هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۸:۱۳ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
#11

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
وب مستر را دوست داريد؟
1)بله
2)خير
3)وب مستر کيست؟*((شما ميدونيد كيه؟خوردنيه؟))
4)هيچکدام

2-نظر شما در مورد وب مستر چيست؟
1)خوب است
2)بد است
3)وب مستر کيست
4)هيچکدام
5)موجوديست مفيد!!!*

3-اگر در يک کوچه تاريک باشد و يک چوب در دست شما باشد و با وب مستر رو به رو شويد چه مي کنيد؟!
1)او را خواهم زد
2)او را بشدت خواهم زد
3)جوري مي زنم از جاش بلند نشه
4)به او رحم خواهم کرد و به همراه او به يك عدد مكان تاريك كه اعضاي حذب درر آن باشند ميروم!!
5)نزن بر سر ناتوان دست زور!!كه روزي درافتي به پايش چو مور!!*

-------------
و يك پست عليه وب مستر!!!!!

يه پيرمرد داره فرزندانشو نصيحت ميكنه!!:پسرم!!هيچوقت با بزرگتر از خودت شوخي نكن!!..مخصوصا اگه زورش بيشتر باشه!!!!

پسر:بابايي!!!آخه اينا خيلي زور ميگن!!ميخوام حالشونو بگيرم

پيرمرد:اين كارو نكن پسرم!!!منم مثل تو بودم!!!كي باور ميكنه كه من زماني براي خودم ناظري بودم؟الان چي هستم!!!؟يه مهمان!!!حتي نميتونم عضو شم!!

پسر :بابايي پس براي همين بلاك شدي؟من انتقامتو ميگيرم!!

چند روز بعد!!!

پسر ميره و يك حذب!! تشكيل ميده به نام ليبرات!!دموكرات!!! و همه رو به شورش دعوت ميكنه

يك روز پسر بلند ميشه از خواب ...ميبينه خودشم پير شده!! و روي شناسش نوشته شده :مهمان!!!!!
و يك پسر بچه تازه عضو شده...كنار تختش منتظره تا ازش پند بگيره!!!!
((هر كي گفت كجاي اين پست ضد وبمستر بود؟!!!...آها ..اين نشون ميده كه وبمسترها هم صبر ايوب ندارن!!!ممكنه حوصلشون سر بره و افرادو حذف شناسه كنن!!..نتيجه اخلاقي:هرگز يك اژدهاي خفته رو قلقلك ندهيد!!!اين شعار مدرسه هاگوارتزه!!...پس شما چي تو اون مدرسه كوفتي ياد ميگيريد؟!!!))


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۵:۳۷ دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۴
#10

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
رون ويزلي هم وارد مي شود!!!


صداي رون ويزلي:جييگر كجايي آلبالو...شفتالو....خيار ...موز....هندونه....گلابي....يوز پلنگ....سس مايونز

لرد:اين كيه كي جرئت كرده بياد توي ما؟!!!

رون از در مياد تو و مي پره بغل لرد ولدمورت!

رون:ولدي جون جييگر دوست دارم عاشقتم...يكي بالاخره منو شناخت...عزيز!!

سدريك:هوووووووي دو روزه اومدي تو حذب توي اين تاپيك فقط من و الستور و آنتونيون حق داريم با لرد خودموني حرف بزنيم چون مثلا رفيقه جون جوني هستيم...

لرد:سايلنسو سدريك.....آواداكداورا....اه اين كه تكراريه...سدريك پاشو من كلا با تيريپ هاي تكراري حال نمي كنم....
سدريك پا ميشه!!!!!!

------------------------------------------
يه مقدار اونور تر

كرام:گيلدي...گيلدي.....ولش كن اون بدبختو پاره شد!!!!!(گيلدي در حال مطالعه كتاب!)

گيلدي:ها چته ....من خوابم مياد ميخام برم تو سوراخم بخوابم!!!

صدايي از توي سوراخ:اه گيلدي نمياي بخوابي؟!!!
كرام: !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

--------------------------------------------
نيمه شب از توي سوراخ

گيلدي:ولم كن ميخام بخايم...
صدا:نه جييييگر همه چي تازه شروع شده :bigkiss:
گيلدي:اه ولم كن....
صدا:برو ولي بهت تبريك ميگم چون عضو گاج شدي*
گيلدي:گاج....من از بچگي به كتاب هاي گاج علاقه داشتم.....
صدا:كودن اون يكي گاج**.....
صداي فريادي به بلندي فرياد سرژ

--------------------------------------------
نيمه شب داخل حذب

سدريك:مودي ميشه بري اونورتر
مودي:نه
آلبوس:بچه ها من همين الان يه خوابي ديدم...خواب ديدم گيلدي عضو گاج شده......
ولدي:اخي.....بيچاره حقش نبود....
دالي:خفه شو نكنه يادت رفته اون وبمستره!!



========================
گاج:گروه ايدزي هاي جامعه
سوزن الوده عامل اين بيماري بوده نه چيز ديگه اي!!!!

========================
دوستان حوصله رول نويسي نداشتم...اين رول ضعيف رو زدم كه فقط قبولم كنيد!!!!!بعدا سعي مي كنم پستام بهتر باشه!!


=====================
وب مستر را دوست داريد؟
1)بله*(گاهي دوست داشتن بدتر از نداشتن است!!!!!)
2)خير
3)وب مستر کيست؟
4)هيچکدام

2-نظر شما در مورد وب مستر چيست؟
1)خوب است
2)بد است
3)وب مستر کيست
4)هيچکدام*

3-اگر در يک کوچه تاريک باشد و يک چوب در دست شما باشد و با وب مستر رو به رو شويد چه مي کنيد؟!
1)او را خواهم زد
2)او را بشدت خواهم زد
3)جوري مي زنم از جاش بلند نشه
4)به او رحم خواهم کرد و به همراه او به يك عدد مكان تاريك كه اعضاي حذب درر آن باشند ميروم!!!*


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
#9

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
همه جا تاريك بود!
به جز نور چند شمع نيمه سوخته در اطراف داخل مغازه منبع نور ديگري وجود نداشت.
فردي با هيكلي عظيم الجسه در داخل مغازه با تمام توانش ميدويد.انگار در يك مسابقه دو سرعت شركت كرده بود.گهگاهي نور ملايم شمع ها بر روي صورتش مي افتاد و صورت ريشدارش را نمايان ميكرد.
در راستاي در اصلي مغازه ميدويد و با خود فكر ميكرد كه« تا كجا؟...بالاخره كه به آخر مغازه ميرسم!....بايد جايي قايم بشم!»
به سمت راست پيچيد.فهميده بود كه راه نجاتش را ميتواند در كجا پيدا كند.
ايستاد و دستش را به سمت تاريكي فرو برد.انگار سنگي را بر روي ديوار جا به جا ميكرد.لحظه اي بعد به درون حفره اي در ديوار خزيد و پشت سرش راه را براي ديگران مسدود كرد.نفسش را در سينه حبس كرده بود و سعي ميكرد تمام قدرت حواس پنج گانه اش را به حس شنواييش انتقال دهد.

بيرون از حفره در همان راستايي كه مرد ريشدار دويده بود فردي ديگر با خونسردي راه ميرفت.چيزي در دستش خودنمايي ميكرد....چيزي شبيه به يك دستگاه كنترل!
به نظر ميرسيد آن فرد مهاجمي باشد كه مرد ريشدار را تعقيب ميكرد تا بلكه بلايي بر سر او آورد.انگار راه را حفظ بود.دقيقا همان راهي را ميرفت كه مرد ريشدار طي كرده بود.
-خودت بيا بيرون!مگرنه مجبور ميشم به زور اين كارو بكنم!
مرد ريشدار بدنش ميلرزيد و و صداي نفس هايش شنيده ميشد.دستانش را در مقابل دهانش گرفت تا بلكه بازدمش محل خفاي او را مشخص نكند.
-ميدونم اون تويي!پس چرا الكي خودت رو مخفي كردي؟

فيييييش.....تق.......آيييييي!

-نيييش!نيييش!مرتيكه بوقي!سه ساعته دارم دنبالت ميگردم!كجايي تو؟
-هن؟بابا منو زهر ترك كردي!...كوش؟كجاس؟
-كي كجاس؟
-گدازه!آتشفشان!ماگما!خداي رول!....عله!
-مگه قراره اينجا باشه؟
-آهين!تا اينجا داشت دنبالم ميكرد!من فكر كردم اون توئه!...نه يعني تو اوني!
-داشت دنبالت ميكرد؟مگه چي شده؟....نكنه داشتيد گرگم به هوا بازي ميكرديد؟
-اينقدر حرف نزن!...ببينم منو مديريت دستته؟
سالازار به دستگاه كنترل درون دستش نگاهي انداخت و گفت:نيش نيش!...اوهوم!
-دسترسيت چقدره؟
-دسترسي؟...مگه خودت دسترسي نداري؟(بر وزن مگه خودت خواهر مادر نداري!!)
-نه!همه رو ازم گرفت!
-ازت گرفت؟...كي؟
-عله!
-نــــــه!....راست ميگي..واقعا؟.....براي چي؟....حالا ميخواي چي كار كني؟
-خواب!! واسه همين پرسيدم دسترسيت چقدره!
-آها!من نهايتا ميتونم بهت مدير انجمني بدم!
-اه!...تف به اين شانس!....حالا ميگي چي كار كنيم؟

فردي از تاريكي به آرامي گفت:هيچ كار!....همين جا كارت تمومه!

فردي به شعاع نوراني دور شمعي كه در اون نزديكيها قرار داشت قدم گذاشت!...به نظر ميرسيد ماگماهايي از او پخش ميشوند!
او نيز مانند سالازار دستگاه كنترلي داشت.با اين تفاوت كه دستگاه او بيش از حد معمول بزرگ بود و همچنين به نظرم ميرسيد سيم هاي دستگاه از درون زيپ شلوارش به درون شرتش وارد ميشد!
قهقهه اي مستانه سر داد!

سالازار:نه!عله!تو ميخواي چي كار كني؟...يعني ميخواي امپراطور رو از سايت بندازي بيرون؟
عله:چاره اي جز اين نيست!وقتي كه مديريت ضعيف ميكرد بايد به اينجاشم فكر ميكرد!
-مديريت ضعيف؟....مطمئني؟....ولي من فكر ميكنم اين تويي كه مديريت ضعيف در پيش گرفتي!
فردي ديگر با موهاي بافته شده همانند سامورايي ها! به درون جمع قدم گذاشت!
سالازار:مملي!خوب شد اومدي!...بيا ببين عله ميخواد چي كار كنه!...اون ميخواد.....
مملي:من همه چيزو ميدونم سالي!
و نگاهش را از سالازار به سمت عله برد و نگاهي خشمناك به عله انداخت!
خنده ي عله كمي كمرنگ تر شد!
عله:مملي تو نميخواد دخالت كني!اين موضوعيه كه بين من و امپراطور....
مملي نگذاشت عله صحبتش رو تموم كنه و با فريادي به ميان حرف عله پريد:نـــــــه!....تو اگر بخواي اونو حذف كني بايد منم حذف كني!
و نگاه خشمناك ديگري به عله انداخت و قدم زنان به جلوي امپراطور اومد و سينه اش را در مقابل او سپر كرد.

لحظه اي به نظر رسيد به عله حالت جنوني دست داد.ماگماها از او سرازير شدند و خنده هايي نامعقول ميكرد.تمام فضارو قهقهه هايش فرا گرفته بود و انگار هيچ صدايي توان مقابله با قهقهه هاي او را نداشت.

لحظه اي همه جارو نوري قرمز فرا گرفت و چهره ي شيطاني عله نمايان گشت!
عله:همتون از دم حذف شناسه ايد! نه....سالازار ميدونم به من وفاداري. به تو رحم ميكنم!....ولي....حاجي و مملي.....
و دستگاه كنترل را طوري گرفت كه بتواند تمام دكمه هايش را به خوبي ببيند.طوري به دكمه ها نگاه ميكرد كه انگار دارد به يك راحت الحلقوم نگاه ميكند!در حالي كه فشار دادن هر دكمه زندگي يك نفر را بر باد ميدهد.
لحظه اي نگاهش بر روي دكمه ي السامور ثابت ماند!
عله:آره!....حاجي و مملي!...جفتتون مثل السامور نابود ميشين.
و انگشتانش را بالا برد.

ناگهان نوري همه جارو در بر گرفت.به طوري كه هر چهار نفر دستانشان را جلوي چشمانشان سايبان كردند.

-شما در محاصره ي نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران (ناجا) قرار داريد!


دقايقي بعد عله با دستبندي به داخل يك ماشين الگانس پليس پرتانده! ميشود و به جرم فرار از پادگان به چند سال حبس محكوم ميگردد!
-------------------------------------------------------------------------
بنده مخالف سرسخت عله آتشفشانم!!

1-وب مستر را دوست داريد؟
2)خير

2-نظر شما در مورد وب مستر چيست؟
2)بد است

3-اگر در يک کوچه تاريک باشد و يک چوب در دست شما باشد و با وب مستر رو به رو شويد چي مي کنيد؟
3)جوري مي زنم از جاش بلند نشه
------------------------------------------------------------------------

قبولي جيگر پستت خوب بود و کاملا ضد وب مسترانه عضويت شما نيز ثبت گرديد


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
#8

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
-وب مستر را دوست داريد؟
1)بله
2)خير*
3)وب مستر کيست؟
4)هيچکدام

2-نظر شما در مورد وب مستر چيست؟
1)خوب است
2)بد است*
3)وب مستر کيست
4)هيچکدام

3-اگر در يک کوچه تاريک باشد و يک چوب در دست شما باشد و با وب مستر رو به رو شويد چي مي کنيد
1)او را خواهم زد
2)او را بشدت خواهم زد
3)جوري مي زنم از جاش بلند نشه*
4)به او رحم خواهم کرد
----------------------------------------
لوسیوس در حال پاسخ دادن به کنکور ليبرات دموکرات جادوگرياليستي بود هیچی بلد نبود!
هی سدریک سئوال4 چی میشه ؟

سدریک خودت حل کن چرا از من می پرسی؟ آقا اجازه این می خواد تقلب کنه!!
شپلخ!! عله مثل برق میاد بالای سره لوسیوس!!
هری: مگه قوانین کنکور نخوندی هر گونه تقلب موجب حذف کابر شدن شما بلاک شدن ایمیل..بلاک شدن ای پی... قطع سیم سرور ...اینا میشه به علاوه تبعید فرد به قزوین.
لوسیوس که از این آستکبار مسخره هری به رنج آمده بود: زنده باد ليبرات دموکرات جادوگرياليستي من تونستم اسمش رو درست بگم (نقض قانون کپی رایت از ترفند کپی پیست) وب مستر ستم گر باید حذف شود...

کرچر سریع خودش رو میرسونه تا ببینه اوضاع از چه قراره !!!
هی لوسیوس مثل اینکه نظارت خونه ریدل رو بهت دادم دور ورداشتی...بلاکیسوست!!!
هوم راحت شدیم شناسش فعلا بلاک شد! هری جانم تا اون باشه دیگه به ارباب من وب مستر جیگر من توهین نکنه

نيمه قبول پستت خوب بود ولي بازم مي تونستي بهتر بنويسي نيمه قبول يعني تو حذب هستي ولي خوب رو کارت بايد بيشتر دقت کني


ویرایش شده توسط آنتونين دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۳ ۲۳:۰۶:۱۵

جادوگران


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
#7

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
ليبرات ها عضو مي پذيرند

(با صداي لرزان يک پيرمرد بخوانيد)

عده اي از جوانان پر انرژي و جادوگر سايت که از صميم قلب با وب مستران دشمن خوني بوده و شايد دشمن غير خوني بوده! فرقي ندارد اما انقدر بيکار شده اند که بازيچه اي جز و ب مستر باهال سايت پيدا نمي کنن!و تصميم دارن تا با آنها کمي حال کنن چون کاره ديگه اي ندارند و واقعا الفاف و آتل و باطل مي باشند!حال اين جوانان پر انرژي چه کنند؟!

آيا بايد از راه غير قانوني کرم را روي وب مستر بريزند؟!خوب معلوم است در اين صورت وب مستران از شورت خود منوي کاربر را خارج کرده و دست خود را به صورتي معجزه آسانه به سمت حذف کاربر مي برد!...

حال اين جوانان پر انرژي چه کنند!؟آيا بايد يه تاپيک بزنن و داخل اون تاپيک شيلنگ آب را باز نموده و روي وب مستر بگيرند تا باز هم وب مستر همان کار بيناموسي را انجام دهد!

خوب چرا وب مستر اين کار را انجام ميدهد؟!چون تو ياري نداري و تنهايي او تو را حذف مي نمايد

اما ما پايه گذار حذبي هستيم که به شما اجازه مي دهد به صورت گروهي به روي يک وب مستر کرم بريزيد و اگر وب مستر حال نکرد با اين حرکت او را از وب مستري بر کنار کنيد همان طور که وزير اسبق را بر کنار کرديم!

اما خوب به دليل تقاضاي شما و آوازه وشهرت حذب ليبرات دموکرات ما مثل دوره قبلي تصميم به عضو گيري کرديم ولي اين دفه تعدادي انتخاب مي شوند که؟!.....که...که...لياقت داشته باشند چون اين دفه بحث روي نمايش نامه نويسي مي باشد نه اينکه بگي من مخالفم و من موافقم پس در اين صورت فقط عده اي که از خود سعي و تلاش در کنن تا پست خوب بزنن و سعي کنن هميشه خوب باشند تا بتونند اينجا پست بزنن
مزيت ها:
1-افراد الگوي يک ديگر قرار مي گرند
2-سعي و تلاش کاربران ارزشي بالا مي رود تا بتوانند به سطحي برسند که عضو حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي بشوند
3-ايجاد رقابت کاملا سالم بين اعضا
4-افراد تشنه قدرت مورد کمبود محبت قرار مي گيرند


فروم عضويت
تذکرات:

1-تمام نمايش نامه ها جنبه طنز دارد و هرگز مسائلي که پيش مي آيد را جدي نگريد
2-هميشه سعي کنيد بهترين پست ها تون رو بزنيد
3-از توهين کردن به ديگر کاربران و يا وب مستران بپرهيذيد
4-طبيعتا ما اينجا يک طرفه قضاوت نمي کنيم و چون مزه داستان از بين نره و بقيه افراد هم به جز وب مستر و پايه گذاران تو داستان نباشند پايين فروم عضويت بگيد طرفدار حذب يا وب مستر
5-هرگز وارد تاپيک نشيد که هندونه زير بغل وب مستر قرار بديد و تمام اين حرف که:وب مستر به اين خوبي اين مسخره بازي ها چيه!-مگه وب مستر چشه-شما چيکاره اين و کلا از اين حرف ها کلا تحريم مي باشد پس خود شيريني ممنوع

6رعايت نکردن موارد بالا علاوه بر پاک شدن پست شما باعث مي شود تا توسط خودم در هاگزميد معلق گرديد!

شرايط متقاضيان براي عضويت در حذب

1-دشمن خوني وب مستران باشيد
2-هميشه کريچر را بزنيد
اين جدي بود!بزنش اقا!دشمن منه!دشمن من دشمن شما هم هست

سوالات چهار گزينه اي

1-وب مستر را دوست داريد؟
1)بله
2)خير
3)وب مستر کيست؟
4)هيچکدام

2-نظر شما در مورد وب مستر چيست؟
1)خوب است
2)بد است
3)وب مستر کيست
4)هيچکدام

3-اگر در يک کوچه تاريک باشد و يک چوب در دست شما باشد و با وب مستر رو به رو شويد چي مي کنيد
1)او را خواهم زد
2)او را بشدت خواهم زد
3)جوري مي زنم از جاش بلند نشه
4)به او رحم خواهم کرد

و در آخر يک پست زيبا بر ضد وب مستر که بيشتر ارز يابي شما براي عضويت در اين پست محفوض مي باشد

و اين بود فروم عضويت من دارم عازم ديار غربت مي گردم تا اون وب مستر ديگر کله زخمي را مي گويم بياورم و در زمان نبود من ولدي سدريک و مودي فروم ها را بررسيکرده و شما را مورد بررسي از نظر پليدي و آسلامي قرار مي دهند!



با تشکر


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
#6

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
كرام بر اثر شكنجه ها بيحال شده بود و ياد خاطرات چند وقت پيش افتاده بود....!!!!

تصوير زني رو نشون ميده كه كنار خيابون ايستاده!!!

يه ماشين بي ام و 2005 جلوش نيگر ميداره!!!
طرف:خوشگله بپر بالا!!!!
اون زن:مايه چقدر ميدي..جوونك!!!؟
طرف:تو بيا..گاليون بارونت ميكنم!!!
اون زن:شناست چيه؟
طرف:من السامور!!!

اون زن سوار ميشه!!! و به طرف ميگه: برو!!!
السامور:كجا؟
اون زن:هرجايي كه دلت خواست!!!
السامور گازشو ميگيره ميره!!!

يهو يه الگانس پليس ميفته دنبال ماشينه
الگانس:دارك لرد صحبت ميكنه به نام آسلام ايست!!!

بي ام و محل نميذاره
صدايي از الگانس مياد:آسلاميوس!!!
زن تو ماشين تبديل ميشه به كرام!!!
السامور ميخكوب ميشه:پس همه اينا تله بود براي دستگيري من؟
كرام:نه!!!..براي حذف شناسه تو!!!..اوداكداورا!!!


-----------------------------------
كرام همش در حال رنج ديدنه...ياد انتقام برادر حميد ميفته!!


مودي:بيناموسيوس!!!
كرام:نه من آبرو دارم!!!
مودي:ديگه نداري!!!
كرام:درسته كه من به تو بد كردم ولي تو مرد باش و گذشت كن!!!
مودي:نميشه!!..در انتقام لذتيست كه در عفو نيست!!..بيا جيييييگررررر!!!

كرام:آسلاميوس!!!!
مودي شروع ميكنه به خواندن صيغه!!
كرام:اي بابا!!مثلا درستش خواستم بكنم!!!...تازه انتقامش داره شرعي ميشه!!!كمكم كنيد

يهو گيلدي طاهر ميشه!!!!
كرام: اژدها اومده كمكم!!!تو بدتر از اوني كه
گيلدي :كمك به تو شرط داره!!!
كرام:ميدونم شرطش چيه!!!بيا :bigkiss:
گيلدي :bigkiss: و كرامو از دست مودي فراري ميده
------------
كرام همچنان در رنج و عذاب هست....و زخم بيناموسي بر پيشانيش ميدرخشد!!!


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۴
#5

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
ديريش بوفنگ....تريشششش(صداي رعد برق)
زن:من كرام هستم...!

او كيست؟او چيست؟ بهتر نيست به جاي بكار بردن اين جمله از سازماني كه خود كرام ملعون درست كرده است استفاده كنيم؟«من كيستم؟من چيستم؟»و يا بگوييم« من فاشيستم؟من نيهيليستم؟»؟انتخاب با خودتان است...!

تتريشششش(رعد برق)
درختي كه از پنجره مشخص بود آتش ميگيره
صداي قهقه توهم آور مودي فضا رو به محيطي شيطاني تبديل ميكنه...

ايا تصور ميكنيد كه هر آنچه شما از ظاهر اطرافيانتان ميبينيد درست است؟خير...نه تنها امكان دارد باطن ان چيز ديگري باشد حتي ممكن است شما در ديدن ظاهر او هم كوتاهي كرده باشيد...!ايا مودي در سال چهارم واقعا تغلبي بود؟يا در آخر سال به بارتي كراچ پسر بد بخت طلسم فرمان زده بود؟و صحنه سازي كرده بودو خود را به درون كمد پرتاب كرده بود...آيا نميشد فقط در روز آخر بارتي كراچ پسر نقش مودي را بازي كند؟آيا مودي مرگخوار بود؟

مودي:موهاهاهاهاهاها...!ميخورمتون
دنگگگگگ(صداي چيزي توخالي مياد)
ولدمورت با يك كف گير ميزنه پس سر مودي و مودي بيهوش ميشه...!
ولدمورت چوبدستيه مودي رو ميگيره و به طرف ويكتوريا كرام(ورژن زن ويكتور كرام) ميگيره:مرديوس كلفتيوس...!
ويكتوريا كرام با فريادي از اعماق تهش به ويكتور كرام تبديل ميشه...اين تغيير باعث ظاهر شدن رگ هاي خوني روي چشمش ميشه و بسيار ترسناك جلوه ميكنه...!
كرام به مودي روي زمين نگاه ميكنه:هوووم؟ الان پدرتو در ميارم...!

ايا اين پدر در آوردن همان پدر در آوردني است كه شما ميپنداريد؟ولي من چنين فكر نميكنم...اين پدري ديگر است...اينجا فيلسوفان تژاد شناس دچار مشكل شدند كه اگر آن پدر اون پدر نيست...پس پدر كيست؟...با كمي تحقيق در نژاد مودي متوجه ميشويم جد اين بشر(كه پدر برادر حميد است) در يكي از روستاهاي با صفاي رشت متولد شد...!
و حالا ادامه حركات زيباي كرام:
رداشو ميزنه بالا و از شورتش منوي مديريت رو در مياره
خون از چشمانش سرازير ميشه...مشعل ها شديد تر ميسوزند...انگشت اشاره رو نزديك «حذف كار» تو پروفايل مودي ميكنه...نزديك تر...نزديك تر...فرق سرش ميشكافه و دو عدد شاخ تراشيده تميز قرمز شيطاني از سرش بيرون ميزنه...

_نه...تو مرام ما اين چيزا ني داش كريم...!
ولدمورت اومده جلو و دست كرام رو گرفته و اين جمله را از اعماق جاهليت خودش سر داده...!
سدريك و دالي هم جو زده شده و اونا هم ميان دست و پاي كرام رو ميگيرن...!و بلندش ميكنن...!
كرام:باشه...خيلي خب...حالا چرا نميزارين منو زمين؟
آنتونين:يه اصلي هست كه ميگه«چيزي كه بلند شود ، پايين داده نميشود»..حالا حالا ها باهات كار داريم...!
ولدمورت چوبدستيش را روي پيشاني كرام قرار ميدهد

_معروفيوس...!
و زخمي بي ناموسي شكل روي پيشاني كرام نقش ميبندد...!كرام از درد فرياد ميزند...!

برخلاف تفكرات جامعه جادوگري كه تصور ميكردند اثر زخم روي پيشاني هري پاتر(پسري كه زنده ماند) برا اثر طلسم آوداكداورا بوجود آمده است،من،لرد ولدمورت شخصا به اطلاع جميع ملت هميشه شجاعي كه جرئت پشت كردند دارند ميرسانم كه اثر زحم به دليل افسون«معروفيوس» بوجود آمده است...من خود اين افسون را اختراع كرده و مصرف هم ميكنم...اين گونه است كه هر كسي را بخواهم معروف كنم اين افسون را بكار ميبرم...!
___
نوع جديد رول من...اگر خوشتان نمياد يه جوري لطفا به اطلاع من برسونين(البته اين نوع رول در تاپيك هاي مخصوصي اجرا ميكنم)



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ جمعه ۱۱ آذر ۱۳۸۴
#4

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
دالي:اين آدم بشو نيست بريم امشب بخوابيم تو زير زمين همين جا فردا تکليف رو روشن مي کنيم
شب هنگام مودي از حذب خارج ميشه
----صبح بعدي----
ولدي:دالي سدريک بيدارشين اين موذي در رفته
سدريک:ولدي پول بده!
ولدي: يعني چي؟
سدريک:پول بده برم برات مودي رو پيدا کنم!
ولدي در حالي که قيافش در هم رفته بود يه نگاه نافذ به سدريک مي کنه:
تو فکر کردي من خرم که به اين راحتيا به تو پول بدم!
يا همين الان برو يا...آوا
سدريک از در شيرجه مي زنه مي ره بيرون
دالي:قربانت گردم چه خشن بود!
طرف هاي ظهر دالي و ولدي و اونه زنه تو دفتر نشسته بودن که يه دفه مودي و سدريک وارد مي شن
سدريک:بيا اينم مودي
ولدي:اي مودي احمق کجا بودي؟اين زن تو رو مي شناسه!ببين چه چيزايي پشت سر ما مي گذشته و ما خبر نداشتيم!
مودي:من بي گناهم و خبري ندارم!اين کيه اصلا!
نا گهان زن نقابش رو برداشت!
مودي:من که به جا نياوردم شما مي شناسينش؟!
ولدي:من که نه ولي...!
سدريک:ولي آشناست!
آنتونين:بگي نگي آشناست...يه چيزي تو مايه هاي کرام
زن:بله...اين موذي براي انتقام برادر حميد منو اينجوري کرد
سدريک:مااااااا اين که گفتي يعني چه!
زن:کافيه تاريخچه جادوگران جلد 5 فصل 25و بخونين!
ولدي:اه ما اونه تا يه جايي خونديم...
زن:نه شما بايد آخر ها رو بخونيد بعد از شورش رو...
دالي(دالاهوف) به طرف کتاب حجوم مي بره و کتاب رو باز مي کنه...فصل 25
...دو روز بعد از سقوط دولت گيلدي کرام دوست اسبق گيلدي و پشتيبان وي که حتي در انتخابات به نفع وي کنار کشيد پس از سقوط دولت گيلدي با زيرکي و نيرنگ فراوان برادر حميد را سر دسته شورشي ها معرفي کرد و وي را به مدت 2 سال به آزکابان منتقل نمود وي در آزکابان به ارشاد مردم مي پرداخت که کرام با دست بردن در کاسه کينگزلي شکلبوت رييس ارزشي آزکابان و وزير اسبق به شکنجه برادر حميد به صورت کاملا غير انساني پيداختند و يکي از اين شکنجه ها اين بود که کرام با وردي من در آوردي برادر حميد را به خواهر حميده تبديل نمود و اين مضوع موجبات اعتراض مردم را برانگيخت و نه تنها خواهر حميده دوباره برادر حميد شد بلکه با فشار مردم مدت اسارت او از 2 سال به دو ماه کاهش يافت...
ولدي:خوب اينا الان يعني چه؟!
زن:اين مودي از نوادگان برادر حميده اين خائن براي انتقام برادر حميد منو اين جوري کرد!
سدريک:منو اينجوري کرد يعني چه خوب؟!شما همسر کرام هستي؟!نکنه اين اين مودي به حريم شما تجاوز کرده(يعني کتکش زده )
زن:نه...نه...من...من...وب مستر سايت جادوگران هستم!...کرامـــة
دالي و ولدي و سدريک:مآآآآآآآآآآآآآآآآ کرامه!!!!!!...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ جمعه ۱۱ آذر ۱۳۸۴
#3

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
مودي در حاليكه زير لب غر غر ميكرد كنار دختر روي زمين نشست.
دختر سعي ميكرد به هيچ وجه به اون نگاه نميكرد.

لرد:سدريك زحمت ميكشي بري ببيني جاروي من سره جاش هست يا نه,يه موقع دزد نزده باشه بهش.
سدريك(زير لب):اي بوقي فكر كرده با نوكر باباش حرف ميزنه.
سدريك(روي لب):لرد عزيز خب اگه ميخواي مارو بفرستي دنبال نخود سياه بگو ديگه.

لرد در حاليكه چونش رو ميخاروند:باريكلا درست فهميدي.
سدريك در حاليكه زير لب ناسزا ميگفت از در خارج شد.
آنتونيون كه تا الان مشغول گپ زدن با يكي از ساحره هاي شفابخش بود رو به لرد كرد و گفت:ولدي جون ببينم اين بدبخت رو واسه چي فرستادي دنبال نخود سياه؟
لرد:به من چه خودش خودش رو شوت كرد بيرون به من هيچ ربطي نداره.راستي ببينم الستور اين زن كيه نميخواي به ما بگي؟
الستور در حاليكه با چشم جادوييش داشت دو تا ساحره ها رو ديد ميزد گفت:خب راستش,اگه بهتون بگم باورتون نميشه.
لرد و آنتونيون كه مشتاقتر شده بودند جلو آمدند:نه بگو تو كه دروغ نميگي,يعني دروغ كه ميگي ولي به ما نميگي,البته به ما هم دروغ ميگي پس اصلا بيخيال نگو
الستور كه گويي ناگهان تخم مرغي به صورتش پرتاب كرده باشند شروع به صحبت كرد:باشه باشه ميگم,چند سال پيش وقتي كه من داشتم توي يك خيابون راه ميرفتم ناگهان...
سدريك از در داخل شد:لرد جاروت سره جاش بود ولي پارك ممنوع پارك كرده بودي.20 گاليون جريمه شدي.
لرد در حاليكه جيبهاشو ميگشت:باشه بيا برو اين بيست گاليون رو همين الان بده برگرد.
سدريك در حاليكه يواشكي پول رو توي جيبش ميزاشت از در بيرون رفت.
آنتونيون با بي صبري گفت:خب الستور ما منتظر ادامشيم.
الستور:خب داشتم ميگفتم كه يكروز كه من داشتم توي خونم خواب بودم ناگهان...
لرد: ببينم مارو گذاشتي سره كار اوندفعه كه يه چيزه ديگه گفتي.
آنتونيون:نه مثل اينكه اين الستور آدم بشو نيست.
سدريك شادمان وارد ميشه:لرد عزيز 4 گاليون ديگه بده شد پوله كرايه ي جاروم
لرد:كرايه ي جارو چيه ديگه دو قدم راه كه جارو نميخواست.
سدريك(زير لب):تازه فهميدم بچه مايه داري اينقدر من تو رو بتيغم
وجدان سريك:ها ببينم چيكار ميكني؟
سدريك رو به سرش:الان خفت ميكنم,كرشيو.
سدريك كمي به خودش ميپيچه و بعد دوباره با شادي رو به لرد:بده 4 گاليون بده.
لرد 4 گاليون به سدريك ميده.
.....
--------------------------------------------------

اولا بگم كه توي اين تاپيك فقط من و الستور و آنتونيون حق داريم با لرد خودموني حرف بزنيم چون مثلا رفيقه جون جوني هستيم.
در ضمن به خدا من نميدونم هدف اين تاپيك چيه برا همين دارم كشش ميدم


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
#2

واگاواگا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 274
آفلاین
لرد هنوز داشت اون دو تا رو نگاه می کرد...

در همین لحظه در باز شد و باد سردی وارد دفتر شد....

_ کی اونجاست؟
.....
_ گفتم کی اونج....آخ!

_چی کار کردی الستور!

الستور در حالی که صندلی را روی زمین میگذاشت نگاهی به سدریک کرد و گفت:
_ نمیدونم...کار بدی کردم؟...فکر کردم می خواد اذیت کنه!
لرد نگاه اندر سفیهانه ای به مودی کرد و زیر لب فحش داد.
سدریک نزدیک فرد ناشناس رفت و نگاهی به اون انداخت. یک انسان قد کوتاه و لاغر با موهای بلند و بلوند که یک پالتوی خاکستری کهنه به تن داشت.سدریک خم شد و او را برگردانند.

_مامان!....
مودی قبل از اینکه لرد بتونه جلوی اون رو بگیره در رو باز کرد و از دفتر خارج شد.
_این دیگه کیه؟
لرد که در گوشه ای از دفتر روی یک میز نشته بود کمی فرد ناشناس رو نگاه کرد و شانه ای بالا انداخت...یک نخ سیگار روی میز پیدا کرد.سیگار رو داخل دهانش برد و سعی کرد یک گاز از اون بگیره!
_تف!...لعنتی این دیگه چی بود!....از گوشت قازقلنگ هم تلخ تر بود!
سدریک که هنوز در حال تماشای فرد ناشناس بود بدون اینکه به لرد نگاه کنه پرسید:
_مودی چش شد؟....نکنه مودی این دختره رو میشناسه؟
_خر نشو!...کدوم دختری جرات میکنه که نزدیک مودی بره! حتی فکر نمیکنم یه غول ماده هم این خریت رو بکنه!
لرد در حالی که می خندید سیگار رو با یک تلنگر به سمت سطل آشغال شوت کرد.سیگار دقیقا وسط دهانه ی سطل به دورن آن افتاد.
لرد از روی میز پایین پرید و به سمت فایل هایی که کنار کتاب خانه قرار داشت حرکت کرد.
_سدریک ولش کن!....برو دنبال مودی....ببین یک وقت کار احمقانه ای انجام نده.
_من میرم...سدریک تو ببین می تونی این همشهری رو به هوش بیاری....فکر کنم بدونم مودی کجا رفته!
آنتونین که تا اون لحظه روی یک صندلی لم داده بود بلند شد و با سرعت به سمت در خروجی حرکت کرد.

لرد به نزدیکی سدریک رفت و چوبدستیش رو به سمت دختر گرفت:
_بیا تو!
دختر تکانی خورد و چشمانش را تا نیمه باز کرد.
سدریک با تعجب کمی عقب رفت.
_بیا تو دیگه کدوم چیز و شعری بود!....ببینم اینم از اختراعات دوران طفولیتتونه؟!!
لرد در حالی که نیشخندی بر لب داشت گفت:
_از جاتون تکون نخورین خانوم....ممکنه سرتون ضربه ی بدی دیده باشه....بهتره تا اومدن شفا بخش ها همینطور دراز بکشید....اا...سدریک میشه یک چیز نرم پیدا کنی؟
سدریک به گوشه ای از اتاق رفت.
_خب خانوم میشه بدونیم افتخار آشنایی با چه کسی رو داریم؟...متاسفانه نتونستیم خوش آمد گویی خوبی انجام بدیم ...باید ما رو ببخ...
_خدای من!....ل..ل...لرد...لرد ....اسمشو نبر!!!....وای!
دختر که تازه چهره ی لرد رو دیده بود از ترس دوباره بیهوش شد.
سدریک که یک کوسن آبی رنگ در دست داشت با حالتی عصبی گقت:
_این باز چش شد؟
_هیچی....الان خوب میشه.....بیا تو!
دختر دوباره تکانی خورد و چشماش رو باز کرد.
_خانوم نترسید لطفا....من کاری باهاتون ندارم....شاید بعدا داشته باشم!...ولی الان نه....خیالتون راحت باشه.....سدریک لطفا سریعتر.
سدریک کوسن رو روی زمین ، در کنار دختر گذاشت و سپس سر دختر رو به آرومی بلند کرد...کوسن رو زیر سر دختر گذاشت.
_خوبه....گردنتون نشکسته ....مودی خیلی شانس آورد...
_مودی؟...
دختر جیغی کشید و سرخ شد!
_شما اونو می شناسید؟؟
مرتیکه ی خرفت!...باید حدس میزدم .... کدوم احمقی یک همچین کاری با مهمونش می کنه....جز مودیه احمق!
دخترک آهی کشید و خواست بلند بشه...
_نه!....گفتم هیچ حرکتی نکنید....سدریک....میشه زحمت خبر دادن شفا بخش ها رو هم بکشی؟
_البته....خب...امم...پس ....
_قول میدم کاریش نداشته باشم...قول شرف!
سدریک ابرویی بالا انداخت و به لرد نگاهی کرد و گفت:
_حیف که شرف نداری...وگرنه باور میکردم...ولی باشه....فکر کنم بتونم بهت اعتماد بکنم....پس حواست باشه...فعلا!
سدریک به سمت در خروجی رفت.در همین لحظه در باز شد و مودی به همراه آنتونین و دو زن که به نظر شفا بخش می رسیدند وارد شدند.





(خب اینم از من.....نمیدونم خوب بود یا نه....دیدم بهتره یکمی کشش بدیم و فعلا هدفمون رو نگیم....تا همه یک نمایش نامه بنویسن....)


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.