سوژه جديد: با گام هاي بلند و محكمش از خانه خارج شد و به سوي ميدان حركت كرد. سعي كرد اصلا به نگاه هاي حاكي از تعجب مردم اطراف نگاه نكند. عزم خويش را جزم كرد و درست وسط ميدان ايستاد. جايي كه در ديدرس همه گان باشد. چوبدستي اش را بيرون كشيد و به سمت يكي از درختان ميدان سرسبز گريمولد گرفت و با يك حركت ظريف درخت را به آتش كشيد. همه ي مردم به او نگاه مي كردند و دهان همه باز بود. بعضي ها جيغ ميزدند و فرار مي كردند.
مرد قهقهه مستانه اي زد و اين بار چوبدستي را روي سر خودش گذاشت و يك لحظه بعد هيچكس او را نميديد. مردم وحشت زده نميدانستند كه فرار كنند يا بمانند و كار هاي عجيب مرد را تماشا كنند. چند ثانيه بعد مرد دوباره ظاهر شد و دوباره قهقهه زد.
بلافاصله چندين مرد با شنل هاي سياه دور مرد ديوانه ظاهر شدند و مرد وسط ميدان را با چوبدستيهايشان هدف گرفتند و هر كدام وردي خواندند كه باعث شد مرد گيج شود و عينك هلالي شكلش بشكند و طنابي دور بدنش پيچيده شود و او روي ريش بلند و نقره فام خودش فرود بيايد.
يك افتضاح به بار آمده بود كه درست كردنش فقط و فقط از همان كسي بر مي آمد كه آن را ايجاد كرده بود!
آزكابان- آلبوس!
تو اين جا چي كار ميكني؟ چه خبر شده؟
- نگران نباش آبر! چيزي نشده. به زودي با هم از اين جا ميريم. من براي كمك به تو اومدم.
- كمك به من؟ حالت خوبه آلبوس؟ تو براي كمك به من به آزكابان اومدي؟
- من هميشه خودمو در راه احقاق حق فدا ميكنم برادر. برو سر جات تا اين ديوانه ساز ها از شدت خوشي تو نبوسيدنمون!
.
.
.