هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
#72

ایواناold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۰ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۴ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گریفیندور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
نقل قول:

سر رودريك آلبيانكوا نوشته:
اول بگم كه من در حدي نيستم كه بخوام نقد كنم ولي چون لازمه ببخشيد ديگه
____________________________________
خب ببين ايوانا جان من اول بديهاشو ميگم:
1_فضاپردازي اصلا نداشت.
2_خوب به داستان نپرداخته بودي,يعني خيلي سريع از همه چيز گذشتي و اصلا معلوم نشد چه جوري شما مرگخوارها رو بيرون كرديد.
3_اين جمله رو ميشه واسه من توضيح بدي؟
چوچانگ:ولی ما برای دفاع اومدیم!! بچه ها حمله!!
گفتي ما براي دفاع اومديم بعد گفتي حمله؟ميدونم منظورت چي بوده ولي بهتر بود ميگفتي بچه ها دفاع كنيد يا يه چيزايي تو اين مايه ها.
________________________________
خوبيها:
1_طنز به مقدار كمي توي نمايشنامت وجود داشت كه خيلي خوبه.
2_سعي كرده بودي اين حالت از بين بره.
يك:
دو:
سه:
3_داستان در كل بد نبود ولي همونطور كه گفتم خيلي زود از سر همه چي گذشته بودي.
__________________________

من اصلا نمیفهمم فضاسازی رو چه جوری باید بیارم تو نمایشنامه!لطفا یکی بیاد به من یاد بده!!

اونم که از همه چی سریع گذشته بودم برای این بود که هیچ سوژه ی جالبی نداشتم.....در واقع به جز فضاسازی من تو نمایشنامه هام اشکالی ندارم جز این که سوژه ی درست و حسابی ندارم و نمیتونم داستانو به خوبی ادامه بدم.یعنی میشه گفت...داستان نویسیم خوب نیست!

اون جمله ی چو....یعنی در جواب شارزاس بود که میگفت برای تفریح اومدیم.میدونم چیزهای خیلی بهتری میتونستم جاش بذارم ولی اون موقع اصلا فکرم کار نمیکرد!


!!Let's rock 'n' ROLE



Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
#71

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
روي چشم چوي عزيز قبليا رو بيخيال جديدارو نقد ميكنم ولي يه چيزي هست.
حميد,ققنوس,سرژ و حتي خود شما استاده من هستيد اونوقت من بيام پستاتون رو نقد كنم؟


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
#70

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
خوب سر رودريك!!! يعني اقاي البيانكوا! حالا كدومشو بگيم؟؟؟

ميدونم اينجا كارگاه نمايشنامه نويسي نيست ولي اگه لطف كني و مال همه رو بگي...من خيلي ممنون ميشم!!!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
#69

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
اول بگم كه من در حدي نيستم كه بخوام نقد كنم ولي چون لازمه ببخشيد ديگه
____________________________________
خب ببين ايوانا جان من اول بديهاشو ميگم:
1_فضاپردازي اصلا نداشت.
2_خوب به داستان نپرداخته بودي,يعني خيلي سريع از همه چيز گذشتي و اصلا معلوم نشد چه جوري شما مرگخوارها رو بيرون كرديد.
3_اين جمله رو ميشه واسه من توضيح بدي؟
چوچانگ:ولی ما برای دفاع اومدیم!! بچه ها حمله!!
گفتي ما براي دفاع اومديم بعد گفتي حمله؟ميدونم منظورت چي بوده ولي بهتر بود ميگفتي بچه ها دفاع كنيد يا يه چيزايي تو اين مايه ها.
________________________________
خوبيها:
1_طنز به مقدار كمي توي نمايشنامت وجود داشت كه خيلي خوبه.
2_سعي كرده بودي اين حالت از بين بره.
يك:
دو:
سه:
3_داستان در كل بد نبود ولي همونطور كه گفتم خيلي زود از سر همه چي گذشته بودي.
__________________________
ابه اندروميدا:
ببين اشكال اين جمله از دو نظر اشكال داره.
بهتر بود به يكي از اين دو صورت مينوشتي:
الف_نويل با اين كه شك داشت ولي پرسيد: طناب که داري؟؟
ب_نويل با اینکه می دانست باید طناب داشته باشن ولی مطمئن نبود پرسید : طناب که داري؟؟


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
#68

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
واقعا ممنون یه سری شو خودم فهمیده بودم اما نه به طور کامل ولی واقعا ممنون.سعی می کنم توی بعدی بهتر بشه.
واقعا فکر نمی کردم خوبی ای هم داشته باشه!
در مورد اون قسمت هم می خواستم سوال کنم :
نويل با اینکه می دانست باید داشته باشن ولی مطمئن نبود پرسید : طناب که داري؟؟
در این قسمت من می خواستم شک نویل رو نشون بدم بدون استفاده از کلمه ی شک!برای همین نمی دونستم چه جوری بگم.اگه می شه بهم بگین چه جوری می تونم این جمله رو بنویسم که حالت شک داشتن رو به ادم بده در عین حال از کلمه ی شک استفاده نشه.


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
#67

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
خب چون گفته بودي اشكالات نمايشنامتو بگم ميگم:
1_ببين بزرگترين مشكل اين نوشته نبودن طنز بود.خيلي راحت ميتونستي بهش طنزم اضافه كني.
2_خودمحوري در داسان,يعني در مقابل بقيه خودتو بزرگتر نشون دادي.
3_نوشته بيشتر حالت داستان داشت تا نمايشنامه.
خب اينا بديها بود ولي خوبيهاشم ميگم.
1_خيلي خوب فضاسازي شده بود.
2_از لحاظ نوشتاري روند خوبي رو طي ميكرد.
3_داراي هيجان بود و خشك و كسل كننده نبود و فقط به كمي طنز احتياج داشت.
_______________
در ضمن اين تيكه هم يه ذره مشكل داره:

نويل با اینکه می دانست باید داشته باشن ولی مطمئن نبود پرسید : طناب که داري؟؟
__________________
در كل نوشته ي خوب و قابل قبولي بود.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۷:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
#66

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
من نتونستم بهتر از این پیدا کنم می دونم زیاد جالب و خوب نیست اما سعی می کنم بهتر بشه.
می شه اشکال های نمایشنامه ها رو بهمون بگین؟
---------------------------------------------------------------
بعد از اينکه نويل معجونی را که شوالیه خواسته بود ساخت همه به سوي قلعه حرکت کردن و وقتي به راهي نگاه کردن که بايد ازش برمي گشتن :
نويل و برتي که در ماندگی از چهره هایشان می بارید : حالا چه جوري اين همه راه رو برگرديم؟؟
اندرو : نکنه مي خواين اينجا بمونين؟؟
نويل : اصلا!!اما....
اندرو : اما بي اما.راه بيفتين خيلي زود به يه قسمت کوهستاني مي رسيم و تا شب نشده بايد اونجا باشيم و فردا از اون مي ريم پايين.
نويل : مطمئني...
اندرو : کاملا!
نویل که می دانست حق با اندروه دیگه اصراری نکرد و به دنبال اون راه افتاد.

چند ساعت بعد.

اندرو در حالی که دستش جلو صورتش بود : بايد مقاومت کنین با اينکه باد مياد بايد....
نويل : خفه مي شي يا نه؟؟
اندرو :
برتي : بس کنين ديگه!!
اندرو به صخره ای اشاره کرد که شکاف بزرگی زیرش دیده می شد گفت : باشه..باشه...بیاین..با این باد نمی شه زیاد پیش رفت.تا صبح زیر اونجا استراحت می کنیم.

فردا صبح

اندرو : خب بچه ها اين جا همون جايي که اون دفعه ازش بالا اومديم و پايين رفتنش سخت تر خواهد بود.خب مثل اون دفعه اروم از اين سراشيبي ها پايين مي ريم.
نويل با اینکه می دانست باید داشته باشن ولی مطمئن نبود پرسید : طناب که داري؟؟
اندرو : طناب؟؟نه نويل اين جا نمي شه با طناب رفت چون سر بالايي که نيست.
نويل که حالا نا امید شده بود : واي!!
برتي : مطمئنم که ما مي تونيم.
نويل : خيلي اعتماد به نفس داريها!!!
اندرو دستشو دراز کرد سمت نویل و برتی و در حالی که داشت به سرازیری خاکی نگاه میکرد گفت : خب حالا دست همديگه رو مي گيريم و ميريم پايين.نويل دستمو بگیر نويل ...نه...
نويل : اوهههههه......
نویل پاش رو رویه یه سری خاک سست گذاشته بود که فکر نمی کرد سست باشن و حالا با تمام سرعت داشت به سمت پایین می رفت.
اندرو که حس می کرد در قبال اون مسئولیت داره داشت به خودش امید می داد که اونم می تونه بره پایین : اومدم نويل !!
و با تمام ترسی که داشت پشت سر نویل راه افتاد.
نويل که هر لحظه سرعتش بیشتر می شد : منو بگير خواهش مي کنم.
اندرو که از شجاعت خودش تعجب کرده بود سعی کرد سرعتشو بیشتر کنه و نویل رو بگیره : اهان... بيا.. دستمو بگير.
اندرو دستشو دراز کرد سمت نویل و ردای اونو گرفت که حالا داشت دیگه جر می رفت که نویل توانست دست اونو بگیره.
نويل نفس زنان گفت: واي مرسي نزديک بود...
حرف برتی حرف نویل رو قطع کرد با اینکه برتی با اونا فاصله ی نسبتا زیادی داشت اما هر دو تاشون تونستن بفهمن که اون چی گفت.اون داد زد و گفت : منم اومدم!!
اندرو : نه برتي!!
اما ديگه کار از کار گذشته بود و اون داشت با سرعت به سمت اونا مي اومد.... و همه با هم به سرعت به سمت اخر سراشيبي مي رفتن.و بالاخره....
اندرو که داشت کمک برتی می کرد پا بشه چون در لحظات اخر خورده بود زمین گفت : اخيش.اين طوري زودتر رسيديم.
نويل : ولي خيلي بد بود.
برتي که حالا دیگه پا شده بود و داشت ردا شو می تکوند گفت : من که کيف کردم!!
اندرو : به همچنين.
نويل که از اینکه اون فقط در سمت مخالف دو نفر باشه احساس خطر می کرد سعی کرد موضوع رو عوض کنه و گفت : خب بايد سريع به سمت قلعه بريم.

چندين ساعت بعد

برتي در حالی که چشمهاشو ریز کرده بود و در اثر دقت زیاد ابروهاش داشتن به هم گره می خوردن گفت : فکر کنم دارم قلعه رو مي بينم.
اندرو : مياين بدويم؟زودتر مي ريم!!
اما تا قیافه ی متعجب اون دو تا رو دید از حرف خودش خنده اش گرفت.
نويل و برتي : تو چه جوني داري؟؟
اندرو : به هر حال من که رفتم.
و شروع کرد به دویدن.
نويل که بازهم احساس خطر کرده بود گفت : اصلا دلم نمي خواد عقب بيفتم.
برتي : منم همينطور.
و همه با هم به سوي در قلعه مي دوين و رسيدن به اون.اندرو زودتر از همه رفت توي قلعه.
-------------------------------------------------------------------------
در ضمن اینم ای دیم : ghazale_mooferferi@yahoo.com


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۴
#65

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
خب من یکی از پستهام رو که به نسبت بهتر از بقیه بود رو انتخاب کردم.
خودم میدونم که خیلی خوب نیست و طنز هم نداره ولی حالا اینو داشته باشین تا بعدا طنز رو هم وارد رول هایی که مینویسم بکنم
-----------------------------
رومیلدا به آرامی از محلی در زیر بوته های جنگل که مخفی شده بود بیرون میاد.آوازه ی قلعه روشنایی حس کنجکاوی اونو برانگیخته و حالا اینجا در زیر بوته های خاردار به افرادی که در حال آمد وشد بودن نگاه میکرد ولی بالاخره با جستی بیرون اومد .
اون چو رو که وارد قلعه شده بود دیده و حالا ورود مری و لی رو نظاره میکرد .به خودش گفت :من هر جوری شده باید برم این تو
ولی دوئل کردن؟؟؟نمیدونم .........من که تجربه ای ندارم....... پس از طریق دیگهای باید وارد اینجا بشم.........آهان فهمیدم

رومیلدا که رمزی که شوالیه و بعد هم مری و لی به کار برده بودن رو شنیده بود با اعتماد به نفس کامل به طرف در اصلی رفت

در:واژه رمز؟
رومیلدا:هیپوگریف چو باک بیکو اذیت میکنه
در:این رمز شوالیه است
رومیلدا:خودم میدونم فقط گفتم شاید کارکنه
در:متاسفم
رومیلدا:خب ...میدونی من فکرکردم که ...تو ..که یه در باهوشی شاید ...میدونی چطوره ازم یه معما بپرسی اگه درست جواب دادم منو راه بده تو ولی اگه اشتباه کردم ...خب میتونی شوالیه رو خبر کنی تا بیاد حسابمو برسه .موافقی؟
در:باید فکر کنم
رومیلدا:پس عجله کن

دقایقی بعد...
در:خوب گوش بده
"بی آنکه نفس بکشد زنده است
به سردی مرگ است
هرگز تشنه نمیشود اما همیشه مینوشد
سرتاپایش غرق در زره و جوشن است اما هرگز جرنگ جرنگ نمیکند"
رومیلدا: یه بار دیگه بگو
در دوباره معما را تکرار میکند و ناگهان....

درهای قلعه باز میشود و شوالیه سوار بر اسبش به سرعت برق از انجا دور میشود

رومیلدا:کجا داره میره؟؟؟
در:تو حواست به خودت باشه

رومیلدا شروع به قدم زدن میکند ودر این حین از کنار رودخانه ای که در آن نزدیکی ست عبور میکند
...........ماهی ای از آب بیرون میپرد بدنش در نور آفتاب میدرخشد و....بله .او جواب را یافته بود

رومیلدا:جواب سوالت میشه "ماهی"
در: درست بود

درهای قلعه از هم گشوده میشود و رومیلدا به آرامی قدم در آن محیط اسرارآمیز میگذارد .تا بازگشت شوالیه او باید چه کند؟


ویرایش شده توسط سیریوس در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۸ ۱۷:۴۹:۴۹

The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۴
#64

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
اين آيدي منه بقيه آيدي ها هم بزنيد من پاک مي کنم پستو آيدي رو ميارم تو همين پست که پست ارزشي زياد نشه... پس بقيه هم بگيد حتما اي دي هاتونو چون همهانگي از تو مسنجر خيلي مفيده :ygrin
1-sina_kingcool2006


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: "نمایشنامه نویسی لایق یک سفید!"
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ پنجشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۴
#63

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
اندروميدا جان مهم نيست ممكنه توي حمله ي اول نتوني شركت كني ولي هرچه سريعتر بهتر,در ضمن اونايي كه اينجا پست ميزنن آيديهاشونم براي من بفرستن كه برنامه هارو توي مسنجر تنظيم كنيم.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.