در همين اوضاع و احوال كه همه داشتن به بارتي ميخنديدن در كافه باصداي وحشتناكي از جا كنده ميشه و گرد و خاك زيادي به هوا بلند ميشه...
مرگخوارا مدتي صبر ميكنن تا گردوخاك از بين بره ....
دراكو از ميان گرد و خاك با دقت نگاه ميكنه ....
- لارا..تو هنوز ياد نگرفتي مثل آدم بيايي تو؟
لارا درحاليكه با يه ورد در رو به حالت اولش درمياره:هه..من؟شماها هنوز ياد نگرفتين مثل يه مرگخوار تفريح كنين. و ميره سر ميز پيش رودولف ميشينه.
دراكو:اصلا مگه تو توي كافه نبودي؟
لارا:بودم.نگران نباش..اگه مرگخوار خوبي باشي يادت ميدم چه جوري وارد جايي بشي كه توش هستي!
دراكو كه مثل هميشه خيال نداره به اين زودي دست از سر لارا برداره خودشو براي يه جر و بحث طولاني اماده ميكنه....
ولي در كافه براي بار دوم باز ميشه و جادوگري كه وارد كافه ميشه نفس مرگخوارا رو توي سينه شون حبس ميكنه..
جادوگر تازه وارد حالت فوق العاده مرموزي داره...شنل سياهي پوشيده و حتي صورتش هم كاملا پوشيده شده.بدون اينكه كوچكترين نگاهي به افراد حاضر در كافه بندازه ميره و ته كافه روي يك صندلي ميشينه...
بارتي:اين ديگه كيه؟نكنه جاسوسه؟
دراكو:چرت و پرت نگو.كسي بدون دونستن كلمه رمز نميتونه وارد اينجا بشه.
رودولف:بكشمش؟
هوكي درحاليكه سعي ميكنه از غريبه كاملا فاصله بگيره:نكنه لرد سياهه؟
بارتي:لرد؟ماكه لرد نداريم؟يعني هنوز انتخاب نشده..يادتونه كه مرلين اومد لرد شد و بعد.....
همه با هم:بااااررررتي!!!
وبارتي ساكت ميشه...
لارا:لرد سياه آخه براي چي بياد اينجا؟تنها چيزي كه ميخوره زهر اون ماره هست.
دراكو درحاليكه خيلي احساس مرگخواري ميكنه:خوب..شايد اومده اينجا ببينه مرگخواراي بي خاصيتش اوقات فراغتشونو چطوري ميگذرونن!!
و از جاش بلند ميه كه بطرف غريبه بره...
لارا رداي دراكو رو از پشت ميگيره:بيشين ببينم بابا..مامانت تو رو سپرده دست ما..بلايي سرت بياد ما بايد جوابشو بديم..
هوكي با ترس و لرز:بالاخره بايد بفهميم اين لرد سياهه يا نه؟
و همه سرگرم فكر كردن درباره اين ميشن كه چه جوري بفهمن غريبه تازه وارد كيه؟