به ارباب ولدی :
در مورد خطراتی که جیمز و لیلی رو تهدید میکنه بله امکان داشته مرگخوارا هم دونبالشون باشن . هر چند که به نظر من اینطور نبوده . به هر حال تا زمانی که پاترها راز دار مطمئنی داشتند هیچ گونه خطری تهدیدشون نمیکرده . چون نمیدونم به قول کی بود تو کتاب هری پاتر که میگفت وقتی که از چنین جادویی استفاده شه دیگه حتی اگر ولدمورت سرشو توی تک تک پنجره ها بکنه و خونه رو سرک بکشه باز هم نمیتونه لیلی رو جیمز رو پیدا کنه و تمام اینا بخاطر تاثیر اون جادوئه .
به عبارتی تا زمانی که راز دار خانه پاترها اونا رو لو نمیداد اونا جونشون در امان بوده . یعنی دیگه نه احتیاج به شنل بوده نه طلسم جلوگیری از غیب و ظاهری و نه هیچ طلسم شناخته شده دیگری به همین دلیل ولدمورت باید جای پاترها دونبال راز دار میگشته و این مسئله ای بوده که احتمالا خودشم حدس زده .
این توضیحات رو دادم تا بگم تا زمانی که رازدار پاترها آدم مطمئنی باشه دیگه هیچ خطری پاترها رو تهدید نمیکنه بنابراین اونا هم هیچ احتیاجی به شنل نامرئی نداشتن .
در مورد اسنیپ بگم که در هر حال باید این موضوع رو قبول کنی که اگر دامبلدور همونجا میفهمید که اسنیپ مرگخواره تحت هیچ عنوانی نمیذاشت که اسنیپ پاشو از اون کافه بزاره بیرون . وقتی اسنیپ پاشو از اونجا گذاشته بیرون یعنی دامبلدور متوجه این موضوع نشده و البته توجهتو به این موضوع جلب میکنم .
بر خلاف کتاب ششم که کمی مشکوک بود ولی در کتاب پنجم دامبلدور دلایل قانع کننده ای رو برای هری آورد که نشون داد اون جاسوس فقط قسمت اول پیشگویی رو شنیده و قبل از اینکه قسمت دوم پیشگویی رو بشنوده از کافه پرت شده بیرون ( خودم موندم رولینگ تو کتاب ششم چی کار کرده ) . یعنی اگر ما به گفته های کتاب پنجم قناعت کنیم اون زمانی که دامبلدور داشته قسمت دوم پیشگویی رو میشنیده اسنیپ از کافه پرت شده بوده بیرون و احتمالا در حال فرار کردن یا آپارات کردن و .... بوده .
در مورد ناراحت شدن بله . اما ناراحتی با ناراحتی فرق داره . ممکنه یه نفر از یه موضوع ناراحت باشه ولی مطمئنن عذاب وجدان یه چیز دیگست . این که دامبلدور ناراحته چون یکی از نزدیکانشون بهشون خیانت کرده و جیمز و لیلی کشته شدن و البته ولدمورت هم قدرتشو از دست داده میتونه دلیل منطقی برای خوردن آبنبات باشه .
ولی اگر تو میگی که دامبلدور خودش میدونسته که کشته شدن لیلی و جیمز تقصیر اونه و بخاطر اشتباه اون این اتفاق افتاده دیگه در این صورت عمرا آب نبات میخورد . این نکته رو قبول داشته باش که اگر اون موقع دامبلدور میتونسته به راحتی ابنبات بخوره پس در غار هم نباید زیاد حالش بعد میشده چون به هر حال شونزده سال پیشم زیاد تحت تاثیر قرار نگرفته به نظر من اون معجون یه چیز دیگه بوده و تاثیرات دیگه ای داشته . ضمن اینکه هنوز بعضی از نکات در مورد استدلالتون مبهمه مثلا اینکه دامبلدور از کجا میدونست که پیتر ممکنه پاترها رو به ولدمورت لو بده تا اونم نقشه بکشه ؟
چیزی که باعث میشه من اصلا حرف شما رو قبول نکنم اینه که دامبلدور در ذهن من اصلا اینجوری نیست . من اصلا نمیتونم فکر کنم دامبلدور دچار چنین اشتباهاتی بشه و در مرگ این افراد چنین نقش پررنگی داشته باشه . دامبلدور کسی نیست که از دیگران برای پیشبرد اهداف خودش به عنوان طعمه استفاده کنه . این از نظر من محکم ترین دلیله !
در مورد شکنجه کردن بگم . هری فرق داشت . عوامل زیادی بود که باعث میشد ولدمورت هری رو شکنجه بده . اول اینکه برای اولین بار این احساس بهش دست داده بود که مرگخوارانش فکر میکنند او از هری شکست خورده . دوم اینکه حرف و حدیث هایی زده میشد که ولدمورت دیگه قدرتمند ترین نیست . اینا نوعی انگیزه رو در ولدمورت ایجاد کرده بودند . اون میخواست به همه ثابت کنه که از هری برتره برای همین میخواست پیروزیشو به صورت همه جانبه به تثبیت برسونه .
چرا کتاب پنجمو نمیگی که ولدمورت گفت تو دیگه حوصلمو سر بردی . آواداکدورا !!! خوب علت این چی بود ولدمورت زودتر وارد عمل شد . چون دیگه کسی نبود جلوش هنر نمایی کنه .
یا مثلا جنگ ولدمورت و دامبلدور که نمونه یه جنگ جدی ولدمورت بود . در اونجا ولدمورت فقط به فکر کشتن بود نه شکنجه کردن . این عکس العمل کاملا در نحوه جنگیدنش مشهود بود . هی نور سبز ! نور سبز ! نور سبز ! هیچ کدومشم به هدف نخورد !
اما در مورد اثبات اینکه لیلی و جیمز شکنجه نشدن میتونم بگم که خوب مطالب کتاب این ذهنیت رو برای ما به وجود آورده که شک نکنیم با این حال اول به دوئل ولدمورت و جیمز اشاره میکنم . شرایط دوئلشونو در نظر بگیر . جیمز با این تفکر میجنگید تا راه ولدمورت رو سد کند و کاری کند که لیلی فرصت کافی برای فرار کردن داشته باشد و برعکس ولدمورت با این تفکر مبارزه میکرد که هر چی زودتر جیمز رو از سد راه بردارد و دونبال هری برود به نظرت آیا ممکنه در این شرایط که نوعی حالت اورژانسی در آن وجود دارد ولدمورت وقتشو در شکنجه کردن جیمز تلف کند ؟
در مورد لیلی هم تنها میتونم برای ثابت کردن این مسئله به زمانی اشاره کنم که هری با دیوانه ساز ها روبه رو میشد . در اون صورت این واقعیت غیر قابل انکاره که ولدمورت نمیخواست لیلی رو بکشه بلکه میخواست اونو از سد راهش برداره تا دوباره به هدف اصلیش یعنی هری برسه .
همونجور که دامبلدور گفته بود . هیجان بیش از حد تمام رفتار های ولدمورت رو از یادش برده بود و این همون علتی بود که باعث سقوطش شد و شاید همون علتی بوده که اصراری به کشتن لیلی نداشته فقط میخواسته اونو کنار بزنه تا به هدف اصلیش یعنی هری برسه و وقتی هم که نرسیده چه چیزی بهتر از یک نور سبز رنگ .
اگر دقت کنی در همون ملاقت هری با دیوانه سازها فقط میشنید که مادرش داره به ولدمورت التماس میکنه که اونو نکشه در صورتی که اگر اینجوری نبود حتما هری متوجه شکنجه شدن مادرش میشد .
------------------------
به هری :
فقط مسئله نامرئی کردن اون شخص نبوده . مسئله مخفی نگه داشتن یک فرد از دید تمامی مردم بوده ! کسی که همه جا نفوذ داشته باشه و در مشکوک ترین جاها حضور داشته باشه . بتونه اطلاعات جمع کنه برای دامبلدور بیاره . در محفل شرکت کنه و از جریانات آگاه باشه و در عین حال هیچ کس غیر از عده ای محدود هویت واقعیه اونو نشناسن ! عمق قضیه اینه . فکر میکم برای چنین شخصی وجود یک شنل نامرئی لازم باشه .
در مورد کاربرد دوم شنل من مخالفم . اوج کاربردی که هری از این شنل کرد این بود که دامبلدور میگفت برو زیر شنل هری هم میرفت . هیچ وقت کاری غیر از این نمیکرده . نکته دوم اینکه من شخصا کاربردی برای این شنل پیدا نمیکنم که دامبلدور اون کار رو میکرده به همین دلیل کلا با این قضیه مخالفم . من برعکس اکثر شما فکر میکنم شنل باید سرنخی باشه که ما رو به سمت موضوع اصلی منتقل کنه !
در مورد نظر دومتم خوب این چیزی بوده که همه ما از جمله خود من همون اول همینو فکر میکردیم اما من احساس میکنم رولینگ ما رو از این اشتباه دراورده . رولینگ خودش در اون خبر گفته این موضوع خیلی مهم و البته خیلی حیاتیه ( رولینگ گقته این مهمترین و تاثیر گذارتین سوالیه که میتونید از من بپرسید ). در صورتی که این نظریه اصلا نکته مهمی نبوده . تنها چیزی بوده که من همون وقتی که شش سال پیش کتاب اول رو خوندم همین فکر رو کردم .