هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
کمپانی گیر بکس این بار هم تقدیم می کند!!!!!!!!!!
نام فیلم:دردسر جراحی ها(در وصف زندگانی سارا اوانز)
بازیگران:سارا اوانز در نقش سارا اوانز،لیلی اوانز در نقش لیلی اوانز،جیمز پاتر در نقش جیزم پاتر،چوب در نقش چماق ،اهالی روستای نوری ممد آباد در نقش محفلی ها
با تشکر از:اسپانسر برنامه
اسپانسر:مورگان الکتو
کارگردان:نورممد
تدارکات:بلرویچ(به دلیل گران بودن دامبل و همچنین وجود ریش، در غذاهایی که می پخت،تدارکات تغییر کرد و همچنین کمپانی گیربکس هیچ امیدی به رای مثبت دادن دامبل به این فیلم نداشته و نخواهد داشت)
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

صدای گوینده ی آلن دولن به گوش میرسه:همیشه افراد عملی و عمل کرده به سوی محفل می شتابند و مسلما سارا اوانز هم از این قاعده مستثنا نبود پس او هم عضوی از محفل شد ،محفل ارزشی بود ،ارزشی تر هم شد و ژانگولری بود،ژانگولری تر هم شد

همه جا دودآلوده و هیچ جا دیده نمیشه صدای محفلی ها به گوش میرسه:ما می دونیم که حالا می خوایم بریم مرگخوارها رو بکشیم
مرگخوار ها بوق هم نیستن ما از هیچی نمی ترسیم از هیچی حتی از سیاها وااااای سوسک ،جیــــــــــــغ بکشیدش
دودها خوابید و محفلی ها نمایان شدند که در حال دویدن به این طرف و آن طرف بودندو بعضی هم دمپایشان را در می آوردند و یکیشان هم که ریش بلندی داشت(بازیگر تغییر کرده اما منظور همان دومبل است)مشغول جیغ کشیدن بود تا اینکه صدای تــــق به گوش رسید
- سوسکه رو کشتم
- آخیش من که نترسیده بودم بریم سر شعر
- آره
و محفلی ها دوباره شروع به شعر خواندن کردند:ما از هیچی نمی ترسیم نه از سیاها و نه از ااااه سارا رو
دوربین روی زن نسبتا جوانی که از در وارد میشد زوم میکنه و آهنگ تندی نواخته میشه
سارا: خوب می بینم که مشغول خوندن شعر شاعر قرن یکم هستید
آنیتا:نه بابا محفل که این قدر قدیمی نیست می دونی چه سالی محفل ساخته شد؟؟؟
سارا:امم ام ام امممم اصلا من خفن هستم تو به سال ساختن محفل چی کار داری؟؟؟؟
ملت:اوووووووووه راستی
سارا:بلــــــــه الکی نیست که به من میگن سارا خفنز،من خفنم وخفن هم بودم
ملت:بله بله شکی درش نیست
سارا:خوب پس شروع می کنیم آنیتا تو برو. برای من نوشابه بیار
آنیتا در حالی که لبخندی معصومانه بر لب داره و چشمانش هم درخششی خاص داره میگه:من ناظر محفلم و تو نیستی پس دیگه به من زور نگو
دوربین روی صورت سارا زوم میکنه و آهنگ غمناکی نواخته میشه و سارا در فکر فرو میره
صفحه سیاه میشه و بعد از مدتی روشن میشه و بعد از روشن شدن، روشن می مونه
سارا در حال نوشتن یک پیغام خصوصی به دامبله
پیام خصوصی سارا:
سلام پرفسور دامبلدور خواهشمندم که مرا بهترین عضو محفل کنید من خیلی خفن و همچنین خوب هستم پس می تونم بهترین عضو محفل بشم
دوربین روی ساعت زوم میکنه و ساعت همین جوری میگذره ،تیک تیک تیک تیک تیک تیک تیک
سه روز کذشت و سارا هر دفعه نگاهی به سایت می انداخت اما دریغ از جواب و در روز چهارم سارا متوجه شد که دامبل جواب پیغامش را داده:
صارای عذیذ فکر نکن من مثل کوییریل صخت گیرم ،ممکنه که یه مقدار از قلط املایی های بروبچز محفل ایراد بگیرم اما غصد بدی ندارم پس به این نتیجه می رسیم که من نمیتونم تو رو بهترین عضو محفل کنم چون قراره دخطرم بهترین عضو بشه من تو رو بهترین عضو ارتش الف دال می کنم،مطمئنم که که دلایل من براط قانع کننده هست
سارا متن پیام را 7 یا 8 بار خواند اما هرچه سعی می کرد دلیل بهترین عضو نشدنش را نمی فهمید (آهنگ غمناک نواخته میشد)
سارا:حالا که این طور شد من شناسه ی نمایشیم رو به سارا خفنز تغییر میدم تا چشم حسود ها دریباد
اما در همین لحظه که سارا قصد این عمل شیطانی را داشت صدایی به گوش رسید:سارا تو که نمی خوای حذف شناسه بشی نـــــــــــــــــه؟
سارا:نننننننه نه پرفسور کوییریل عزیز
- خوب دیگه من باید برم خداحافظ
ارا در حالی که مطمئن شده بود کوییریل رفته زیر لب میگه:کوییریل بوقی
- بلــــــــه
-هیچی کوییریل جان حواسم نبود
-شاید منم حواسم نباشه یه دفعه بزنم بلاک بشیا
صفحه سیاه میشه و بعد از روشن شدن ، سارا رو نشون میده مشغول گریه است

ادامه دارد..........


تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
معرفي فيلم برتر و نقد فيلم هاي دو هفته اول تير ماه


نقد

دومبول مدير ميشود:
ققنوس اولين فيلم تابستاني هالي ويزارد را ساخت و به نمايش در اورد فيلمي با مضمون اخلاقي-ملي كه در آن به سنت ديرينه ايران اشاره شده است

او در اين فيلم به معضل عمده سايت اشاراتي كرد كه در اينجا ما ديگر به آن اشاره نميكنيم

با توجه به تمام مضامين احتماعي كه ققنوس آن را در فيلم«دمبول مدير ميشود» گنجانده بود ، به عقيده اكثر منتقدان سينما فيلم از فقدان هيجان و نقطه اوج رنج ميبرد ، البته بايد در نظر داشت كه فيلم«دمبول مدير ميشود» فيلمي هنري-اجتماعي بوده و افرادي كه چشم تيز بيني دارند در لابلاي ديالوگ هاي بازيگران اين فيلم ميتوانند به معضل هاي مهم جامعه پي برده كه بسي جاي تشويق و تشكر دارد از نويسنده

حلال زاده:
چهار روز بعد كمپاني برادران حذب فيلمي با نام« حلال زاده» به كارگرداني «كاربر مهمان» و نويسندگي سرژ تانكيان روانه سينماهاي كشور كرد كه با استقبال كمي رو برو شد.منتقدات دليل اين استقبال كم و راي هاي منفي خود را«پرداختن فيلم به مسائل بيناموسي بصورت ضربدري ، بد نام كردن زن ها ، وجود شخصيت هاي غير زز ، ريتم خيلي سريع فيلم كه باعث سردرگمي بيينده ميشود و توهين به بنيانگذاران حذب و ....» دانستند ولي هيچ كدام از اين دليل هاي منطقي نميتواند از بار عميق اجتماعي فيلم كم كند..

فيلم «حلال زاده» سرگذشت يك روزه يكي از بنيانگذاران حذب هست ، اين فيلم بيننده را به فكر وا ميدارد كه حتي بنيانگذاران حذب هم بدور از دشمني و خيانت نيستند و در زير پرچم اتحاد حذب گاهي خيانت ها ديده ميشود ، در فيلم به بيخوابي شخصيت اصلي ، سرژ تانكيان ، تاكيد شده است ولي در اخر هيچ جوابي براي آن نيست و هيچ كس بطور دقيق نميداند چرا شخصيت اصلي ديشب نخوابيده است.

دليل اصلي عدم موفقيت فيلم«حلال زاده» كارگرداني بد «كاربر مهمان» بود كه از داستان عميق و دقيق فيلم فيلمي اينچنين در اورد

يخ در بهشت:
دو روز بعد دوباره كمپاني برادران حذب بعد از شكست در فيلم حلال زاده تصميم به ساخت فيلمي بهتر و با كارگرداني بهتر ميگيرند و نتيجه آن فيلم پر فروش و موفق «يخ در بهشت» بود !!

يخ در بهشت به كارگرداني «فاطي پاتر» و نويسندگي«سرژ تانكيان» فيلمي تماما اجتماعي بود كه به معضل عمده جوانان« بي پولي » و «اسارت براي پول» پرداخت...
فيلم از يك نقطه آرامش كه قدم زدن در پارك را نشان ميدهد شروع ميشود و به ناگاه خواسته هاي ناخوداگاه جوانان كه در نتيجه زدن خوشي به زير دل است اظهار وجود ميكند و شخصيت ققنوس در اين فيلم هوس يخ در بهشت ميكند!!

خلاصه داستان: فيلم «يخ در بهشت» سرگذشت دو جوان ناكام و بد بخت هست براي رسيدن به خواسته خود ، يخ در بهشت!! آنها در اين راه فقيري را به اشتباه گرفته و به بانك برده كه از او پول بگيرند ولي متوجه ميشند كه پول ندارد و به اشتباه رئيس بانك كه همان سازنده يخ در بهشت هست را به قتل ميرسانند و با اين عمل عملا اميد خوردن يخ در بهشت را به گور ميبرند .در طول داستان بيننده متوجه ميشود كه همه شخصيت ها پول هاي خود را براي خريد يخ در بهشت صرف كرده اند و كسي نميتواند كمك كند

بيننده تيز بين با كمي دقت ميتواند متوجه شود كه «يخ در بهشت» سمبل خواسته ها و نياز هاي ناخوداگاه مردم هست و نويسنده در هنگام نوشتن فيلم قصد داشت عدم موفقيت و نا اميدي خود را در رسيدن به اين تمايلات مطرح كند و تاكيد كرد كه خود شخص اين امكان رسدن را ناخواسته از بين ميبرد(كشتن رئيس بانك كه همان سازنده يخ در بهشت هست)

يخ در بهشت فيلمي كامل از همه لحاظ بود ، تركيب صحنه هاي اكشن و مضامين عميق اجتماعي-فلسفي باعث شد كه از هر گروه سني و از هر قشري به ديدن اين فيلم بروند از آن لذت ببرند !!

نقطه ضعف فيلم در شعر تيتراژ آن بود كه كاملا فيلم رو به زير سوال برد و اين نشان دهنده عدم هماهنگي كارگردان هنري و فاطي پاتر است!!
(خود تحويلي 200)

فرشته در جهنم ، شيطان در بهشت:

در روز اكران فيلم يخ در بهشت كمپاني «بيتل فيلمز» فيليم به نام«فرشته در جهنم؛ شيطان در بهشت» به كارگرداني سوسك بي همتا روانه سينماها كرد

نقطه قوت اين فيلم جلوه هاي ويژه قوي براي نشان دادن جهنم و بهشت بود!!
فيلم فرشته در جهنم ، شيطان در بهشت فيلمي پر از كنايه و ايهام بود ، نويسنده قدرتمند اين فيلم توانست در قالب يك فيلم به دو مضمون بطور همزمان بپردازد:1-اجتماعي 2-فلسفي
او در اين فيلم چند بار تاكيد كرد كه افرادي كه نگهبان جامعه جادوگري هستند همه دستشان با تبهكاران در يك پاتيل هست و كسي كه لايق زندگي خوب هست با بد بختي زندگي ميكند و كسي كه بايد با بدبختي زندگي كند زندگي مرفهي دارد...و هيچ كس جاي خود نيست
و اما مضمون فلسفي كه بسياري از منتقدان را به شگفتي واداشت اين بود كه حتي در بهشت و جهنم هم عدالت برقرار نيست و حتي آنجا هم دروغ و نيرنگ ميتواند باعث رفاه شود
خلاصه داستان:فيلم با ديالوگ سوسك(به عنوان جهنمي) و سرژ(به عنوان تبهكار) شروع ميشه و اينجور كه بنظر ميرسه سرژ با گرفتن چمداني از آب معدني بايد سوسك را از جهنم وارد بهشت كند...مشخص ميشود كه سرژ در اين كار تجربه بسياري دارد و قبلا چند نفر ديگر هم وارد بهشت كرده است و فكر همه جارو ميكند ولي نقطه اوج فيلم سقوط سوسك زير لباس سرژ به جاهاي ناجور هست و اين قسمت سمبل سقوط به ظلمت و تباهي با تكيه بر پليدي هست! كه البته نويسنده با زيبايي هرچه تمام تر راه حلي براي مقابله و نابود كردن اين حوادث ارائه داده است كه جاي بسي تامل دارد...وقتي سوسك وارد سوراخ ميشود و با ريزش تونل مواجه ميشود به ناگاه از خواب ميپرد و نويسنده با زبان داستان ميگويد: تنها راه نجات از پليدي بيدار شدن از خواب غفلت و دوري از ناخوداگاه مفرط هست!!

اين فيلم هيچ نقطه ضعفي نداشت و اگر من داور بودم آن را فيلم برتر انتخاب ميكردم

عشق نافرجام:
همونروز كمپاني حذب پيكچرز فيلم «عشق نافرجام» بدون كارگردان اكران شد و فروش نسبتا خوبي داشت
خلاصه داستان:فرزندان حلال زاده سرژ و ققي عاشق هم شده و با هم قرار ميگذارند ولي غافل از اينكه پدر هاي آنها بسيار غيرتي بوده و در پاك تصادفا انها را ميبنند و كتك ميزنند و در اخر با ميانجي گري مسائل بيناموسي ضربدري مسئله حل ميشود ولي....

فيلم عشق نافرجام را ميتوان آينده فيلم «حلال زاده» به كارگرداني كاربر مهمان به حساب اورد ، سازنده فيلم همه عوامل جذب كننده را در فيلم گنجاند و مسائل و مشكلات روز جوانان را بيان كرد ، نويسنده در اين فيلم بر اين نكته تاكيد داشت :«خودتون جوون بودين هزار كار ميكردين حالا نوبت ما شده حرامه؟» كه شرح خوب داستان موجب تاثير گذاري آن شد!!
مشكل فيلم افراط در صحنه هاي تكراري بود ، سه صحنه تكراري اگر با كمي جذابيت بيشتر همراه بود شانس انتخاب اين فيلم براي فيلم برتر را بالا ميبرد .

اين پنج پاي خشن
خلاصه داستان:ماجراي اكران سريع فيلم هاي حذبي و ركورد دار بودن آن
به دليل اينكه در اين فيلم بصورت كنايه اي من ضايع شدم اصلا قهرم و نقدم نميكنم

ميخواهم زنده بمانم:
همان روز يعني 6 تير كمپاني پشم پيكچرز اولين فيلم خود را بروي پرده برد!!
فيلم ميخواهم زنده بمانم دو روز بعد اكران شد ، فيلمي مستند از....

خلاصه داستان:
نقاط قوت و ضعف:

طعم برتي بات:

طعم برتي بات نام فيلمي عشقولانه هست كه اگر بيننده هنوز انسان باشد در اخر فيلم حتما از شدت گريه جان خود را از دست ميدهد!
خلاصه داستان:شيرين و فرهاد با هم عروسي كرده و در راه ماه عسل وسيله نقليه آنها ترمز ميبرد(كار دامبل بود) و به ته دره پرت ميشود و شيرين ميميرد!!

فيلمي با كارگرداني قوي كه با سخت گيري خود باعث جذابيت اين فيلم شد ، ايراد عمده فيلم تدوين ضعيف آن بود!

معصوميت از دست رفته:
و فيلم اخر هفته دوم «معصوميت از دست رفته»
خلاصه داستان: مك گونگال صبح دامبل را از خانه بصورت مشكوكانه بيرون كرده چون كار داشت ، دامبل به دليل جذبه كم خود بسيار دپرس هست ، مك گونگال شوفاژكاري را به خانه مياورد براي درست كردن شوفاژ و براي همين دامبل را از خانه بيرون كرد كه اين پوفاژ يادگار پدر دامبل بوده و اگر دامبل ميفهميده شوفاژ خراب شده ناراحت ميشده ، در خفا بايد شوفاژ درست ميشد ، ناگهان دامبل سر ميرسد و به مك گونگال شك ميكند كه با شوفاژكار رابطه نامشروع داشته باشد ، در آن لحظه ميخواهد جذبه خود را نشان دهد كه....

فيلم اجتماعي بود و....حوصله نقد ندارم!


و اما فيلم هاي برتر:
فيلم برتر هفته اول تير ماه: ققنوس زرين به فيلم «يخ در بهشت» به عنوان فيلم برتر اهدا ميشود(با 4 راي )

هفته دوم تير ماه:فيلم هاي «ميخواهم زنده بمانم» نوشته«اوريل» و «معصيوميت از دست رفته» نوشته سرژ تانكيان مشتركا ققنوس زرين بهترين فيلم هفته را دريافت كردن(هر كدام با دو راي)


منتظر انتخاب بهترين فيلم هفته سوم تير ماه باشيد

حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۵

لوك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
از يه جاي خوش آب و هوا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
كمپاني لوك خوش شانس تقديم ميكند:


فيلمي اجتماعي و اقتصادي و سياسي
برنده ي سي و يك اسكار در هالي ويزارد(يه كف بين پيش بيني كرده)
كارگردان:برادران دالتون
تهيه كننده:مهدي مظلومي
فيلمبردار:شپش(پسر عموي سوسك)
بازيگران:
رون ويزلي در نقش هري پاتر
هري پاتر در نقش رون ويزلي
هرميون گرنجر در نقش مينروا مك گونگال
نويل لانگ باتم در نقش آرتور ويزلي
بروس علي قهرمان در نقش دامبلدور
با درخشش گراوپ در نقش چراغ راهنمايي و رانندگي
ديشب باباتو ديدم ويزلي

دوشنبه بيست و پنجم مارچ 2006
ساعت:2:25 نيمه شب
لوكيشن:خوابگاه پسران
هري در خواب به طرف هرميون ميره تا بغلش كنه و با هم ديگه كيسينگ كنن از اون سمت جيني ويزلي مياد و با ماهيتابه ميزنه تو سرش كه ناگهان هري از خواب ميپره
دامبلدور بالاي سره هري وايستاده و داره اونو از خواب بيدار ميكنه.
دامبلدور:هري پاشو بايد سريع حركت كنيم فكر كنم جاي هوركراكس بعدي رو پيدا كردم.
هري با عجله پا ميشه:جدي؟بريم ما بايد اونو پيدا كنيم تا من از هرميون كيسينگ بگيرم يعني به ولدمورت كيسينگ بدم...يعني ولدمورت رو بكشم
دامبلدور با قيافه اي مضطرب ميگه:ديشب باباتو ديدم ويزلي.
هري:
دامبلدور:ببخشيد اين ديالوگه يه جاي ديگه ي فيلم بود.
هري:آلبوس جان سريع باش كار و زندگي داريم.
دامبلدور:بهتره با يه هوركراكس سريع بريم.
هري جورابشو طرف دامبلدور ميگيره:بيا اينو هوركركس كن.
دامبل از بوي گند جوراب ميافته ميميره
هري:بهتر!!يه ملت از دستش راحت شدن.منم برم تو حياط ببينم كسي هست كيسينگ كنيم

دوشنبه بيست و پنجم مارچ2006
ساعت:2:45 نيمه شب
لوكيشن:حياط هاگوارتز
گراوپ در حاليكه داره از اتاق هاگريد بيرون مياد متوجه ميشه هري داره مياد سريع مثل درخت واي ميسته:من چراغ راهنمايي هستم منچراغ راهنمايي هستم.
هري: چراغ راهنمايي؟شنيده بودم اتوآبان همت غرب قراره از اينجا رد بشه.
و به راهش ادامه ميده.
وسطاي حياط هاگوارتز دو سايرو ميبينه كه به صورت عشقولانه اي كنار هم نشستن.
كمي جلوتر ميره و گوشاشو تيز ميكنه.
صداي آرتور ويزلي رو تشخيص ميده:عزيزم ميني تو تنها عشق من بودي اون زمان من نه سالم بود به زور منو دادن به مالي و من همواره در فكر تو بودم خوشحالم كه امشب اين موقعيت پيش اومد.
هري دقت ميكنه و ميبينه صداي ديگه متعلق به مينروا مك كونگاله.
مينروا يه پلك ميزنه كه دل هري به هم ميپيچه:منم دوستت داشتم عزيزم
مينروا به آرتور نزديك ميشه و آرتور به مينروا
سانسوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووز
(اميدوارم هيشكي نفهميده باشه اين تيكه زا فيلم سانسور شده.)

دو شنبه بيست و پنجم مارچ 2006
ساعت:نه و سي دقيقه صبح
لوكيشن:ميز صبحانه

رون داره نونهاي برشته رو با اشتياق درون دهنش ميزاره كه ناگهان هري به سرعت به طرفش ميره.
هري:رون رون بايد يه خبر مهم بهت بدم.
رون كه غذا ميپره تو گلوش و رو به موته ميگه:بگو .
هري:ديشب باباتو ديدم ويزلي
رون:خب منم ديشب بابامو ديدم پاتر
هري:جدي؟
رون:آره اومده بود ببينه من چيزي احتياج ندارم.
هري ماجرارو تعريف ميكنه.
هري:حالا فهميدي؟
رون كمي فكر ميكنه:خب راستش بابام بهم گفته بود و قرار شد من راپورتشو به مامان ندم در عوض قرار شد اونم به مامان نگه كه من با چوچانگ,هرميون,آليشيا,كتي بل,جسيكا سيمپسون,جسيكا آلبا,نيكول كيدمن,تام كروز,برد پيت.....
ارتباط دارم.
هري:

تيتراژ آخره فيلم.
هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش .
صحنه بابابرقي رو نشون ميده كه داره با مادام ماكسيم كيسينگ ميكنه.


ویرایش شده توسط لوكاس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۱۴:۴۹:۳۸
ویرایش شده توسط لوكاس در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۱۴:۵۲:۵۱

هميشه و همه جا ميگن:
چه خوشگل شدي امشب ...
[size=x-large]خوشگلا بايد برقصن...[/siz


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
An Owl Cast Company Film
کمپانی آول کست تقدیم می کند
غریبانه
کارگردان:هدویگ


بازیگران:
سرژ در نقش سرژ
هدویگ در نقش هدویگ
ققی در نقش ققی
سدریک در نقش سدریک
برادر حمید در نقش برادر حمید
ولدی در نقش ولدی
سیاه پوشا در نقش سیاه پوشا
پلیس در نقش پلیس



سرژ و برادر حمید و ققی و سدریک دارن تو خیابون راه می رن.هدویگ هم رو شونه سرژ نشسته.
همه دارن راجع به مسائل حذب صحبت می کنن.وقتی به پیچ خیابون می رسن چند نفر سیاه پوش جلوشونو می گیرن.
سیاه پوشا:ایست!برادر حمید شمایید؟
سیاه پوشا رو به برادر حمید کردن و این سوالو پرسیدن.
برادر:بله خودمم.امرتون؟
سیاه پوشا:شما بازداشتید!باید با ما برگردید قزوین.
سرژ:واسه چی؟!
سیاه پوشا:ایشون تو بچگی از ندامتگاه قزوین فرار کردن.از اون موقع تحت تعقیبن.
همه بچه های حذب:حمید تو همیشه در یاد مایی:


همه تو خونه سرژ نشسته بودن و داشتن راجع به نبود حمید حرف می زدن.
سرژ:اون یکی از بنیان گذاران حذب بود.خیلی مهم بود.
ققی:همه نقاشی های منو اون می کشید.
هدویگ:بچه محل ما بود!
سدریک:جاش واقعا خالیه.:
همه::ycryحمید:


سرژ و ققی و سدریک و هدویگ داشتن با هم دیگه راه می رفتن و حرف می زدن.
خیابون خیلی شلوغ بود.وقتی رسیدن به خیابون سرژ گفت:
_صبر کنید چراغ قرمز شه.الان خطرناکه!
همه واستادن...ولی سدریک به حرف سرژ گوش نکرد و وسط خیابون رفت.
ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی(صدای ترمز ماشین)...بوووووووووووووم(صدای برخورد ماشین با سدریک)
سرژ:نهههههههههههههه!سدریییییییییییییییییک!
ققی:خدای من!خدای من!خدای من!
هدویگ:این غیر ممکنه!
همه:سدریک


همه تو مراسم تدفین سدریک نشسته بودن و داشتن گریه می کردن.
سرژ:بیچاره سدریک.کلی نقشه واسه زندگیش داشت.
ققی:من و اون دوستای خیلی خوبی بودیم.
هدویگ:چه اتفاق وحشتناکی!
همه:سدریک


سرژ و ققی و هدویگ داشتن از لیتل هنگلتون می گذشتن.همینطور که داشتن می رفتن یهو ولدی سر راهشون سبز شد.
ولدی:شما اینجا چی کار می کنید؟
سرژ:داشتیم رد می شدیم.
ققی:کاری نداشتیم.
هدویگ:اصلا به تو چه؟
ولدی:با من درست صحبت کن.آواداکداورا!
سرژ:نهههههههههه!
ققی:هدوییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییگ!


سرژ و ققی بالای قبر هدویگ نشسه بودن و داشتن گریه می کردن.
سرژ:فقط من و تو موندیم ققی.
ققی:من نمی تونم بدون بچه ها زنده باشم.
هر دو:هدویگ
سرژ:من و تو تا آخرش با همیم نه؟
ققی:مثل یه روح در دو بدن.
سرژ و ققی دستای همدیگه رو گرفتن و به راه افتادن.


سرژ و ققی توی دفتر حذب نشسته بودن و داشتن به این فکر می کردن که آینده حذب چی می شه.
در باز شد و چند نفر با لباس پلیس داخل شدن و به سمت ققی رفتن.
ققی:سلام.بفرمایید؟
پلیس:شما از دارایی های آلبوس دامبلدور هستید.به دلیل فوت ایشون شما توقیفید و تا معلوم شدن وارثان ضبط می شید.
سرژ:نههههههههههه!این کارو نکنید!
ققی:سرژ همیشه به یادتم.نگران نباش!من همیشه باهاتم.
سرژ:ققی


سرژ داره تو بیابون برهوت راه می ره و درحالی که اشک می ریزه یه بیت شعر رو یر لب زمزمه می کنه.
سرژ:یاران چه غریبانه.......رفتند از این خانه


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۳:۱۰:۰۶
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۳:۱۳:۵۹



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
انتخاب جادوگر ماه

شرکت کنندگان : گیلدی ، برادر حمید ، سرژ تانکیان ، پرسی ویزلی ، کورممد ، سارا اوانز ، ارباب ولدی ، کریچر ، سارا

هیئت منصفه : آلبوس ، فلور دلاکور ، هوکی ، هاگرید ، سوسک

بقیه شرکت کنندگان : هدویگ
سیاهی لشکر : کوییرل ، نورممد

--------------------------------

- خوب ملت با ما باشید و جشنواره انتخاب جادوگر ماه در بالای قله اورست .
ملت شروع به تشویق میکنند .
آلبوس ادامه میده :
- همکاران ما در این برنامه خواهر فلور ، هوکی ، هاگرید کوچولو و سوسک هستند .
همه تماشاچیا شروع به تشویق میکنند .
آلبوس : با ما باشید و ادامه برنامه .
و سر جاش میشینه .

---------------------------

کورممد جلوی ملت و میز هیئت داوران ایستاده .
آلبوس از سر جاش بلند میشه .
آلبوس : خوب شما چه توانایی رو در خودتون برای انتخاب شدن در جادوگر ماه میبینید ؟
کورممد : خوب من تنها تواناییم اینه که جایی رو نمیبینم و فکر میکنم این قابلیت منو از دیگران متمایز کرده
ملت
آلبوس : توانایی قابل توجهیه حتما در موردش فکر میکنیم .
کورممد

--------------------------

سرژ تانکیان جلوی دوربین ایستاده .
اینبار هاگرید کوچولو از سر جاش بلند میشه
هاگرید : شما چه قابلیتی رو در خودتون میبینید ؟
سرژ : خوب من یه وقتی خدای رول بودم .
بلافاصله صدای پچ پچ ها بلند میشه .
فلور : خوب توانایی شما الان چیه ؟
سرژ : بی ناموسی نویسی
دوباره صدای پچ پچ ها میره بالا .
کوییرل : بی ناموسی باید نابود شه !
زمزمه های تایید بلند میشه .
سرژ بلند تر از صدای بقیه فریاد میزنه :
- میدونستم به هیچ دردی نمیخورم ! زندگی من بیهودست ! من اضافی ام !!!
و از بالای کوه میپره پایین !

----------------------------

پرسی ویزلی جلوی ملت وایساده
هوکی : شما چه قابلیت ویژه ای دارین ؟
پرسی : من فقط خیلی هکر خوبی ام . میدونی که ؟
همه : آووووووووووووووووووو به نکته جالبی اشاره کردی . پس از اون لحاظ
پرسی : خوشحالم که زود متوجه میشین

--------------------------------

تماشاچیا همه دارن همدیگر رو نگاه میکنن . آلبوس از سر جاش بلند میشه :
آلبوس : خوب قبل از اینکه با شرکت کننده بعدی آشنا بشیم دوستان اشاره میکنن که پیام بازرگانی داریم ، با هم ببینیم
آلبوس به دوربین لبخند میزنه و ناگهان تصویر عوض میشه ......
- آفتابه مرلین ، با قابلیت حمل یک نفره و داشتن دسته ای .....

---------------------------------

سارا جلوی ملت ایستاده
ملت
سارا : چیه خفن ندیدین ؟
ملت : نچ
آلبوس از سر جاش بلند میشه :
- خوب قابلیت هاتونو بگین :
سارا : خوب من کلا خیلی خفنم ، من استاد ژانگولر نویسی ام ، هیچکی به گرد من نمیرسه ....
فلور : نفر بعد لطفا ....
- ..... من یه تنه تمام سیاها رو حریفم . من ....
سوسک : نفر بعدی لطفا ....
- ..... این سیاه ها هیچن . من انقدر خفنم که .....

------------------------------

برادر حمید جلوی دوربین ایستاده
سوسک : شما چه قابلیت هایی دارین ؟
برادر حمید : خوب قابلیت های زیادی دارم .
سوسک : مثلا .....
برادر حمید : خوب چشماتونو ببندین
جمعیت به هم نگاه میکنن و چشماشونو میبندن
برادر حمید : باز نکنینا ! 1...2...3..... خوب حالا باز کنین !
همه ملت لخت شدن !
برادر حمید : حال کردین
ملت

--------------------------

ارباب ولدی جلو دوربین ایستاده .
فلور : خوب ارباب ارزشی ، ببخشید ارباب ولدی قابلیت ویژه شما چیه ؟
ارباب ولدی : من خیلی با جذبم ، مثلا الان یه نگاه به شما میکنم . ببینین لرزه به اندامتون نیفتاده ؟
هیئت داورا : نه !!!
ارباب ولدی : پس هیچی

--------------------------

کریچر جلوی دوربین ایستاده
قیافه کریچ
ملت : این کیه آوردین ببرینش بیرون ! ما این همه پول دادیم ! ملت گوجه ها رو درارین
بارونی از گوجه ها بر روی کریچ شروع به باریدن میکنن
کریچ

-------------------------

گیلدی جلوی دوربین ایستاده .
آلبوس به جمعیت نگاه میکنه
آلبوس : خوب گیلدی جان فکر میکنم همه قابلیت شما رو میدونن !
گیلدی : نه هیچکی نمیدونه بزارین نشون بدم
آلبوس : نه میدونیم !
گیلدی : نه نمیدونید
آلبوس : نورممد اینو بنداز بیرون !
سوسک : گیلدی من به تو رای میدم نگران نباش !

---------------------------

تمام شرکت کنندگان تموم شدن و تماشاچیا منتظر رای هیئت داورا هستن .
آلبوس از سر جاش بلند میشه .
خوب ما بعد از مشورت های فراوان به این نتیجه رسیدیم که پرسی ویزلی برنده این دور از مسابقاته . واقعا توانایی های قابل توجهی داره !!
ملت : نمنه ؟
بلافاصله هدویگ از ناکجا میاد یقه آلبوس رو میگیره
هدویگ : من واقعا برای همتون متاسفم ، همتون یه مشت ترسویین ، واقعا متاسفم ! واقعا !!
هدویگ با یک بال آلبوس رو نقش بر زمین میکنه .

-------------------------

چند لحظه بعد
آلبوس دوباره از سر جاش بلند میشه .
آلبوس : خوب بعد از حرفهای هدویگ و بعد از مشورت های فراوان ما به این نتیجه رسیدیم که کریچر رو به عنوان جادوگر ماه انتخاب کنیم چرا که این جن تونسته بدون هیچ فعالیتی بیشترین نظرات رو به سمت خودش جلب کنه ! و بیشترین سوژه رو برای جادوگران ارزشی درست کنه ...
(( ملت در حال دراوردن گوجه فرنگی ها هستن ))
... و اینجانب این مقام رو رسما به ایشون تقدیم میکنم . ملت پناه بگیرید .
بلافاصله هیئت داوران در زیر میز پناه میگیرن و گوجه فرنگی ها بر روی پارچه میز که تقریبا تا زمین میرسید برخورد میکنند و این عبارت را به وجود می آورند :
The END


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۲۱:۰۱:۴۶



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
من تو را اخر ميگيرم

*استوديو تصوير خاكي ادوارد تقديم ميكند..با احترام

كلامي چند از بنيان گذار استوديو تصوير خاكي ادوارد!!:

اين اولين فيلم اين كمپاني هست با نام من تو را اخر ميگيرم اميدوار مورد پسندتون باشه

توضيحات فيلم:

بازيگران:

جو اشوا....ادي جشوا...مايك دانشوا
و اكنون سالي ديشوا در نقش جويي

تهيه كننده:

كمپاني تصوير خاكي ادوارد

كارگردان:

ادوارد جك

نكته : نوشته هاي قرمز ماله توصيف صحنه و عادي ماله ديالوگ


***************

اموزشگاه چپ من(مدرسه جادوگريي واقع در لس انجلس امريكا)
ساعت 8:30 صبح سالن صرف صبحانه

چهر پسر زل زده به دختري نگاه ميكنند كه سر ميز سمت راست انها نشسته است و با حسرت پلك ميزنند
جويي:بايد يه نقشه سوار كنيم ما بايد اونو به دست بياريم
ادي:ما چها نفريم بينمون جنگ و نزاع ميشه من نميخوام با شما گردن كلفتا دوئل كنم
جو:خوب ما يه شرط ميذاريم به نوبت ما يكي يكي نقشه هامونو برا به دست اوردن اون اجرا ميكنيم هر كه تونست دل اونو به دست بياره برندست
سالي:اين يه راه داره من خونمون يه فيلم دارم كه عشقولانست و كلي نقشه جلويه پاي ما خواهد گذاشت امشب ساعت 9 دمه خونه ما جمع بشين

ساعت 9 خونه اقاي ديشوا..

بچه هخا نشسته فيلمي را كه ااز تلوزيون جادويي پخش ميشد تماشا ميكردند صحنه يه اول كه يك نقشهي به تمام عيار بود جلوي انها نقش بست پسر تنه اي به دخترك زد و وسايل او را ريخت جمع كردن وسايل باعث شد كه ان دو به هم نزديك و با هم دوست شوند ان پب بچه ها اين قدر خوشحال بودند كه بدون كوچك ترين حرفي ار خانه ديشوا خارج شدند قرار شد فردا سالي اين نقشه را اجر كند

ساعت 11:30 پس از اتمام كلاس تغيير شكل پلكان متحرك شماره 3

دخترك كه نزديك شد سالي با قدرت تنه اي به او زد با كمال تعجب وسايلش نريخت سالي تنهي محكم ديگري زد با هم وسايل نريختن سالي بعد از چند بار ناكامي پياپي و عصبانيت با يه تنهي قوي خود و دخترك و وسايل را سرنگون كرد دخترك با عصبانيست بلند شد

سالي كه خوشنود بود گفت:ببخشيد حالا بيايد وسايلتونو جمع كنيم

دخترك با چند سيلي پياپي جاب سالي را به وضح داد عمليات اول با شكست مواجه شد

ساعت 9 خانه ديشوا

دوباره بچه ها داشتن فيلم ميديدن و راه حل دوم هم رسيد پسرك با يه جاروي قشنگ جلوي دختر كه داشت به مدرسه ميرفت بوق بوق كرد راه حل دوم واقعي تر به نظر ميرسيد قرار بو د اين راه حل را جويي كه يك جاروي خوب داشت انجام دهد

ساعت 7:45 در راه مدرسه

سالي:بدو جويي داره مياد

جويي سوار بر جارو گفت: حالا سالي ياد بگير

جويي جلو ميره و بوق بوق ميكنه:سلام دختر خانم ميتونم تا مدرسه برسونمتون
دخترك كه كلاس جارو ميبينه ميگه:بله البته كه ميتونيد


دخترك سوار ميشود سالي با زور جارو را ميراند اما ميبيند نميتواند اان را كنترل كند جارو خيلي سنگين شده بود و نميشد كاري كرد ناگهان جارو با شتاب كج ميشود و نه در يك جايه مناسب بلكه در وسط ابهاي گوداليه كوچكي دخترك با عصبانيت جواب جويي را با سيلي هاي خود ميدهد و دور ميشود عمليات دوم نيز شكست خورد..

اين پسا در اينجا به پايان رسيد بعدن در همين پست ادامش ميدم فعلا دستم خسته شد تا فردا يا همين امشب اين داستان گكامل ميشود..پس تا بعد



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ جمعه ۲۳ تیر ۱۳۸۵

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
درباره لرد پیکچرز :

لرد پیکچرز کمپانی فیلم سازی هست که تا کنون بیش از سه فیلم ساخته این کمپانی در تمام فیلم های ساخته شده خود در گیشه از رقیب ها به شدت شکست خورد و تا مرز منحل شدن نیز رفت او فیلم های در دست ساخت خود از جمله کفتران محاجر که قرار بود در سه قسمت ساخته شود فقط با ساخت یک قسمت نا تمام گذاشت سپس فیلم مستندی از مشکلات جادورگان سیه سوخته (سیاه) ساخت اما همکنون قسط دارد در این اسکار به رقابت جدی بپردازد تا شاید جبران ناکامی های ساخته های قبلی او باشد این کمپانی فیلم سازی توسط لوسیوس مالفوی بنیان گذاری شد و بعد از عدم فروش فیلم هایش برشکسته شد به طوری که حتی توان آن شدن رو هم نداشت اما حالا با انگیزه هست....)

لردپیکچرز تقدیم می کند:....

کفتر های هرز

درباره فیلم : بعد از مطالبی که درباره کمپانی لرد پیکچرز گفته شد این کمپانی با سرمایه گذاری رو عنصری پر سود به نام ققی سعی در شکست رقیبان در گیشه دارد کارشناسان رتبه فیلم +120 اعلام کردند (بالای 120 سال) این فیلم دارای پایانیست که او را به مخاطب واگذار میکند تا خود با برداشتی که از فیلم داشته ادامه فیلم را ترسیم کنید .

کارگردان: ویلیام ادوار

نویسنده : لوسیوس مالفوی

فیلم بردار : شناسه های بسته شده

بازیگران :
ققنوس در نقش ققی
سرژ در نقش سرژ

حمید در نقش برادر حمید

امپراطور جیگر در نقش حاجی

بازیگر مهمان مهمان در نقش کفیه
بازیگر مهمان در نقش سرژیا (زنی که در اتاق شوم است)
تهیه کننده: لرد پیکچرز
-----------------------------------------------------


ققی پشت پنجره نشسته بود و داشت بیرون رو نگاه میکرد یکی از محله های فقیر نشین بود (سیاه سفید ببینید فیلم قدیمی هست ) ققی سرش رو زده بود به شیشه و ناودون های که آب باران از آنها جاری بود نگاه میکرد .....

بعد از چند دقیقه که همینجوری دمق نشسته بود کمی سرش رو بالا کرد و دید یه دختر خیلی زیبا پشت پنچره خانه مقابل هست ققی محو زیبای دختر شده بود پر های نارنجی کم رنگ ، کمر باریک، باس... بزرگ، چشم های زرد ، نوک کوتاه ، چنگ دون بزرگ(سینه) ققی تو همین نگاه دلش رو باخته بود صحنه سیاه شد ......

صحنه تصویر کوچه رو نشون میده و صدایی میگه 1 روز بعد....


هوای آفتابی تخم جوجه کنون بود ققی از در کوچه اومد بیرون اول یه نگاهی به خونه مقابل و پنچرش انداخت .... بعد کی منظر شد....
در خونه مقابل باز شد و همون دختره اومد بیرون یه نگاهی زیر چشمی به ققی انداخت...
ققی یه لبخند با یه چشمک براش زد دختره نوکش رو برگردوند و رفت...

ققی : چه از خود راضی .... ولی فکر کردی آخر می...می گیرمت.
ققی هم پشت سره دختره راه افتاد دختره یه کمی که راه میرفت پشت سرش رو نگاه میکرد و وقتی میدید ققی پشت سرش هست به سرعت خودش اضافه میکرد...

چند بار همین کار تکرار کرد ولی یک بار که دید ققی خیلی بهش نزدیک شده و شاید یه کاره بیناموسی بکنه بالهای خودش رو باز کرد و پرید ....

ققی که تازه توسط کرچر کتش رو چیده بودند و فعلا نمی تونست بپره ضد حال خورد که .... صحنه سیاه شد .

ققی تو خونه بود و داشت ماجرا رو برای سرژ تعریف میکرد وقتی ققی همه چیز رو براش گفت سرژ گفت پاشو یه دوری بزن ببینمت...

ققی بلند و چرخی زد ...
سرژ : پسر به شکلی قهوه ای شدی که هیچ جن شوئیی قبولت نمکینه...

ققی: با نمک یه وقت یخ نکنی....!

ققی همین رو گفت که سرژ قندیل یخ بست و ریشهاش مثل قندیل یخ تو فیلم نانوک شد.

ققی : :-D

و این بود اولین دیدار ققی با کفیه

روز بعد که ققی رفت در خونه ایستاد و کفیه هم اومد بیرون ققی گفت سلام خانم یه لحظه .... قسط مزاحمت نداشتم...

کفیه: نمیتونی هم داشته باشی به من میگن کفیه جن طَلف کن .
ققی: وای خدای من..... ببخشید شما چرا اینقدر خوشکل شدید ؟
کفیه : حمییید!!!!!

صدای حمید : دونه های تبرک..... اصلا به تو چه مگه خودت ناموس نداری....
ققی:

کفیه: حالا فهمیدی بی ریخت دهن گشاد.... بهت گفته باشم من نامزد دارم اسمش هم هدویگ هست...
ققی: تو غلت میکنی نامزد داشته باشی .... حالا که اینطور شد سرژی.............!!!
سرژ یه دفعه از پشت سرشون از آخر کوچه با یک موتور خیلی پوکیده میاد.....

غام غام غاااام غام زود باشید تا درو همسایه ندیدنمون....

ققی کفیه رو میندازه رو ترک موتور ...
ققی: زود باش بشین.!!
کفیه: چیکار میکنی ....منو کجا میبرید؟ ...حمید...حمید.....کمک....بردادر.....کمک!..حمید!
حمید: کلیه مسیر های به طرف مشترک مورد نظر مسدود است لطفا بعدا مزاحم شوید.

ققی :حرف نباشه سوار شو.
کفیه پشت سره سرژ میشینه و ققی هم پشت سره کفیه ...
ققی: برو ! برو! سرژ ! تایم اِ موو.


غام...غااااااااااااااااااااامغام غاممممممغااام.!

قق: وایسا وایسا
سرژ اطرافش رو نگاه میکنه و یه تابلوی بزرگ میبینه که نوشته :

نقل قول:
دفتر خانه اسناد رسمی جادوگران شماره 52005 سال تاسیس (-ندارد) با مدریت برادر حمید و آبدار چی گری امپراطور جیگر

هر سه شون میرن بالا از پله ها.
سرژ در رو باز میکنه میره داخل میبینه یه میز هست که یه برادر پشت اون نشته (یا میز پشت اون نشسته) و یه بنده خدا که لباس سیاه پوشیده و داره به گلدون آب میده ...
سرژ سلام میکنه .... وپست سرش به ترتیب کفیه و ققی هم وارد میشن .

طرف سیاه پوشه وقتی چشمش به کفیه میفته میگه :
اصتغفرالله....
ولی حمید میگه: الحمدالله..
ققی میره جلوی میز و به برادر حمید میگه حاج آقا والا ما برای یه امر خیر اومدیم....

ولی مرد سیاه پوش به جای حمید جواب میده میگه: خیره انشالله .... ولی حاجی منم اون برادر حمید است.

ققی میگه آهان اسکیوزمی مستر...

حاجی: وا به حق چیز های نشنیده....
ققی: برادر من میخوام این مادام رو به همسری خودم در بیارم ...
سرژ که از حرف های قلمه خارجی ققی تعجب کرده بود گفت بله برادر یه چند ماهی هم صیغه من باشه ...
ققی که نزدیک بود منفجر بشه رو به طرف سرژ کرد...
سرژ گفت: نه! منظورم ...مرحم بشه صیغه خواهر برادری بین ماهم خونده بشه آخه ما تو یه خونه زندگی میکنیم... نمیشه این کفیه جیگر تو خونه با حجاب غلامی کنه ...گناه داره بنده خدا ...

حاجی دوباره گفت: بیناموس ها....

برادر گفت:باشه خوب شناسه کاربری و سطح دسترسی؟

ققی گفت شناسه من ققنوس به شماره 242 این مادام هم هنوز عضو نشدن یعنی شدن ولی تایید نشدن....

حمید دفترش رو باز کرد و به کفیه گفت خوب شما به این آقا بله میگید؟

کفیه که تازه فهمیده بود این ققنوس رهبر حذب... دشمن قسم خورده جن خونگی سایت هست وخلی هم دختر کش گفت: چرا که نه ! بَله!

هر دو دفتر رو امضا میکنن بعد حمید میگه خوب حالا حق زحمت ما رو هم بدین

ققی: چند شد برادر؟

حمید میگه قابل نداره 20 دقیقه حق من هست 5 دقیقه هم حق این حاجی...

ققی: وا.... بردار میگم چند شد دست مزتون؟
حمید: من هم گفتم که مردک نارنجی اگه نخوای بدی سند رو پاره میکنما!
ققی: نه حمید جان چرا نارحت میشی کی میخواد نده ؟ خوب چجوری باید پرداخت کرد این دقایق را؟

سرژ: صبر کنید بابا اول مبارک باشه ...سرژ که دستش رو کرده بود تو جیبش تا چند تا شیرینی در بیاره چشمش خورد به اتاق کناری و یه زن ریشو مو مشکی خیلی قشنگ دید .... که دلش هوری فرو ریخت...

ققی نه من باید زود برم حمید جان زود حساب کن تا بریم !!

حمید رو به کفیه میکنه و میگه برو داخل اون اتاق پیش اون خانوم بشین تا بیام ....

ققی و سرژ:


دوربین به طرف عقب میره .... از پنجره خارج میشه .... به طرف آسمان میره ولی تصویر زمین و خیابون ها را از بالا نشون میده که صدای فیلم بردار میاد که:

وای شناسم رو این عله بلاک کرد.... وااااییی....

تصویر دوربین با سرعت باور نکردنی داره به طرف زمین میاد.............

100 متر....50 ..20...10......5...4..3..2..1..پایان.


------------------------

سرژ...........سرژ
ققنوس........ققی
------------------------------
LORDPictures SUMMER 2006
صدای موزیک:

بردار ....برادر....مردم از این همه خیااااانت........به دادم برس...ای برادر...گلویم گرفته ای برادر....به کامم برس...........
-----------------------------


Copyright © -2006-2006


جادوگران


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
مراسم انتخاب ترین ها
نکته:تمام اتفاقت این فیلم بر اساس واقعیت است.

مجری:دراکو مالفوی

تهیه کننده:آول کست(Owl Cast)


تماشاگرا داخل سالن هالی ویزارد نشستن و دارن جیغ و داد می کنن.بالای سن هم دراکو مالفوی پشت یه میز نشسته که کلی کاغذ روش ولوئه.

دراکو بلند می شه و میکروفن رو جلوی دهنش می گیره و می گه:
_Ladies And Gentlemen ! It's Show Time….Hurry Hurry!Step Right Off...Introducing The Star Of Our Show…His Name Is Gildy!
ملت با حالت علامت سوال دارن به دراکو نگاه می کنن.دراکو می فهمه که هیچکس از خارجکی ها سر در نیاورده و با یه سوت چلنگر رو صدا می کنه!
چلنگر میکروفن رو می گیره و می گه:
_آقای مالفوی گفتن که وقت نمایشه...ستاره مجلس رو معرفی می کنم...گیلدی!

صدای سوت و تشویق ملت به هوا می ره....گیلدی با یه دو نقطه دی وارد صحنه می شه و در حالی که سعی می کنه دو نقطه دیش به هم نخوره دستاشو بلند می کنه و پشت به جمعیت تعظیم می کنه...

دراکو دوباره میکروفن رو می گیره و شروع می کنه به حرف زدن:
_حضار عزیز...همینطور که می بینید ما برای اول برنامه از آقای گیلدی دعوت به عمل آوردیم که بیان و صحبتی رو برای شما داشته باشن.

گیلدی میکروفنو می گیره و شروع به صحبت می کنه:
_با سلام خدمت حضار محترم ازتون خواهش می کنم اگه کیس مناسبی برای من سراغ دارید به شماره 43890884 زنگ بزنید.

دراکو دوباره میکروفنو می گیره و شروع به صحبت می کنه.

---درون جمعیت چه می گذرد؟؟؟---

ملت همه نشستن و دارن به صحبتهای دراکو گوش می دن...اما یه سری این وسط شیطونی می کنن.

پرسی ویزلی داره پوسترشو بین همه پخش می کنه...روی عکس پوستر پرسی ویزلی پاشو رو خرخره سایت ولدمورت آی آر فشار می ده و با افتخار داره به دوربین نگاه می کنه.

کمی اونطرفتر هاگرید داره راه می ره و نفر به نفر در گوششون چیزی شبیه به "لیست شخصیت ها" می گه و می ره سراغ نفر بعدی.

در اون میون بلرویچ دست هر کی پوستر می بینه پاره می کنه و هر کی رو که هاگرید در گوشش چیزی گفته ارشاد می کنه.

گوشه ای از مجلس ادوارد جک داره واسه بچه های آجاس تعریف می کنه که چه کاهای مهمی کرده.

هدویگ هم داره به رفیقای تالار خصوصیش از افتخارآفرینی هاش می گه.

تنها کسی که خیلی مظلومانه نشسته زاخاریاس اسمیته.

---بازگشت به پیش دراکو---

دراکو:دیگه زمانشه که رای گیری رو شروع کنیم.من اسم زمینه ای که می خوایم توش رای گیری کنیم رو می گم و شما اسم فرد منتخب رو بگید.

دراکو:ناظر ماه...

گروهی از ملت:هاگرید

گرهی دیگه:زاخی

هدویگ با صدایی مغایر با جمعیت:بلرویچ

دراکو:این رای گیری به مرحله دوم می رسه...رای بعدی...بهترین ایده.

ملت یکصدا:بلرویچ

دراکو:بهترین عضو تازه وارد

سه چهارم مجلس می گن هدویگ و یک چهارمش می گن ادوارد جک.ادوارد جک بلند داد می زنه:
_رنکو بدین به هدویگ...من برای انتخابات بعدی برنامه ریزی کردم.

دراکو:اینم تکلیفش مشخص شد...بهترین نویسنده بحثهای غیر هری پاتری...

ملت:چی؟؟؟؟اسمش طولانی بود...

دراکو:بحثهای غیر هری پاتری.

ملت یک صدا تر از همیشه:ایگور کارکاروف

دراکو:بهترین نویسنده ایفای نقش

تعدادی می گن سرژ...تعداد دیگه ای می گن سوسک و یه تعدادی که اکثرا ساحره ان می گن آنیتا دامبل.

دراکو:مرحله دوم با نظر سنجی انجام می شه.

ناگهان آنیتا از میان جمعیت بلند می شه و میگه:
_این رنکو باید بدین به سرژ...تا زمانی که سرژ می نویسه این رنک مال اونه.

دراکو سرشو تکون می ده و می گه:
_حالا می رسیم به اصل مطلب...جادوگر ماه کیه؟!

ملت همه یکصدا می گن:پرسی ویزلی.

زمزمه هایی هم از ارباب لرد ولدمورت کبیر اون وسط شنیده می شه.

دراکو نگاهی به جمعیت می اندازه و می گه:
_اون قسمت زیر 18 ساله...رایش قبول نیست...اون قسمت اونوری هم ارزشیه...رایش قبول نیست...اون قسمت پایینیه هم که تعداد پستاشون زیر 30 بود...پس رایاشون قبول نیست...در نتیجه ارباب لرد ولدمورت کبیر جادوگر ماه می شه.

ملت سوت می زنن و تشویق می کنن.دراکو دستاشو به نشانه سکوت بالا می بره و می گه:

_برای اختتام مجلس از گیلدی دعوت می کنم که دوباره بیاد و صحبتی رو برای ما داشته باشه.

گیلدی به روی صحنه میاد و میکروفنو می گیره و شروع به صحبت می کنه:
_زیاد وقتتونو نمی گیرم...فقط می گم رنک و مقامی که با منت کشی و تبلیغ به دست اومده هیچ ارزشی نداره...در ضمن اون شماره که یادم رو یادتون نره.

ملت تشویق می کنن.گیلدی میکروفنو می ده و می ره.دراکو دوباره شروع به صحبت می کنه.
_خوب...مراسم تموم شد...خوش باشید.

همه پا می شن و از سالن می رن بیرون...دست اندر کاران برنامه هم دست به کار می شن تا استودیو رو برای نظر سنجی ها آماده کنن.
...........................


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۱۵:۳۰:۱۲



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ماجرا های سرژ و ققی !!!
نویسنده : بلیز
نقش اصلی : ققی
نقش های فرعی : کفیه ، سرژیا ، ارباب ولدی ، سرژتانکیان
نقش های اضافه : کورممد و گیج ممد و زاخی

--------------------------------------------------


خونه ققی اینا
ققی و سرژیا در خونه تنها هستن
ققی : خوب دیگه دیروقته بریم بخوابیم .
سرژیا : موافقم
هر دو میرن میخوابن و چراغا خاموش میشه .
- گوووومبالا دوممبالا جومممممبالا هیییی هییییی گووومبالا دووومبالا
ققی : این صداها از کجا میاد ؟
دوباره چراغ روشن میشه .
سرژیا نمیدونم مثل اینکه از خون سرژ ایناست ( طبقه بالا ) . آخه امشب کفیه و ارباب ولدی رو خونشون دعوت کرده !
ققی : خانوم منو ؟ برای چی ؟
سرژیا : به همون علتی که من اینجام !
ققی : پس لازم شد من برم بالا در مورد مسائل ناموسی یکم با سرژ گفتگو کنم ! ( تصمیم ققی )

در راه پله
ققی از خونه میاد بیرون و به سمت طبقه بالا میره . که در پاگرد راه به گیج ممد بر میخوره .
ققی : د.... تو اینجا چی کار میکنی ؟
گیج ممد : به من بدبخت کمک کنید ! جوان انشالله صاحب ده تا بچه ریش دار بشی !
ققی که به کلمه "ریش" حساسیت داشت اردنگی به گیج ممد زد و باعث شد اونو از بالای پله ها به پایین بندازه .
ققی از پشت گیج ممد فریاد زد :
- مگه بچه های خودمون کمن که حالا بچه ریش دار داشته باشیم ؟ ( خشم ققی )

پشت در خونه سرژ اینا
ققی نفس نفس زنان از پله ها میاد بالا و میخواد که وارد خونه شه اما قبل از اینکه وارد شه صدا های مشکوکی رو میشنوه به همین دلیل تصمیم میگیره اول از سوراخ در نگاه کنه .
ارباب ولدی و سرژ و کفیه پشت سر هم دارن نماز جماعت میخونن !
ققی که از دیدن اون چیزی که میدید متعجب شده بود یه بار دیگه در سوراخ نگاه کرد .
گیلدی و سوسک در درون سوراخ کیلید مشغول کند و کاو بودن
ققی و یه بار دیگه به سوراخ نگاه کرد :
زاخی و سدریک مشغول خاله بازین !!!
ققی و یه بار دیگه به سوراخ نگاه کرد .
حاجی داره گیلدی و برادر حمید رو ارشاد میکنه و اونا کاملا تحت تاثیر قرار گرفتند
ققی ( تعجب ققی )

یک ساعت بعد
ققی همچنان تو کف سوراخ دره و برای چند صدمین بار به سوراخ نگاه میکنه :
کوییرل و عله دارن سر شیشه شیر دعوا میکنن
ققی
و با خودش فکر میکنه که از راه سوراخ کلید به جایی نمیرسه و باید وارد شه . به همین دلیل عزمشو جذم میکنه و با یک ضربه وارد خونه میشه .
بلافاصله جو خونه به صورت آسلامی تغییر میکنه .
ارباب ولدی : هووووو این پرنده اینجا چی کار میکنه ؟
سرژ : این همسایه پایینیمونه .
ققی که احساس میکرد رگ غیرتش زده بالا فریاد میزنه :
- زن من اینجا چی کار میکنه ؟
ارباب ولدی : اونش به شما مربوط نیست ....
ققی
ولدی ادامه میده :
- ضمنا ما بحث مشکوکی رو داریم در مورد مرگخوار شدن سرژ ، تا نخوردمت بزن به چاک !!
ققی هم بدون هیچ حرفی پرارو جمع میکنه میره .
( ضایع شدن ققی )

در راه پله
ققی مشغول پایین اومدن از پله هاست که چشمش به کورممد می افته که به طور حیرت انگیزی خودشو تا اونجا رسونده .
ققی : کورممد اینجا چی کار میکنی ؟
کورممد : به من بدبخت بیچاره کمک کنین . جایی رو نمیبینم . انشالله صاحب ده تا زن بشی .
بلافاصله ققی که کلمه " زن " رو شنیده بود به این حالت در میاد و کیف پولشو در میاره و در حالی که میگه (( انشالله ... انشالله )) کیف پولشو رو دستان باز کورممد خالی میکنه !
کورممد : خیلی ممنونم ... خیلی ممنونم.... د...د.... پولام !!!
همه پولها از دست کورممد میریزه پایین و کورممد هم سعی میکنه تا پولا رو رو هوا بقاپه اما از بالای پله ها می افته و به سرنوشت گیج ممد دچار میشه .
ققی با خودش :
- نیکی کردن به ما نیومده ( منطق ققی )

دمه در خونه ققی اینا
ققی میخواد وارد خونه شه که در با شدت باز میشه و زاخی در حالی که فقط یه شرت پوشیده دوان دوان از خونه میره بیرون !!!
ققی : هوووووو زاخی خونه ما چی کار میکردی ؟
اما زاخی رفته بود !!! ( حیرت ققی )

یک سال بعد .
خونه سرژ اینا
سرژ و سرژیا نشستن و مشغول شمردن بچه هان ...
سرژ : خوب دو تا بچه بال دار اونورن پنجتا اینورن .... د..... سه تا بچه ریش دار ! اینا که برای کفی اینان .... هوووووی مگه خودتون خانواده ندارین اومدین اینجا ؟
بچه های کفی اینا
سرژ همشونو از خونه پرت میکنه بیرون .
سرژ خوب به شمارش ادامه میدیم . چهارتا اون بالا .... سه تا تو یخچال .... یکی رو گاز ....سه تا..... د.... سرژیا این بچه که رو گازه چرا نه پر داره نه ریش ؟ مطمئنی بچه همسایه بغلی نیست ؟
سرژیا : نه .... تازه خیلی هم اهل خاله بازیه !
سرژ
سرژیا : اینکه چیزی نیست . این کفیه اینا بچه چشم قرمزم دارن اگر بدونی چقدر شبیه ... شبیه ... اسمشو نبرن !
سرژ : آووووووو یادم اومد ( غفلت ققی )

---------------------



ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۱۹:۵۱:۳۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۴ ۲۲:۳۳:۰۲



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
پشم پيكچرز تقديم مي كند ..

تاكسي گير نمياد !!



كارگردان : مك بون پشمالو !
نويسندگان : مك بون پشمالو و كريچر با اقتباس از كتاب " در مهماني چه گذشت ؟ نوشته ي كفيه تانكيان ! "
بازيگران :
سرژ در نفش سرژ
ققي در نقش ققي
فاطي پاتر در نقش سرژيا
مائده واتسون در نقش كفيه
شاهين پاتر در نقش راننده ي اول تاكسي !
گراوپ در نقش راننده ي دوم تاكسي !
كريچر در نقش راننده ي سوم تاكسي !




ققي و سرژ و كفيه و سرژيا گوشه ي خيابون وايستادن ... چند متر جلوتر از اونها هر چند لحظه يكبارتصادفات شديدي روي ميده !
مامور راهنمايي و رانندگي : آقايون ميشه اونورتر وايستين ... به من اطلاع دادن كه علت نود و هشت درصد تصادفات شمايين !
ققي : آخ يادم نبود ما خيلي معروفيم ... بريم اونور وايستيم سرژ .. ملت مارو مي بينن هول ميشن تصادف مي كنن !
مامور راهنمايي و رانندگي : من فكر نمي كنم علت تصادف ها شما باشين !
سرژيا : گرفتم چي ميگي جناب سروان .. چند لحظه صبر كنين تاكسي مي گيريم مي ريم !
مامور راهنمايي رانندگي : باشه عزيزم .. فقط يكم سريعتر ... اين قانون جلوگيري از بيناموسي نويسي بدجوري جلوي دست و پاهاي مارو گرفته !!


چند لحظه بعد ..
ققي : ونك ... در بست !
اولين تاكسي جلوي اونا نگه مي داره !
راننده : خانماي محترم چرا رو صندلي پشت نشستين جلو كه جا هست !
ققي يكم فكر مي كنه : آره ... كفيه و سرژيا شما برين جلو بشينين .. من و سرژم پشت مي شينيم ... اين جوري ما هم راحتتريم !
چند متر جلوتر ...
مامور راهنمايي رانندگي : ايست !
طبق ماده ي شونزده قوانين راهنمايي رانندگي نشستن دو سرنشين در صندلي جلو غير مجازه !
ماموره رو به سرژ : آقا شما بيا جلو اين دو تا خانوم برن عقب !
سرژ : نچ .. اولا من جام راحته دوما شما خودت ميذاري زنت با يه مرد غريبه يه جا بشينن ... واقعا كه ... جامعه چقدر بد شده !!
راننده رو به كفيه : خب شما بيا بغل من بشين !!! اون آقايونم پشت جاشون راحت باشه !!
ققي و سرژ : اگه دوست داري برو !
ققي و سرژ و كفيه و سرژيا از تاكسي پياده ميشن تا جاشون رو تغيير بدن ... در همين لحظه يه كاميون از پشت مياد و تاكسي و راننده شو با خاك يكسان مي كنه !!

چند لحظه بعد ...
دومين تاكسي جلوي اونا نگه مي داره !
ققي : آقا ونك ميري دربست !
راننده : آره ميشه 3 تومن !
ققي : شما برو آخر مسير با هم حساب مي كنيم !
راننده : نچ من حال مي كنم كرايه رو اولش بگيرم !
ققي در گوش سرژ : سرژ چقدر داري ؟
سرژ : خيلي ... آها منظورت پوله فكر كردم منظورت غيرته ! .. هيچي پس !
ققي : منم ندارم ... پس ما چجوري ميخاستيم با تاكسي بريم !
سرژ : من همه پولامو رفتم اكانت خريدم اومدم تو حذب پستيدم !
ققي : منم همه پولامو رفتم اكانت خريدم اومدم پست ضد كريچ زدم همشو پاكيدن !!
سرژيا و كفيه كه به نظر مي رسه متوجه اين شرايط حاد شدن سعي دارن اوضاع رو آروم كنن !
سرژيا : آقاي راننده شما راه بيفت با هم كنار ميايم !
كفيه : آره آقا از خجالتتون در ميايم !
راننده : چشم خانوماي محترم !
تاكسي راه ميفته ولي اينبار هم يه كاميون مياد از رو تاكسي رد ميشه ... راننده در جا ميميره و ماشينش با خاك يكسان ميشه ولي سرژ و ققي و كفيه و سرژيا به طرز معجزه آسايي زنده مي مونن !


چند لحظه بعد ... چندين لحظه بعد تر ... چند دقيقه بعد ... چند ساعت بعد ... پس از غروب خورشيد !!
ناگهان يه ماشين باكلاس مياد جلوي سرژ و كفيه و ققي و سرژيا كه از فرط خستگي گوشه ي پياده رو خوابيدن نگه ميداره !
راننده : ميخاين برين ونك !
ققي : آره آقا مسير شما كجاس ؟!
راننده : ونك !
ققي : مارم مي بري ؟!
راننده : نچ !
راننده به سرعت پاشو رو پدال گاز فشار ميده و به سرعت از اون محل دور ميشه ...
سرژ : چقدر آشنا بود !
ققي : آره ولي مهم نيست !!

چند لحظه بعد ...

جاده ي خالي ... چهار نفر پياده مسيري رو آغاز كردن كه پايان مشخصي نداره ... پايان جاده مشخص نيست !!!




پايان ...



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.