هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
#24

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
اول از همه، بايد از رون عزيز تشكر كنم كه اين جا رو بعد مدت ها فعال كرد... دوم اين كه عذر بخوام از اين كه اين نمايشنامه من، زياد جالب نيست!!... اين شما و اين هم مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي:
*****
رون مي ره بيرون و در رو پشت سرش مي بنده...
لرد: بريم... لارا و لوسيوس، شما بيرون كشيك بدين، اگه كسي اومد يه جوري سر به راهش كنين.... دراكو و سوروس، شما هم مراقب كوئيرل باشين.... من خودم تنها مي رم تو...

**توي مغازه**
هوكي تو اين فكره كه چرا اربابش نمي آد اون چيزي رو كه يه ماه زحمت كشيده درستش كنه، ببره؟ كه در اين لحظه، در به صدا در مي آد و هوكي از جا مي پره... در باز مي شه و لرد ولدمورت به آرامي قدم به توي اتاق مي ذاره...
هوكي كه خيلي وقت بود اون رو نديده بود، ذوق زده مي شه ‌و مي گه: ارباب... ارباب...
لرد ولدمورت با خشونت نيگاش مي كنه و مي گه: من چند بار بايد بهت بگم كه وقتي منو ديدي بايد تعظيم كني؟ كروشيو...
هوكي جيغ مي كشه و مي افته روي زمين... لرد: باشه... بسه... پاشو... حالا كلّ دياگون مي ريزن اين تو...!
هوكي با لرز بلند مي شه و مي گه: ارباب.. برم بيارم؟
لرد: نه... اول كروشيو...
باز هم هوكي جيغ مي كشه و مي افته رو زمين و هي تكون مي خوره...
لرد: اگه يه بار ديگه تعظيم نكني، يه آواداكداورا حرومت مي كنم... پا شو...
هوكي در حالي كه به شدت مي لرزيد، بلند مي شه و تعظيم مي كنه و مي گه: برم بيارمش ارباب... زياد روش-
حرفش با كروشيوي لرد قطع مي شه....
لرد: مگه نمي دوني تا من نگفتم كاري نبايد بكني؟ پا شو ببينم.... حالا مي توني بري بياري... منتظرم...
و مي ره طرف يه مبل خاك گرفته و باز روشو به طرف هوكي مي كنه كه داره لرزان مي ره طرف پله ها و مي گه: كروشيو.... ا... اين چرا كار نكرد؟ آهان... گلوله هاش تموم شد... بايد برم از خونه بيارم...
هوكي هاج و واج مونده بود... لرد: چرا اون جوري نيگا مي كني؟ برو ديگه!
هوكي به سمت پلّه ها مي ره...

**اتاق بالاي مغازه**
هوكي مي آد تو و مي ره طرف تختش... بالشش رو ور مي داره و از زيرش يه كليد ور مي داره...
بعد مي ره فرش رو بلند مي كنه و از زيرش يه جعبه‌ي كوچيك رو با كليد باز مي كنه... از توش يه كليد ديگه بر مي داره و مي ره سراغ كمد...
يكي از زنجير ها رو با كليد بازمي كنه و قفل زنجير دوم رو مي آره جلو... چوبدستي رو مي بره طرف دستش و مي گه: سكتوم سمپرا خيلي مينيموم!!!!
يه خراش كوچيك مي افته رو دستش... يه قطره از خونش رو مي اندازه رو قفل و قفل با صداي بلندي باز مي شه..
مي ره سراغ زنجير سوم، كه آخريشه... قفلش رو جلو مي آره، مي بره جلوي چشمش، يه صدايي مثل فلاش دوربين مي آد! بعد مي آره جلوي دهانش و مي گه: هوكي....
قفل مي چرخه و بعد دو تيكه اش از هم جدا مي شن و زنجير مي افته رو زمين...
هوكي يه چاقو از جيب لباسش در مي آره و مي كنه تو قفل و مي چرخونه...
قفل صدايي مثل تق مي ده و هوكي با لبخند در رو باز مي كنه...
و فرياد بلندي مي كشه...
(دوربين حالا مي ره توي كمد رو نشون مي ده!!)
_خالي_
.......................................
********
آيا لرد تا چه حد خشمگين خواهد شد؟
آن شي با ارزش كجاست؟
چه اتفاقي خواهد افتاد؟
To be continued!



خيلي خوب بود حال كردم جدا! نسبت به قبليا خيلي عالي بود!

فقط اون دوربينه خيلي پارازيت بود!!! خوشم نيومد ازش!


نمره از بيست: 19.25


ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۸ ۱۵:۲۷:۴۶
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۲ ۲۱:۵۱:۵۹

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴
#23

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
صندلي هاي خاك گرفته.....اتاق تاريك و نم زده اي كه نشان مي دهد مدت هاست كسي پايش را در آن مكان نگذاشته است........(نمونه اي از شروع رول نويسي در تاپيك هايي كه مدتي در آنها فعاليتي صورت نگرفته است!!!!)

تق.....
سر هوكي به شدت به يكي از ميز هاي داخل اتاق برخورد مي كنه...
هوكي:هيشكي منو دوس نداره..

ديلينگ....ديلينگ...ديلينگ
هوكي:واي يه مشتري...نه بنظرم توهمه...مشتري...

در باز ميشه و موجودي كوتاه قد وارد ميشه....
كريچر:هوكي حالت خوبه جييگر...داشتم رد مي شدم گفتم يه سر به مغازه ات بزنم چون دوست دارم....
روي سينه ي كريچر عنوان حذب حمايت از جن هاي خونگي (ححجخ‌ )‌ديده ميشه...



پشت مغازه

"ارباب...ارباب...يه جادوگر سفيد...بنظر مياد عضو محفل باشه...بهش مياد وبمسترم باشه!!!"
ولدمورت:دوربينو بده ببينم....لوسيوس احمق اين كه كريچره!! (معذرت ميخام لوسيوس جان...اينجوري لردش با ابهت تره!!!!!)
لارا:پروفسور ببخشيد لرد سياه كي حمله مي كنيم...ما به اون وسيله نياز داريم....
ولدمورت:ابله كي خواست حمله كنه...هوكي از دوستاي ماست ...مطمئنا هوكي اون شي با ارزشو به ما ميده...من منتظرم اين دياگونيهاي مسخره ارزشي برن تا بدون جلب توجه ازش بگيريم!!!!
دراكو:لرد سياه اون شي با ارزش چيه!!!
ولدمورت:اه....شما با اين همه هوشتون چطوري مرگخوار شديد...تو هم كه به بابات رفتي!!!!قراره اون شي مخفي بمونه....
پروفسور كوئيرول:سلام دوستان
ولدمورت:همتون خفه شيد...ما هنوز مطمئن نيستيم كوئيرول مرگخواره...ممكنه از جاسوساي محفل ققنوس باشه!!
لوسيوس:پروفسور يكي ديگه اومد تو مغازه....فكر نمي كنم كاره اي باشه!!مهم نيست!!!!



داخل مغازه
"هوكي...هوكي...هووووووي كجايي.....اومدم بهت اخطار بدم ...اگه تا سه روز مغازه ات فعال نشه ميدم قفلش كنن"
هوكي:نه...رون اينكارو با من نكن....قول ميدم فعالش كنم.....





پشت مغازه
ولدمورت:احمق اين كه رونه...خداي رول نويسي!!!!بهترين عضو محفل!!!!نابود كردن اون مثل نابود كردن كل محفله!!!!!!
لارا:فكر كنم امروز به سر لرد ضربه وارد شده.....
ولدمورت:آواداكداورا....شوخي كردم!!!!!ولي دفعه بعد به من توهين كني ميكشمت.....خوب بچه ها رون هم رفت...همه با هم پيش به سوي مغازه هوكي!!!




آن شي با ارزش چيست؟آيا يك هوركراكسس ديگر است؟
آيا رون ويزلي بهترين نويسنده در رول پلينگ است؟!!!!!
آيا مغازه هوكي فعال مي شود؟


منتظر جواب اين سوالات باشيد!!!


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۴
#22

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
لرد روش رو به سمت هوكي مي كنه كه با چهره اي سرخ از خشم و سفيد از ترس ايستاده بود...
به آرامي مي گه: هوكي... تو اين جور مواقع تنها كاري كه بايد بكني اينه كه خودتو بي گناه نشون بدي... البته محموله ها و مواد غير مجاز رو تو معرض ديد نذار... بذار تو انباري زير اتاق... خوب حالا بيا بيم بالا... بايد از دست اين سالازار راحت شيم!!

هر دو مي رن بالا... لرد سياه بعد از اين كه مطمئن مي شه بالا هم ضد آپارات(ظاهر شدن) هستش سالازار رو مي پيچه تو يه گوني و مي ذاره تو يه صندوق و صندوق رو با طلسم نامرئي مي كنه...
بعد مي گه: خوب هوكي... من بايد به كار مرگخوارا رسيدگي كنم و به دژ مرگ هم يه سري بزنم....
و به آرامي پائين مي ره و از اتاق بيرون مي ره...

هوكي مي ره طبقه ي بالا... خيلي خسته ولي مي دونه كه بايد سفارش مخصوص رو تهيه كنه... پس مي ره سراغ كمد ها و يه كتاب كلفت خاك گرفته رو بر مي داره و يه پاتيل بزرگ رو روي ميز مي ذاره...
كتاب رو باز مي كنه و شروع مي كنه به خوندن و چند نوع مادّه رو مي ريزه تو پاتيل...

نيم ساعت مي گذره و فضا با رنگ سبزي كه از پاتيل ساطع مي شه، نوراني مي شه و هوكي با چشماني گشاد توي پاتيل رو نگاه مي كنه... ( اين جا دوربين مي ره بالاي پاتيل و با زاويه ‌ي عمودي توش رو نشون مي ده!!!)... معجون سبز رنگي كه علامت شوم به طور مبهمي در آن چرخ مي زد...

هوكي يه مجسمه ي بلوري زيبا رو مي آره و مي كنه تو معجون و مي آره بيرون... مجسمه چند لحظه درحشيد و نور سبز خيره كننده‌اي فضا رو روشن كرد... هوكي لبخند رضايتمندانه اي زد و قبل از اين نور محو بشه اونو سريع تو يه جعبه مي ذاره و نفس راحتي مي كشه...


جعبه رو با احتياط مي بنده و با يه كاغذ ساده بسته بندي مي كنه و مي ذاره تو يه كمد...
و به سمت رختخوابش مي ره و مي خوابه...

صبح كه بيدار مي شه صداي در رو مي شنوه وبه سمت در مي ره و مي گه: بفرمائين...

در باز مي شه و همون مرد ردا پوش مي آد تو و مي گه: سريع سفارش رو بده... زود...

هوكي كه از اين رفتار خيلي ناراحت شده بود سلانه سلانه به طرف اتاقش مي ره و بسته رو مي آره پائين...
بسته رو مي ده دست آفاهه و مرد ردا پوش به سرعت برق به سمت در مي دوه و دستگيره‌ي در رو مي گيره ولي...




اقا اين ولدمورت خيلي مهربونه...! نميدونم چرا...! يه خورده خشانت!

ولي معجونو خوب پرداخت كردي...خوشم اومد...كنجكاو شدم!

در ضمن هوكي كه نميتونه بر اين رفتارناراحت بشه..! به هرحال جنه ديگه! همه باهاش اينجور رفتار ميكنن!

و اخر اينكه اخر نمايشنامه رو طوري نذار كه طرف بعدي مجبور باشه از همونجا ادامش بده...اين واسه طرف بعدي سخت ميشه...
نمره از بيست: 18


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۲ ۲۱:۱۶:۰۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۲ ۲۱:۴۶:۰۴

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۴
#21

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در باز میشه و ولدمورت وارد میشه
مایکل میگه : تو اینجا چی میخوای؟
ولدمورت با زیرکی میگه : اتفاقا منم میخواستم همین سوال رو رو از شما بکنم
مایک میگه : بسه دیگه زرنگ بازی کافیه این موضوع اصلا به تو ربطی نداره پس خودت رو کنار بکش
ولدمورت میگه راستی ! میتونم بپرسم به چه جرمی ؟
مایک میگه : به تو چه ربطی داره و دوباره فریاد میزنه: هوکی تا سه میشمارم یا بیا پایین یا هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
ولدمورت میگه چرا اتفاقا به من خیلی ربط داره
مایک از پله ها چشم بر میداره و به ولدمورت نگاه میکنه و میگه : نخیر به تو هیچم ربط نداره
ولدمورت میگه : چرا ربط داره چون این مغازه برای هوکی هست و هوکی هم مال منه یعنی من اربابشم پس این مغازه هم از اموال من محسوب میشه افتاد الان!!!
مایکل : میگه پس پای تو هم گیره و به هلگا میگه : سریع برو و هوکی رو بیار طبقه پایین
هلگا اطاعت میکنه اما ناگهان ولدمورت چوبدستیش رو در میاره و میگه : تا من نفهمم اینجا چه خبره هیچ کس حق نداره اینجا رو بازرسی کنه
مایکل میگه : پس بذار جهت اطلاعت بگم که لوسیوس مالفوی همه قضایا رو برای ما تعریف کرده و ما میدونیم شما چه چیزی در اینجا دارین و...
ولدمورت میگه : من فکر میکردم شما زاندارمری هاگزمید هستید نه برای کوچه دیاگون؟
هلگا میگه خب چه فرقی میکنه ما برای انجام وظیف...
هوکی که از پله ها اومده بود پایین بلافاصله گفت : انجام وظیفه شما من رو ذره ترک کردین اون وقت میگین انجام وظیفه...
مایک گفت واقعا عجب رویی اینهمه هم چیزای غیر قانونی اینجا هست دیگه حالا باید دلیل هم بیاریم؟
ولدمورت گفت : خب اولا که ما برای همه اینا مجوز داریم اونم از طرف وزارت سحر و جادو ثانیا شما از هگزمید بلند شدید اومدید اینجا رو بازرسی کنید اونم بدون مجوز هیچ میدونید من میتونم خیلی راحت از شما شکایت کنم به جرم به هم ریختن نظم مغازه و بد نام کردن نام من؟ اگر شما از طرف وزارت خونه وظیفه داشتین که اینجا رو بازرسی کنید من قبول میکردم ولی چون همین جوری اودید یا با زبون خوش میرید بیرون و یا...
مایکل گفت : بگو دیگه یا چی؟
یا به وزارت خونه خبر میدم اطمینان دارم که برات خیلی بد میشه مگه نه مایکل؟
مایکل فقط لحظه ای با خشم او را ور انداز کرد و سپس بدون هیچ حرفی به همراهانش اشاره کرد که دنبالش بیایند و هر سه خارج شدند و ولدمورت و هوکی رو تنها گذاشتند



ولدمورت؟ بحث؟ كل كل؟ توضيح؟ جل الخالق!چه ولدمورت مهربوني! واسه همينه مايك هم جلوش وايميسته ديگه! نكن از اين كارا بابا!

نميدونم چرا اينقدر شما علاقه دارين به باز شدن در! ولش كنين بابا ! مرد اين دره بس كه باز شد!

نمره از بيست: 10


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۲ ۲۱:۰۱:۳۶



Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ شنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۴
#20

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
که درب مغازه باز شد....

مایک لوری به همراه مایکل دیگوری و هلگا هافلپاف به طرف هوکی می یامدند.

وقتی به هوکی رسیدند، هوکی با صورت تعجب کرده ای پرسید:

یعنی چه؟؟ اینکارا یعنی چه؟؟مگه نمی بینید جلو درب زده بسته است..؟؟

هلگا: ما از طرف دفتر فرماندهی کارآگاهان حکم بازداشت موقت و همچنین بازرسی مغازه یتان رو داریم...

مایک: دیدی...بلاخره گیرت انداختم....دستاشو زنجیر کنید...

هلگا زنجیرها را به طرف هوکی برد.....

*******************************************

اما هوکی از دست هلگا فرار کرد و در حالی نفس نفس می زد خودشو به طبقه بالا رساند...

مایک: هوکی بیا پایین اگه بیام بالا بهت رحم نمی کنم ها...

بعد با عصابانیت خواست به طرف بالا بره که.........

******************************************

ادامه دارد............


مگه نمی بینید جلو درب زده بسته است..؟؟

اينجور نوشته ها به نوعي توهينه به شخص قبلي...زياد جالب نيست....

طرف قبلي گفته بود اون فرد ناشناس اومد تو...پس جلوي در نزده بسته است! ميتونستي يه خورده مايه شو بيشتر كني و چيزايي قاطي كني كه طرف وقتي ميخونه خوشش بياد و حوصلش سر نره... و در ضمن، ادامه دارد زياد قشنگ نيست!


نمره از بيست: 13


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۲ ۲۰:۵۴:۲۰

[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
#19

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
بعد از رفتن لرد ولدمورت ،هوكي شروع مي كنه به مرتب كردن اونجا... پيكرهاي كاروت و ديكسي رو كه بيهوش رو زمين افتاده بودن ور مي داره مي بره بالا.
فرش نخ نماي روي زمين رو كنار مي كشه و دريچه‌اي رو كه به پائين باز مي شد باز مي كنه و سالازار رو كه با طناب بسته شده بود مي اندازه اون تو و در رو مي بنده...
ديكسي و كاروت رو مي نشونه روي يه مبل سياه خاك گرفته و به پايين مي ره... صداي در به گوش مي رسه... هوكي به اطراف نگاه مي كنه كه مطمئن بشه همه چيز مرتبه، بعد مي گه: بفرمائين...
در باز مي شه و يه مرد ردا سياه كه از ظاهرش معلوم بود سياهه مي آد تو و بدون مقدّمه مي گه: بيا اين جا جن... مي خوام سفارش بدم...
هوكي در حالي كه منزجر شده بود، مي ره به طرف مرد و تكّه‌ي كاغذ رو از دستش مي گره و سرش رو به معناي قبول كردن سفارش تكون مي ده.
مرد مي گه: چند؟
هوكي: 100 گاليون!
مرد كه گويا انتظار چنين قيمتي را داشت سرش رو تكون مي ده و ميگه: فردا مي آم ببرمش...
هوكي: چشم.. حاضرش مي كنم...
مرد در حالي كه عرق روي صورتش رو پاك مي كرد مي گه: مواضب باش،جن... اين يه سفارش فوق سرّيه... هيشكي نبايد ازش اطّلاع پيدا كنه...
هوكي مي گه: چشم...
و مرد بدون خداحافظيّكلاه شنلش رو روي سرش مي اندازه و مي زنه تو دل تاريكي...
هوكي به بالا مي ره و مي بينه ديكسي و كاروت نشسته اند و دارن گرداناشونو مي مالن.
كاروت: جن! چه اتْفاقي افتاد؟
هوكي در حالي كه تلاش مي كرد حالت چهره اش رو حفظ كنه مي گه: يهو ديدم افتادين تو... مثل اين كه بهتون حمله كرده بودن... يادتون نمي آد كي حمله كرد؟
كاروت بت لحن سردي مي گه: نه... لرد كجاست؟(لرد ولدمورت تو ذهن اون و ديكسي گذاشته بود كه لرد طرف مقابلشونه!)
هوكي: رفته بيرون...
كاروت: باشه... من و ديكسي مي ريم تا فردا جنسا رو بياريم... ديكسي بايد كمكم كنه...
هوكي: باشه... خداحافظ...
و وقتي مطمئن شد از مغازه بيزون رفته اند به سمت كمد رفت تا سفارش رو آماده كنه...


من با كلمه جن حال كردم...كاملا طرز رفتار جادوگر نسبت به جن خانگي رو نشون ميده...

بهتر بود يه خورده هيجان قاطيش ميكردي...اينجوري طرف حوصلش سر ميره...اما اگه يه خورده طنز و هيجان قاطيش باشه بيشتر طرفدار داره....

من از بيست بهش 16 ميدم...


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۲۲ ۲۰:۴۴:۲۴

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۴
#18

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
در باز شد و ولدمورت اومد تو...
ولدمورت: چي‌شد؟ چيكارش كردي؟ داشتم مي‌رفتم به طرف كافي‌نت كه ديدم يه مردي داره مياد...خودم و زود قائم شدم...كجاست؟ چي شد؟
هوكي كه از خوشحالي اينكه اربابش برگشته و كسي كه اومد تو، مودي نبود(!)‌در پوست خود، گنجايش كردن نمي‌كرد(!!!) گفت: ارباب...ب...ب...با شنل پوشوندمشون...ايناهاش...ا...ا...ا...اينجان...
هوكي دويد و مي‌خواست شنل رو از رو ديكسي و كروت برداره، كه يهو يادش افتاد كه به اربابش تعظيم نكرده!!! تعظيم بلند بالايي كرد( كه بيني‌اش به زمين خورد) و بعد، در حالي كه ولدمورت، از شدت تعجب اينكه او اينقدر IQ(!!!) بود، دهانش باز مانده بود، به او خيره نگاه مي‌كرد، شنل رو برداشت و ديكسي و كروت كه از سرشان خون ميومد، نمايان شدند ...
ولدمورت: اين مرده ديگه كيه؟
هوكي كه به كل فراموش كرده بود كه ولدمورت از موضوع بي‌خبره، جريان كروت و ديكسي رو تعريف مي‌كنه...
ولدمورت: خب...بايد فورا يه افسون فراموشي ضعيف روشون اجرا كنم...در ضمن...ريپارو!!!
اين ورد آخري رو در حالي كه چوبدستي‌اش رو درآورده بود و به سمت زخم كله‌ي كروت گرفته بود، بر زبان آورد، و فورا جريان خونريزي قطع شد... بعد هم، دوباره چوبدستي‌اش رو با يه حركت موجي شكل، به سمت زمين گرفت و وردي رو زيرلب گفت...فورا خوني كه رو زمين ريخته شده بود،‌ پاك شد...
ولدمورت:مي‌خوام كلا سالازار رو از ذهنشون دور كنم...
و يه بار ديگه، در حالي كه هوكي كم‌كم نگرانيش كم مي‌شد، چوبدستي‌اش رو تكان داد و زيرلبي وردي رو گفت. بعد رو به هوكي كرد و گفت: خي ديگه...بعد از اينكه به هوش اومدن، به كريت....چي بود؟...كورات؟؟!!!
هوكي:كروت...ارباب...!
ولدمورت:همون كه تو گفتي! به كروت ليست خريد رو مي‌دي و ميذار ميره...يه كاري كردم كه كلا سالازار رو فراموش كنه...ديكسي هم تو ذهنش گذاشتم كه اربابش منم... فقط پيشش از سالازار حرف نزن ها...يادش مي‌افته....
هوكي يه بار ديگه، تعظيم كرد و گفت: چشم ارباب...ممنون...
ولدمورت لبخند بي‌روحي زد و سر تكون داد...
ولدمورت: خب...منبرم كافي‌نت...پس كامل فهميدي چي گفتم؟ يه وقت سوتي نديا!!! مراقب سالازار هم باش تا من بيام... با كبريت بازي نكني ها!!!
هوكي لبخندي زد و گفت: چشم ارباب... مواظبم...خدانگهدار...
ولدمورت، بدون خداحافظي از مغازه خارج شد، و هنوز 10 ثانيه نشده بود كه...






==========
در باز شد و ولدمورت اومد تو...
من با اينجور نوشته ها حال نميكنم بنظر يجور توهين به نفر قبليه چون اصلا به رول اون اهميت نمي دي!!!

در كل خوب بود و اما آخرش
اينجوري ول كردن آخر داستان باعث سردر گمي نفر بعد ميشه هميشه سعي كن داستانتو به يه پاياني برسوني بعد ولش كني....

من از 10 نمره بهش 7 ميدم


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۲۳ ۲۱:۳۱:۳۳

تصویر کوچک شده


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
#17

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
هوكي با صدايي لرزان گفت: بفرمائين...
در باز شد و كاروت اومد تو... هوكي تو دلش گفت: وووواي... حالا چي كار كنم؟ سريع فكر كن هوكي... سريع فكر كن..
كاروت يكي از ابروهاش رو مي بره بالا و مي گه: هوكي جون... سلامي، چيزي؟!!!
هوكي دستپاچه مي شه و آرام مي گه: سلام.
كاروت: ديكسي كجاست؟
هوكي: ديكسي؟ ((ديكسي))؟؟!!! راستي ديكسي كجاست؟!!!
و بدون فكر به سمت طبقه‌ي بالا دويد كه روي يكي از پله ها ديكسي با كلّه رفت تو شيكمش و هردو افتادن رو زمين...

ديكسي با عجله بلند مي شه و مي دوه بخ طرف آقاي كاروت و جويده جويده مي گه: آقاي كاروت... اون... سالازار... مرد(اين مرده ها مرد نيست!! يعني died!! منظورم man نيست!!)... اون با... هوكي...

كه در اين لحظه هوكي كه يه چوب بيسبال رو از كشوش برداشته بود به سمت ديكسي مي دوه و مي كوبه تو كلّه اش و ديكسي با صورت مي ره تو زمين!!!

كاروت تو اين چند لحظه فقط با دهان باز ايستاده بود و نيگا مي كرد... حالا با تعجّب به هوكي خيره مي شه و هوكي بدون اينكه مجال بده يه دونه هم نصيب اون مي كنه!!!

تو اين هير و وير(حير و وير؟!) در به صدا در مي آد... هوكي با چشماي وحشت زده به در خيره مي شه و مي دوه دو تا شنل نامرئي بر مي داره مي آد مي اندازه رو ديكسي و كاروت و در حالي كه خدا خدا مي كرد اربابش باشه كي گه: ب...بفرمائين...
__________________________________
به قول كج پا: ادامه دارد؟؟ ادامه دارد!!!

خوب..ميبينم كه به لحن گفتاري تغيير لحن دادي....خوبه! خوب بريم سر نكات مثبت...ماشاا... تو اين مغازه همه چي هست! ايول بابا! چوب بيسبال!!!! اينش خوب بود! بعدش...طنزتو زياد كردي...آفرين!

خوب نكات منفي...هوكي جون؟! اونم به يه جن خانگي!؟ بعدش كاروت يه وقت مشكل كندي ذهن نداشته...! وقتي ميبينه هوكي چيكار كرد هيچ عكس العملي نشون نميده!!! اي بابا!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱۷ ۲۳:۰۸:۴۱

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
#16

مازیار


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۳ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۲۰ شنبه ۷ بهمن ۱۳۸۵
از همین جا!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
هوکی با ترس گفت:«بفرمایین تو!!!»
در باز شد و رون ویزلی(همون لی جردن)و کتی بل(ایوانای سابق)وارد شدند.بدون اینکه به هوکی سلام کنند.تمام مغازه را با چشمانشان گشتند.گویی انتظار داشتند که یک شاخدم در مغازه باشد.
کتی گفت:«هوکی،اینجا چه خبر بوده؟»موقع گفتن این حرف، چشمانش روی کمد بزرگ که تکه هایش روی زمین پخش و پلا بود،قفل شده بود.
هوکی با ترس و لرز گفت:«هی..هی..هیچی!!!چ..چ..چیز مهمّی نیشت.خودم می تونم حلّش کنم.»
ولدمورت به پایین آمد و وقتی دید
رون گفت:«میل خودته.ما فقط خواستیم ببینیم سالمی یا نه!!!»نگاه معنا داری به کتی انداخت و با هم از آنجا خارج شدند.
ولدمورت از پله ها پایین آمد و دید که اوضاع بر وفق مراد است.گفت:«این جا یک کم نیاز به تمیز کاری داره!!!»و با حرکت های موجی چوبدستی اش همه چیز را به حالت اول در آورد.
بعد گفت:«از این به بعد صاحب تو،من هستم.ضمنا،من برم یه کافی نتی،چیزی پیدا کنم.دیگه serj.mihanblog.com بدرد نمیخوره.باید وبلاگ جدبد بزنم،OK؟»
و با وقار از مغازه خارج شد.
هوکی جن خانگی بزرگترین جادوگر دنیا(از نوع سیاهش)بود و از این فکر به وجد آمد.جوراب را هم از پنجره ی مغازه بیرون انداخت.
ناگهان این فکر رویای خوشش را به هم زد.«امروز قرار است کروت بیاید.او فکر می کند سالازار ارباب من است و اگر ببیند که سالازار نیست،ممکن است شک کند و هم برای من و هم برای ارباب دردسر درست میشود.»
در فکر جور کردن بهانه بود که صدای در شنیده شد...


ادامه دارد؟؟؟ادامه دارد!!!


هوم....وبلاگ سرژو خوب اومدي...اخرشم منو شديدا ياد يه قسمت از داستان دلتورا انداخت كه خيلي ازش خوشم ميومد...بگذريم!

بعد در مورد نكات ضعيفش...رون و كتي؟؟؟ بهتر بود ميگفتي رون و هرميون...

بعدش ولدمورت، بزرگترين جادوگر سياه قرن، مياد مغازه تمير ميكنه؟؟؟؟ بعدم با خيال راحت از مغازه ميره بيرون؟؟؟ احتمالا بعدشمميره ميشينه تو فلورين فورتسكيو بستني ميخوره

بعد به نظر من بهتره مثل هوكي لحنتو گفتاري كني و طنز رو هم تا جايي كه ميتوني توش زياد كن ولي نه بيش از حد...وگرنه غير از خودت و هوكي و كج پا كسي به اينجا سر نميزنه!!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱۹ ۲۱:۰۱:۳۸

تصویر کوچک شده


Re: مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
#15

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سالاز به سرعت چوبدستیش رو دآورد و به سمت ولدمورت نشانه گرفت و ولدمورت نیز با خونسردی همین کا را کرد و هوکی مانده بود و جورابش اونم ترجیح داد که جوراب رو بپذیره و آزاد بشه و سپس رفت پشت یک جعبه مخفی شد
سالاز فریاد زد:تو نمیتونی من رو شکست بدی درسته که الان دیگه پیر شدم و مثل سابق قوی نیستم ولی هنوز اونقدر ضعیف نشدم که از تو شکست بخورم
ولدمورت گفت خواهیم دید
بلافاصله از نوک چوبدستی سالاز پرتو قرمز رنگی به شکل مارپیچ در اومد و یک راست به سمت ولدمورت رفت ولدمورت یک سپر درست کرد و طلسم سالاز رو منحرف کرد طلسم به کتابخانه کنار دیوار خورد و آن را منفجر کرد اما قبل از اینکه تیکه های کتابخانه مثل باران به زمین برسد ولدمورت چوبدستیش رو بالا گرفت و طلسم مرگ رو به طرف سالاز فرستاد !سالاز با یک حرکت سریع از طلسم ولدمورت جا خالی داد در همان هنگام ولدمورت با کمک سحر و جادو مار بزرگی را در آنجا ظاهر کرد مار فیش فیش کرد و خشمگین به سمت سالاز حرکت کرد بلافاصله سالاز از جیبش پودری دراورد و آن را به زمین زد ناگهان همه چیز تیره و تار شد و هیچ چیز درست معلوم نبود در همون حین سالاز خودش رو به پشت ولدمورت رسونده بود ولدمورت که متوجه شده بود بلافاصله برگشت در همون لحظه سالاز فریاد زد سکتوسمپرا ولدمورت طلسم او را منحرف کرد و در حالی که قهقه میزد گفت:تو با این کارا نمیتونی آخ.....سالاز به وسیله جادوی غیر کلامی به طور نگهانی میزی را به شدت به سمت ولدمورت پرتاب کرده بود و میز به ولدمورت برخورد کرد و اون هم محکم زمین خورد همون لحظه سالاز چوبدستیش رو سمت ولدمورت گرفت و فریاد زد آواداکدورا...!؟
در همان لحظه مار ولدمورت خودش رو جلوی ولدمورت قرار داد و طلسم مرگ به اون برخورد کرد و پیکر بی جانش روی زمین افتاد و
در همان لحظه ولدمورت دوباره از زمین بلند شد و طلسمی را به سمت سالاز فرستاد و سلاز هم آن را منحرف کرد...
هوکی بیش از آن دیگه نمیتونست صبر کند او یک جن خونگی آزاد بود و دیگه میتوانست بدون عذاب وجدان به ولدمورت کمک کند .آرام از مخفی گاهش بیرون اومد و خودش رو به پشت سالاز رسوند که سخت مشغول مبارزه بود سپس تصمیم خودش رو گرفت و همون موقعی که ولدمورت طلسمی رو به سمت سالاز فرستاد اوهم با نیروی جادویی خودش سالاز را محکم به سمت دیوار پرتاب کرد سالاز که کاملا از حضور هوکی غافل شده بود در مقابل طلسم هوکی کاملا غافلگیر شد .
سالاز محکم به دیوار خورد و آروم افتاد روی زمین وسپس تلو تلو خورد و دوباره بلند شد ودر همون لحظه ولدمورت طلسمی رو به سمت سالاز فرستاد سالاز بیهوش بر روی زمین افتاد
هوکی حیران نزدیک سالاز شد ولدمورت گفت : منتظر چی هستی الان همه دیاگون میاد اینجا
بجنب سالاز رو با ضد غیب شوندگی ببند بعد توی یک گنجه مخفیش کن منم وضع اینجارو درست میکنم هوکی از دستور ولدمورت اطاعت کرد و سالاز رو مخفی کرد و سپس سریع رفت طبقه پایین و پشت پیشخوان و در همون لحظه در فروشگاه باز شد و چند نفر با قیافه های حیران وارد شدند


ميدوني مشكل چيه! همشو پشت سرهم ميذاري! فاصله...پاراگراف بندي...يه خورده چاشني طنز....اون وقت قشنگه! البته الانم قشنگه ها!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۸/۱۹ ۲۱:۵۳:۳۳








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.