یک مکان مخوف بیابونی ، ضل گرمای ظهر
ارباب روی یک مبل گرم و نرم دو زانو لم داده و در حالی که خودشو باد میزنه ، به لوسیوس خیره شده که روی شکم پسرش نشسته .
- زود باش ... منتظر چی هستی ؟ خشانت خودتو به اربابت ثابت کن تا رستگار بشی !
لوسیوس که از شدت ترس و استرس خیس عرق شده و لباسش بهش چسبیده به پسرش نگاهی میندازه .
دراکو : بابا ولم کن دیگه ... موهای تیفوسیم به هم میخوره ها !
- یالا دیگه احمق !!!!
- تک درختم سوخت پس بذار جنگل بسوزه !
خارت خورت ( صدای حرکت خنجر لوسیوس روی خرخره دراکو )
- نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!!
- زهــــــــر مار ... چیه نصف شبی ؟؟ باز خواب دیدی ؟
لوسیوس مثل خوابی که دیده بود خیس عرق شده بود .
نارسیسا : هزار بار بهت گفتم شام این قدر کوفت نکن ! گوش نمیکنی که .
لوسیوس : دراکوو ... دراکو کجاست ؟
- نگران نباش تو اتاقش خوابیده ... راحت باش عزيزم ؛ بگیر بخواب
- آره جوووون خودتون من خوابم !

دراکو که پشت در ایستاده و به مدت یک ساعت تمام از سوراخ در اتاق احوالات اتاق رو دید میزنه ، بابای مبارک رو از همون سوراخ کلید میبینه که با لگد داره به سمت در میاد .
شپلخ ( صدای کوبیده شدن لگد لوسی به در و کنده شدن در از جا )
- دراکووووووو ... دراکو پسرم کجایی؟ عزيزم ؟؟؟؟
- مممم ... ای ... مم ...
لوسیوس نگاهی به دور و برش میندازه و پسرش رو میبینه که زيـر در مثل لواشک پهن شده !
یک ساعت و دو دقیقه و سه ثانیه بعد ، محوطه اطراف خانه ريــدل
- ببینم بابا مطمئنی معنی خوابت این بوده حالا ؟ نصف شب علافمون نکرده باشی ... من اعصاب مصاب ندارما ! گفته باشم !
- آره مطمئنم ؛ زمون بچگیامم این خواب رو دیده بودم و اومدم تونستم لقب جوجه مرگخوار جوان رو بگیرم .
- یعنی ارباب راستی راستی برگشته ؟ پس چرا نمیریم تو خونه حالا ؟
- هووومکیوس ... باید اول از امنیت این دور و بر مطمئن بشیم .
لوسیوس و دراکو پشت بوته های دو متری حیاط خونه مخفی شدن و به داخل خونه که نوری از اتاق بالایی اون خارج میشه خیره شدن .
- بابا اونجا رو دیدی ؟فنریر بودا ... اونجا پشت اون بوته سمت راست !!
- کجا ؟؟ پسرم توهم زدی حتما ... ساعت سه و نیم شب اینجا چه غلطی میکنه اخه ؟
همان زمان درب پشتی خانه ريدل
قيـــــــــــــــژ
در خونه باز میشه و بلیز با احتیاط کامل وارد خونه میشه ؛ خونه ای متروک که حتی هواش از بیرون هم سردتره .
بلیز به آرومی از پله هایی که یک متر و دو سانت روشون خاک نشسته بالا میره و از کنار اسکلتهای پودر شده عبور میکنه .
- اوهوووو ... اوهوووو ! اینجا به چه فلاکتی افتاده ! خوبه شیش ماهه فقط کسی بهش سر نزده ... من مطمئنم این خوابی که دیدم درست بوده .
بلیز با دیدن نوری که از لای در بالای پله ها خارج شده ، روی پله چوبی که از وسط ترک خورده خشکش میزنه .
داخل اتاق
- خدایا توبَ !! یا مرلین کبیر منو ببخش ... من تو عمرم خیلی ادم بدی بودم ؛ 314 نفر رو کشتم ، 124 هزار جادوگر رو زخمی کردم ، شونصد و سی و سه تريـلیارد خسارت مالی به دهکده وارد کردم ! خدایا توب َ .
بلیز روی پله ترک برداشته روی پاشنه بلند میشه تا داخل اتاق رو بهتر ببینه اما جز زمزمه هایی مبهم ، متوجه چیز دیگه ای نمیشه .
- خدایا من پشیمونم ... شیش ماهه که اینجا تک و تنها زندگی میکنم و هیج خبری از مرگخوارام نیست ... نذر میکنم اگر دوباره مرگخوارام برگردن ، به مدت یک ماه دست به هیچ کار بدی نزنم ... ادم میشم ! قول میدم !
دلینگ ( صدای افتادن قطره اشک )
ولدی که عبایی سبز رنگ روی دوشش انداخته روی یک سجاده سیفید نشسته و دستاشو بالا برده .
- الهی العفو ...
در عالم خلصه ولدی :
- قول میدی که اگر خواستت براورده بشه نذرت رو ادا کنی؟
ولدی : بله قربان
- ای ولدی خواستت براورده شد ... به مرگخواران سند تو ال کردیم و اینوایتشون کردیم که بیان به این ادرس ... تو رستگار شدی !
شتلق ( صدای شکسته شدن پله ای که بلیز روش ایستاده بود )
ولدی با این صدای مخوف از خلصه خارج میشه و سريع سجاده و مخلفاتش رو جمع میکنه و از پنجره شوتشون میکنه بیرون .
تالااااااااپ
سجاده درست روی سر بلا و رودلف که پشت بوته های بیرون مخفی شدن فرود میاد .
- چی بود عزیزم ؟
- منم درست نفهمیدم گووولم
ولدی عبای سبزش رو در میاره و ردای سیاهش رو به تن میکنه و بعد از پاک کردن اشکاش تلیپ خشانت ور میداره و از اتاق بیرون میاد .
- ای سیاهی کیستی ؟؟