یاهو
نکته : این پست صرفا" نوعی اطلاع رسانی عمومی است! و هنوز هیچ قراردادی با خبرگزاری ندارد !! ... آگاهی حق شماست!خوف و وحشت ، سكوت ، ابهام ... مه ، دود ... همه جا را فرا گرفته بود !
تمام اعضاي گشت ثارالله و اينتروديكشن با نگاه هايي خشم آلود ، به سمت چهار موجود معصومي كه مانند بچه گربه هايي مظلوم ، در آن اوهام ، تنها رها شده بودند
، مي رفتند ...
صداي خنده هاي مهيبي فضا را پر كرده بود !!!
تنها چند قدم مانده بود ؛
_ دست نگه داريد ، دارين چي كار مي كنين ؟!
سكوت ايجاد شده ، با صدايي محكم و رسا شكسته شد ؛
نوري همه جا را فرا گرفت ، شخص تازه وارد ، لباس سفيدي بر تن داشت و نوري كه از محاسنش به همه جا منتشر مي شد ، توجه گشت ثارالله و دوستان را ، به خود معطوف كرده بود ...
اشك از چشمان استر جاري شده بود ،گودریک ، سدریک و گلرت هم به سمت سكويي كه در آن نزديكي بود ، رفتند ، تا پرچم افتخار را بر بلنداي غرور ، به اهتزاز در آورند ...
حسي غير قابل توصيف ، چيزي مانند دل پيچه ، اما نه به خاطر سنگيني شام ديشب ، بلكه به خاطر چيزي ژرف تر ؛
محفل سرانجام به آغوش آسلام پيوسته بود ...- چي شده بچه ها ؟!
جسی درحالي كه جیمز را ، كه مانند فرشتگان در خواب به سر مي برد ، در آغوش گرفته بود ، با تعجب وارد جمع نوراني شد ؛
گودریک در حالي كه بغض گلويش را مي فشرد ، رو به جسی كرد و گفت ؛
- جسی ... باورت نمي شه ... "عمو آسلام" اومده ...
جسی با اميدواري نگاهي به "عمو آسلام" انداخت، قيافه اش آشنا بود ... كمي فكر كرد ؛
خاطرات مانند برق از جلو چشمانش مي گذشتند ...
- نــــــــــــــــــــــــــه ...
" عمو آسلام" ، همان پیرمرد مهربان و ریش داری که منوی مدیریت هم دارد و ایضا" ناظرکمکی گمشده ی محفل بود!
- - - - -
پ.ن 1: گزارشی مختصر از محفل دیروز و محفل امروز! داستان اینطور بود که اون فضاسازی خوف اینا وقتی بود که محفلی ها درگیر مرگخوارا میشن و بعدش نیروی کمکی و پیروزی اینا !
پ.ن 2: نویسنده قسم میخورد که در کمال صحت عقلی این پست را ارسال نموده است!
پ.ن: و من ا... التوفیق!