مي خوام براتون يه داستان تعريف كنم! اين داستان كاملا واقعيه!
يه روز تو انجمن مديران داشتم گشت مي زدم ديدم هري پاتر يه پيام زده:: ليلا به كمك احتياج داره. اون مشكل داره، منم خيلي ناراحت شدم... راستش قبلا تجربه كرده بودم يه نفر قبلش بدونه چي ميخواد بشه چه اتفاقي ميفته، خلاصه اينكه تصميم گرفتم با ليلا طوري رفتار كنم كه انگار نه انگار مشكلي داره تا بلكه حالش خوب بشه! افسوس...
روزها و هفتهها از پي هم گذشتن و ما هر روز براي اين خواهر ناراحتتر شديم! تا اينكه با معصوميت تمام اعلام كردن كه وارد انگليس شدن، و در بيمارستان ردكليف (كه هيچ نسبتي با دنيل ردكليف نداره )شدن و منتظرن تا مادرشون بياد و ايشون رو عمل كنن!
در همين اصناف بود كه همهمون داستان سفر در تابلو رو خونديم، داستان قشنگي بود...
تا اينكه ليلا از انگليس بخش ششم رو هم فرستاد...
خب خيلي جالبه براي يه دختر ده ساله كه توي بيمارستان هستش، ساعت 2 نصف شب به وقت انگليس آنلاين بشه!اونم درست جايي كه هزاران پرستار و دكتر هر لحظه مواظب آدم هستن...
همينطوري از سر بازجويانه آي پي ليلا رو تريس كردم...
نتيجه خيلي جالب بود...
netnum: 82.132.0.0 - 82.132.127.255
org: ORG-AA33-RIPE
netname: IR-ALBORZ-20030813
descr: ALBORZ
descr: PROVIDER LOCAL REGISTRY
country: IR
admin-c: AP5-RIPE
tech-c: ER7-RIPE
بله دوستان! ما همگي سر كار رفتهايم... نه ليلايي وجود داره، نه سرطان خوني و نه انگليسي... همهي ما در چنگال روياهاي يه آدم اسير شديم!
تنها دليل من ايسن نيست... عكسهايي كه ليلا به عنوان تصاوير خودش به من ميداد، همگي به عنوان بازيگر خردسالي بود كه چند سال پيش فيلم بازي كرده بود.
رفتار مشكوكش... و...
متاسفم كه اين رو گفتم