هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
_اییـــــــــش چشاشو نگاه کن! عین سالازار ترکیده می مونه بیا بگیرش

مورفین به سرعت بسته را گرفت و دقایقی به ان خیره شد و بعد با صدای لرزانی گفت : خیلی بژین! مری خانم به ارباب می گم اومژی ایژا به من ژنش بدی،ژنساتم که قلابیه .من ژنس شفیدا رو مشرف نمی کنم .ژنش ما سیاهه.بلااا بیا اینژا ببینم ایشالله عروژ بشی دخترم!

مری در حالی که سعی می کرد جلوی دهان مورفین را بگیردبه جیمز اشاره کرد و جیمز با ناراحتی شی صورتی رنگ را به دست مری داد و با بغض گفت :
_مری این چه کاری بود کردی؟ خیلی نامردی خیلی

مری با حرکت ژانگولرانه ای یویو از دست جیمز گرفت و در دهان مورفین فرو کرد . جیمز با نگرانی به در نگاه کرد و گفت : مری می گم که یویوم سولاخ نمیشه؟
مری پوزخندی زد و گفت : اخه این بدبخت معتاد مفنگی دندون داره که یویوت سوراخ شه؟

سپس اشک های جیمزی را پاک کرد.لبخند شومی لبانش را پوشانده بود.به ارامی در گوش مورفین زمزمه کرد :بیا بریم خودم بهت جنس سیاه میدم :evril:
________-

کمی ان ور تر در اتاق لرد

_کروشیـــــــــــــو بلیز.غذا کو؟

بلیز در حالی که دو دیس غذا را در دو دستش گرفته و یک دیس هم روی سرش گذاشته بود وارد اتاق شد .دیس هارا روی میز در جلوی نیجینی گذاشت و به ارامی به طرف لرد رفت
_ ارباب نارسیسا به قربانتون بره،بلا براتون تیکه تیکه بشه.ارباب ایشالله انی مونی اشپزی یاد بگیره به خاطر گل روی شما،ارباب ایشالله که سالازار نور به قبرتون..اهم یعنی چیزه ایشالله که نور به قبر سالازار بتابه که همچین نواده ای داره.ارباب ایشالله که...

لرد با خونسردی گفت :کروشیــــــــو بلیز تو این چند روزه خیلی با بلا حرف زدی؟ مگه نگفتم حق نداری باهاش حرف بزنی؟

بلیز اب دهانش را قورت داد و با صدای لرزانی گفت :ارباب کی گفته من با بلا حرف زدم؟

لرد دیس های غذا را پرتاب کرد و با خونسردی گفت:بلیز حرف اضافه نزن.ارباب همه چیزو می دونه، ارباب الان خیلی گشنشه اگه براش عذا نیاری تورو می خوره

بلیز با ناراحتی به دیس های غذا نگاه کرد و گفت :ارباب انی مونی هم خوب بلده غذا درست کنه ها

لرد با عصبانیت کروشیویی را به طرف بلیز فرستاد که بلیز خود را کنار کشید و کروشیو به ایینه برخورد سپس به طرف بلیز برگشت و به صورتش اصابت کرد
_ مگه بهت نگفتم که تا وقتی اون مورفین معتاد مفنگی ترک نکرده انی مونی حق نداره برای ارباب غذا درست کنه؟ انی مونی با اون دوسته ممکنه ارباب مریض بشه.همش من باید اینارو به شماها بگم.عجب مرگخوارایی! کروشــــــــــــیو برو غذامو بیار .تا پنج دقیقه دیگه! ارباب گشنشـه


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
نیم ساعت سوپر مخوف بعد

مورفین به تخت موجود در اتاق بلاتریکس بسته شده . بارتی با لبخند فرشته آسایش ( ) برای کشیک انتخاب شده ، چون بلاتریکس حاضر نبود این معتاد را تحمل کند و در اتاق بماند . از طرفی به هیچ یک از همقطارانش اعتماد نداشت که مبادا ژنش ( ببخشید ! ) جنس در اختیار مورفین بگذارند ( یا از اختیارش در بیاورند )

مورفین خمار خمار بود ، ولی با شجاعتی وصف نشدنی تحمل می کرد :
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآی اشتخون نموند برام ! یه ژنش شاب مرده پیدا نمشه بفرشتین برام ؟ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی لامروتا به فریادم برشین . بشکنه اون دشتی که براتون ژنش ژور میکرد !

بارتی :
- دایی جون ، دایی جون ، کدوم دست جور میکرد ؟

مورفین ناله کنان جواب داد :
- من شه میدونم ! تو هم شه شوالای شخت شخت می پرشی اژم تو این ژمونۀ لاکردار !

بارتی رویش را از تخت برگرداند . همینکه به پنجره نگاه کرد ، شیئی صورتی توجهش را جلب کرد :
- اون چیه یعنی ؟ جلوتر رفت تا کنجکاوی نوظهور ( ) خود را ارضا کند که ...

تـــــــــــــــــــــــــــق ... پووووووووفششششششش ... شی ء صورتی محکم به سرش برخورد کرد و از هوش رفت .

- جیمزی ، بوقی چه محکم زدی ! اگه بمیره چکار کنیم ؟ لرد پدرمونو که درمیاره بی خیالش ... نمیاد این آنیت رو بگیره ، می مونه رو دستمون می ترشه !

+ اولا که خوب بترشه ! من ترشی خیلی دوس دارم ! دوما ، بوقی خودتی مری خانوم ! می خواستی درست بزنم باید تدی رو باهام می فرستادی . اون بلده کنترلم کنه . تو بلد نیستی

- ایشششششششش

کمی بعد ، یک جفت چشم که به طرزی غیرعادی گشاد شده بودند از پنجره به درون زل زدند :
- بااااااااااااااااااااااه ... مری ! این چه هیبتی داره . از همه وجودش مواد تراوش می کنه !

+ ما اینیم دیگه ! وقتی سوژه میاریم وسط حرف نداره ! تازه کجاشو دیدی ! برنامه ها داریم واسش . می خوایم قبل از شناسایی محموله یه جورایی مغزشو شستشو بدیم ، خیال کنه که ...

ادامه صحبت مری ، در فریاد دردناکی از مورفین گم شد :
- آهااااااااااااااای ... ایها الناش ! یکی یه شی به ما برشونه ! مُردم به مرلین قشم !

مری دست در جیبش کرد و بسته کوچکی را از آن درآورد که گرد سفیدی را در خود جای داده بود .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۳ ۲۳:۴۴:۴۲
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۳ ۲۳:۴۷:۲۳


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
باز هم همان محل مخوف سیاه:

ولدمورت در حالیکه نگاه خیره ای به تک تک مرگخوارانش می انداخت از جمع آنها بیرون رفت و به اتاقی بس مخوف در آن مکان خیلی مخوف رفت.

بلاتریکس در حالیکه به شدت غرق در تفکر بود گفت : کسی فکری نداره؟

مرگخواران :

بلاتریکس که گویا برای اولین بار در عمرش احساس ضعف و ناتوانی میکرد ، گفت : ای خدا ! فکر کنم این بار دیگه نتونم از انجام این ماموریت خطیر (!) و درنجرس (dangerous) بر بیام... فکر کن! ترک دادن مورفین!!!!!!!!!!!!! ووووییی!

در همان حین بارتی که در نزدیکی بلاتریکس ایستاده بود ، سراسیمه خود را به میان انداخت.
_ اینجانب من! بارتی کراوچ فرزند ارباب لرد ولدمورت کبیر ، متولد یک شهر مخوف ...
بلاتریکس در حالیکه خمیازه میکشید ، با اشاره ی دست بارتی را ساکت کرد و گفت : خب حالا که چی!؟

بارتی دماغش را بالا کشید و ادامه داد : من مرگخوار توانا و گولاخ و کلی چیزه دیگه که فعلا" در بحث ما نمیگنجه ، آمادگی خودم رو برای انجام این ماموریت اعلام میکنم

مرگخواران:
مورگان : من یه فکری دارم
مرگخواران : !!!!!!

دقایقی بعد...

بارتی در حالیکه بیست و پنجمین لیوان آبی را که نارسیسا به دستش داده بود سر میکشید ، آروغ بلندی کشید.

مورگان که با دقت به بارتی خیره شده بود ، گفت : خب الان آماده ای بارتی!؟

بارتی اندکی فکر کرد و بعد مانند فنری که از جا در رفته باشد به سمت دستشویی روانه شد.

بارتی : مورفین ، هوی مورفین بیا بیرون جونه مادرت حالم بده ... ووووویییی

صدای خفه ی مورفین از داخل دستشویی شنیده شد : ژی میگی باو؟
بارتی : داداژ من دشت به آب دارم!
مورفین : مژاحم نشو ... من هنوژ کالم تموم نژده آخه....
بارتی که دیگر تاب و توان مقاومت نداشت با صدای بلند شروع به فریاد کشیدن کرد : بیا بیرون معتاده بدبخت ، بدبختِ معتاد! دو ساعته اون تو داری چی کار میکنی؟ خب بیا بیرون دیگه ... نیای بیرون یکدفعه میبینی اتفاقات بدی رخ میده ها!

مورفین در حالکیکه نفس نفس میزد با عجله از دستشویی بیرون آمد : نه داداژ خودتو کنترل کن اومدم!

در همان هنگام مرگخوارانی که در کمین نشسته بودند ، با ظاهر شدنه مورفین در آستانه در دستشویی به سمتش حمله ور شدند.

مورفین : آخ مادر ژان به دادام برش!!!
بلاتریکس : بگیرینش ببندینش به تخت ببینم! نه تخت قدیمی شده بببندینش به صلیب! هان نه صلیبم خوب نیست....بزار ببینم...هیچی! فعلا" بگیرینش تا بعدا" بگم چی کارش کنین!!


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۳ ۲۳:۲۵:۱۵
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۳ ۲۳:۳۶:۲۲

im back... again!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
خارج رول !

گزارشگر بی نام : خب اکنون اینجا جمع شدیم تا برنامه زیبایی رو از شگفتی های مرگخواران ترتیب بدیم ، و برنامه اول اختصاص داره به لرد ولدومورت !

گزارشگر : لرد انگیزه ات از اینکه تاپیک زندگی به سبک سیاه رو انتخاب کردی چی بود ؟
لرد : شما هیچی نمیدونید ، من این تاپیک رو انتخاب کردم تا بگم اعتیاد نداشتن یعنی یک نوع زندگی سیاه !
گزارشگر : یعنی شما فکر میکنین این مرگخوارای اصل بوقی ... نه ببخشید اصیل باقی بتونن کارا رو درست کنن ؟
لرد : شما هیچی نمیدونید ، من مرگخوارای خودم رو خوب میشناسم ، از پس هر کاری بر میان !
گزارشگر : میگم این طرح گزارش هفتگی رو از ما محفلیون برنداشته بودین ؟
لرد : شما هیچی نمیدونید ، من خودم گزارشگر هفتگیم ...
گزارشگر : یعنی تو ...
لرد : شما هیچی نمی فهمین !

گزارشگر : در این لحظه برای اینکه هیچی نمیدونیم برمیگردیم به داخل رول !


داخل رول !



مکان:یک مکان سفید مخوف!
زمان:یک زمان سفید مخوفتر!


در گوشه ای از سالن بزرگی که بسیار سفید و زیبا بنظر میرسید عده ای از محفلیون جمع شده بودند و در حال بحث و بررسی مسائل و دعواهای خانوادگی خود بودند . بر روی بزرگترین تختی که در آنجا قرار داشت آلبوس دامبلدور نشسته بود که قلیانی بر لب و با پیپی در دستانش در حال مشاجره با فلیت بود که سیگار برگش را به سرعت و از روی عصبانیت هر ثانیه تکان می‌داد ... در این مناظره بقیه محفلیون نیز هر یک به کاری می‌پرداختند تا اینکه با صدای آنیتا که فریاد می‌کشید جمع رونق بهتری گرفت ...

آنیتا : سمور جوششششششید ! لیلی بپر چارتا چای بیار !
آلبوس : آنیت صداتو نیار بالا ... من قاطیم ، این محموله قبلی لو رفت و این آخری رو هم که فلیت به گند کشید ...
فلیت : به من چه ؟ من که شامه مواد شناسی ندارم ، تا مری بهم گفت اینا نمکه دارن قالبمون میکنن من همه شونو ریختم دور .
آلبوس : آخه تو نباید این موادا رو یه چک بکنی ؟
فلیت : من همه رو چک کردم ، منتهی نتونستم تشخیص بدم ، من فکر کردم مری وارده !
مری : من ... من ...
آلبوس : اََآََََََََََََََََاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَه ، هیچ کدومتون به درد کار من نمیخورین ، من به یه نفر احتیاج دارم که بتونه کارم رو پیش ببره ، این یکی محموله خیلی مهمه ، چندین تُنه !
مری : من میدونم باید کی رو برای این کار استخدام کنیم ، مورفین ، دایی لرد سیاه ! آن میتونه ...

آلبوس حرف مری را قطع کرده و فریاد کشید : ظرف چند روز باید مورفین کت بسته توی خونه گریمولد باشه وگرنه همتون اخراجیییییییییید!


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۳ ۲۳:۰۵:۱۴
ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۳ ۲۳:۲۷:۱۹

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:

مکان:یک مکان مخوف!
زمان:یک زمان مخوفتر!

با ورود لرد سیاه به اتاق مخوف همه مرگخواران برای ادای احترام از جای خود بلند شدند.بلاتریکس فورا صندلی لرد را برایش عقب کشید.
-ارباب بفرمایید.ما حاضریم.منتظر شما بودیم.

لرد سیاه بدون هیچ حرفی روی صندلی نشست و اشاره کوچکی به مورگان کرد.مورگان از جاپرید و صندلیش با صدای بلندی روی زمین افتاد.صدای خنده های ریز مرگخواران سکوت مخوف اتاق را شکست.
مورگان چندین کاغذ در دست داشت.با عجله مشغول جستجو بین کاغذ ها شد.
-ارباب...همینجا بود..الان پیداش میکنما.ببخشید...کجاس پس؟

مرگخواران با دیدن قطرات درشت عرق روی پیشانی مورگان متوجه ترس و اضطرابش شده بودند.بالاخره موگان کاغذ مورد نظرش را پیدا کرد.
-خوب..گزارش هفتگی

به نام سالازار کبیر

سه مورد نفله کردن محفلی....یک موردضایع کردن محفلی...هشت مورد چپ و راست کردن محفلی.بیست و سه ماگل کشی و سی و دو مورد شکنجه بدون دلیل،که این مورد آخر همش توسط بلاتریکس انجام شده.

لرد سیاه با بی حوصلگی چوب دستیش را روی میز کوبید.
-خوب؟

مورگان با دستانی لرزان کاغذهایش را روی میز گذاشت.
-خوب به جمالتون ارباب.تموم شد.

لرد سیاه با خشم از جایش بلند شد.
-تموم شد؟همین؟تمام کارایی که تو یه هفته انجام دادین همینه؟همین چیزای بی ارزش و بی فایده؟حیف اون داغ مقدسی که روی دستاتونه.

دست راست مرگخواران نا خود آگاه علامت شوم روی دست چپ را لمس کرد.
بارتی با تردید اجازه گرفت.
-بابایی منم یه کار مخوف کردم.برای بار شصت و هشتم شناسه مو عوض کردم.تاییدم میکنی؟

لرد سیاه حرف بارتی را نشنیده گرفت.چشمان نگران مرگخواران قدمهای لرد را که با عصبانیت در طول اتاق قدم میزد تعقیب میکرد.ارباب بالاخره دست از راه رفتن برداشت و سر جایش برگشت و نگاهش روی صندلی خالی انتهای میز ثابت ماند.
-این مورفین کجاست؟مگه نگفتم همه باید تو جلسات هفتگی آماده باشن؟

بارتی از جا پرید.
-بابایی..بابایی ...من بگم؟سه ساعت و نیم پیش رفت تو دستشویی و هنوزم بیرون نیومده.هر چی بهش میگم از خوراک ریشه درخت بید آنی مونیه،میگه نه بچه...طبیعیه..تو نمیفهمی.

لرد سیاه به فکر فرو رفت.شاید لازم بود قبل از اصلاح جامعه جادوگری دست به اصلاح مرگخوارانش بزند.
-خوب....گزارش این هفته به هیچ عنوان راضی کننده نبود.برای هفته آینده ماموریت ساده ای بهتون میدم و وای به حالتون اگه درست و کامل انجامش ندین.

لرد سیاه به چهره کنجکاو تک تک مرگخواران خیره شد.
-شما باید به هر نحوی شده مورفینو ترک بدین.مرگخوار شل و ول به درد من نمیخوره.هر چند دایی من باشه.

بلاتریکس با نگرانی دستش را بلند کرد.
-ارباب...آخه چیزه...این مورفین ترک نمیکنه.باور کنین.اعتیادش ذاتیه.اصلا معتاد به دنیا اومده.اسمشو ببینین.

لرد سیاه بااشاره دست بلاتریکس را ساکت کرد.
-من این حرفا سرم نمیشه.زود برین مورفینو پیدا کنین و عملیات ترک دادنشو شروع کنین.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۳:۵۶ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مدیران لحظه به لحظه نزدیکتر میشدند.

لرد سیاه به فکر فرو رفته بود.یعنی هیچ راه نجاتی نبود؟

-زود همه درا رو ببندین.
فریاد لرد سیاه مرگخواران را متوجه جدی بودن اوضاع کرد.

صدای ضعیفی از بین مرگخواران به گوش رسید.
-ار...ارباب...درا بسته نمیشه.هیچ دری به روی مدیرا بسته نمیشه.اونا هر جا بخوان میرن.محفل...اینجا و هر جای دیگه.

غم سنگینی روی چهره لرد سایه انداخت.یعنی همه جا تا این حد ناامن بود؟یعنی هیچ محدوده ای برای زندگی خصوصی افرارد وجود نداشت؟

دروازه های محکم و سنگین خانه ریدل با ورود مدیران درهم شکست.صدای فریاد چند مرگخوار بلاک شده به گوش میرسید.

لرد سیاه پنجره را باز کرد.
-با مرگخوارا کاری نداشته باشین.چی میخوایین؟

صدای قهقه مدیران مرگخواران لرد را خشمگین کرد.تا آن لحظه کسی جسارت کرده بود در جواب لرد قهقهه بزند.سه چوب دستی بطرف مدیران گرفته شد.لرد سیاه چوب دستی ها را کنار زد.
-نه بلا،نه نارسیسا،نه مونتی.نمیتونیم جلوشونو بگیریم.وضعو از اینی که هست بدتر نکنین.

آنیتا با چهره ای غمگین روی زمین فرود آمد.مشخص بود که او هم از وظیفه ای که بر عهده داشت ناراضی بود.
-ما فقط یه نفرو میخواییم.کسی که دکمه رو زده.ما مجبوریم لرد.میفهمی؟کل جامعه جادوگری درخطره.اگه اون یه نفر بلاک نشه هممون نابود میشیم.

راجر با عصبانیت چند قدم جلوتر رفت.
-حالا زود بگین کار کی بوده؟بهتره خودش تسلیم بشه وگرنه برای اطمینان مجبوریم کل خانه ریدلو بلاک کنیم.اینطوری حد اقل سفیدا نجات پیدا میکنن.

سکوت مطلق....

-ب..ب...بابایی؟

لرد سیاه با عصبانیت بارتی را کنار زد.
-برو بچه.چند دفعه باید بگم من بابای تو نیستم؟

-ب...بابایی

-گفتم الان وقتش نیست.برو کنار.

-بابایی..من...من بودم.من دکمه رو زدم.

لرد سیاه با ناباوری به بارتی خیره شد.به سهل انگاری و خرابکاریهای همیشگی او عادت داشت ولی اینبار بارتی اشتباه جبران ناپذیری کرده بود.
-واقعا تو بودی؟

اشکهای بارتی به او مجال صحبت کردن نمیداد.
-م..من بودم....فکر کردم میشه باهاش بازی کرد.نمیدونستم اینجوری میشه.

لرد سیاه به فکر فرو رفت.بی اختیار یاد اولین روزی که با بارتی آشنا شده بود افتاد.جادوگر ضعیف و کوچکی که به محض ورود مورد حمله و تمسخر قرار گرفته بود تا وقتی که خودش از او حمایت کرده بود.بعد از آن لحظه بارتی تحت تعلیم لرد سیاه بزرگ شد،پیشرفت کرد.هیچوقت کامل نبود ولی همیشه جای مخصوصی در قلب سیاه لرد سیاه داشت.گرچه ارباب هرگز به این موضوع اعتراف نکرده بود.و حالا سرنوشت مرگخواران(زندگی بقیه جادوگران برای او اهمیتی نداشت)به نابودی بارتی بستگی داشت.
با چهره ای سرد و مصمم به حیاط خیره شده بود.
-خوب بارتی...میدونی که باید چیکار کنی.برو.

بارتی برای آخرین بار به لرد نگاه کرد.به پدر دومش.به استادش...مجبور بود...تعظیمی کرد و به آرامی از اتاق خارج شد.

لرد سیاه بطرف اتاق برگشت.قادر به دیدن این صحنه نبود.

چند لحظه بعد بارتی درمیان قهقهه و فریاد مدیران بلاک شد.

پایان سوژه




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لرد تو دلش: نگاه کن .. روح خون آلود بود .. بارون خونی بود خون آلود بود؟ آغشته به خون بود؟ اه خلاصه چطوری این روحه متافیزیکی (!) داره موهایی که نداره رو میکنه!

ناگهان فکری به ذهن لرد میرسه و با سر به سمت دیوار میدوه و شروع میکنه کلشو به دیوار کوبوندن و مدیران هم بلافاصله جهت هماهنگی بیشتر به سمت دیوار میرن و کلشونو پشت سر هم به دیوار میکوبن و خون شدیدا به اطراف میپاشه و همه جا خونی میشه ...

کوییرل در حالی که دستارش کج شده همچنان سرشو به دیوار میکوبه:
- ایول هری ... این حرکت جدید اوج اهمیت و حساسیت مسئله رو نشون میده ...
آنیتا: نگاه کنین خونم چقدر میپاشه هوا! یوووهوووو!
هری در حالی که عینکش تو چشماش شکسته و از همه جاش خون میپاشه بیرون:
- ععععههههه! من یادم نمیاد این حرکتو در لیست حرکات هماهنگ مدیران در لحظات بحرانی نوشته باشم .. کار کی بوده؟
بارون: ایول کله من از دیوار رد میشه!
مونا که کم کم همه جای تابلوش پاره پوره شده:
- بچه ها به نظرتون این حرکت جدید کمی خشانت آمیز و غیر استاندارد نیست؟
استر که همه دندوناش ریخته تو حلقش و داره خون بالا میاره اما همچنان غیرتمندانه کلشو با شدت میکوبه به دیوار:
- مهم نیست ... این حرکت هماهنگی و اتحاد مدیرا رو در لحظات حساس نشون میده و کلا این هماهنگیاست که باقی میمونه!

چند لحظه بعد ...

مدیران شدیدا در حال سرگیجه رفتنن و اینا و تازه دارن متوجه میشن که رو دست خوردن و این حرکت اصلا در لیستشون موجود نبوده و در همون حال کیلومتر ها جلوتر لرد در حالی که افکار پیچیده ای به مغزش هجوم آورده با سرعت داره به سمت خانه ریدل میدوه تا خودشو برای مقابله با مدیران آماده کنه که معلوم نیست (البته برای لرد) که به چه علت این دژخیمان و خونخواران قصد دارن به خانه ریدل حمله کنن و یکی از مرگخوارانشو با خشانت تمام بلاک کنن ...

در باز میشه و لرد میپره تو ...
لرد: هن هن ... آماده شین .. آماده شین .. به ما حملـ.......!!!

منظره پیش روی لرد:
عده ای از مرگخواران بدون توجه به ورود ناگهانی لرد، در حالی که هرکدوم مشغول گاز زدن سیب هاشون هستن (اوج وقاحت و بیخیالی) دور یک چیزی که شبیه همون چیزا بود که مدیرا دستشون بود (بی اطلاعی لرد از قضایا)، چهارزانو نشستن و مشغول ور رفتن باهاشن ...

- خرچ خرچ خرچ (صدای خوردن سیب) هی سیسی ... موافقی کاربر شماره 1254 رو وارونش کنیم؟
- من میگم بهتره تو "تماس با ما" کمین کنیم هر موقع بارتی وارد شد خفتش کنیم... خرچ خرچ خرچ
- هی هی هی (خنده ملیح)... نه ولش ریگی خرچ خرچ خرچ ... میگم چطوره هوای سلول ارباب رو بارونی کنیم یکم خیس شه .. بخندیمو اینا؟
- نه نه ... بذار چند روز کلا از دستش راحت باشیم ... فعلا با این منوی مدیریت ما قدرت مطلق هستیم .. خرچ خرچ خرچ
- بچه ها با یک سری حرکات هماهنگ تروریستی در تالار ریون چطورید؟ چطوره پنج شش تا از تاپیک هاشونو با هم بفرستیم هوا؟ خرچ خرچ ..تف! اه تو سیبش سنگ بود!

لرد که رفته رفته داره متوجه تمام نقاط تاریک این مسئله میشه:


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۴ ۱۲:۳۶:۲۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۴ ۱۲:۵۱:۵۸
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۴ ۱۳:۰۱:۱۶



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۳:۳۸ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
راجر و آنیتا با عجله بطرف در خروجی میرن.

بلاکر شماره 1:اوهوی!کجا؟

آنیتالبخند ملیحی میزنه و به علامت روی دستش که کاملا پررنگ شده اشاره میکنه:به جون شما نمیشه.باید بریم.وظایف مدیریتیه.

بلاکر شماره یک یقه آنیتا رو میگیره و پرتابش میکنه تو سلول ولدمورت.
-ما مدیر و غیر مدیر نداریم.همه یکین.وقتی بلاک شدی دیگه کارت تمومه.برو تو اینقدر حرف نزن.

راجر با دیدن خشونتی که بلاکر ها در برابر آنیتا اعمال میکنن غیرتی میشه.به آرامی منوی مدیریت طلایی رنگشو از زیر رداش در میاره و سرگرم جستجو میشه.
راجر(زیر لب):ام...بذار ببینم این بلاکرا کجان؟الف...ب....خوب....بارتی کراوچ-بلاتریکس لسترنج-بلیز زابینی-باب آگدن-اهه.همشونم که مرگخوارن.آهان.یافتم!بلاکر شماره یک.

راجر با لبخند مخوفی دکمه بلاک رو فشار میده و بلاکر شماره یک توسط بلاکر های دیگه روانه سلول تنگ لرد سیاه میشه.بلاکر مقاومت میکنه و سعی میکنه توضیح بده که یک بلاکر هرگز بلاک نمیشه.

آنیتا و راجرقصد دارن از شلوغی استفاده کنن و پا به فرار بذارن ولی با مانعی به نام لرد سیاه برخورد میکنن.

لرد سایه:کجا؟کجا با این عجله؟فکر کردین من میشینم اینجا و فرار شما رو تماشا میکنم؟کور خوندین.باید منم با خودتون ببرین.

اتاق جلسات سری مدیریت:

همه مدیران دور میز جمع شدن و چپ چپ به لرد سیاه که چهار پایه کوچکی رو در انتهای میز گذاشته و روش نشسته نگاه میکنن.هری از جا بلند میشه و با عصبانیت بطرف لرد سیاه میره.
هری:حالا که سیریش شدی تا اینجا اومدی.حداقل بذار به جلسه مون برسیم.برو اونطرف بشین.میخواییم درباره موضوع مهمی صحبت کنیم.

لرد سیاه شونه هاشو بالا میندازه و با آرامش جواب میده:به من چه.منم خوشم نمیاد بشینم قیافه نحس شماها رو تماشا کنم.ولی مجبورم.حالا که جلسه دارین منم باید سر میز باشم.عادتمه.

هری پاتر برمیگرده سر جاش و بارون جلسه رو رسمی اعلام میکنه.
بارون خون آلود:خب.مدیران عزیز.همتون میدونین که مشکل بزرگی داریم.

همه مدیران با تکان دادن سر تایید میکنن.

بارون:جادوگران داره منفجر میشه.

همه مدیران با چشمان گرد شده ابراز تعجب میکنن.

بارون:و ما باید مقصر رو پیدا و مجازات کنیم.

همه مدیرا مشتشونو روی میز میکوبن و لرد سیاه از این همه هماهنگی متحیر میشه.
استرجس حرفهای بارون رو ادامه میده:کتاب قوانین نمیدونم چی چی گفته که باید کسی رو که دکمه انفجارو زده پیدا و بلاک کنیم.ما متوجه شدیم که این منوی گمشده الان تو خانه ریدله.همگی با هم به خانه ریدل میریم و مقصرو در نهایت بی رحمی بلاک میکنیم.

با شنیدن اسم خانه ریدل لرد سیاه احساس خطر میکنه.
لرد:آهای.منم باهاتون میام.نمیتونم اینجا تنها بمونم که.

همه مدیرامشغول کندن موهاشون میشن و لرد سیاه به تعجب و تحیرش از این همه هماهنگی ادامه میده.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
بلاک خونه

لرد سیاه درحالی که چوبدستی خود را به طرف آنیتا و راجر نشانه رفته ، با جبروت دارناک ترین وضع ممکن غرید :
- کدوم یکی تون بوده منو بلاک کرده ؟ هان هان هان ؟

آنیتا و راجر که با ترس و لرز به نوک چوبدستی لرد زل زده بودند هرکدام انگشت اشاره خود را به سمت دیگری گرفتند :
- این بود !

آنیتا :
- یا لرد ! این راجر دروغ میگه ! اون مسلسل گرفته بود دستش و چپ و راست ملتو درو می کرد !

راجر :
- دروووووووووووووووغ مگه ( megeh !!! ) خودش بود به من می گفت نشونه بگیر ، خون جیمز داره از دستاش می چکه . ببین ! ( و دست های آنیتا را محکم به طرف لرد کشید )

لرد :
- اوهو ! برو عقب این دختره رو به من نزدیک نکن ! بلا بیاد جفتتونو با خاک یکسان می کنه !

آنیتا با چشمانی پر از اشک که امیدوار بود لرد را تحت تاثیر قرار دهد ، به او کمی نزدیک شد :
- لردی جونم ، یادته چه شایعاتی درموردمون بود ؟ اونقدر زیاد بود که دیگه خز شده بود ؟ من که لبخند می زنمت برات ، ملتو سرکار میذارم برات ، رام نمی دی تو سلولت ؟

لرد با کلافگی چوبدستیش را تکان داد :
- نخیر ! من بوق نمیشم که منو جلو مرگخوارام سکه یه پول کنی ! یعنی چی بیای تو سلول من ؟ حیا حجابت کجا رفته ؟

راجر با ناامیدی به اطراف نگاهی انداخت :
- باب ! یا لرد ! من و آنیت تو رو بلاک نکردیم چون منوی آنیت تو مدرسه ش جا مونده ، منوی منم لای رخت چرکا مامانم انداخته تو ماشین لباسشویی که از یه ماگل خریده و فاتحه شو خونده !فقط کوییرل و عله و استرجس منو دارن !

آنیتا سقلمه ای به راجر زد :
- مونالیزا رو یادت رفت !

راجر با پاشنه اش محکم به ساق پای آنیت کوبید :
- گیجول ، هیشکی اونو یادش نیس ! می خوام باهاش ذهن خونی کنم بیاد کمکمون . از عله و کوییرل که چیزی به ما نمی رسه . لااقل اون به دادمون برسه !

در همین لحظه ، علامت مدیریت که بر ساعد راست هردوی آن ها حک شده بود ، به شدت شروع به خارش کرد .



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۳:۴۰ دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:
لرد سياه دچار افسردگي شده و مرگخواران بعد از تحقيقات روانشناسي متوجه ميشوند كه راه درمان لرد پيدا كردن يك منوي مديريت براي اوست.براي همين منظور مرگخواران پروفسور كوييرل را براي صرف شام به خانه ريدل دعوت ميكنند ولي پروفسور منوي مديريت را در اتاقش جا گذاشته.كوييرل به ريگولس ميگويد كه بايد منو را مستقيما به خودش برساند.درغير اينصورت اولين كسي كه دستش به منو مديريت برسد بلاك و دومين نفر مالك منو خواهد شد.ريگولس وارد اتاق كوييرل شده و در تاريكي اتاق منو را به فرد ناشناسي كه روي تخت خوابيده ميدهدتا او را براي لرد سياه قرباني كند.وقتي همه مرگخواران در اتاق جمع ميشوند مشخص ميشود كه فرد بلاك شده لرد سياه بوده.لرد در محفظه شيشه اي زنداني(بلاك)شده و فقط حق دارد باتلفن با ملاقاتي هايش صحبت كند.بليز به ملاقات لرد رفته و از فرصت استفاده كرده و به لرد سياه ميگويد كه مرگخواران كودتا كرده اند و او(بليز)به تنهايي با مرگخواران ياغي مبارزه كرده وبراي نجات لرد به آنجا آمده است.
مرگخواران در خانه ريدل سرگرم بازي با منوي مديريت هستند و راجر و آنيتا توسط مرگخواران بلاك ميشوند.مرگخواران بعد از بلاك دو مدير دكمه اي مشكوك را فشار ميدهند.بعد از زدن دكمه پيامي ظاهر ميشود با اين مضمون كه جادوگران دو دقيقه بعد از خواندن پيام منفجر خواهد شد.
-----------------------------------------------------
عله با بي حوصلگي نگاه به كوييرل انداخت.
-اي باااابااا...باژ كه تو دوتايي.مگه نگفته بودم يكي يكي بيايين تو؟

كوييرل وحشتزده پيام را به هري پاتر نشان داد.شمارش معكوس شروع شده بود.

120
119
118

-سرورم..مگه نميبينين؟ما قراره منفجر بشيم.خواهش ميكنم بيايين از اينجا بريم بيرون.خطرناكه.

هري به سختي لبخند كمرنگي زد.
-آخيييش...قهقهه ژدم خشته شدما.بيا بيشين تو هم بكش.جنش موادش خوب نيشت ولي اژ هيچي بهتره.

100
99

كوييرل متوجه شد كه بحث با هري بي فايده است.با عجله به سراغ كمد مخصوص هري پاتر رفت و كتاب سبز رنگي را برداشت.

66
65

عنوان كتاب كه با رنگ طلايي نوشته شده بود بشدت ميدرخشيد:
قوانين غير قابل تغيير جادوگران

فهرست:

بلاكهاي برگشت ناپذير------صفحه15
توسري هفتگي به ناظرين--------صفحه 25
كار درست كردن براي مشاورين ايفاي نقش(اشتغال زايي جادوگراني)-------صفحه 37
روشهاي سركوب كردن اعتراضات------صفحه 55
روشهاي انداختن جادوگران به جان يكديگر در سه دقيقه-----صفحه56
اخطارهاي جادوگراني-------صفحه66

25
24

كوييرل فورا صفحه 66 را باز كرد.به محض باز كردن صفحه عنوان اخطار نهايي توجهش را به خود جلب كرد.

اخطار نهايي:
بعد از زدن دكمه غير قابل بازگشت(كه مشخص نيست اصلا چنين دكمه اي براي چه كاريا هدفي ايجاد شده)اخطاري با اين مضمون دريافت خواهيد كرد كه جادوگران ظرف دو دقيقه منفجر خواهد شد.


3
2
1

اما نترسيد!هري موقع نگارش اين كتاب طبق معمول از مواد ناخالص مورفين گانت استفاده كرده و دچار توهم شده بود.شما دو ساعت براي نجات جادوگران فرصت داريد.
براي غير فعال شدن اخطار بايدهمه مديران جمع شده و كسي را كه دكمه انفجار را زده پيدا كرده و در نهايت بي رحمي(تاكيد ميكنم بايد در نهايت بي رحمي باشه)به سرعت بلاكش كنند.موهاهاهاها؟!!


كيلومترها دورتر لرد سياه در محفظه شيشه اي نشسته بود و با جديت از راه دادن راجر و آنيتاي بلاك شده به محفظه اش خودداري ميكرد.

مرگخواران همچنان سرگرم بازي و تفريح با منوي مديريت بودند.

كوييريل براي انجام ماموريت علامت مخصوص مديريت را كه توسط هري روي ساعد راستش حك شده بود فشار داد ودر انتظار رسيدن بقيه مديران در گوشه اتاق نشست.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳۰ ۲:۳۵:۵۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.