هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
از خر تا جوانان
انی مونی هشت ساله:ایگور کارکاروف
ادوارد جک هشت ساله:نیکلاس استنبرگ
انی مونی 25ساله:اناکین مونتاگ
ادوارد جک 25 ساله:ادوارد جک
-------------------------------------------------
آر...آر...آر.....
......شتلق.......
ادواز جک:اخ...داش ارشی اینجا کجاست منو اوردی؟من فقط جوانان سوار میشم.
ارشام:ادوارد جون! دیگه نرو بالا...نوبت خر سواریت تموم شده.مونتاگ!بپر بالا.
ایگور:پس من چی؟
آرشام:نوبت تو الان نیست...

نیم ساعت بعد
ادوارد جک در حالیکه به درخت بلوط کهن سالی تکیه داده است،به اطراف خیره شده.در مقابل چشمانش بوته های وحشی در میان شیار صخره ها ریشه دوانده اند.رطوبت موجود در هوا ،بر روی برگ درختان نشسته و به شکل قطرات آب به پایین میتراوید.در دور ها مه بر روی کوه های پوشیده از کاج و راش فرود امده و و هر ذهنی را به توهم خاطرات گذشته و ارزو های اینده میبرد.
آرشام و بادراد در حال نصب دوربین فیلمبرداری ،بر روی پایه ی چرخان بودند و مرلین عنان خر را در دست گرفته بود.ریش سفیدش در کنار موهای سیاه خر،تضاد غریبی را نمایان کرده بود.
ارشام:«ایگور و نیکلاس !برید سوار خر بشید.مرلین! عنان خر رو نگه دار و به دوربین خیره شو.هیچ کدامتون از سر جاش تکون نمیخوره تا دوربین به سمت اون درخت بلوط که الان ادوارد زیرش نشسته،بچرخه.
-ادوارد!بیا این طرف تا توی تصویر نباشی.مونتاگ اون ضبط رو روشن کن تا صدای پرنده ها و شر شر آب در فضا پخش بشه.با شماره ی 3 ضبط میشه.
1.2.3 .....»
بادراد تصویر رو بر روی مرلین کبیر زوم میکنه و سپس تصویری از مرلین،خر،ایگور و نیکلاس میگیره.سپس دوربین رو میچرخونه به طرف درخت بلوط و صخره هایی که در میانشان بوته های وحشی روییده است.در پشت این صخره ها،کوه های پوشیده از راش و کاج،در تصویر بود.
آرشام:تمام!....خسته نباشید...تا هفته ی بعدی استراحت.
........................................
هفته ی بعدی
سوسولا دست نزنید النگوهاتون میشکنه.....
این صدای یک دستگاه پیکان جوانان گوجه ای دو کاربرات بود که 7 عدد جوات خوش تیپ و پشت مو قشنگ را در خود جا داده بود.بادراد ،ارشام،مرلین(راننده)،در جلو نشسته بودند و ایگور،ادوارد،نیک و مونتاگ بر روی صندلی عقب خیمه زده بودند!
بوقققق..........گیژژژژژژژژ.............
و این بود صدای ترمز دستی یک عدد طیاره ی گوجه ای که از وصال به مقصد خبر میداد.
آرشام:«برییزید پایین.یه ساعت هالیوود رو رزرو کردم برای فیلم برداری.
اناکین و ادوارد ! به ماشین تکیه بدید.مرلین! بشین پشت فرمون و مستقیم به دوربین نگاه کن.تا وقتی بادراد دوربین رو نچرخونده،از جاتون تکون نخورید.
ایگور! اون ضبط رو روشن کن تا صدای بوق و شلوغی در فضا پخش بشه.با شماره ی 3 ضبط میشه.
1.2.3.....
پخش فیلم در جادوگر تی وی


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۴ ۱۹:۲۳:۱۲
ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۴ ۱۹:۵۰:۰۸

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۳۰ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
كوين ويتباي با فيلم::
(اسم نداشت!)
كيوين!!!!! فيلم بي ديالوگ؟ و يكي دو تا پيش نهاد:
بيا و يكي دو تا فيلم بي خيال مرلين و متعلقاتش شو!!!
همين روند كوتاه نويسي رو ادامه بده!

اريك مانچ با فيلم::
(نمي دونم دينگ دينگديرينگ اسم فيلمش بود يا موزيك متن؟!)
با پيام شخصي موضوع رو بررسي كرديم و تشكر!
از شكلك ها بيشتر استفاده كني راحت تر مي توني به ما مطلبت رو بفهموني!

هدويگ با فيلم::
ساعت شلوغي!!!
اميزينگ فيلم!.... بسيار عالي!!!
تبليغات فوق العاده اي بود!!
از اين جغد ياد بگيرين! نصف شماست!
استفاده از شكلك ها عالي بود. تيتراژ هم بي نهايت قشنگ بود.!(چون در مورد خودم بود... شوخي كردم)

دراکو مالفوی با فيلم::
تك درخت ها مي سوزند!
من با فيلم هايي تو ژانر سياسي فرا سايتي حال مي كنم. حيف كه تو جريان مطالب سياسي سايت نيستم... صد البته فيلم خوبي بود. صحنه اي كه لستر توي دفترش مي نويسه بهتر از همه بود.
البته مي شد با شكلك هاي بيشتر پر عمق ترش كرد. ولي همين طوري اش فيلم طولاني اي بود.!! عالي بود عالي!

گودریک گریفندور با فيلم::
(اين هم اسم نداشت! مد شده؟)
با پيام شخصي خدمتتون عرض كردم!

---------------- حرف آخر!
برخلاف وعده. استثنا امروز (يكشنبه) اومدم و دوشنبه نمي ام! چون.... من خيلي گرفتارم و فقط مي رسم فيلم هاي شما رو بخونم. تا ببنيم كه چه خواهد شد.
تبليغات يادتون نره امروز آخرين روز بود و بقيه ي تبليغات در مسابقه شركت داده نمي شن. يكي اگه وقت داره بره تو كار داوري تبليغات!
در مورد فيلم اسنيپ هم كه دفعه ي پيش نقد نشد بايد بگم كه دنبال يه جشنواره ي فيلم كوتاه ام! البته من اگه يكي رو دوست داشته باشم اون اسنيپ خودمه!



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۷:۵۷ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۸۵

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۵ پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۶ دی ۱۴۰۰
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 320
آفلاین
خب کارخانه پت گودریگ سوم کارشو عرضه میکنه:
دوستی
بازیگران:
هری و رون و هرمیون و ....
نویسنده و کارگردان:گودریگ گریفیندور.
.............................................


به پیشنهاد هرمیون از همان لحظه کار را شروع کردند هرمیون که از دیدن معجونهایی که هری درست کرده بود مبهوت مانده بود گفت:هری تو واقعا خودت اینا رو درست کردی؟
- آره چطور مگه؟

-هیچ میدونی این یعنی چی ؟این یه معجون ضد فراموشیه .پیچیده ترین معجونیه که تا حالا دیدم .

رون خندید:پس کارت واقعا خوب شده هرمیون از هرکسی تعریف نمیکنه.

هری آنروز تمام اتفاقات این چند روز را برای آنها تعریف کرد و هرچه را در قدح اندیشه دیده بود به آنها نشان داد.رون که با دیدن خاطرات جنگهای محفل مبهوت مانده بود گفت:پسر این مثل کلاسهای آموزشیه فقط کافیه حسابی نگاهشون کنیم و بعد روی هم آزمایش کنیم .

هرمیون فورا گفت:نباید یه ورد ناشناخته رو روی هم تمرین کنیم!!
- _خوشبختانه هرمیون سیریوس و لوپین فکر همه جاشو کردن اون دوتا تاثیر همه ی این طلسم ها رو تو خاطراتشون به ما نشون میدن.رون که دفترچه ی اسنیپ را ورق میزد گفت:عجب چیزایی.ببینم هری اینا رو خودشون ساختن؟

هرمیون نگاه سریعی به دفترچه کرد و با تعجب گفت:خط اسنیپه؟!!!؟!


- _آره اما بیست صفحه ی آخرش جادوهای اختراعی خودشونه که بهش اضافه کردن.

حدود ظهر هرمیون گفت:خب ما باید با محفل تماس بگیریم .رون مطمئنم مامانت حسابی نگرانه.هرمیون این را گفت و چوبدستی اش را در هوا چرخاند بلافاصله اینه ای دو طرفه درست مثل آینه ای که سیریوس به هری داده بود ظاهر شد.هری با تعجب پرسید:این روش ارتباط محفله؟

رون خندید:نه روش ارتباط ما با مامانه!در واقع مامان از لوپین یادش گرفته .

بعد آینه را روبرویش گرفت و صدا زد:مامان مامان

لحظه ای بعد صورت خانم ویزلی در آینه پیدا شد :رون "خدای من حالت خوبه؟ چقدر دیر کردی ببینم هری اونجاس.

-آره مامان ما هر سه خوبیم فقط تماس گرفتیم که بگیم حال همه مون خوبه.





خانم ویزلی به آرامی گفت:رون میخوام با هری صحبت کنم

رون آینه را به دست هری دادهری که خجالت میکشید با خانم ویزلی صحبت کند به آرامی آینه را در دست گرفتو با دیدن صورت مهربان خانم ویزلی احساس شرمندگی کرد.
- سلام خانم ویزلی

خانم ویزلی با بغض گفت:سلام هری جون خدارو شکر که سالمی نمیدونی چقدر نگرانت شددیم....

هری به آرامی زمزمه کرد :متاسفم ولی .....

-
کارت اصلا درست نبود هری اگه نمیتونستی به من و آرتور چیزی بگی نباید بچه ها رو غال میذاشتی عزیزم ما همه نگرانت بودیم...
- _معذرت میخوام ولی....
- _ولی نداره از رون و هرمیون جدانشو ضمنا هری از تو انتظار نداشتم.
- _منکه معذرت خواهی کردم ...باور کنید....

خانم ویزلی نگذاشت او ادامه دهدلبخند مادرانه ای زد و گفت:موضوع اون نیست مسئله ی جینیه.

هری حس کرد صورتش داغ میشود و همزمان بدنش یخ میکند.هنوز نمیدانست عکس العمل خانواده ی ویزلی درباره ی صمیمیت او و جینی چیست و میترسید این رغا ا از ناسپاسی هری بدانندد. اما بخصوص اگر بدانند که او جینی را ترک کرده....

اما خانم ویزلی صمیمانه گفت:وقتی با کسی صمیمی میشی نباید تنهاش بذاری!من واقعا خوشحالم که شما با هم صمیمی شدید

-ولی شما از کجا...؟
- جینی امروز صبح بهم وقتی فهمید رون و هرمیون اومدن پیش تو طاقت نیاورد.میگفت:حالا که قراره رون و هرمیون پیش تو باشن اون از اونا به تو نزدیکتره و اونم حق داره که....

هری حرف خانم ویزلی را قطع کرد:ولی....

خانم ویزلی خیلی جدی گفت:ولی نداره تا یه ربع دیگه اونجاس فعلا خداحافظ عزیزم.

هری نمیدانست باید خوشحال باشه یا ناراحت بودن رون و هرمیون و جینی واقعا برای او ارزشمند بود و او از این بابت واقعا خوشحال بود از طرفی این مسئله چیزی از نگرانی اش کم نمیکرد.

چند دقیقه بعد زنگ در خانه زده شد و وقتی بلاخره موفق شدند تابلوی خانم بلک را ساکت کنند جینی وارد خانه شد.هری که نمیدانست از آمدن جینی باید خوشحال باشه یا ناراحت لمبهوت به او نگاه میکرد.

یک ماه دیگر بسرعت گذشت در این مدت آنها انواع طلسمها را یاد گرفته بودند .هری بارها میخواست به دنبال جاودانه سازها برود اما هرمیون اصرار داشت که به نامه ی دامبلدور توجه کنند و تا همه ی آنها را یاد نگرفته اند به دنبال جاودانه سازها نروند .از سوی دیگر بخاطر رعایت نکات ایمنی آنها مجبور بودند کمتر به دیدن بقیه بروند .

آنروز صبح هری و رون با صدای فریاد هرمیون از خواب بیدار ششدند هر دو چوبدستی هایشان را کشیدند و به طرف اتاق هرمیون و جینی دویدند .به محض باز کردن در دو جغ سه جغد به طرفشان پرواز کردند و دو تای آنها تنامه هایی را روی سر ان دو انداختند

هری به نامه اش نگاه کرد:نامه ی هاگوارتزه !قراره دوباره مدرسه باز بشه؟

جینی و هرمیون واقعا خوشحال بودند

رون ناباورانه گفت:عالیه پس هاگوارتز باز میشه.دیگه داشتم ناامید میشدم.در این بین هری ساکت بود او قصد بازگشت به مدرسه را نداشت چون وظیفه ی مهمتری بر عهده داشت .
- چیزی شده هری ؟تو فکری؟ هری لبخندی زد :نه .خوب حالا کی میخواین برین خرید؟

رون گفت:خرید چی؟مثل اینکه فراموش کردی ما یه ماموریت مهم داریم ها.
- رون شما نباید از درستون عقب بیوفتید

اینبار جینی جواب داد :ببین اگه خیال کردی میتونی من یکی رو منصرف کنی کور خوندی .من تا آخرش باهاتم. – ما هم همینطور!

هری مجبر بود سکوت کند آخرین امیدش برای دور کردن آنها از خطر به یاس تبدیل میشد .ناگهان احساس درد عجیبی کرد و یک جغد خاکستری در حالیکه با عصبانیت به او نوک میزد هو هوی خفه ای کرد –هری فکر کنم با تو کار داره...

هری به روزنامه ای که به پای جغد بسته شده بود نگاهی کرد و دست در جیبش کردو پنج نات در کیسه ی جغد گذاشت روزنامه را باز کرد و جغد پرواز کنان دور شد.

هرمیون با کنجکاوی پرسید خبریه؟
- آره امشب دادگاه مالفویه.

رون با حرص گفت:امیدوارم بفرستنش آزکابان

هری خواست حرفی بزنه که از آینه ی جیبی هرمیون صدای خانم ویزلی بگوش رسید:هری!هری عزیزم. هرمیون آینه را در آورد و به سرعت به هری داد.
- سلام خانم ویزلی

-سلام عزیزم ببینم نامه های مدرسه به دستتون رسید؟

-بله ...اما...
- خوبه گوش کن پرفسور مک گونگال امروز بعد از ظهر میخاد ببیندت فکر کردم بهتره همتون بیاین اینجا .ضمنا چند تا خبرمهم هم براتون دارم.

هری خواست چیزی بگوید که خانم ویزلی ادامه داد پس شب منتظرتونم.
- اما مامان ...

خانم ویزلی نگذاشت حرف رون تمام شود :عزیزم من عجله دارم امشب براتون توضیح میدم فعلا خداحافظ.

بچه ها چاره ای نداشتند

بعد از نهار شنل هایشان را پوشیدند و از خانه خارج شدند چون جینی نمیتوانست آپارات کند به شیوه ی مشنگی و با یک تاکسی خود را به خانه ی ویزلی ها رساندند فلور به گرمی از آنها استقبال کرد آنها که انتظار بازگشت فلور را نداشتند اولین خبر خانم ویزلی را در یافت کردند.فرد و جرج حسابی انها را سرکار گذاشتند خانم و آقای ویزلی به همراه بیل و چارلی برای انجام یک ماموریت از خانه خارج شده بودند و حدود یک ساعت بعد به همراه لوپین و تانکس برگشتند .لوپین به محض دیدن هری لبخندی زد و گفت:تو همیشه منو غافل گیر میکنی پسر! رفتارت خیلی شبیه جیمز شده ولی اگه یکبار دیگه بی خبر بگذاری و بری…..

جرج حرف لوپین رو کامل کرد:اگه جرات داری اینکارو بکن هری…

_ تا وقتی مینروا بهمون نگفته بود کجایی خواب و خوراک نداشتیم.

فرد اضافه کرد :ببین پسر اگه دلت یه کتک حسابی میخواد بازم از این کارا بکن.

هری چیزی نگفت از اینکه آنها را نگران کرده بود واقعا شرمنده بود اما آن زمان راه دیگری به نظرش نمیرسید.درست در همین وقت زنگ در به صدا در آمد.بعد از چند دقیقه خانم ویزلی به همراه پروفسور مک گونگال وارد اشپزخانه شد در ابتدای ورودش با نگاهی عجیب هری را بر انداز کرد و گفت:پاتر…هیچ میدونی با کار احمقانه ای که مردی چند نفر رو نگران خودت کردی؟

هری میخواست توضیح دهد که خانم ویزلی میاانه داری کرد:مینروا کیک تمشک میخوری؟ _ ممنونم مالی ولی فکر میکنم من باید همین العان سنگامو با یه نفر وابکنم. و نگاه خشمگینی به هری کرد.

با اشاره خانم ویزلی رون هرمیون جینی فرد و جرج غر غر کنان به همراه بیل و فرد از پله ها بالا رفتند پرفسور مک گونگال که صورتش نشان میداد میخواهد داد بکشد به ارامی گفت:خب هری چقدر در کارت پیشرفت داشتی؟

هری به آرامی گفت:کدوم کار؟

مک گونگال نگاه زیرکانه ای به او کرد و با لحنی جدی گفت:پاتر اگه فکر کردی دامبلدور چیزی رو از من مخفی میکنه سخت در اشتباهی .حالا بگو چقدر در کار جاودانه سازها پیشرفت داشتی؟



رنگ هری پرید اما چیزی نگفت لوپین به آرامی پرسید :ببین هری العان چند نفر بجز رون و هرمیون و جینی و ما از این موضوع با خبرند؟- هیچ کس

_خوبه پاتر ما خیلی فکر کردیم و فکر میکنیم که تو در این ماموریت به کمک احتیاج داری

هری که سعی میکرد لحنش مودبانه باشد گفت:خودم از پسش بر میام.

اینبار لوپین دخالت کرد :میدونم هری ما همهون میدونیم که تو از پس خیلی از کارا بر اومدی ولی وقتی دامبلدور نتونست به تنهایی این کارو بکنه پس تو هم به کمک احتیاج داری

هری از کوره در رفت:این وظیفه ی منه نمیخوام کسی صدمه ببینه. چارلی به آرامی گفتکببین هری من اینو درک میکنم اما اگه فکر کردی که ماها در حالت عادی جونمون در خطر نیست اشتباه میکنی .هر کدوم از ما از وقتی که عضو محفل شدیم حداقل چند بار تا دم مرگ رفتیماما کنار هم بودنمون نجاتمون داده حالا هم فقط میخوایم کنار هم باشیم .

_بعلاوه با توجه به ماموریت مهم امسال تو در هاگوارتز فکر نمیکنم وقتی برای پیدا کردن اونا داشته باشی

_ماموریت؟!!!؟

مک گونگال با عصبانیت گفت:پسره ی احمق فکر میکردم پیام امروز رو خوندی

_خب اره که چی پرفسور؟

_اینبار لوپین جواب داد : پس باید بدونی که امروز دادگاه مالفوی بوده

_اره اما این چه ربطی داره به.....

مک گونگال حرف هری رو قطع کرد:اون تبرعه شده پاتر

_چی؟ .....هری فریاد زد:غیر ممکنه ...اون عوضیای وزارت خونه ای اون آشغالو تبرعه کردن؟آخه چرا؟

تانکس دست هری را گرفت و نشاند :کینگزلی برامون خبر آورد ظاهرا ولدومورت تو وزارت خونه هم نفوذی داره .بحر حال چون اون گفته تحت فشار بوده تبرءه شد.

هری فریاد زد:ولی من خودم دیدم .پارسال هم به همتون گفتم .اون آشغال یه مرگخواره آگه وزارت خونه نمیخواد اونو مجازات کنه خودم میکشمش.......

_هری خواهش میکنم آروم باش ...

_آروم باشم!!!!اون باعث مرگ دامبلدوره..

_ما هم میدونیم هری ولی متاسفانه اسکریمجیور مخالف این حرفه بنابراین مالفوی امسال به هاگوارتز برمیگرده....

هری دیگر نمیشنید خون در رگهایش منجمد شده بود:چطور ممکنه اون حتما یه نقشه ای داره که دوباره میخواد برگرده پرفسور شما نباید بهش اجازه بدین.

_متاسفانه کاری از دست ما بر نمیاد پاتر .تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که تمام مدت اونو زیر نظر داشته باشیم.و این وظیفه ی تووه

_ولی پس جاودانه سازها؟

هری صبر داشته باش به جاودانه سازها هم میرسیم اما فعلا مهمترین مسله فهمیدن نقشه ی جدید ولدومورته هری در فکربود میخواست مالفوی رابکشد میخواست او را نابود کند بنابراین وقتی خانم ویزلی گفت

:خب حالا که حرفامونو زدیم بهتره ما دیگه بریم بالا فکر میکنم مینروا کار مهمی باهات داشته باشه . چیزی نشنید چند دقیقه بعد با صدای مک گونگال به خود امد هری و پروفسور مک گونگال در آشپزخانه تنها بودند پروفسورمک گونگال به آرامی گفت:خب پاترموضوع مهمی هست که میخوام باهات در میون بذارم. _بفرماببد پروفسور _حتما نامه ی مدرسه به دستت رسیده .....

_هری حرف او را قطع کرد:پرفسور من امسال به هاگوارتز برنمیگردم لااقل تا وقتی که این ماجرا تموم بشه نمیتونم این کارو بکنم.

_اما تو باید برگردی پاتر فکر میکردم با چیزهایی که برات نوشتم شرایط رو درک میکنی

هری متعجب مانده بود:کدوم شرایط؟ (واقعیت این بود که او نامه ی هاگوارتز رو باز هم نکرده بود چون میترسید وسوسه ی بازگشت به هاگوارتز در او تقویت شود.

پروفسور مک گونگال که ظاهرا متوجه این موضوع شده بود با عصبانیت هوا را از بینی اش خارج کرد :باید حدس میزدم تو نامه رو نخوندی اینطور نیست پاتر؟ ..او منتظر جواب هری نشد و ادامه داد اما تو باید برگردی پاتر . هاگوارتز به تو احتیاج داره. _اما پروفسور ....

گوش کن پاتر هردوی ما میدونیم که تو هنوز برای مقابله با ولدومورت آماده نیستی من میخوام تو رو آماده کنم.

-منو آماده کنید؟

_بچه جون اینقدر خنگ نباش تو هنوز نیاز به آموزش داری کار جاودانه سازها رو بما بسپار

_ولی دامبلدور این وظیفه رو به من داده

مک گونگال تقریبا فریاد کشید:آلبوس هیچ وقت نگفت خودتو به کشتن بدی اگه قرار باشه بدون آمادگی جلو بری خودتو بکشتن میدی و این چیزی نیست که اون بخواد اما اگه آمادگیشو پیدا کنی بهت قول میدم با گروه جستجو بدنبالش بری نظرت چیه؟

هری سکوت کرد حق با مک گونگال بود .مک گونگال که از سکوت هری خوشحال شده بود برای قانع کردن او گفت:ضمنا اگه تو به مدرسه برگردی میتونی خیلی موثر تر باشی ببین پاترحالا که میدونیم یه مرگخوار تو هاگوارتزه برای محافظت از او و به کمک احتیاج داریم.

هری متعجب پرسید:پرفسور مگه اعضای محفل و کاراگاهها ......

_متاسفانه بعد از مرگ دامبلدور اوضاع محفل به هم ریخته وزارت خونه اصلا اهمیتی نمیده در مورد محفل هم باید بگم سر محفل خیلی شلوغه بخصوص که طی سه هفته ی اخیر دوازده نفر از اعضای محفل کشته شدن.

هری وحشتزده به او نگاه کرد:ولی من نمیدونستم!!...

_خب چون نمیخواستیم به بیرون درز کنه واقعیت اینه که هر چی محفل ضعیف تر میشه ولدومورت قوی تر میشه بنابراین تمام نیروهامون رو لازم داریم به علاوه از امروز تعدادی از افراد محفل به دنبال جاودانه سازها میرن بنابراین ما به کمک چند نفر در داخل هاگوارتز احتیاج داریم هری میخواست اعتراض کند اما مک گونگال اجازه نداد و گفت:این راز بین ما چند نفر میمونه و بقیه محفل چیزی از اون نمیفهمند.



اما سوال دیگری در ذهنش بود

_پس کاراگاهها چی میشن؟

-پاتر من فکر میکردم باهوشتر از این باشی وزارت خونه کارشو ول نمیکنه که بچسبه به یه مدرسه اونم حالا که هرروز مرگخوارها دارن یکی رو میکشن از طرفی ما مطمئن نیستیم که چند نفر از اونا مرگخوارن

_پس مرگخوارها تو وزارت خونه هم نفوذ کردن؟

_بله و تعدادشون نامشخصه اما چیزی که العان مهمه دفاع از هاگوارتزه.

_اما من فکر میکردم اوضاع عادی شده که هاگوارتز رو دوباره باز کردید

مک گونگال سری با تعصف تکان داد:متاسفانه نه اما ما مجبوریم هاگوارتز رو باز کنیم در واقع پاتر ما العان خیلی دقیق میدونیم که ولدومورت دنبال تصرف هاگوارتزه بنابراین به کمک تو برای محافظت از مدرسه احتیاج داریم

هری با حیرت به مک گونگال نگاه کرد در چهره اش اثری از شوخی نبود با تردید پرسید:ولی من چه کمکی میتونم بکنم پرفسور؟

_دامبلدور همیشه تاکید میکرد که هر اتفاقی بیوفته نباید مدرسه به دست ولدومورت بیوفته و من معتقدم دلیل موجهی برای این حرف وجود داره در هر حال ما نمیخوایم هاگوارتز پایگاه ولدومورت بشه چون در این صورت نمیشه شکستش داد . سپس آهی کشید و ادامه داد :تا وقتی آلبوس زنده بود اون نمیتونست وارد هاگوارتز بشه البته سعی خودشو کرد من نمیدونم دنبال چیه

چیزی در ذهن هری جرغه زد :اون دنبال یه چیزیه؟

مک گونگال بحث را عوض کرد هری ما به کمک تو احتیاج داریم

به کمک من؟!!

_دقیقتر بگم کمک تو و گروهت ....

_الف دال شما با اونا چیکار دارین؟

همونطور که گفتم هری محفل خیلی درگیره وزارت خونه هم خودشو به بیخیالی زده بنابراین ما برای دفاع از هاگوارتز به یک گروه آموزش دیده احتیاج داریم.

_اما اموزشهای ما خیلی ابتدایی اند ممکنه کاربردی نداشته باشند در ضمن پروفسور شما از کجا میدونید که بچه ها برمیگردند ؟ خیلی ها ترسیده بودند ممکنه جز چند نفر هیچ کس برنگرده

_درسته پاتر ولی برگشتن همون عده کم هم امید ما رو بیشتر میکنه.

_من نمیفهمم؟!

_خیلی سادس پاتر دامبلدور گفت:تا زمانی که یک نفر در هاگوارتز در هاگوارتز به اون وفاداره اونم اینجا حضور داره این یه جادوی قدیمیه و تا جایی که ما میدونیم تو و دوستانت وفاداریتونو به اون ثابت کردین از طرفی حضور یک گروه به این نام ولدومورتو میترسونه و از سرعتش کم میکنه بخصوص که دوسال پیش شش تا از اعضای همین گروه مرگخواران اون و شکست سختی دادن بنابراین پاتر همون طور که پروفسور که پرفسور فلیت ویک پارسال گفت:حتی اگه فقط یه نفر هم برای ادامه ی تحصیل به هاگوارتز برگرده هاگوارتز برای اون یه نفر باز میشه

_ولی پروفسور اون ماجرا شانسی بود اگه اعضای محفل نرسیده بودند....

مک گوونگال خیلی جدی گفت:وسط حرف من نپر پاتر شما شش نفر حدود یک ساعت با دوازده تا مرگخوار جنگیدن جنگیدین و همه زنده موندین و این برای بچه هایی در اون سن خیلی عالیه همونطور که دیدی اعضای محفل بعد از نیم ساعت درگیری یه کشته و سه تا زخمی دادن تازه اگه دامبلدور نرسیده بود اوضاع بدترم میشد

هری که با بیاد آوردن علت کشته شدن سیریوس احساس گناه میکرد آهسسته سرش را تکان داد

_پاتر من میدونم که انتخاب سختیه اما فعلا مهمترین وظیفه ی تو اینه که دوستانتو برای حفاظت از جونشون آماده کنی اگه ما باید یکبار دیگه با مرگخوارها در مدرسه درگیر بشیم این میتونه نقطه ی قوت ما باشه از طرفی مطمئنن بازگشتن مالفوی به هاگوارتز بی علت نیست فهمیدن این علت مهمترین کار دوستان توئه

_ هری که در دل آرزوی دستگیری مالفوی را داشت و میخواست خودش حال او را جا بیاورد گفت:شما میخواین ما مواظب اون باشیم؟ _بله پاتر

فکرنمیکنید جون بچه ها به خطر بیوفته؟

_فکر کن پاتر اگه موقع حمله ی اونا مبارزه کنن بیشتر زنده میمونند یا وقتی از ترس ولدومورت قایم میشن و حتی جرات به زبون آوردن اسمشو ندارن؟ در مورد آموزشها هم نگران نباش من خودم هتون آموزش میدم فکر میکنم به حدی رسیدین که بتونین جادوهای پیشرفته تر رو یاد بگیرین آلبوس معتقد بود که همین باعث ترس بیشتر مردم از اون میشه.در هر حال پاتر وقتی ولدومورت بفهمه که هاگوارتز داره بر علیه اون یه ارتش راه میاندازه با توجه به تجربه ی قبلیش فکر نکنم اونقدر ابله باشه که به هاگوارتز حمله کنه.به علاوه همونطور که خودت دیدی با شرکت در این درگیری ها ترس دوستانت از ولدومورت و مرگخوارانش تا حد قابل توجهی کم شده و این خیلی مهمه .البته ما امسال میخوایم کاری کنیم که همه از اسمش استفاده کنن.هر چند که العان هم عده ی زیادی از دوستانت از این اسم استفاده میکنن. حالا اگه ما بتونیم این ترس رو در دل عده ی بیشتری از بین ببریم بزرگترین قدم رو در راه نابودی اون برداشتیم.

_پس جاودانه سازها چی میشن؟

_پاتر وظیفه ی تو چیز دیگه ایه بهتره نابود کردن جاودانه سازها رو به ما بسپاری من فکر میکنم دامبلدور هم با این کار موافقه هدف اصلی نابودی خود ولدومورته

هری مخالفتی نکرد به خوبی میدانست که هنوز تجربه ی لازم برای نابود کردن جاودانه سازها را ندارد از طرفی مک گونگال به او قول داد در صورتی که بتونه در آموزشهایش پیشرفت خوبی داشته باشه در این کار با انها همکاری کنه بنابراین مشکل بعدی رو مطرح کرد:اما پرفسور بیشتر اعضای الف دال فارغ التحصیل شدن و یک سری از اونا هم امسال درسشون تمومه

_بله و این افراد میتونن نیروهای تازه ی محفل باشن البته ما همه ی اونا رو زیر نظر داریم تا از وفاداریشون مطمئن بشیم

_ولی اگه اعضای گروه نخوان به فعالیتشون ادامه بدن چی؟

_مک گونگال لبخندی زد پارسال که خیلی مشتاق بودن از طرفی اون برگه ای که شما رو به آمبریج لو داد (همون که اسم اعضای گروهتون رو توش نوشتین)در واقع یجور پیمان نامس و اعضای این پیمان تا جایی ککه من فهمیدم بجز دوشیزه اجکومب به عهدشون وفادارند .....البته نمیشه ناراحتی اقای اسمیت رو نادیده گرفت بخصوص وقتی که فرد و جرج ویزلی رو ببینه.

هری با تعجب پرسید:جرج و فرد؟ مگه اونا .....

اون دو تا به خواست مالی و البته داوطلبانه چون میخواستن عضو محفل بمونن به هاگوارتز میان تا تحصیلاتشون رو تموم کنن ضمنا به عنوان دو تا از اعضای محفل و الف دال در کنار شما باشن.خبرهای محفل رو میتونید از اونا بگیرید .

هری پرسید فکر میکردم زاخاریاس فارغ التحصیل شده!!!

_نه اون تو چند تا از درساش رد شده بنابراین با نهایت تاسف امسال بر میگرده .خب پاتر میخوام همین العان جوابتو بشنوم

هری با حیرت و شگفتی صدای خودش را شنید که گفت:عالیه

پروفسور مک گونگال از جایش بلند شد و گفت:خوبه پس توی هاگوارتز میبینمت ضمنا برای آغاز سال تحصیلی برات یه سورپریز دارم پاتر بعد از جشن آغاز سال تحصیلی تو دفترم میبینمت سپس با هری دست داد و از خانه خارج شد.
.....................
Finish


آخرین دشمنی که نابود میشود مرگ است


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
تک درختها می سوزند !


ديييييييييينگ ! .......خــــر پـــــف ...... دييييييينگ ! ....... خـــر پــــــف ........ دييييييينگ !
ققی: دِ لا مصب گوشي رو بردار ! هووووي ! احمق !
فنگ : ای بوق به بوقستون آدم مزاحم ...
فنگ : بله ؟
سرژ : گوشي رو بده ققی ببينم .....
فنگ : ها ؟! نیمیدم ! نیمیخوام !
سرژ : تو تا بهت اهانت نشه نميفهمي انگار ... بهت میگم گوشیو بده وزير
فنگ : ها من فحش دوست دارم ... یه فحش بده تا بدم بهش
سرژ : سوپر سگ !!! میدی یا بیام اونجا بووووووق
ققی : جونم ؟ چيه ؟ دوباره چي شده ؟ باز نتونستی مثل آدم ماموریتتو انجام بدی ؟ ای بوق به بوق بشی الهی ! تو اصلا به چه ...
سرژ : ققی ققی ققی بدبخت شدی ... ملت ریختن میدون اصلی شهر مجسمه تو رو آتیش زدن ! تک درخت وسط میدون رو هم آتیش زدن !! الانم میخوا ....
بوق بوق بوق بوق بوق
ققی : الو ... الو ... الووووووووو ؟؟؟؟؟


- الو کجایی استر ؟؟
- سلینک ... من دارم میرم دنبال هگر ... راستی امانتیت هم رسید ! عجب دافیه پسر ... رو دست نداره !
- خوبه ... همه چیز طبق نقشه جلو میره ؟
- اوهووومکیوس ... حله ! همه چیز رله شده ! تو کجایی ؟
- منم تو بوف وزر ( بر وزن ظفر ) نشستم منتظر آنی مونی ام .

دوربین آنی مونی که عینک دودی سیاه خفنی به چشم زده رو نشون میده که وسط خیابون در حال قدم زدنه و با خشانت تمام یه وسیله ماگولی رو به دست گرفته و تند تند شماره میگیره .
بوق بوق بوق بوق !
- آه ... اینم که همش اشغاله ... معلوم نیست باز داره چه غلطی میکنه این پسر

اتاقی زیرپله ای و کثیف و نامرتب روی صفحه ظاهر میشه . در و دیوار اتاق با انواع و اقسام عکس های ساحره های هاگوارتز پوشیده شده . حتی عکس های دختران پنج از پنج روی شیشه های اتاق هم دیده میشه .
پسرکی در حالی که لبخندهای شیطانی میزنه مشغول عمل چتینگه .
- ببین دخترم من صلاح خودتو میخوام
- تو مطمئنی ؟ ولی ... ولی من ...
- ببین من اصلا نمیخوام زيرآبشو بزنما ... نه اصلا ؟ تعریف از خود نباشه اما همه میدونن که من اصلا اهل زير آب زدن نیستم ! من خودم یه بار دیدم که یه دختر پنج از پنجی رفت خونشونا .
دلینگ ( صدای چکیدن قطره اشکی از چشم دخترک اون ور خط چتینگ)
پسرک : حالا چیزی نشده که ... بیا همین فردا بریم حسابشو برسیم
- تیکه تیکش میکنم ... دو شقش میکنم ... خشتکشو پرچم میکنم ! پسره ی بوقی !
پسرک : پس فردا جلوی بوف وزر
دخترک : باشه من فردا مدرسه نمیرم
لستر بعد از موفقیت در عملیات ، دفترش رو باز میکنه و مینویسه :
- زيرآب زنی موفقیت آمیز 136 ! تاریخ 32 /13/ 2006

زلینگ ... زولونگ !! دلینگ ... زولونگ !!
لستر : ها کیه ؟؟؟
آنی مونی : منم در رو باز کن ... ذلیل شده داری چی کار میکنی سه ساعته تلفن اشغاله ؟
- یه دقیقه صبر کن ببینم در کجاست ... اینجا این قدر پوستر زدم در و دیوار که نمیدونم اصلا در کجاس ! یه دقیقه صبر کن ...

یک ساعت بعد بوف وزر
- گمشید برید بیرون ببینم ! هر دفعه یه ایل میریزید اینجا هیچیم نمیخورید ... برید بیرون ببینم ...
- آقا شما به بزرگواری خودتون ببخشید
- یعنی چی آقا ... ایشون برگشته میگه شیرموز دارید ؟ برید بیرون تا کاراگاهای وزارت رو خبر نکردم ... میدونید که بوف وزر تحت لیسانس وزارت خونس ! همین الان اگر نرید بیرون با اردنگی شوووتتون میکنم بیرون !
بیل در حالی که داد و بیدادهای صاحب رستوران با یه مشت جووون علاف بیکار پرروی دريده رو گوش میده مشغول تماشای کلیپ زهره تو گوشی موبایلشه ... استر و هگر هم در حال صحبت کردن با همدیگه بودندکه آنی مونی و لستر وارد رستوران میشن و بعد از یه سری ماچ و موچ جلسه رسمی میشه .

بیل با خونسردی و با جذبه عینک دودیش رو برمیداره و شروع به سخنرانی میکنه .
ما همگی اینجا جمع شدیم تا با هم بیعت کنیم تا اخرين قطره خون خودمون در این راه بس خفن بجنگیم .
لستر جوگیر میشه : احسنتم ... به این میگن یه نقشه حسابی !!!!
هگر : خوب ؟
بیل : خوب به جمالت ... خوب چیه ؟
هگر : خوب بعدش ؟ نقشه تون چیه ؟
بیل : هوووووم ؟ نقشه ؟
هگر : این همه راه ما رو نکشوندی اینجا همینو بگی که ؟
بیل :
آنی مونی : من میگم اول باید حاجی فتوای جهاد بده بعد کارمونو شروع کنیم ... رستگاری در اون دنیا از همه چیز مهمتره .
لستر : احسنتم ... به این میگن یه نقشه ملس !!
لستر دوباره جوگیر میشه و شروع میکنه به کف زدن .
آنی مونی : بذار من شماره حاجی رو بگیرم .... آها ... آها گرفت !
پیغامگیر حاجی : با سلام خدمت شما آسلام پرستان عزيز ! ببین عزیز اگر میخوای بوقمون کنی همین الان قطع کن برو دنبال کارت اگرم کار داری تلفنتو بذار رو حالت تن ببینم مرگت چیه ... اعشاب مشاب ندارم ! گفته باشم !
- این چی میگه ؟ تن چیه ؟
لستر : تن ماهی شاید منظورشه !
پيغامگير : لطفا پس از از انتخاب يكي از سوره هاي قرآن كريم ، به صوت زيباي استاد حمیدالباسط گوش فرا داده تا کار مرلینگاهی من تموم بشه !
لستر : بده بده ... من شماره دوست دارم ... من شماره دوست دارم !
بیق !
پيغامگير : گلچینی از سوره های رپ !
ملت :

سه ساعت و چهار دقیقه و پنج ثانیه بعد
استر و بیل و هگر و آنی مونی روی میز ولو شدن و لستر گوشی رو گرفته و تلیپ آهنگای خارجکی سرشو تکون میده .
لستر : اه ... اه ... اه ا ه اه ! این آقاهه کیه ؟ من خانوم میخوام !!
بیل از خواب بیدار میشه .
حاجی : الو ... الوووووو ... مگه مرض داری زنگ میزنی الکی مزاحم میشی؟ تو خودت خوار مادر نداری ؟
بیل : الو حاجی سلام ! مسالتن حاجی ! ما میخواستیم ...
حاجی : این جووونا کِی میخوان دست از این کاراشون بکشن ؟ آقا حلال کن ، هزار کن !! همین ...
بوق بوق بوق ...
بیل : این چی گفت ؟
هگر : فکر کنم موضوع شرعی رو اشتباه برداشت کرد !
آنی مونی : خوب بلندشید ، مهم اینکه حاجی فتوا جهاد داد ...
هر پنج نفر تلیپ خفن بازی بلند میشن و کت های چرمی مشکیشونو میندازن رو دوششون و راه میوفتن !

مکان : وزارت سحر و جادو !
ققی : نه ... نرو ... تو که سگ وفاداری بود !
فنگ : دم از رفاقت میزدی ، زالو از اب در اومدی ! سگ از تو با وفاتره به استخووونم فلفل زدی !
ققی : این دفعه کور خوندی عزیز ، اشکای تمساحتو نریز ! خونتو اخر میریزم یه جا با یه خنجر تیز !
آهنگ رومانتیکی روی این تصاویر آنتی عشقولیال پخش میشه .
فنگ استخونش رو از دست ققی به زور میگیره و میندازه تو چمدونش و از در خارج میشه .

آهنگ : میرن آدما ... از اونا فقط ... خاطرهاشون ... به جا میمونه !

گرووووووووپ !!! بووووووووف !
- مامااااااااااااااا !!
- هاپ هاپ هاپ !
فنگ در رو باز میکنه و از ترس میپره بغل ققی .
- صدای چی بود ؟
- ان .... ان ... انفجار بود انگار ...
لستر : این منم ... من منم ... به من میگن من ! فکر کردید من کیم ؟
لستر در حالی که دینامیتی به کمرش بسته ، خودشو محکم میکوبه به دیوار وزارتخونه .
بوووووووووم !!!
ققی : عجب خنگولی بود ! نمیدونست وزارت خونه زمون دراکو مقاوم سازی شده که شونصد ریشتر زلزله رو هم میتونه تحمل کنه
فنگ : اونجا رو ققی !!
- کجا ؟؟؟ اون گرد و خاک رو ببین !
فنگ و ققی منظره دوردستها رو نگاه میکنن که گرد و خاک تا ارتفاع سه متر و دو سانت و یک میلی متری بالا رفته.
فنگ : غلط نکنم بچه های گریفندورن !!
ققی : نه بچه های اسلیترینن !!
فنگ : حمله کردن !! واااااای حمله کردن ما رو بکشن ! از سمت دهکده هاگزمیده ... دارن حمله میکنن !!!
ققی : خدایا توبَ .... خدایا توبَ ... خدایا توبَ !!! الهی الاستعفاء ... الهی الاستعفاء ... الهی الاستعفاء !!

دوربین از همون پنجره وزارت خونه روی منشا گرد و خاک زوم میکنه ... همین طور جلو و جلوتر میره تا از پنجره چوبی وارد خونه بسیار کهنه و قدیمی ای میشه . اون کریچر بود که بعد از گذروندن تحصیلات عالیه هاگوارتز به خونه اجدادیشون برگشته بود و در حالی که لنگ به کمر بسته بود و اشک در چشمانش نقش بسته مشغول گردگیری و خونه تکونی برای شب عید بود .
دوربین دنده عقب برمیگرده و از پنجره وزارت ، جلوی در وزارتخونه رو نشون میده . جسد منهدم شده استر ، هگر ، آنی مونی و بیل روی زمین ولو شده و لستر با لبخندی که روی صورتش خشک شده بود با فلاکت تمام جرواجر اونجا پهن شده بود .
تیتر فردای رونامه پیام امروز :

توهم یا واقعیت ؟ ققی استعفا داد !!!


بازیگران:
=========
ققی در نقش وزیر فرا مردمی
فنگ در نقش سوپرسگ با وفا
پیام ( لسترنج ) در نقش پسرک زی زی باز
آنی مونی ، استرجس پادمور ، بیل ویزلی در نقش خدایان خشانت
هگر در نقش کوچولوی دوست داشتنی
سرژ در نقش مامور مخفی CIA

گروه کارگردانی:
=========
کارگردان تلویزیونی: عله پاتر
کارگردان رادیویی: کوییرل
کارگردان هنری: ارباب لرد ولدمورت صغیر
دستیار اول کارگردان: کریچر
دستیار دوم کارگردان: کریچر

گروه گریم:
=========
گریم جادوگران: دراکو مالفوی
گریم ساحره ها: آنیتا دامبلدور

انتخاب لباس:
=========
آلبوس دامبلدور
مونالیزا

گروه تدارکات:
=========
حمل و نقل: کریچر
آشپز : هاگرید

با تشکر از :
=========
مسئولان بوف وزر برای اهدای کیسه های پول برای پر کردن آن
بروبچ علاف و بیکار و بامرام بوف وزر
شرکت خطوط اینترنت پرسرعت َالف ب پ ت ث ال
پوسترسازی جیگر سازان جوان
ارتش وزارت سحر و جادو برای اهدای دینامیتهای پیزوری
اعضای حزب لیبرال دموکرات برای خالی کردن وزارت سحر و جادو به منظور ضبط سکانس های فیلم



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
- هدویگ چرا انقدر پرات نرم شدن ؟... لباس پری جدید خریدی ؟
- نه لونا جون .
- پس چی کار کردی ؟!
- یه کار خیلی خیلی خاص !
- چی کار ؟!
"هدنا" ... یک روز با هدنا(بچه هدویگ و لونا) به پارک بروید ... یک سال از نرمی بدن خودت لذت ببرید !
"هدنا"
- مرسی شوور گلم ! :bigkiss: !
فیش...............(صدای برفکی شدن تصویر)

-----------------------

- یک بار امتحان کافیه ! ... وزارت !!
- ادی تو برو بیرون ... صدات خیلی نازکه ... دوباره می گیریم .
- یک بار امتحان کافیه ! ... وزارت !
صدای یه زن : با امتحان وزارت ، رفتن خود از سایت را تضمینی کنید ! ... رفتن در سه سوت .. اعصاب خوردی در دو سوت ... فحش در یک سوت !
وزارت !!!
پنجاه درصد تخفیف برای کوپن های کارمندان وزارت و نود درصد تخفیف برای اعضای قدیمی !
برای پیش خرید ، به این آدرس بروید :
رول پلیینگ - بیا تو جادوگر منتظریم - نحوه برخورد ! فکر کردی کی هستی ؟
هم اکنون نیازمند مراجعه سبزتان هستیم !

سازمان وزیر بر اندازان ( زیر نظر مدیران )®
پاییز 1385

...

_*$*__*$*__*$*_

کمپانی آول کست ، تقدیم را می نماید ! :

ساعت شلوغی ( Rush Hour )

با شرکت :
هدویگ
بیگانه
لرد ولدمورت
و با حضور افتخاری مک بون پشمالو(برای نفروختن گیشه !)
صدا بردار : کریچر
آهنگسار : آوریل تانکیان
مسئول تدارکات : آرشام
نویسنده و کارگردان : هدویگ

_*$*__*$*__*$*_

صبح جمعه ، محفل ققنوس

زینگ زینگ (تلفن)
- الو بفرمایید .
- الو سلام ... من فلانی ام می خوام عضو محفل شم ... می شه ؟!
- نه خیر قربان ... از پذیرفتن هر گونه چسب و سیریش معذوریم !
- وااااا ... ممنون ... بای !
پاق ! (گذاشتن گوشی)

زینگ زینگ(تلفن ؟ ... نه خیر صدای زنگ در !)
هدویگ : کیه ؟
- نامه دارید .
هدویگ درو باز کرد .
-
- بیگی تویی ؟ ... تو که همیشه در می زدی که ... چرا زنگ زدی ؟!
- بیگی کیه آقا ... چرا فحش می دی ... بیگی خودتی ! ... بی نزاکت !
پاااق (کوبیده شدن در)

_$*__*$*__*$*_

ظهر جمعه ، هاگزمید

هدویگ : آقا یه روزنامه پیام امروز به من بده لطفا .
-
- بیگانه کار صبحت اصلا قشنگ نبود ... اینجا چی کار می کنی تو ؟!
- جغد روانی ! ... برو گمشو ! ... کیشته کیشته !
صاحب دکه با جارو دنبال هدویگ افتاد !

هاگزمید ، سه دسته جارو

- آقا یه نوشیدنی کره ای به من بدین .
- الان می دم پیشخدمتم بیاره ... چشم .
پیشخدمت : نوشیدنیتون قربان
- مرسی .
پیشخدمت رفت .
- اِ ... ببخشید ... می شه یه لحظه ...
پیشخدمت به طرف هدویگ برگشت .
-
هدویگ سریع به هوا بلند شد و از کافه گریخت !

_*$*__*$*__*$*_

عصر جمعه ، خانه ریدل ها

- ولدی دستم به دامنت ... نمی دونم چم شده ... همه رو بیگانه می بینم .
- بیا از نزدیک معاینت کنم ببینم چته .
هدویگ روبروی ولدمورت ایستاد .
ولدی کلاه شنلشو کنار زد .
-
هدویگ : دیوونه شدم !
هدویگ تلو تلو خوران از در بیرون رفت .

ولدی : اینهمه ادای بیگانه رو جلو آینه در آوردم بالاخره یه روز به دردم خورد !


_*$*_تیتراژ پایانی_*$*_

هر چی جادوگر خوبه مال تو ... هر چی که بیگانه داریم مال من
اون وردای عاشقونه مال تو ... معجونای بی قراری مال من
منم و حسرت با تو ما شدن ... تویی و بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاست مگه نه ؟ ... با صد تا بیگانه آشنا شدن

تو نگاه آخر تو ... : biganeh : خونه نشین بود
دلتو شکسته بودن ... شکلک قصه همین بود
می تونستم با تو باشم ... مثل سایه مثل بوگارت
اما بیدارم و بی تو ... مثل تو زاقارت زاقارت !


با تشکر از مک بون پشمالو به دلیل منفور بودن بیش از حدش !
سود حاصل از فیلم(10 نات) به سازمان حمایت از موجودات جادویی اهدا شد !

در سایه مرلین پیروز و سربلند باشید ...


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۰ ۱۰:۵۶:۳۶
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۰ ۱۱:۰۷:۱۹



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۰:۰۵ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۸۵

اریک مانچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
از iran
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
دینگ دینگ دریدینگ
--------------------------------------------------
بازیگران:
لردولدمورت
هدویک
تموم شد منتظر بقیه لیست نمونین.
اتاق بسیار ساکت بود و ولدرمورت در حال نوشتن نامه ی بود هدویک در حالی که حوصله اش سر رفته به او نگاه می کند.ولدمورت در حالی که اصلا به هدویک توجهی ندارد در حال نوشتن نامه ای می باشد.
هدویک:من حوصله ام سر رفته.
ولدمورت:به جهنم.
و به نوشتن ادامه نامه ی خود اکتفا می کند هدویک دوباره طاقت نمی آورد و می گوبد:
_این نامه رو برای کی می نویسی.
_به تو ربطی نداره.
_می تونم بخونمش.
_نچ.
_می تونم بال بزنم.
_نچ.
می تونم پرواز کنم.
_هر غلطی دلت می خواد بکن پرنده ی احمق.اعصابم رو بهم ریختی.
هدویک در حالی که در هوا پرواز می کند می گوید:(به صورت شعر بخونید)
_یه نوک اصلا درد نداره تازه نوک که ترس نداره کاشکی ولی می زاشتی کاشکی ولی می زاشتی
ولدرمورت در حالی که به بالای سرش نگاه می کرد گفت:
نچ.نوکت خیلی هم درد داره چاخان نکن بتمرگ سر جات.
هدویک در حالی که به طرف ولدمورت شیرجه می زند شعر را می خواند ولدمورت که متوجه شده نامه رو برداشته و از در خارج می شود و هدویک به شدت تا ته نوک به داخل در فرو می رود.
-----------------------------------------------------------------------
پایان


جوما�


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵

کوین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵
از تيمارستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
DREAM BOOGH
تقدیم می کند!
کنار کاسه ی مرلینگاه نشستم و گریستم!
بازیگران :
هدویگ در نقش دختره!
کریچر در نقش دوست دوران کودکی
کوین در نقش کاسه
کوین در نقش آفتابه
کوین در نقش نیمکت
کوین در نقش گل سر
کوین در نقش اتاق
و ...
.
.
نویسنده و کارگردان:
کوین ویتبای
***
همه می گفتن تنها جایی که آدم احساس آرامش می کنه ... اگه توش گریه کنی انقد چیز اون تو هست که اشکات توش گم بشه و باعث نشه که اون اشکاتو ببینه ... بنابراین منم تصمیم گرفتم بیام اینجا تا خودم رو خالی کنم! البته با نوشتن اتفاقاتی که برام افتاده! الان اینجا نشستم ... کنار کاسه ... آفتابه کنارمه .. احساس می کنم فقط اونه که می تونه درکم کنه ... اشکام رو یکی یکی به دل گشاد کاسه می سپرم ... فقط اونه که ظرفیتشون رو داره ... همه چیز دقیقا یک روز پیش در چنین ساعتی اتفاق افتاد!
یک روز پیش:
مثل همیشه در انتظار شوهر روی یکی از نیمکت های پارک " یکی بخر دو تا ببر " نشسته بودم که به طور اتفاقی یکی از دوستان دوران کودکیم رو دیدم .. اومد نشست کنارم و بدون مقدمه شروع به صحبت کرد :
- یادته 10 سالمون بود تو مرلینگاه قایم شده بودیم! تو گفتی گل سرتو گم کردی بعد من رفتم و پیداش کردم ...اون روز بهت ندادمش چون می خواستم بهت یه چیزی بگم ولی نتونستم حالا اونو بهت پس می دم و اون جمله رو بهت می گم جمله ی خیلی ساده ایه! دوست دارم!
منم گل سر رو گرفتم و بهش گفتم که عاشقشم تا شب با هم قدم زدیم و شب یه اتاق گرفتیم و آره و اینا. صبح که از خواب بیدار شدم اون نبود ... فقط یه نامه کنارم بود که توش یه جمله نوشته شده بود :
- خاک تو سر نکبتت کنن عقده ای!
زمان حال:
الان من اینجام ... تو مرلینگاه ... تازه یادم اومده که من هیچ وقت گل سر نداشتم!
THE END

***
نکته1: به دلیل کمبود بودجه بازیگرامون کم بودن!
نکته2: فیلم کوتاه بود!
نکته 3: هدویگ به زور راضی شد افتخاری بازی کنه!
نکته 4: کریچر به زور راضیم کرد تو فیلم بازی کنه!
نکته5: نداریم

با تشکر از :
خودم ، خودت و خودش!( بقیش رو خودتون صرف کنین)

از این پست به بعد برای حشنواره ی هالی ویزارد در نظر گرفته میشود و نیز در نقد ناظرین خوف لندن نیز نقد میشود ! موفق باشید

( نقد شد )


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۸ ۱۹:۵۲:۰۰


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
بيگانه ي قرن بيست و يكم تقديم مي كند!
مستند راز بقا
---- ---- ----
لرد: من و همكارانم...
هدويگ: سلام
وينكي: عليك!
لرد: به همراه يك راهنما!
بيگانه:
لرد:از شما دعوت مي كنم كه با ما در گذر از اين جنگل مخوف... هم راهي كنيد!
---- --- ---
لرد: در اين جنگل صداي هاي وحشتناكي به گوش مي رسد!
هدويگ: هو هو!
لرد: ممنون! ما در گذر از اين جنگل يه يك قبيله ي بومي بر مي خوريم!
بيگانه: آ گوم با ما گومبا!
لرد: راهنما مي گويد كه اين قبيله را مي شناسد.
هدويگ: هو هو!
رئيس قبيله: شما را گرفتوندا و خوردوندا!
بيگانه: ميگه كه ما از شما استقبال مي كنيم!
لرد: مطمئني؟ به نظرم زياد مهربون نمي آن! بپرس مي تونيم يه چند وقتي اينجا بمونيم!
بيگانه: گرفت توندا و خوردوندا!! تيكه و پاره!
لرد: زبونشون شبيه ما نيست؟
هدويگ: هو هو!
---- يك ساعت بعد ---
رئيس قبيله: قرباني گوندا! هويج گوندا!:root2:
لرد: مطمئني كه اين ها نمي خوان ما رو بخورن؟ الان توي يه ديگ واستاديم!
بيگانه: نه اين, حمامه سبزيجاته! خيلي خاصيت داره!
رئيس يه گاز از بازوي لرد مي گيره!
لرد: يه كم مشكوك ان! ولي فكر كنم كه داره كيسه مي كشه! بيگي! بگو يه كم هويج هاي ديگ من رو بيشتر كنن!
---- يك ساعت بعد ----
لرد: اين ها دارن ما رو مي خورن!
لرد: كمك!!!! هدويگ يه كاري بكن!
بيگانه: به من دست نزنين! تازه حموم بودم!
هدويگ: هو هو!
لرد: هدويگ!
هدويگ: بله ارباب چي كار كنم؟ هر چي شما بگين!!!


ویرایش شده توسط بیگانه در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۸ ۱۴:۰۵:۳۹


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۸:۴۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
مادالبر با فيلم : پاپ فيكشن 2
هشت ميليون بازيگر داري!!! ولي از سه چهار تا استفاده كردي؟... براي فروش گيشه بود ديگه؟

ورونيكا ادونكور با فيلم : پارازيتزاسيون
بياييم و كوتاه تر بنويسيم!!! با اينكه خيلي عالي مي نويسيم! (شعا جديد)

وينكي با فيلم : فتح قمر!
من خيلي سعي كيدم مستند بنويسم ولي نشد!!! شعار ما رو يادتون نره!:
بياييم و كوتاه تر بنويسيم!!! با اينكه خيلي عالي مي نويسيم!
شعار بعدي هم اينكه: بياييم و تيتراژ .....

لودو بگمن! با فيلم : به نام دوست!
ديالوگ بيشتر!!! زندگي بهتر!!!
هر چند كه ديشب يه فيلم ديدم كه سر جمع سه دقيقه توش حرف زدن! ----(شايد سانسور كرده بودن!)
و صد البته اميزينگ .... تيتراژ!
تيتراژ فوق العاده اي بود!

ارشام با فيلم : به من مي خندد!
مخاطب خاص داري!!!

و در آخر:
فيلم بي تبليغ!=زمبور بي عسل



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ شنبه ۶ آبان ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
به من میخندد
کارگردان،نویسنده،تهیه کننده،آبدارچی،فیلم بردار:آرشام
باحضوری افتخاری ادوارت جک

محل فیلمبرداری
رقص قوری با صدای جوشیدن آب حاکی از سینی چاییست که لب هایی را جستجو میکند.
صدای نم نم باران در اتاق کاهگلی پیچیده و سعی بر پر آب کردن بحر تفکر یک جن خاکی را دارد.اما چه کند که گنجایش این بحر به تقریب ،نصف حجم دانه ای فندق است؟


سینما:
ادوارد در ردیف پنج بر روی صندلی شماره ی 55 نشسته و به پرده ی سینما خیره شده
به من میخندد
کارگردان،نویسنده،تهیه کننده،آبدارچی،فیلم بردار:آرشام
باحضوری افتخاری ادوارت جک

سایه ای لرزان بر روی دیوار،قلمی در دست دارد و آن را بر عدم میچرخاند و بعد از مدتی،خنده های هراس امیز خود را به سمت تماشاگران نشانه میرود.گویی قصد کشتن دشمنی را دارد که از زمان دمیده شدن روح در بدنش،به دنبالش میگشته.
ادوارد همراه با تاریکی در خاطراتش فرو میرود....

محل فیلمبرداری
ادوارد در همین نصف فندق سخت مستغرق گشته و دلیل دعوت شدنش به این اتاق را میجوید.کاغذ و قلمی بر روی میزی کوچک در انتهای اتاق نمایان است و پنجره ی اتاق،گذر پر سرعت باد را از میان خود احساس میکند.هم زمان با غرش آسمان آرشام با سینی چای وارد میشود.
آرشام:سلام داش ادوارد.سریع چایی رو بخور تا کار فیلمبرداری رو شروع کنیم.
ادوارد:«سلام چطوری جفن...ببخشید...جناب کارگردان?
-......هورت........
خوردم.حالا باید چیکار کنم؟»
آرشام:بیا کمک کن این میز رو بذاریم در فاصله ی چهار متری دیوار
قیژژژژژژژژژژژژژژژ......(صدای کشیده شدن میز بر روی زمین)
قیرررررییییییژژژژژژژ......(صدای کشیده شدن صندلی بر روی زمین)
آرشام نورافکن های موجود در اتاق را روشن کرده و به سمت ادوارد نگاه میکنه
-حالا بشین پشت صندلی تا نیم رخت بیفته روی دیوار
دوربین میان میز و دیوار نصب میشه تا صدمه ای به سایه ی ادوارد وارد نشه.
آزشام:با شماره ی یک شروع به نوشتن میکنی و بعد از چند کلمه نوشتن،به بدنت لرزش میدی،فکر کن بدون لباس در میان برف رها شدی و سرما به مغز استخونت میزنه.بعد از چند سطر نوشتن با صدای بلند بخند.


سینما
صدای فریادی ادوارد را به خود میاورد.تصویر سایه ای تنها بر لبه ی ساختمانی بلند دیده میشود.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.