هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۴
#34

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سه مرگخوار گنده کریچر رو پرت کردند روی مبل کهنه ای که مدتها بود توی مغازه داشت خاک میخورد . یکی از آنان گفت: بجنب اعتراف کن ما وقت نداریم !
کریچر : باشه ! باشه میگم
کریچر نگاهی به اطرافش میکنه و برای لحظه ای نگاهش روی در متمرکز میمونه
یکی از مرگخواران چوبدستیش رو روی گردن کریچر گذاشت و در حالی که آن را فشار میداد فریاد زد: همین الان میگی یا ببیریمت دژ مرگ
کریچر که در چشمانش اشک جمع شده بود جیغ زد : کریچر هیچ وقت این کار رو نمیکنه ! هوکی داره دروغ میگه !
یکی از مرگخواران کریچر رو از روبالشیه کثیفش بلند میکنه و به گوشه ای پرت میکنه کریچر محکم به دیوار میخوره و لیز میخوره و آروم روی زمین ولو میشه !
اما در همون لحظه کوتاه هوکی توانسته بود چهره موذی کریچر رو هنگامی داشت می افتاد زمین ببیند احساس بدی از درون هوکی بهش میگفت کریچر مخصوصا داره این کارا رو میکنه ! اینا همش یک نقشه زیرکانه از سوی کریچره!!!
هوکی خیلی زود فهمید که درست فکر میکرده زیرا کریچر در حالی که زار زار روی زمین گریه میکرد جیغ زد : هوکی من نمیخواستم بگم ؟! تو منو لو دادی . ولی من هنوز تو رو لو ندادم ! ولی دیگه صبرم تموم شده من تو رو لو میدم
سه مرگخوار تنومند برگشتند و به هوکی نگاه کردند که داشت هاج و واج به پیکر کریچر نگاه میکرد که روی زمین مچاله شده بود . هوکی که دلش به شور زدن افتاده بود نگاهی به مرگخواران کرد و گفت : چیه حرف اونو که باور نمیکنید من......
کریچر مشتاش رو روی زمین کوبید و جیغ زد : دروغ نگو تو به من گفتی که لرد بدون این شی نمیتونه زنده بمونه !! تو به من گفتی که بدزدش ! من که گفتم این کار رو نمیکنم ! حالا همه چی رو انداختی تقصیر کریچر بیچاره ؟! وای اگر بانو این روز رو میدید !
هوکی احساس کرد که صورتش عرق کرده ؟ حالا اون چطوری میتونست ثابت کنه که کریچر دروغ میگه . یکی از مرگخواران فریاد زد : هوکی این جن راست میگه !؟
هوکی خواست جواب بده که کریچر حرف اونو قطع کرد او در حالی که از جاش بلند میشد جیغ زنان گفت : چطور دلت میاد با من اینجور رفتار کنی هان ؟ من هیچ وقت .....
بوم.....
هوکی با یک شیرجه روی کریچر پریده بود و او رو به زمین انداخته بود . هوکی در حالی که سعی میکرد تا میتواند به کریچر آسیب برساند جیغ زد : تو داری به من تهمت میزنی . دزد کثیف! خود ارباب نشونت میده
اما با این حرکت وضع هوکی از اون چیزی که بود نیز بدتر شد زیرا کریچر بسیار زیرکانه جیغ زد : هوکی شیء لرد رو دزدیده و حالا میخواد منو بکشه تا دیگه هیچ کس از کارش سر در نیاره ! خواهش میکنم کمکم کنین ؟ اون قبلا هم منو تهدید به مرگ کرده بود ؟
حال دیگه سه مرگخوار تقریبا حرف کریچر رو باور کرده بودند یکی از آنها با خشونت هر دوشون رو در حالی که سعی میکردند همدیگر رو با مشت و لگد بزنند از روی زمین بلند کرد و در هوا نگه داشت سپس با لحن خشنی گفت : با این دوتا چی کار کنیم ؟
یکی دیگر از مرگخواران : نمیدونم من که کاملا گیج شدم بهتره هردوتاشون رو زندانی کنیم و صبر کنیم تا ارباب راجع بشون تصمیم بگیره!
هوکی جیغ زد : یعنی شما حرف این ......
یکی از مرگخواران فریاد زد : خفه شو هوکی ! از کجا معلوم که تو دروغ نمیگی و کریچر راست نمیگه ؟ چرا به کریچر حمله کردی ؟
هوکی ساکت شد. او با خودش فکر کرد کریچر هر نقشه ای که داشته تا الانش که مو به مو اجرا شده او با عصبانیت به کریچر نگاه کرد که در آن لحظه لبخند موذیانه ای به لب داشت .
یکی از مرگخواران : فعلا بهتره هر دوتاشون رو بیهوش کنیم تا بعد ببینیم چی میشه !
مرگخوار سومی که تا به آن لحظه هیچ حرفی نزده بود و فقط شاهد ماجرا بود با خونسردی چوبدستیش رو دراورد و از دیوار فاصله گرفت ! و به سمت هوکی و کریچر اومد .
هوکی با وحشت و کریچر با هیجان داشتند به آن مرگخوار نگاه میکردند . آن مرگخوار جلوی هوکی رسید و ایستاد سپس چوبدستیش رو بالا آورد و هوکی رو نشانه گرفت ........




Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۴
#33

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
سرژ و زاخي و لارا با هم مي دون بيرون و قبل از اون زاخي به هوكي مي گه: مواظب خودت باش...
هوكي بعد از اين كه مغازه خالي شد، با خودش مي گه: بهتره برم سراغ اون شي با ارزش... يا از لرد پاداش مي گيرم، يا اون رو به Hcoايها نشون مي دم و حسابي لرد رو ضايع مي كنم!!! اون بزرگترين سلاح لرده... اگه دست بقيه بهش برسه، مي ميره...
و بعد با خودش مي گه: واقعا تو اون بسته چي بود؟

به سمت اتاق بالا مي ره... به اتاق كه مي رسه، موبايلش(!) رو بر مي داره و يه شماره اي مي گيره و زير لب يه چيزايي مي گه... بعد باز يه شماره‌ي ديگه و بعد داد ميزنه: اه... در دسترس نمي باشد!!!‌خدا بگم چي كارت كنه كريچر...

بعد از چند دقيقه باز شماره مي گيره...
صداي كريچر: بله؟ بفرمايين...
هوكي: كريچ... بدو بيا مغازه... لرد سياه رفت... بيا حرف بزنيم...
كريچر: باشه... بذار بيام...


»»»10 دقيقه بعد«««
در باز مي شه و كريچر مي آد تو... هوكي بدون مقدمه چوبدستيش رو بر مي داره ولي مال كريچر حاضر بود... هوكي داد ميزنه: اكسپليارموس...
چوبدستي كريچر از دستش در مي ره و مي افته تو دست هوكي...
هوكي با لحني جذاب و كارآگاهانه مي گه: بازي تموم شد كريچر!!!‌ يا مي دي به من، يا...
كريچر: چي رو؟ از چي حرف مي زني؟
هوكي: زود باش...
كريچر با لحني مصمم مي گه: چي رو؟ نمي دونم از چي حرف مي زني...
هوكي: تا 3 مي شمرم... يا بگو كجا گذاشتيش... يا يه آواداكداورا حرومت مي كنم!!
كريچر مي بينه مثل اين كه اوضاع خرابه، بلافاصله دستگيره رو مي چسبه و قبل از اين كه هوكي عكس العملي نشون بده، در رو باز مي كنه و مي پره بيرون... و با همون سرعت، در جهت مخالف مي افته تو!!!!( مثل عقب كشيدن فيلم!!!!)

سه نفر مرگخوار گنده ميان تو با لحني خشن به هوكي مي گن: اينه؟ ببين... ما به خاطر يه جن كوچولو نيومديم اينجا...
هوكي: نه... اگه كمك كنين ارباب پاداشتون رو مي ده...
و رو به كريچر مي كنه و مي گه: زود... بگو...
كريچر داد مي زنه: چي ميگي؟ عقلت رو از دست دادي؟
هوكي رو به مرگخوارا مي كنه و مي گه: دژ مرگ!!!
مرگخوارا از بازوهاي كريچر محكم مي چسبن...
كريچر:چـــــــــي؟ نـــــــــــه... اي هوكي خائن... نه... باشه.... باشه... مي گم.....
............................................................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
#32

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
سرژ:سلام لرد سياه ... خوشحالم دوباره ميبينمت!
زاخي:هي معلومه چي داري ميگي اون ولدمورته مي زنه هممون رو شل و پل مي كنه!!!!.....قربونت برم لرد تو چقدر گلي؟!
سرژ:بعد از مدت ها جبر زمانه ما دو تا رو دوباره باز به هم رسوند تام عزيز!!!
زاخي:ولدموت جون قربونت برم...اين از وقتي شناسه شو عوض كرده مخش تاب برداشته شما بي خيال!!!

اما بنظر نميومد كه ولدمورت بي خيال شده باشه....براي اولين بار عرق ترس روي صورت لرد رو پوشونده بود....حسي كه شايد براي اولين بار بود لرد ولدمورت تجربه مي كرد...

سرژ:شرم تو چهره ات مشخصه ريدل....اميدوارم تاوان كارتو پس بدي!!
زاخي گوشكوب اچ سي او رو از دست لارا مي گيره و با اون ميزنه تو سر سرژ...
سرژ:اين دردها در مقابل دردي كه لرد مي كشه لذت بخشه!!!!

همه نگاه ها به سمت لرد بر مي گرده .... لرد همون نقطه اي از سرش رو گرفته كه زاخي به اونجا ضربه وارد كرده بود......

همه:

زاخي دستشو مي كنه تو .......... بوق ....... سرژ ...... خون از اونجاي لرد سرازير ميشه!!!!
سرژ:خوشحالم همه دنيا نقطه ضعفت رو پيدا كردن.....منتظر مرگ باش تام مارولو ريدل!!


بعد از مدت ها لرد شروع به حرف زدن مي كنه:
" جلو نيايد .... اگه بيايد اين جن خونگي رو مي كشم!! "
زاخي:بذار بكشه .... پيرمرد 70 ساله خجالت نمي كشه با اون سن ميخاد هوكي كوچولو رو بكشه.....

سرژ:نه زاخي ... تو دوست مهربوني بودي اما من اين تفكرت رو نمي پسندم...من فكر مي كردم در نظر تو موجودات بي اهميت هم مهم جلوه مي كنن....

زاخي متحول ميشه!!


صداي كوتاه تق و ناپديد شدن ولدمورت!!




سرژ:نگران نباشيد....مغز اون در اختيار منه......من نمي ذارم اون جن بيچاره به دست اون ابليس شيطان صفت كشته شه!!!!
هر كي ميخاد ميتونه با من بياد....
پيش به سوي كشتن ولدمورت!!!!


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۴
#31

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
خوب... ببينين... توي اين سايت، كلا بيش تر تاپيك ها يه روزي از مسيرشون خارج مي شن... يكي بايد با يه پست به جا و به موقع، موضوع رو برگردونه به حالت اصلي... حالا اصلا موضوع اصلي قسمتي كه بعد از خاك خوردن مغازه شروع شده كه رون عزيز نوشت، از ميان رفت! منظورم همون شئ با ارزشه... حالا منم موضوع اين تاپيك رو برميگردونم به حالت اصلي و شما هم بي زحمت اگه مي خواين بنويسين، يه دور قبليا رو بخونين موضوع بياد دستتون..... من حالا مال دامبل عزيز رو ادامه مي دم....ممنون...
-----------------
كريچر مي آد تو و لرد مي گه: هوكي... اين چن خونگيه كيه؟
هوكي به كريچر نگاه مي كنه و مي گه: خوب... كريچ خودمونه ديگه!!!
لرد ابروهاش رو بالا مي بره و مي گه: ا... من نمي دونستم اين قدر زشته!!!!
كريچر دستش رو دور چوبدستيش محكم مي كنه...
لرد در حالي كه مستقيم به چشماي اون نگاه مي كرد گفت: نه... هنوز زوده عزيز... زوده كه بخواي به فرمانده‌ي جادوي سياه حمله كني... تو زير مجموعه‌ي جادويي هستي كه من سروسامونش دادم...
كريچر دستش رو شل مي كنه... چوبدستي پشت روبالشي اون بود ولي لرد اونو ديده بود... نه... شايد هم... آره... درسته، لرد ولدمورت ذهن جوي خيلي خوبي بود!!!!
كريچر به سردي به هوكي نگاه مي كنه و مي گه: هوكي... چه خبر....
لرد كه ظاهرا از اين حركت خوشش نيومده بود، بلند شد و گفت: برو بيرون بچه... برو... من وقتي باهاش كار دارم، لازم نيست كه تو مزاحم شي...
كريچر يه بار با نفرت به لرد نگاه مي كنه و بعد به هوكي...
هوكي با دست اشاره مي كنه كه بعدا مي بينمت....
و كريچر يه دور هم با خشم لرد رو نگاه مي كنه و مي ره بيرون...
لرد يه لحظه به در نگاه مي كنه و ميگه: خوب... هوكي... بريم ببينيم تو تا چه حد از اون شي با ارزش محافظت كرده بودي...
و به سمت بالا به راه مي افته... هوكي كه مي دونست محافظتش كافي بود، به آرامي دنبالش راه مي افته و مي رن بالا...
»»»»بيرون مغازه««««
سرژ و لارا و زاخي مي رسن به در مغازه... زاخي به اونا اشاره مي كنه كه برن به مغازه‌ي روبرويي... توي اون مغازه، سرژ از كوله پشتيش يه دوربين در مي آره و توي مغازه رو نگاه مي كنه و مي گه: ا... كريچ الان رفت بيرون... فكر كنم دو سه دقيقه صبر كنيم كه ببينيم اگه كسي نمي آد، بريزيم تو!!!
لارا سر گوشتكوبش رو مي ماله و ميگه:خوبه... ولي اينو بدونين ها... من زياد نمي تونم صبر كنم!!!
»»»»در اتاق توي مغازه««««
لرد: اينه اون كمد؟
و به كمدي كه زنجيرها و قفل هاش روي زمين بود، اشاره مي كنه... هوكي با سر جواب مثبت مي ده...
لرد مي ره و قفلا رو بررسي مي كنه... بعد در حالي كه به آرامي سرش رو مي چرخوند مي گه: خوب... ببين... اين صدايي كه مي گيره بايد شداي يه جن باشه....
و بعد هوكي هم مي فهمه... نمي تونه باور كنه... يا ... نمي خواد باور كنه...
لرد: و اون كسي نمي تونه باشه جز... دوست عزيزت... كريچر سياه!!!


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ سه شنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۴
#30

کارداک دیربون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۵ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
از ولايتمون!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
کریچر :من همونم دیگه .

لرد:همونم کیه دیگه....

هوکی :سرورم این همونه دیگه

لرد می گه باشه باشه از خیرش گذشتیم

...................................

لوسیوس در حالی که می دود به انتها ی کوچه می رسه و لارا و سرژ رو می بینه که دارند از خودشون

بوق در می کنند زاخی هم چنان جذب آن ها شده بود که در این دنیا نبود(عجب) لوسیوس هم که از خودمونه محوتماشای آن ها شد و......

....................................

لرد: هوکی راستشو بگو این کیه؟؟

هوکی:من من گفتم که همونه

لرد:به من دروغ نگو می دمت اون ریشوئه بخورتت ها.....

هوکی :باشه سرورم نه نمی خوام خورده شم کریچر دوست پسرمه نمی خواستم لو بدم چون می ترسیدم بیان بگیرنمون ... ارباب منو عفو بفرمایید......

........................................................................

آیا لوسیوس از تماشای سرژ و لارا دست بر می دارد؟؟

ایا ولدمورت هوکی را می بخشد و به جرم .....(بوق) او را زندانی نمی کند؟؟

آیا به سلامتی یه عروسی افتادیم (آخه زاخی گفت به هم می یان)

...................................................................

آقا نزن فقط بار اولم بود

آگر به کسی توهین شد که ببخشید و اگر تو دلش موند با پیام شخصی باسم فحش بفرسته

با تشکر



آیا فرد ریشو لولوست؟ لولویی که از کودکی در پرورشگاه لرد ازش میترسیده!؟ چرا باید شخصی هوکی رو بخوره!

در کل نمایشنامه بدی نبود ولی مطمئنم میتونی از این بهتر بنویسی...یه خورده سعی کن لردو عین خودش جلوه بدی...!

در ضمن اگه سعی کنی املاتو درست کنی عالی میشه! چون از این به بعد برا هر غلط املایی 0.25 کم میکنم..!


نمره از بیست: 17.25


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۵ ۱:۳۰:۵۳


مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱:۲۷ سه شنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۴
#29

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
لرد:چه غلطي كرده؟
لوسيوس:با اچ سي اويي ها متحد شده.

لرد نگاهي خشمناك به لوسيوس ميندازه.
لرد:چي؟...بازم اين بچه ها پيداشون شد؟....نكنه اون ريشوئه كه همش منو ياد دامبلدور و مرلين ميندازه هم هست!؟
لوسيوس:دقيقا!

لرد كمي به فكر فرو ميره.
لرد:همشون رو از دم بكشيد به غير از اون ريشوئه!
لوسيوس:حتي لارارو؟
لرد:حتي لارا!....سريعتر!....اون ريشئرو بياريد اينجا!....منتظرم لوسيوس!

لوسيوس مياد حرفي بزنه ولي لرد دستش رو به حالتي تكون ميده كه انگار داره يه مگس رو دفع ميكنه!
لوسيوس تعظيمي ميكنه و با قدمهاي سنگين از مغازه خارج ميشه.

**در نزديكيهاي مغازه**
لارا و سرژ دارن به سمت مغازه ميان و زاخي هم پشت سرشونه.در دست هر كدومشون هم گوشتكوبي ديده ميشه!
زاخي نگاهي به اون دو كه جلوش حركت ميكردن ميندازه و در دلش ميگه:به هم ميانا!(نمونه بارز خاله بازي! )

**در مغازه هوكي**
لرد در حال خوردن معجون هاي غيرمجازه! و هوكي هم در حال واكس كشيدن كفشهاي لرد!
همون موقع كريچر كه انتظار نداشت لرد رو در اونجا ببينه وارد سالن ميشه و در جا خشكش ميزنه.
لرد تا كريچر رو ميبينه نگاهي از سر رضايت در چشمهاي او ميكنه و كريچر هم سريع چشمهاشو ميدزده.
لرد:خوبه!..هي هوكي بيا اينجا ببينم!

لرد نگاهش رو از كريچر برنميداره.
هوكي بدو بدو مياد به سمت لرد و تعظيم بلند بالايي ميكنه.
لرد:همين جا وايستا!....ببينم اسم اين جن خونگي چيه؟
هوكي:كر....كريچ....كريچر قربان!
لرد:خوبه!قيافش آشناست.ببينم من تورو جايي نديدم؟
كريچر:......


خب خب خب!!!

در کل نوشته خوبی بود....فقط بازم این لرده خیلی مهربون بود!


نمره از بیست: 19


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۵ ۱:۰۰:۲۳

شناسه ی جدید: اسکاور


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ دوشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۴
#28

maziar


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۵ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۴ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
هوكي از درد و رنج به خود ميپيچيد كه ياد دفعه‌ی قبل افتاد و شروع به جيغ جيغ كرد ناگهان درد قطع شد...
ولدمورت:احمق مي‌خواي همه‌ی دياگون بيان اينجا.
هوكي(با تلاش برای صادق نشوندادن خودش):خوب درد داره.
ولدمورت:دروغگو دوباره شكنجه ميدمت.كروشيو.
هوكی جاخالي ميده و ميگه : طلسم های نابخشودني....واي.واي.واي.واي...بده...خيليی‌بده.
در همين موقع لوسيوس با خشونت وارد ميشه.
لوسيوس:قربان....لارا به ما خيانت كرده.....

***************************************
اگه بده ببخشيد...اوليشه.............
to be continued



خوب ببین...اگه سعی کنی غیر از دیالوگ یه خورده فضاسازی و اینجور چیزا هم داشته باشی خیلی خوبه...بعد بهتره یه خورده هم طنز قاطیش کنی...میتونی شخصیتهارو حالاتشونو اخلاق و برخورداشونو توضیح بدی...مثلا

احمق مي‌خواي همه‌ی دياگون بيان اينجا

طرز رفتار و اخلاق لردو نشون میده...اما جمله بعدیت

دروغگو دوباره شكنجه ميدمت.كروشيو.

زیاد جالب نیست...میتونی از علامتهای تعجب و سوال و اینجور چیزا هم استفاده کنی که اینا بیشتر کمک میکنه به بهتر شدن نوشتت...


و در اخر...
دو سطر اخرو خوب اومدی...حال کردم...


سعی کن...جای پیشرفت داری!

نمره از بیست: 12

(ببخشید اگه طولانی شد)


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۵ ۰:۳۶:۳۶


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
#27

بانو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۵ سه شنبه ۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۳۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هر جا كه سكوت و تاريكيش باعث بريده شدن نفس ها مي شه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
ويليام ادوارد:به وبمستر كل سلام كنيد!!!!!
هوكي و رون با تعجب نگاهي به هم مي كنند.......
ببينم نماينده ي من تو اين مغازه كدومتونين؟؟؟
هوكي:نماينده؟!!هان...!!!!؟؟
ويليام ادوارد با عصبانيت جلو مي آد و در حالي كه رداش- كه توسط خود ملكه اليزابت دوخته شده بود -پشت سرش با حالت سهمناكي(!) به پرواز در مي آد فرياد مي زنه كه:
كي اين جن زبون نفهم رو اينجا گذاشته؟مگه تو نمي دوني كه هرچي اينترنت و كوفته من صاحبشم...؟؟؟؟

همون لحظه لرد ولدمورت و لوسيوس كه ظاهرا چيزي رو فراموش كرده بودند بر مي گردن و ويليام ادوارد رو مي بينن كه چون حقش در حال پايمال شدنه با عصبانيت فرياد مي كشه.
لرد جلو مي ره و با همون پوزخند هايي كه مخصوص لوسيوسه مي گه:به به...ويلي جون سر افرازمون كردين از اين طرفا...!!!!
و همون موقع يك نفرين آوادا كداورا رو نسيب ويلي مي كنه ولي در كمال تعجب همه اون براش اتفاقي نمي افته..!!!!!!!!
ويلي:چيه فكر كردي فقط خودت بلدي هوراكراكس بسازي؟؟؟فكر كردي!
و در حالي كه همگي نگاهايي لبريز از تعجب و ناباوري رد و بدل مي كنند كرام از راه مي ريسه و به راحتي با فشار دكمه اي اون رو حذف كاربر مي كنه و ناپديد مي شه.

-----------------------------------------------------------------------
نمي دونم اين قسمت چه ربطي به مغازه داشت؟ولي چون رون عزيز نوشته بود من هم ادامه دادم.
----------------------------------------------------------------------
*******داخل مغازه********

صداي بي روح و لحن كشدار لوسيوس شنيده مي شه كه داره با هوكي صحبت مي كنه:
- ببينم بالاخره اون رو پيدا كردي يا نه؟من به زور لرد رو متقاعد كردم كه تورو نكشه..!!!!
هوكي در حالي كه هنوز كمي شوكه بود با صداي مضطربي مي گه:مگه بهم دو روز فرصت ندادين؟؟
لوسيوس با صداي بلندي شروع به خنديدن مي كنه و بعد از كمي كه حالش سر جاش مي آد مي گه:تو هم باور كردي...؟اينو!!!!
لرد به آرامي و با عصبانيت وارد مغازه مي شه.
-لوسيوس مگه من به تو نگفتم كه بري اون لارا رو پيدا كني؟پس اينجا چي كار ميكني؟....نكنه مي خواهي خشم لرد رو تجربه كني؟
و لوسيوس سريع ناپديد ميشه.لرد با حالتي كه حاكي از خشنودي و رضايت وصف ناپذيري بوده رو به هوكي مي كنه:
-شنيدم كه دامبلدور اينجا بوده.....
هوكي كه رنگش كاملا سفيد شده بود با لكنت مي گه:
ننه ... سسسرورمممم....
- به لرد دروغ نگو......كروشيو......
---------------------------------------------------------------------
شرمنده كه بد بود.سعي مي كنم بهتر بشه
---------------------------------------------------------------------



به نظر من خيلي خوب بود...از هر نظر...فقط كرام خيلي پارازيت وار وارد ميشه...! طنز و خشونت و جدي بودنش همه به جاي خود بود....همه چيزش خوب بود...حالي بردم!

نمره از بيست: 19.5 (اين بالترين نمره ايه كه من تا حالا به كسي دادم!!!)


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۲ ۲۲:۰۲:۴۳


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
#26

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
هوكي مياد پايين.....

هوكي:ارباب برو گمشو!!!!.....نه يعني گم شدم...چيز...يعني گم شده!!
ولدمورت:چي گمشده! آواداكداورا.....
صداي رون:ولدمورت جان هوكي حيفه.اون از بهترين اعضاي تازه وارده......بهش فرصت بده.....اون موفق ميشه!!!
ولدمورت:باشه...اينم بخاطر رون ويزلي!!!آنتي آواداكداورا!!هوكي تو دو روز فرصت داري اون شي با ارزش رو پيدا كني وگرنه......
اين يك اخطار بود!!




بيرون مغازه
ولدمورت:هوووووووي...كجائيد!
لوسيوس:ارباب گرامي بانو لارا لسترنج لحظاتي پيش بطرز سهمناكي ما را تنها گذارد و به دنبال شي بي ارزشي رفت!!!
ولدمورت:باشد كه او را به سزاي اعمالش برسانم...
صداي رون:بس كنيد اينجا دياگونه....قصر خانوادگي نارسيسا بلك نيست كه اينجوري حرف مي زنيد...
صدايي كوتاه و ناپديد شدن مرگخوارها!




داخل مغازه
هوكي:چي كار كنم......فقط دو روز وقت دارم....
يه سوراخ روي ميزي كه هوكي روش نشسته بوجود مياد و آلبوس دامبلدور از توش مي پره بيرون!!
آلبوس:چي شده...مشكلي پيش اومده...آلبوس دامبلدور مشكلات شما رو حل ميكنه!
هوكي:لرد ميخاد منو بكشه.....
آلبوس:خب تو اين يه مورد نمي تونم بهت كمك كنم جيييگر.....اما اگه مشكلي داري بگو مطمئن باش حلش مي كنم!!!!
هوكي:د برو ديگه سيريش ميخام تنها باشم!!!



در باز ميشه و ويليام ادوارد وارد مغازه جادوي سياه هوكي ميشه.....



قشنگ بود ديگه! مگه ميشه نباشه!

فقط يه سوال...! گيلدي از سوراخ نميومد تو؟؟؟؟ آلبوسم تازگيا مياد...؟!

نمره از بيست: 19.5


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۲ ۲۱:۵۸:۲۴

يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
#25

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
**بيرون مغازه**
بيرون مغازه،لارا و لوسيوس و بقيه ايستاده بودند و داشتند راجع به اينكه اون شئ باارزشي كه اربابشون راجع بهش صحبت مي‌كرد، چيه، بحث مي‌كردند...غافل از اينكه اون بالا چه خبره...!
لارا: به نظر من كه يكي از هوركراكس‌هاي لرده...!
لوسيوس: آخه تو به عقلت نمي‌رسه ،كه ارباب هوركراكسش رو به يه جن نمي‌ده...؟ من به اين وفاداري رو اينجا ول كنه، بده دست يه جن؟ !
لارا، يه كم با خشانت نيگاش مي‌كنه، بعد يه سيلي مي‌زنه تو صورت لوسيوس!
لوسيوس هم متقابلا، چوب‌دستيش رو مي‌كشه( در اين حين، ساير مرگخوارا داشتند داد مي‌زدند: دعوا...دعوا...!!! و تشويقشون مي‌كردند و دست مي‌زدند!!!)
لوسيوس مي‌خواست يه طلسم جانانه تقديم لارا كنه، كه مي‌بينه يه آقايي داره از مياد طرف مغازه...!چوب‌دستيش رو مي‌ذاره تو، و برمي‌گرده تا با اون آقاهه روبرو بشه...
تو دلش مي‌گه: چه خوشگله اين آقاهه...!! يه تيكه از بينيش ني_
در جا خشكش مي‌زنه...! اون آقاهه، كسي نبود جز الستور مودي!!!
هنوز اونا رو نديده بود، ولي اون هر دوشون دست وپاشون رو گم مي‌كنن، و هم‌زمان، با صداي ترقي ناپديد مي‌شن، و يه كم دورتر ظاهر مي‌شن...مودي رو مي‌ديدند، كه داشت مي‌رسيد به مغازه...
لوسيوس، با ترس و لرز: ديگه كارمون تمومه...اگه لرد ببينه اون رفت تو...!
لارا، يه لبخند شيطاني مي‌زنه، بعد يه گوشكوب HCO در مياره، و مي‌اندازه تو كله‌ي الستور...الستور بيچاره، يه كم تلوتلو مي‌خوره، بعد مي‌افته زمين..
لوسيوس و لارا، يه نفس راحت مي‌كشن، و مي‌رن تا دوباره كشيك بدند...بدن بي‌هوش الستور رو برميدارن، و مي‌اندازنش توي جوي آب!بعدش، شنل نامرئي خودش رو برمي‌دارن، و مي‌اندازند روش...داشتند مي‌فتند طرف مغازه، كه يهو لارا داد مي‌زنه: گوشكوبم...! گوشكوبم رو آب برد!!!
و شروع مي‌كنه به دويدن در جهت حركت آب...لوسيوس، يه آهي مي‌كشه، و مي‌ره مي‌ايسته كنار در مغازه......................................


از نظر مايه طنز و هيجان خوب بود نسبتا. فقط يه خورده اگه پاراگراف بندي كني بد نيست! باور كن چشم ما هم ادمه..!


نمره از بيست: 18.75


ویرایش شده توسط -رونان- در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۹ ۱۰:۴۱:۵۴
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۲ ۲۱:۵۶:۲۰

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.