هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
ولی بدون شک دراکو اجازه فرار به آنها نمی داد . آن چهار ظالم می بایست به سزای ظلم و ستمی که به ملت جادوگر روا داشتند ، می رسیدند . ناگهان در اثر فعل و انفعالات سلولهای خاکستری مغز دراکو ، فکری به ذهن او رسید .

دراکو : آهای کریم .
کریم : ها ... بنال بینم .
دراکو : ما از کجا بدونیم اون تسبیح مال بلرویچه .

کریم و سه ظالم دیگر بفکر فرو رفتند ، ولی در مغز آنها از فعل و انفعال سلولهای خاکستری خبری نبود .

کریم : والا بیلمیرم ... بجون عله این مال لرد بلرویچه !
دراکو : نه ... باید یه مدرک دیگه نشون بدین .

کریم و سه ظالم هم پیمانش دوباره به فکر فرو رفتند . بعد از کلی تفکر ، بالاخره یک سلول خاکستری در مغز کریم ، رضایت داد و با سلولی دیگر مشورت کرد . در نتیجه کریم در یک عملیات انتحاری ، پشت موی بلرویچ را بیرون انداخت .

کریم : بیا اینم پشموی بلرویچ . حالا باورت شد ؟! زود باش برو برای ما جارو بیار . تزولا .
دراکو : نخیرم ... اینم قبول نیست . تا خود بلرویچ رو نبینیم از جارو خبری نیست .

کریم و سه متحد ظالمش دیگر فکر نکردند ، بلکه عمل کردند . آنها در یک حرکت انتحاری ، بی فکرانه بلرویچ را از اتاق بیرون انداختند و همه باهم گفتند :

- بیا اینم بلرویچ ... حالا باورت شد .

ملت قهرمان جادوگر با دیدن بلرویچ در مقابلشان ، به هوش دراکو احسنت گفتند و آماده دستور حمله به داخل اتاق شدند .

کریم : چی شد ؟! حالا باور کردین ما بلرویچ رو گروگان گرفتیم ؟! زود باشین برای ما جارو بیارین . ما هر چهاتاییمون قاطییما . می زنیم ایم بلرویچ رو میکشیما .

بعد از گفتن این جمله ناگهان سلولهای خاکستری مغز کریم و آن ظالمان ، بصورت وحشیانه ای فعل و انفعال کردند و به این نتیجه رسیدند :

آن ظالمان : وا ... بلرویچ رو که انداختیم بیرون

و اینجا بود که دومبول در یک حرکت انتحاری خود را جلوی دوربین پرت کرد و گفت :

- واقعا چرا قدرت دست کوچک هاست ؟

------------------------------------

نه جدی ، چرا قدرت دست کوچک هاست ؟


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ملت جادوگر دارن به طرز بسیار ارزشی به سمت چهار هم پیمان میدوند .
لرد بلرویچ در راس لشکر بزرگ جادوگر گفت :
- ای بابا سوژه داستانم دیگه مثل خودم خز شد . یعنی ما نمیتونیم از پس سه آدم و یه جن بربیایم ؟
بلیز : خودم میگریمشون
مهاجمین همچنان دارن به سمت حاجی و دوستان حرکت میکنن .
کرام : ای بابا حالا چی کار کنیم ؟
ولدی : ای بابا ! ببین بخاطر یه جن چطوری نام و شهرتمو زیر سوال بردم .
حاجی : خدا ما رو عفو کنه !
کریچر چند بار با تعجب پلک زد ( توجه : ملت ارزشی هنوز دارن به سمت آنها میدون ) سپس گفت :
- به من چه ؟ باز شما یه جن دیدین حسودی کردین ؟
در همون لحظه حاجی گفت :
- هوووومک فهمیدم چی کار کنیم ؟
کرام و ولدی : چی کار ؟
( توجه : هنوز ملت ارزشی دارن بهشون نزدیک میشن ! نمیدونم چرا بهشون نمیرسن )
حاجی با حرکت چشمش کریچ رو نشون داد . کرام و لرد هم به کریچر خیره شدند سپس قیافشون به این حالت درومد :
کریچ : ای بابا چرا منو اینجوری نگاه میکنین ؟
( توجه : ملت جادوگر هنوزم دارن به آنها نزدیک میشن با این تفاوت که دیگه فقط چند متر مونده که به آنها برسند )
ناگهان در یک حرکت انتحاری حاجی کریچ رو از روی زمین بلند کرد و به صورت بسیار ناجوانمردانه ای به سمت ملت جادوگر پرتابش کرد .
صدای کریچ که مثل یه جن پرنده داشت پرواز میکرد به گوش رسید :
- خییییلی نامردیییییییییییییییی !!!
سه قهرمان قصه
کریچ در وسط ملت جادوگر فرود آمد . ملت جادوگر بر روی کریچر شیرجه زدند . و اونو گرفتند . اما سه نفر دیگر به صورت فوق ارزشی از غفلت ملت آگاه جادوگر استفاده کرده و پا به فرار گذاشتن .
تنها کسی که متوجه این موضوع شده بود ، یگانه جواد عالم ( خودش میگه ها ) بود . لرد بلرویچ در حالی که با تسبیح معروفش به دنبال سه فراری افتاده بود فریاد زد :
- هوووووووویییییییییی بوقی ها باستید .
ملت جادوگر نیز با دیدن لرد بلرویچ که داشت به دونبال سه فراری میدوید و همچنین کریچ که فردی ضعیف بود و نمیتونست فرار کنه تصمیم گرفتند که به تعقیب فراری ها بپردازند .
....دوربین روی صحنه زوم کرده .... ناگهان دایی دانگ به طرز مشکوکی از جلوی دوربین رد شد ( پیام بازرگانی ) مدتی گذشت . حاجی و لرد و کریم از جلوی دوربین گذشتند . دوباره مدتی گذشت . بلرویچ از جلوی دوربین گذشت . بازم مدتی گذشت و بالاخره ملت جادوگر با چهره های خشمگین از جلوی دوربین رد شدند .....
سرانجام حاجی و کریم و لرد به دری رسیدند . حاجی در رو باز کرد و هر سه تاشون داخل شدند . و در رو بستند . پشت سرش بلرویچ از راه رسید و اونم در رو باز کرد و رفت تو و پشت سرش در رو بست . سپس ملت جادوگر سر رسیدند . اما کسی جرات نکرد داخل شه به همین دلیل همگی پشت در تجمع کردند .
داخل اتاق .
بلرویچ با تسبیح آماده اش داره جلو میره . صدای آهنگی شنیده میشه . بلرویچ به در بسته دیگری میرسه سپس در یک حرکت شهادت طلبانه با لگد در رو باز میکنه .
...دوربین روی اتاق زوم کرده... لرد و کرم دارن با هم به صورت خیلی ارزشی میرقصن .
بلرویچ در یک حرکت انتحاری به درون اتاق پرید و چند کله ملق زد و فریاد زد :
- دستا بالا .
بلافاصله لرد و کرامت دستاشونو بالا بردند ناگهان کرام فریاد زد :
- حاجی نقشمون گرفت بپر !!!!
بلافاصله صدای صووووتی ( نشان دهنده افتادن جسمی به گوش رسید ) بلرویچ در یک لحظه به بالای سرش نگاه کرد و چشمش به پیکر حاجی افتاد که با سرعت به اون نزدیک میشد و....دوربین سیاه شد و دیگر چیزی معلوم نشد ....
بیرون اتاق
ملت جادوگر همچنان تجمع کردند .
ققی : ای بابا این لردتون چی شد پس ؟
بلیز : نمیدونم !
در همون لحظه وزیر مردمی راه خودشو از بین جمعیت باز کرد و جلوی در اتاق مرموز ایستاد . سپس بلند گویی رو از ناکجا دراورد و از درون آن گفت :
- اینجانب وزیر مردمی . یگانه وزیری که زیر بار اسموت شدن نمیره و همچنین تنها کسی که شعارش صداقته و تنها کسی که ...
آلبوس : برو سر اصل مطلب
وزیر مردمی چشم غره ای رو به آلبوس رفت سپس در بلند گو گفت :
- اینجانب وزیر مردمی دستور میده که خودتونو نشون بدید و بیایید بیرون !
لای در باز شد بلافاصله صدای کریم به گوش رسید :
- هوووی وزیر بووقییی خوب گوشاتو باز کن . ما بلرویچ رو به گروگان گرفتیم . سریع برامون سه تا چوب جارو جور کنین وگرنه دیگه لردتونو نمیبینین
ملت با تعجب به هم نگاه کردند . آیا واقعا لرد بلرویچ به گروگان گرفته شده بود ؟
دراکو کمی درنگ کرد سپس گفت :
- از کجا بدونم که راست میگی ؟
مدتی سکوت برقرار شد .
دست کریم از لای در بیرون آمد ....دوربین روی دست کرام زوم کرده... تسبیح لرد بلرویچ در دستان او بود .
ملت
بلافاصله کرام دستشو تو کشید سپس گفت :
- پس منتظر چی هستین ؟ بدویین برامون جارو جور کنین




Re: گفتگوی جادوگران با وزير !
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
با سلام خدمت کار آمد ترین وزیری که جادوگران در دوره های مختلف به خود دیده
ای وزیر از شما تقاضا دارم که تاپیک حذب رو فعلا قفل کنید چون به ناظرت کلیشه ای احتیاج داره و حداقل یه نفر که خون دل می خوره باید بالا سرش باشه علاقه ای ندارم ارزشی بشه ببندین لطفا تا بفرستیم اگه شد هاگزمید یا جایی که یه حذبی ناظر باشه...
در ضمن تقاضای استعفاء از معاونت هم دارم شما که یه تنه حریفی در این مدتم من کار خاصی برای وزارت انجام ندادم فقط اون طرح آخر رده بندی تاپیک ها بود که با یه فایل ورد اگه شد ارسال می کنم
جناب وزیر اگر استعفاء منو بپذیری ممنون می شم چون فعالیتم بسیار کم می شه و اونم خودش درد سره...
با تشکر کفی مخلص شما


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: دفتر معاون اول وزیر سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
سلام ققی هستم یه علاف به تمام معنا...
از اون جا که من معاون وزیر هستم(تحویل بگیرین ) و از آنجا که وزارت خانه انجمنی گسترده و بزرگ هست(دل بقیه ناظرا بسوزه )و وزیر منو مورد پرسش قرار داده من تصمیم گرفتم تاپیک های وزارت خونه رو رده بندی کنم این رده بندی کفتر واره و خیلی عشقی رده بندی میشه البته من این کارو با اجازه دراکو انجام می دم(بیش بینم سر جات...ما یه تعارف کردیم جدی نگیر)حالا خواستم مخالفان و موافقان این طرح رو بدونم موافق ها 1 بزنن مخالف ها 2 بزنن البته اگه خیلی علاقه مند بودین شناسه من بسته شه حتما این کارو انجام بدین(قطعا کسی جز کریچ این کارو نمی کنه)خوب نظر شما احتیاجی نیست من بعد از رده بندی تاپیک های وزارت خونه می شینم تک تک کاربرا از مدیر ها گرفته تا کاربران شناسه بسته شده رو رده بندی می کنم که ما الان 17607 تا عضو داریم که من از عقب شروع کردم به رده بندی و رتبه 17607 مطعلق به کریچره...چقدر حرف زدم به زودی منتظر رده بندی تاپیک ها باشید این طرح برای فعال شدن هر کس در بخش خودشه در پایان به مدیر تاپیک رده اول در ماه یه بوس از طرف یه ارزش 5 از 5 اهدا می شود...
با تشکر ققنوس ملقب به ققی البته ادی هم در کنار منه...بی زاخی هم سردمه


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
- آخ تو چقدر سیفیدی!!!

در تمامی اعصار روابط جنهای خانگی عشقولانه بود . حتی رابطه یک مجسمه جن خانگی با یک جن خانگی وبمستر نیز دیدنی بود . محبت از دماغ مجسمه بیرون می زد و در طرفی دیگر کریچر مجذوب این محبت شده بود .

و ایگونه شد که مرلین کبیر عشق را آفرید . !!!

ولدی : باب .. کریچر پاشو بریم ، ملت خشمگین نزدیک میشن .
کریچردر حالی که توجهی ولدی و اربده های ملت خشمگین نداشت ، خطاب به مجمه گفت :
- آه ای عشق من . بیا عضو حذب ما شو .
مجسمه : سیفیدجان مگه شما چه حذبی دارین :
کریچر بادی به غبغب داد و گفت :
- من وب مسترم .

به یکباره چهره مجسمه برافروخته شد . بسرعت تغیر رنگ می داد . اول سیاه شد . بعد زرد شد . یکدفعه یشمی خال خال پشمی شد . بعد از کله اش دود بلند شد . وقتی دودا همه محو شد آبی شد و در آخرم قرمز شد . مرلین نسیب هیچکس نکنه . ناگهان تمامی مجسمه های داخل حوض تکان خوردند و به این حالت به کریچر و یاران ظالمش نگاه کردند .

مجسمه جن خانگی : هومک ... پس وب مسترین . ها ؟ پس شماهایین که نژاد پرستی می کنین . ها ؟
کرام یا کریم یا همان کریم پوست کلولوفت ( ورژن جدید کرستف کلمب ) : سلام چطوری ؟
ولدی ( توی دلش ) : عجب غلطی کردیم با این حاجی گشتیما . ببین مارو توی چه دردسری انداخته .

از طرف دیگر سالن هم صدای آگومبا ... گومبای ملت خشمگین می آمد که بسرعت نزدیک می شدند . در راس ملت خشمگین ، بلرویچ در حالی که همچنان در توهم قرصهای تهم زا بود و تسبیح و لنگش را در هوا می چرخاند و اربده می کشید :

- آهای نفس کش ... آگومبا گومبا ... دیشب اومدم خونتون نبودی ، راستشو بگو کجا رفته بودی ... آهای نفس کش ... حالا دیگه منو می پیچونین ... آگومبا کومبا ...


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱:۵۴ دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
کرام: اصلا به شما چه مربوطه لرد بلرویچ عزیز؟...شما که جزو ما سه متهم نیستی!
لرد بلرویچ: همین شکلی گفتم شاید بخواین منم عضو گروه مدیریتتون کنین!

در یک حرکت انتحاری کرام فکری به نظرش میرسه و اون هم اغفال کردن لرد بلرویچ بود!

کرام: بیا عزیزم!...بیا دست و پای مارو باز کن بعد من مدیرت میکنم!...بیا عزیزم!...گوگولی مگولی!...قربون پشت موت!

در یک لحظه ی کاملا انتحاری تر لرد بلرویچ اغفال میشه و لحظه ای بعد دست و پای چهار متهم بازه...
در طرف دیگه آنیتا هنوز در حال گریه کردنه و وزیر مردمی در حالی که دستش رو دور گردن آنیتا حلقه کرده داره بهش دلداری میده!!(!)...

وزیر: اشکال نداره دختر خوب!...تو مثلا زن خونه ای!...باید طاقتت بیشتر از اینا باشه!
آنیتا: نه میدونی آخه چیه وزیر؟...سدی خیلی اذیتم میکنه تو خونه!
وزیر: واقعا؟...خب پس چرا به بابات نمیگی؟
آنیتا: ویزیر گفتم!...ولی گوش نمیکنه که!
وزیر: باشه من خودم باهاش صحبت میکنم!
(نکته: و این مقدمه ای میشه برای پستهایی در ""دامبل و خانواده!!"" )

در طرف دیگه سه متهم به طرز فجیعی میدوند و اون طرف تر لرد بلرویچ داره به جمعیت میفهمونه که قرصهای توهمزای اکس مصرف کرده بوده و نمیدونسته که داره چی کار میکنه و دست خودش نبوده!

اما به نظر میرسه همه چیز دست به دست هم دادند تا این سه متهم از وزارتخونه بیرون نرن...چون در یک حرکت انتحاری مجسمه ی جن خانگی در وسط حوض وزارتخونه بر روی کریچر میپره!!

- آخ تو چقدر سیفیدی!!!

-------------------------------------------------------------------------
دست شما درد نکنه که از حجم زیاد پستهاتون کم کردین...ولی بازم کمتر باز میشه!
هنر اینه که تویه چند خط بتونی یه عالمه مطلب بیاری و پوز همه رو بزنی...نه اینکه بگی بفرما من این همه نوشتن!
به هر حال قشنگ و جذاب بود که باعث شد من ادامه بدن!
قشنگ و جذاب و کوتاه!...این شکلی باشه یه نمایشنامه توپه که البته منکر نمایشنامه های خوبتون نمیشم


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
لبخند خفنی که بر روی لبان دراکو بود، نشانگر تمام شدن کار آن سه نفر بود یا همون " این سه نفر!". دامبل در یک حرکت آنتحاری فریاد میزنه:
_ ملت!!....از این طرف!!....بیگیریدیشون!!!
ملت همه میریزن سر اون سه تا و در عرض ایکی ثانیه، اونا رو طناب پیچ می کنن. کفتر هم از اون بالای میای و اون جواد رو میندازه روی ولدی.
بلیز در این لحظه به شدت جو گیر میشه و میگه:
- چوب داریوس!!
و چهار تا چوبه ی دار قشنگ و ناناز، کنار حوض وزارت، علم میشن!! ملت هم باز جو گیر تر و از پست بلرویچ عبرت نیاموخته تر، در یک حرکت کاملا آنتحاری، اون چهار تا رو میفرستن بالای چوب دار!!
بازم مثل پست بلرویچ، همه منتظر دستور ویزیر مرمی هستن که یهو...
آهنگ میان پرده ی لاکپشتهای نینجا نواخته میشه و شکل ویزیر که داره موهاشو پریشون میکنه، می یاد روی صفحه تی وی!!
یهو، آنیتا دامبلی بندری زنان وارد میشه!! ( نکته ی بچه شناسی: بچه ی دامبله دیگه!!) ملت همه کف می کنن و میگن:
_ آه...بیا.... ولک...ولک.... ایولا!!..آهان..
دامبل هم که میبینه دخترش داره شغلشو ازش میگیره، یکی میزنه تو گوشش و میگه:
_ دختری که شوهر داره، جلو مردای دیگه بندری نمیزنه!!...بیشین سر جات!!
بعد خودش شروع میکنه به بندری زدن!! آنیتا بغض میکنه، آما میبینه که کسی شعر نمی خونه، خودش شروع میکنه به خوندن:
_ بندر پسراش خوش چش و...
آما در همین لحظه سرژ با یک خروار ریش وارد میشه و میره جلوی آنیتا و یکی میزنه تو گوشش و میگه:
_ دختری که شوهر داره، جلوی مردا شعر نمی خونه!!!
و خودش شروع میکنه به خوندن!!! آنیتا یه قطره اشک میریزه و در همین حین، دراکو که جو گیر شده بود و داشت به شدت هلیکوپتری میزد، میره یه عملیات :bigkiss: روی آنیتا انجم میده! آنیتا هنوز تو توهم بود که یهو گیلدی از تو سوراخ گوش باباش میپره بیرون و میره طرف آنیتا و یکی میزنه تو گوشش و میگه:
_ دختری که شوهر کرده، به مردای دیگه تنفس نمی ده!!
آنیتا اینبار دیگه طاقت نمی یاره و میزنه زیر گریه!! ملت اونطرف تر دارن به صورت کاملا غیر آسلامی، بندری و هلیکوپتری میزنن! کرام و ولدی و کریچر و صد البته بلرویچ با دیدن این صحنه های فجیع(!) فکری به کلشون میزنه و سعی میکنن که خوشون رو آزاد کنن! آما....
بازم آهنگ لاکپشتهای نینجا نواخته میشه! اما ایندفعه تصویر آنیتا که غمگینه می یاد رو صفحه!
آما نمی تونن و کرام میگه:
_ ها... بچه ها...این آنیتا دامبلی رو باید اغفال کرد!!
ولدی چشماش گرد میشه و میگه:
_ اون؟!!..... آخه توی این موقعیت چه ربطی داشت؟!!
کریچر داره بندری میزنه! کرام سرشو تکون میده و میگه:
_ باید یه جوری راضیش کنیم تا بیاد ما رو آزاد کنه!!
کریچر داره قر میده! بلرویچ تسبیحشو تو دستاش جفت و جور میکنه و میگه:
_ باید راضیش کنیم تا به حاجی زنگ بزنه!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
حاجی : ای بابا چرا این موتور روشن نمیشه .
حاجی باز هم سعی کرد اما موتور روشن نشد . ناگهان ققی در حالی که باتری های موتور رو داشت به حاجی نشون میداد از زیر موتور بیرون آمد .
ققی : هر کی تو رو نشناسدت من میشناسمت . برای همین از قبل باتری های موتورتو دراورده بودم . قوووهاهاهاها !
حاجی :
آلبوس در یه حرکت انتحاری به بالای سکویی پرید و فریاد زد :
- این عامل فساد آسلام رو همین الان دستگیرش کنید .
حاجی : نه صبر کنید من الان توضیح میدم نهههه....
اما قبل از این که حرفهای حاجی به اتمام برسد ملت غیور جادوگر به روی او پریده بودند و او رو به صورت طناب پیچ دراوردن .
بلرویچ : خب حالا بریم نوبت سه پرنده فراریه دیگرمون !
ققی : بله نفهمیدم ، کسی از پرنده صحبت کرد ؟
بلرویچ : خب این یه اصطلاحه .
ققی : تو به نژاد ما توهین کردی !
بلرویچ : کردم که کردم که چی ؟
بلیز به وسط معرکه پرید و فریاد زد :
- یه بار دیگه با همکار من اینجوری حرف بزنی .....
بلرویچ در یه حرکت انتحاری تسبیحشو بالا گرفت و گفت :
- میخوای چی کار کنی ؟
ققی : این کار ... آی نفس کش !
ققی به روی بلرویچ شیرجه زد و اونو انداخت زمین اما یکی از چنگالاش به بلیز گیر کرد و به همین دلیل ضریب خشانت بلیز بالا رفت و اونم به روی ققی پرید و در همون حال بلرویچ با اون تسبیح یکی زد تو سر بلیز ، بلیزم زنجیرشو دراورد و .....
ملت جادوگر که شاهد درگیری شدیدی بودن بلافاصله به میان دعوا پریدند تا بلرویچ و ققی و بلیز رو از هم جدا کنند . اما گویا این کار شدنی نبود تا اینکه صدای آلبوس بلند شد :
- دارن فرار میکنن ، از باجه تلفن درومدن دارن فرار میکنن !
ملت جادوگر که ظاهرا متوجه حرفهای آلبوس نشده بودند دوباره مشغول شدند
اما ناگهان وزیر مردمی گفت :
- ها.... این سه خائن دارن فرار میکنن بگیرینشون !
ملت جادوگر که فرکانس ظریف صدای وزیر رو با تمام وجود دریافت کرده بودند به یکباره سرهاشونو به سمتی که وزیر مردمی اشاره میکرد برگردوندند و در همان حال متوقف ماندند .
...دوربین روی سالن زوم کرده .... سه پیکر ، یکی کوچک یکی خمیده و یکی دراز و باریک در حال فرار بودند .
بلافاصله ملت به دنبال کریچ و کریم و ولدی افتادند . حالا هی ملت بدو سه خائن بدو ، ملت بدو سه خائن بدو . ملت بدو ، ملت بدو ...د.... پس سه خائن کجا رفتن
ملت با سرعت از کنار حوض بزرگ وزارت که در درون آن مجسمه جن و جن خانگی و جادوگر و سنتوری قرار داشت عبور کردند و در امتداد راهرو ناپدید شدند .
مدتی گذشت . ... دور بین روی حوض زوم کرد .... همه چیز به نظر عادی میرسید . ...دوربین روی مجسمه جن خانگی زوم کرد که از دهن آن آبی مثل فواره بیرون میامد ..... ناگهان مجسمه زد زیر سرفه .
کریچ : خب دیگه رفتن دوستان بیاین بیرون
بلافاصله کرام از پشت مجسمه جادوگر و ولدی از زیر آب درومدند .
کریچ : کوووهاهاهاها عجب دورشون زدیما .
ولدی : ووووهاهاها فکر رو حال کردین ؟ الکی که نیومدن منو لرد کردن !
کرام : بچه ها بهتره تا نفهمیدن از اینجا بریم .
سه خائن قصد کردن از اونجا دور بشن . کریچ جلوتر از همه ، کرام پشتش و ولدی هم پشت اون دوتای دیگه . ناگهان چشم کریچ به فردی خفن افتاد که مقابل اونا ایستاده بود .
کریچ و بلافاصله ایستاد و کرام که حواسش نبود خورد پشتش و ولدی هم خورد پشت کرام ( جای گیلدی اینجا خالی بود )
هر سه با تعجب به کسی نگاه کردند که جلشون ایستاده بود سپس همگی با هم آب دهنشونو قورت دادند و گفتند :
- وزیر مردمی ، دراکو !!!!
دراکو : دوووهاهاها هیچ وقت نمیتونین وزیر مردمی رو دور بزنین . شعار من کمک به مردم و ریشه کن کردن فساد در جامعه است .
سه خائن




Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۴:۰۸ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
لرد و یارانش در باجه گیر افتادند و تنها شاهد نزدیک شدن ملت خشمگین بودند .
ملت :

در راس ملت ، جوادترین جوادها ، بلرویچ ، در حالی که تسبیح اش را می چرخاند ، با خشم به آنها نگاه می کرد .
ناگهان فکر جدیدی به ذهن لردی رسید . او گوشی تلفن را برداشت و طوری وانمود کرد که هدف اصلی اش از آمدن به داخل باجه ، تلفن زدن بود .
حاجی : لردی بازم سوتی دادی . اون گوشی فرمالیتست . بزار سر جاش تا آبرومون بیشتر نرفته .
لردی :

ملت همچنان با خشم و گامهای استوار نزدیک می شدند . حاجی و یارانش به فکر فرو رفتند . ملت نزدیک می شدند ، حاجی فکر می کرد ، ملت نزدیکتر شدند ولی حاجی باز فکر می کرد ، ملت به باجه رسیدند ، حاجی همچنان در فکر بود . ناگهان لامپی در بالای سر حاجی روشن شد .

کریم ( کرام سابق ) : شانس آوردیم فکری به ذهن حاجی رسید و گرنه بیچاره بودیم . نه ولدی ؟
ولدی : آری ... باشد که ذهن خلاق حاجی ما را یاری کند تا فرار کنیم .
کریچر : این چه وضع حرف زدنه لردی ، همین کارا رو کردی علیه مون حذب تشکیل دادن .

در خارج از باجه تلفن حاجی برای انجام نقشه اش ، وسط ملت خشمگین رفت و با ترس و لرز گفت :

- ملت جمع شین قبل از مرگم یه صحبتی باهاتون بکنم .
ملت :
حاجی : ببینین فرزندانم من حاجیم ، حاجی دارک لرد ، شناختین .
ملت :
حاجی : ما هر کاری می کنیم برای راحتی جادوگراست . باور کنین . دلبستگی من به جادوگران و اعضاش بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو می کنید .
ملت :
حاجی به هدفش رسیده بود او از این فرصت استفاده کرد ، حاجی ناگهان نگاهی به سقف انداخت و گفت :
حاجی : وای باورم نمیشه اونجارو !

ملت نابغه و قهرمان دوباره گول خوردند .

و شد آنچه که حاجی می خواست بشود .
حاجی با نامردی و بدون توجه به یارانش بسرعت به سمت موتور رفت .

یاران بیچاره حاجی :
کریم : ای حاجی نامرد . من از همون روز اول به عله گفتما .
لردی : باشد که در جایی دیگر بسزای این خیانتت برسی .

حاجی هندل زد . ولی موتور روشن نشد . حاجی دوباره هندل زد و دوباره موتور روشن نشد . حاجی دیگر هندل نزد ، زیرا آلبوس در مقابلش سوئیچ موتور را تکان تکان میداد .

حاجی :
یارانش :
ملت نابغه :
آلبوس :
--------------------------------------------------------
بدستور لرد دومبول عزیزتر از جانم کوتاه نوشتم . اصلا می خوای یه حذب کوتاه نویسی راه بندازم


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۲:۳۲ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
ملت در یک حرکن انتحاری کریچر و لرد و کرام و حاجی رو به همدیگه میبندن....

آلبوس: جن خانگی کریچر به دلیل رواج نژادپرستی در میان جن ها و لرد ولدمورت به دلیل اینکه من میخوام! و کرام به دلیل اینکه خیلی مظلوم است و حاجی به دلیل رواج باناموسی به حبس ابد و اعدام محکوم میگردند!
دارکو:بابا بی خیال دامبل!
آلبوس: دامبل باباته و جد و آبادت!...همین که گفتم!!

اما در یک لحظه چهارنفر متحم به طرز مشکوکی به بالای سرشون خیره میشن و لبخندی ملیح بر لباشون میشینه!

ملت:پچ پچ پچ...اینا چشون شده؟

دامبلدور: هوی تام!...منو نگاه!...چی مرگتون شد شما!
لرد: هی ملت بیاین اینجا!

ملت همگی دور لرد و سه نفر دیگر جمع میشن...

لرد: اونجارو نگاه کنین(با دست به نقطه ای بر سقف اشاره میکنه)....از اون بالا کفتر میایَ!!!

در یک لحظه ملت به آن نقطه خیره میشوند و چهار محکوم برقی از بین جمعیت خودشون رو به در خروجی میرسونن و داخل اون میشن....ولی غافل از اینکه به اشتباه وارد در ورودی وزارتخونه...یعنی باجه ی تلفن شده اند!
-------------------------------------------------------------------------
ملت جان من بیاین کوتاه بنویسیم!...این تن بمیره!!
در ضمن به صورت انتحاری موضوع رو عوض نکنین...من آخر نمایشنامه یه سوژه دادم!


شناسه ی جدید: اسکاور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.