پست پایانی ( کپی رایت بای ارباب )روز بعد:پنه که عادت داره برای فکر کردن تو خیابونا قدم بزنه، با نزدیک شدن به کیوسک کوچه ی دیاگون، یاد ریتا اسکیتر و مصاحبه ای که باهاش داشت میفته. آهی میکشه و به کیوسک نزدیک میشه.
پنه بعد از خوندن مطلب خودش:
اونورترا - پیش پرسی:- روزنامه روزنامه ... خبر دست اول! دوشیزه کلیر واتر میخواد از همسرش ویزلی طلاق بگیره ... روزنامه روزنامه ... خبر دست اوله رئیس سازمان فرهنگ و هنر جادویی ... بشتابید تا تموم نشده!
پرسی که برای ورزش صبحگاهی در حال دویدن بود، با شنیدن این حرف سرجاش میخکوب میشه و به سمت منبع صدا برمیگرده.
- یه دونه شو بده ببینم چی داری میگی.
پسر بدون توجه به اینکه طرف پرسی ویزلیه، روزنامه رو میده، پولو میگیره و دوباره مشغول داد زدن میشه. پرسی روزنامه رو باز میکنه و شروع به خوندن تیتر میکنه:
نقل قول:
پنه لوپه کلیر واتر، رئیس سازمان فرهنگ و هنر جادویی دیروز در گفتگویی خصوصی و تراژدی با خبرنگار خبره، ریتا اسکیتر، درخواست طلاق خود از همسرش پرسی ویزلی را رسما اعلام نمود و فرمود که دیگر هیچ راهی برای بازگشت باقی نمانده است!
.
.
.
پرسی توجهی به ادامه ی متن نمیکنه، روزنامه رو یه طرف پرتاب میکنه و با صدای پقی ناپدید میشه.
پرسی با قدمایی تند به سمت خونه ش حرکت میکنه و امیدواره که پنه لوپه رو اونجا پیدا کنه. در راه با خودش میگه:
- من واسه خودم دفتر توجیهات دارم. من استاد توجیه کردن ملت هستم. حالا از پس همسرم برنمیام؟ نه نه امکان نداره! حتی دشمن ترین دشمنم تحت تاثیرقرار میگیره و با حرفام توجیه میشه، اونکه دیگه جای خودشو داره! منم که دوسش دارم! پس راضیش میکنم، نباید این اتفاق بیفته! :vay:
پرسی با دیدن پنه لوپه که داره وارد خونه میشه فریاد میزنه: عهههه پنه؟ داشتم دنبالت میگشتم.
پنه لوپه بدون توجه وارد خونه میشه و درو براش باز میذاره. پرسی وارد خونه میشه و میپرسه: اون حرفای تو روزنامه حقیقت داشت؟ واقعا طلاق میخوای؟
پنه برمیگرده و با چشمایی پر از اشک میگه: اینو ریتا سرهم کرده ... میشناسیش که ... اما ... فک کنم ... انگار که درست ... نوشته.
پرسی از پنه برای نشستن رو کاناپه دعوت میکنه و مدت ها مشغول حرف زدن با پنه و توجیه کردنش میشه. بعد از کلی فک زدن، بالاخره گفتگوی پرسی با این جمله تموم میشه:
- امکان نداره! ازدواج ما همراه با کلی love بود! به آغوش گرم من بازگرد پنــــــه!
پنه که بعد از این همه حرف کلی تحت تاثیر قرار گرفته و توجیه شده، همه چیو فراموش میکنه و در آغوش پرسی جا میگیره!
دلورس که وقتی دره خونه رو باز دیده همینطوری بی هوا وارد شده، با دیدن این صحنه رو به پنه میگه: پنه؟ تو مگه قرار نبود ...
پنه لوپه به سمت دلور میاد، اونو به بیرون از خونه میرونه و قبل از اینکه درو محکم به روش ببنده فریاد میزنه:
- استعفا میدم! اون سازمان و همه ی نقشه هات واسه خودت. من فقط میخوام به زندگی شخصیم برسم. بابااااای!
در محکم به روی دلور بسته میشه و تمام نقشه هاش برباد فنا میره.
×پایان سوژه×