کورن به مرلین اشاره میکنه و زاخی میره سراغ مرلین و دو سه تا طلسم دست پرت کن می فرسته سمتش
کورن که از مرلین پول طلب داشت میره سراغ زاخی و شیش تا طلسم میفرسته سمتش
وینکی:نههههه
کورن که دیگه خسته شده بود یکه طلسم هم حواله وینکی میکنه و میره سمت مرلین
کورن: مرلین دستتو بده به من
مرلین:اولا دستمو برو پیدا کن بده بهم بعد بگو دستتو بده به من.دوما:
کورن که یاد خیانتش به مرلین افتاده بود سعی کرد یه جوری از دل مرلین در بیاره
کورن:فعلا بیا حساب این بچه کوچولو ها رو برسیم بعد خودم قول میدم یه مرلینگاه با تمام تجزیهات برات تدارک ببینم
مرلین:من فقط آفتابمو میخوام
اما قبل از اینکه کورن بتونه جواب بده یکی از ملت با تمام هیکلش پرید روش
......
از دور یه نفر داد زد: یافتم یافتم آفتابه یافتم
مرلین:بدش من مال منه
اما مرلین غافل از این بود که این آفتابه صرفا برای مبارزه به کار میره
زاخاریس: مرلین برگ برنده دست منه زودتر تسلیم شو
مرلین حسابی کفری شده بود و با دیدن دستش که پیش زاخی بود به این حالت در اومد
مرلین: پسرم بدش من
ناگهان آفتابه مرلین افتاد جلوی پای زاخی
زاخی:باید بین آفتابت و دستت یکی رو انتخاب کنی
مرلین کمی دودل شد ولی بالاخره تصمیم نهایی خودشو گرفت:دستم
ملت همه از مبارزه دست کشیدند و:
کورن که تازه به هوش آماده بود نگاهی به آفتابه و دست مرلین انداخت
کورن: هی پسر اون دست و اون آفتابه رو بده به من
زاخی دست رو به طرف مرلین پرت کرد
در همین هنگام کورن به طرف زاخی دوید تا آفتابه رو از او بگیرد
ناگهان آفتابه از دست زاخی رها شد و در هوا معلق شد
(صحنه آهسته)
ملت:ننننننننننه بگیرش
آفتابه چرخان به طرف زمین میرفت
مرلین:
1 متر
نیم متر
.
.
.
بوممممممممممممممممممم
کل سالن رفت رو هوا....
و تنها یک چیز روی زمین ماند
و آن چیزی جز دست مرلین نبود
پایان....
---------------------------
نمایشنامه ی جدید بنویسید