه ...
ملت : چی ؟ ... کو کو قضیه ! ... تعریف کن !

..............

هدویگ عینک آفتابیشو به چشم می زاره ... نگاهی به تجهیزاتش می کنه و بعد از حصول اطمینان از مجهز بودنش ، به هوا بلند می شه و به سمت پنجره طبقه پنجم بیمارستان پرواز می کنه .
با رسیدن به پنجره چوب دستی دیجیتالشو! در میاره و با لیزر شروع می کنه به سوراخ کردن هواکش ... هواکش رو در میاره و از اون طریق وارد طبقه پنجم می شه ... اطراف رو نگاه می کنه و دنبال اتاق 156 می گرده ... بعد از دیدن شماره اتاق ، عینک آفتابیشو رو چشمش محکم می کنه و با قاطعیت به سمت اتاق پرواز می کنه ....




Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
هدی: خب فهمیدی چه کار باید بکنی؟

مگور: میشه یه بار دیگه از اول بگی؟

هدی : خدااااااااا!!!

مگور : فقط یه بار دیگه!

هدی: ببین من امشب باید برم سنت مانگو یه کار خیلی فوق العاده مهم دارم اونجا ! اما تو باید طوری وانمود کنی که انگار من رفتم هاگزمید! یادت باشه هیچکس نباید بفهمه من دارم کجا می رم؟ فهمیدی ؟


مگور: آره بابا ! مگه خنگم؟!

هدی :

مگور : آره دیگه ! باید به همه بگم که تو رفتی سنت مانگو تا استر رو ببینی!!!

هدی : چی ؟!!!!

مگور : شوخی کردم!

هدی در حالی که دوباره حرف ها را با مگورین چک می کند نویسنده دوربین را به طرف دیگر خوابگاه جایی که بیل با دیگر گریفی ها ایستاده اند می چرخاند!()

-------- آن سوی خوابگاه -----------


بیل : به مرلین قسم من هیچ کاره ام ! بابا بی گناه به ترکی چی می شه؟!!

سینیسترا در حالی که متفکرانه به فکر فرو رفته بود (کنایه از پیاده کردن مخ چند جادوگر بی گناه !): همه چیز معلوم خواهد شد؟

ملت گریف :

سنیسترا که صدایش را پایین می آورد تا هدویگ در آن طرف خوابگاه نشود :
سارا گفت که که هدویگ از تلفن عمومی به جایی تماس گرفته ، و از آونجایی که هر تماسی که گرفته می شه در دفتر پروفسور کوییرل ثبت می شه ما می تو نیم بفهمیم که هدویگ با کیا حرف می زده؟!!
و من به کوییرل اس ام اس دادم تا اون شماره رو در اختیارم قرار بده!!

ملت گریف : مگه کوییرل موبایل داره؟!! از کی تا حالا؟

سینیسترا : از وقتی ایرانسل اومده ! از این ثبت نامی هاست. فقط با صد و پنجاه هزار تومان و بعد از پانزده دقیقه صاحب یک خط موبایل شوید! و با هر شماره ی 8 رقمی که دوست دارید!!!

ملت گریف : آقا ما می خوایم ! آقا ما هم میخوایم!!

بیل : خب نتیجه پیام کوتاه ( نکته : فارسی را پاس بداریم!!)


سینیسترا : آهان اون با شماره های .........


----------------------------------------------------------

با آرزوی موفقیت


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
مگورین ادم که نیست! طلسم روش اثر نداره که! با عصبانیت تمام از اتاقک خارج میشه یه نگاه بد به همه می ندازه و می ره رو کاه هاش دراز می کشه ... همون موقه هدی میاد طرفش:
- بیل چیا گفت؟
- من با آدمای سوء استفاده کن حرف نمی زنم! نگاه کن:
نقل قول:
سلام جیگی چطوری؟!:bigkiss:

هدویگ: تو چرا انقدر گیری؟! اون فیلم بود! ببین جسی و سارا می خواستن .........( ده دقیقه بعد) حالا فهمیدی؟
- خب؟
- هیچی دیگه همش فیلم بود ... فهمیدی؟
- آره
- عمرا اگه فهمیده باشی! خیل خب بیل چی گفت؟!
- تابلو دروغ می گفت! می گفت که می خواسته استر رو با طلسم عشق افسون کنه که عاشق تو بشه بیاد خواستگاریت!!!!
- مطمئنی؟
- اونا منو بستن! بعد ازم خواستن گوشامو بگیرم برا چند لحظه که حرفاشونو نشنوم بعد کلی چیز با هم گفتن!
- خب! چی گفتن؟
- من نشنیدم خب گوشامو گرفته بودم!
- خیل خب ... الان کاری که می کنیم اینه .....
آنسوی خوابگاه بیل برا بقیه توضیح می داد که بی گناهه :
- آره من اصلا اونو طلسم نکرده بودم! افرادی می خوان وجهه ی منو تو تالار خراب کنن! یه کسایی تو این ماجرا دست دارن!
- یعنی کار کی می تونه باشه؟!
- بی چاره استر!
و چند تا از دخترا شروع کردن به گریه کردن! و بعضی ها هم شروع کردن به دلداری دادن ... سالی هم گوشه و کنار خوابگاه رو جستجو می کرد تا شاید بفهمه هدی چه کار می خواد بکنه ... و هر از چند گاهی نگاهی مشکوک به مگ و هدی که داشتن در گوشی حرف می زدن می کرد ...
هدی: خب فهمیدی چه کار باید بکنی؟
مگور: میشه یه بار دیگه از اول بگی؟
...................



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

سالیر بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۸ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۶
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
ادم خر ببوسه جلو این فیلم نیاد
(خوب مگه خودتون ناموس ندارین به صحبتای خصوصی گوش می دین بیاین این ورتر جلوی در اتاق )
دیگه همه از استرس به این شکل در امد بودند که در باز شد وسالی یر همراه بیلی از در بیرون اومدن
بقیه بچه ها و سارا با چشمانی پف کرده از گریه پرسید:
-چی شد ؟؟؟ سالی یر سرش رو پایین انداخت و بعد بالا اورد و جواب داد:- من فهمیدم کار کی بوده
همهی حاضرین وسالی یر در ادامه گفت :- ولی نمی گم
سینی می گه : - چرا ؟دوساعته مارو گرفتی حالا می گی نمی گم
سالی یر که از عصبانیت خانوما می ترسید خودشو به معصومیت زد و جواب داد:- خانوما .....اقایون ...اگر نمی گم فقط برای حفظ ارامش عمومی و امنیت خودتونه ! بقیه هان چی میگه ؟؟
مرلین پرسید :- پس مگور کجاست ؟
سالی :- چون می خواستم قضیه همینجور مخفی بمونه دست و پاش رو بستم تو اتاقه
سارا به اتفاق سینی و مرلین :- چی ؟؟؟؟
سارا:- گناه داره .............! سینی :- خفه نشه ...ای ظالم برو بازش کن !......ویکتور:- زورت به دخترا می رسه ..بچه سوسول ..بدبخت حلزون
سالی یرم که دید اوضاع داره خراب می شه سریع شد و توی اتاق دوید و بیلی هم دنبالش
سالی یر همینجور که داشت دست و پای مگی رو باز می کرد رو به بیل گفت :- شانس اوردی دلم سوخت ابروت رو نبردم و نگفتم کار تو بوده ...اخه برادرمن تو که بلد نیستی ورد نگو ..اخه ورد عشق کجا ..ورد گزنده کجا !
بیلی با این حالت و بسیار نادمون در حالی که حلقه ای از اشک تمساح در چشم داشت زمزمه کرد :-خوب من که نمی خواستم نفرینش کنم ......من فقط می خواستم طلسم عشق بهش بزنم تا مهر هدویگ تو دلش بشینه و هدویگم از افسردگی در بیاد
کار ازاد سازی مگورین به پایان رسید مگی بلند شدو ایستاد نگاه نا جوری به اون دوتا کرد و با ناراحتی گفت :-هیشکی منو دوست نداره سالی یر لبخند زد و گفت :- پس خبر نداری !ولی دیر شده بود مگورین داشت بیرون می رفت
بیلی با وحشت گفت :- وای الان کار دستمون می ده
سالی یر با این لبخندا چوبدستش رو به سمت مگی گرفت و ورد خاموشی رو گفت
سالی:- نه هیچی نمی گه ....منم به یه شرط هیچی نمی گم به شرط این که قول بدی کمکم کنی تا بفهمم این جغد با هوش چه نقشه ای داره
بیلی هم چون هیچ راه دیگه ای نداشت با سر علامت مثبت داد
..........................................................................................................
امیدوارم خوب شده باشه


زندگی قمار است, ماجرا است,انسان یامیبرد یا می بازد,زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد,و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۸:۵۱ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
آقا من می خوام به دفتر حمایت از حیوانات جادویی شکایت کنم!
----------------------------------
سالی یر: خب شروع می کنیم... تعریف کن... از اول اولش!
- اااااا نه واستا!( و عینک ریبونش رو در میاره می زاره چشمش ) حالا بگو!( و یه ضربه به چراغه می زنه )
سالی نگاهی به مگ می ندازه و پس از اینکه یه آه ( که آخرش معلوم نشد از سر تاسف بوده یا دلسوزی) می کشه، دوباره به بیل نگاه می کنه و با اشاره بهش می فهمونه که شروع کنه ...
بیل: من بدون وکیلم صحبت نمی کنم!
سالی یر یه نگاه به مگ می ندازه و می گه: مگ؟!
مگ: هان؟!
سالی یر: مگه با هم هماهنگ نکرده بودیم؟!!!
مگ: آهان!!!
و به سرعت یه پرتقال جادویی از تو جیب مخفیش در میاره می زاره رو میز و با یه ضربه ی محکم سم اونو می ریغونه به سالی یر!
سالی یر:
و دوباره سمش رو بالا میاره و روبه روی صورت بیل می گیره!
- می گم می گم ... من همه چی رو می گم!
--------------------------------
در خارج از آن اتاقک همه دم در منتظرن تا بفهمن که چه شده واقعا؟! این سوالی بود که ذهن همه رو چنگول می نداخت ... جو عصبی همه رو گرفته بود و صدای هق هق چند تن از دختران گریف به گوش می رسید( ) هیچ کس باورش نمی شد که بیل در این ماجرا دست داشت باشد ... هیچ کس به جز:
هدویگ: سینی! میشه اون موبایل جادوییت رو بدی؟!
- نخیر! کی می خواد این ماه پولشو بده هان؟ :root2:
- حالا بعد با هم حساب می کنیم!
وقتی که سینی داشت به حرف هدویگ فکر می کرد صدایی آسمانی به گوش رسید که:
-هوووووووووی یارو! برو از تلفن عمومی جادویی سکه ای گریف استفاده کن!
هدویگ به سرعت به سمت تلفن عمومی جادویی سکه ای گریف(تعجسگ!) می ره ... در این بین سارا و جسی که خیلی به این موضوع مشکوک می شن به دنبال هدویگ می رن تا مکالمه اونو گوش بدن:
- سلام جیگی چطوری؟!:bigkiss:
- هدی؟!
- چه خبرا؟! امروز چه کاره ای....
....
سارا: واقعا مکالمه ی مشکوکیه!
جسی:
و به جمع بچه های دم در اتاقک می پیوندن!
هدی: خب رفتن! تا حالا چیزی گفته؟!
اونور خط مگور: هی برا چی تنفس مصنوعی از راه دور فرستادی هان؟!
هدی: بی خیال اون فیلم بود!
- نه اوناهاش! نگاه کن!
- بی خیال بیل اعتراف کرده؟!
- ببینم تو خودت خوار مادر نیستی؟
- عقده ای! فیلم بود! برا اینکه اینا چیزی متوجه نشن!! بیل چی گفته؟!
- فکر نمی کردم از من سوء استفاده کنی هدی!
-
پاق! صدای قطع کردن گوشی ....
- آدم خر ببوسه جلو این فیلم نیاد!!!!
----------------------------------
در اتاقک تاریک:



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۰:۳۲ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
ویکتور عزیز خیلی خوبه که شروع کردی و بالاخره پستت رو زدی ولی همیشه همه کسایی که شروع کردن اشکالات زیادی داشتن ... شما هم متاسفانه یا دقت نکردی یا پستای قبلی رو نخودی و داستان رو اونطور که باید پیش نبردی ... و در ضمن سعی کن پست هات طولانی تر باشن تا یه خورده داستان رو بیشتر پیش ببرن و بهتر بشه راجع بهشون قضاوت کرد .
به هر حال برای شروع خوب بود ولی متاسفانه باید بگم به دلیل همون مشکل سوژه و کم دقتی شما ، از پست قبلی ادامه می دم ... امیدوارم پست بعدیت بهتر و زیباتر باشه .

====

ملت بعد از شنیدن حرف سالی یر از شدت تعجب اول چشماشون از حدقه می زنه بیرون : ... بعد چشماشون میاد سر جاش ولی چهرشون کماکان متعجب می مونه : ... و بعد از اون یواش یواش حالت متفکر به خودشون می گیرن :
سارا : یعنی بیل چی کار کرده ؟
مگ : خب حتما یه کار کرده دیگه !
ملت :
مگ :
سالی یر به این صحبتا خاتمه می ده و می گه :
- بهتره به جای این بحثای بیهوده بریم دنبال بیل ... یه سری سوال هست که باید ازش بپرسم .

و ملت به همون روشی که داخل شدن ، یعنی مثل اسب! به سمت در خروجی می رن و به پرستار حتی فرصت جیغ کشیدن و خبر کردن نگهبان رو نمی دن و به سرعت از بیمارستان خارج می شن و به سمت هاگوارتز راهی می شن .

...

هدویگ که کارهاشو تموم کرده بود و منتظر برگشتن بقیه بود ، روی یکی از مبلها لم داده بود و مشغول زمزمه کردن آهنگ "جغد سحر!" با صدای بلند بود .
در همین اثنا در تالار باز شد و بیل با قیافه ای گرفته و پیشونی ای تابلو! وارد تالار شد ... با نگاه کردن به اطراف و دیدن هدویگ اخمهاش تو هم رفت و یه راست به سمت خوابگاه پسرا رفت .

چند لحظه پس از اون در خوابگاه با شدت باز شد و ملت سوار مگ! در چهارچوبش پدیدار شدن .
مگ : ای ای ای ای ای !
ملت : آرووووم چته ؟!
مگ : دستی بود
همه از مگ پیاده شدن ... سالی یر به سمت هدویگ اومد و گفت :
- بیل کجاست ؟
هدویگ اخمی کرد و گفت : رفت توی خوابگاه پسران .
ملت به سرعت به سمت خوابگاه پسران رفتن و پشت درش مستقر شدن .... همه چوب دستیاشونو کشیدن بیرون ... سالی یر بلند داد زد :
- بیل اینجا محاصره شده ... بهتره حماقت نکنی و خودتو تسلیم کنی .

چند لحظه بعد در خوابگاه باز می شه و بیل با چشمای پف کرده و پیژامه در آستانه در ظاهر می شه !

.....

اتاقی تاریک ... لامپی از سقف آویزون ... میزی گرد ... سالی یر روبروی بیل بر روی صندلی ای نشسته .

مگ با سمش لامپ رو تکون می ده و نور روی سر سالی یر و بیل به ورجه وورجه میفته .
سالی یر : خب شروع می کنیم ... تعریف کن ... از اول اولش !




Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
ملت گریف شروع کردن دنبال بیلی هرکی یه طرف رفت بالاخره
ویکتور : بچه ها پیداش کردم
سالی یر: عالیه بگیرش ویکتور تا ما هم برسیم
بیلی : چی شده مگه من چی کار کردم
سالی: هیچی ولی تقصیر توئه اون پرستاره رو طلسم کردی
بیلی: ای خدا چرا من هر کاری میکنم همه میفهمند
سارا: پس کار تو بود باید حدسش رو میزدم برو طلسم رو باطل کن
بیلی : باشه
هدویگ: خوبه آبرومون نرفت دیگه کسی نمیگه تقصیر بچه های گریف بوده
باید بریم ها
........................
نیم ساعت بعد
همه سعی میکردند که که برن با استر دست بدن و خداحافظی کنن
ییهو مگورین فریاد زد : واییییییی ....
بچه ها فرار.....



------------------
اگه قابل قبوله ادامه بدید لطفاً


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵

سالیر بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۸ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۶
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
استرجس در حالی که به هدویگ نگاه می کند که دارد با پرهایش بازی می کند اخمهایش توی هم می رود می گوید :

یادم نیست!!

اما این حرکت از چشم سالی یر دور نماند و همانطور که با کنسرو توی دستش بازی می کرد رو به بقیه کردو گفت :- بچه ها یه چیزی رو می دونید ؟
بقیه :no:
سالی یر:-نمی دونید ..... من می گم من قبل از این که بیام اینجا تو وزارت ارور بودم ولی چون تو یه مدرسه ی دیگه درس خونده بودم باید تو هاگوارتز هم واحد بگذرونم...من اینو نگفتم که پز بدما (توی دلش- پس واسه چی گفتم؟ ) اهان !
رو به استر کردو گفت :
- استر جان نمی زارم خونت پایمال بشه خودم انتقامت رو از قاتلت می گیرم چی؟؟ اهان نه یعنی خودم مسبب این خرابکاری رو پیدا می کنم ....همه بیرون ! سارا گفت :
-خودت بیرون ما اومدیم حال استر رو بپرسیم !
تا سالی یر اومد حرف بزنه بووووووووومب ،چشمان سالی سیاهی رفت و صدای مگی رو شنید که می گفت :
- اوا ...ببخشید می خواستم کمپوت رو بزنم به دیوار باز بشه !
سالی یر که سعی داشت چشماش رو متمرکز کنه ...روی زمین افتاد و مرلین و لوییس زیر بغلش رو گرفتن و بلندش کردن سالی یر که حالا یه گردو هم وسط پیشونیش بود همه رو با عصبانیت بیرون کرد
...............................................................................................................
یک ربع بعد
در حالی که بچه ها سعی می کردن پیکر بیهوش پرستاری رو که از نوازش های مگورین برخوردار شده بود رو یه جا قایم کنن .در اتاق باز شد و سالی یر رو به بقیه کرد و گفت :
- باید بریم بیلی رو پیدا کنیم
سارا جلو پرید و پرسید :- چرا؟ طفلک بیلی این وسط چی کاره اس !
سالی یر از این لبخندا زدو گفت :- همه کاره
............................................................................................................
خیلی ممنونم مستر هدویگ اون یه غلط تایپی بود . سعی می کنم کمتر غلط داشته باشم



زندگی قمار است, ماجرا است,انسان یامیبرد یا می بازد,زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد,و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
قبل از هر چیز باید تکلیف قبض موبایل این ماهه من معلوم بشه که پاشو به نمایش باز کردین
!!

===========================

بووووووووووووووووووووووم...

ملت گریف وارد آسانسور می شوند تا به طبقه ی پنجم بروند. هدویگ با نوکش شماره ی پنج را فشار می دهد.. اما آسانسور از جایش تکان نمی خورد...

" ارور ... بار اضافی...!!! "
این صدایی است که از آسانسور می آید. ملت گریف سریعا" به مگورین نگاه می کنند.

مگورین :

ملت گریف در ظرف اپسیلون ثانیه مگورین را ازآسانسور به بیرون پرتاب می کننند..

صدا دوباره اعلام می کند :

" طبقه ی پنجم صدمات و جراحات سنت مانگو "

ملت گریف از آسانسور بیرون می ریزند و همچون بلای آسمانی بر اتاق 56 1 نازل می شوند.

بیل با استر صحبت می کند که با ورود غیر منتظره حرفش را قطع می کند . رو به استر می کند :

پس در مورد اون موضوعی که بهت گفتم یادت نره !

استر : باشه !

بیل از بچه ها خداحافظی می کند و و قتی از کنار مگورین رد می شود زیر لب چیزی می گوید می رود.

ملت گریف دور تخت جمع می شوند. همه ار حال و احوال او می پرسند:

جسی : خب ، چطوری ؟ کی مرخص می شی ؟

استر : معلوم نیست! دکترا می گن صدمه جدی نیست! احتمالا " فردا !

سارا اوانز : خوبه ! محفل بدون تو محفل نیست ! ( استفاده از آرایه ی مبالغه!)

سینیسترا در حالی که چشم غره ای به سالی و مگورین می کند که به کمپوت ها حمله ور شدند رو به استرجس می کند و می گوید :

خب ،بگو دقیقا " چه اتفاقی افتاد ؟ کی اون افسون رو به طرفت پرتاب کرد ؟

استرجس در حالی که به هدویگ نگاه می کند کهدارد با پرهایش بازی می کند اخمهایش توی هم می رود می گوید :

یادم نیست!!

ملت گریف :

..............
-----------------------------------------------

دلتون شاد گریفی های عزیز


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.