هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱:۳۱ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#14

دستیار یک شبح


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۳ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
از کوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
هگرید:آخه یه خرده رفتن از یه کشور به یه کشور دیگه مشکله.
رون:چرا؟
هگرید:چون باید از مرز اون کشور بگذری.
هری:خب پس باید چی کار کنیم؟!
هگرید:نگران نباشید مک گونگال می خواد یه نامه به وزارت خونه بنویسه و در خواست عبور کنه.
رون:ضایع نیست؟
هگرید: نه همه همین کار رو برای مسافرت های خارجی می کنن.
رون: هگرید تو هم امشب می یای تو جلسه؟؟!!
هگرید:آره یه چند ساعتی مونده.
هری از جایش برخاست و رو به هگرید گفت:چاییه خوش مزه ای بود ممنون ما بریم دنبال هرمیون.
هگرید آخرین قطره چایش رو خورد و گفت: باشه سلام منو بهش برسونید تو جلسه می بینمتون.
رون: ما هم بای بای.
هری در حالی که در می بست: تا عصر بای.
هرئو به طرف کتابخونه رفتن تا شاید هرمیون اطلاعاتی یافته باشه.


با ارزوی خوشحالی برای همه جادوگرها


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
#13

XXX


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
از مریخ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 241
آفلاین
خ.ب راستش رو بخواین من زیاد نمیدونم اما از حرکتهاش می فهمیدم که اگه بهش غذا ندم لقمه چپم میکنه و در حالی که سعی می کرد اشکی که از چشم بزرگش روی گونه اش افتاد را پاک کند خنده گشادی تحویل آنها داد.
حالا می خواین چیکار؟ چطور یاد ایران افتادین؟
هری گفت: سیریوس میگه ولده مورت اونجاست و در حالی که سعی می کرد به سکسکه بزرگ هاگرید و سرفه های متعدد رون به اعتنا باشد ادامه داد: میخوام با دستای خودم خفش کنم.
سرفه رون بالا گرفت و کار به زدن بر پشتش کشید مطمئنا هیچکس فکر نمی کرد که هری چنین چیزی بگوید پس برای اینکه آنها حرف او را به شوخی بگیرند خودش را به خنده انداخت البته زیاد هم طبیعی نبود و با این کارش قاه هاگرید هم بالا رفت.
چطوری می خواین برین؟
خب. نمیدونم شاید آپارات اگه نشد.
نمیتونین.
چرا؟
چون کل اون سرزمین با افسون ضد آپارات محافظت میشه فقط لازمه اینکار رو بکنین تا تک شاخهای اصیل ایرانی سوراخ سوراختون کنن. در ضمن برای اینکار به یک تصویر ذهنی هم احتیاج دارین.
هرمیون در حالی که کتاب بزرگ و کهنه ای در آغوش داشت مقابل در ایستاده و به آن تکیه کرده بود.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۵ ۱۴:۳۰:۳۹

من به انØ


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
#12

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
هری و رون با تعجب به نقشه نگاه می کردند. هری سئوالی در ذهنش نقش بست و بلافاصله از هاگرید پرسید:
هاگرید اونها هم به زبان انگلیسی صحبت می کنن؟
هاگرید که ا از سئوالات اون دوتا خسته شده بود. گفت:
نه اونها فارسی و ترکی صحبت می کنن. و کمتر انگلیسی می فهمن.
رون که ماجرا را به شوخی گرفته بود گفت: میشه یک جمله به زبان ایرانیها بگی.
هاگرید: اتفاقا یک جمله از آراگوگ یاد گرفتن. زبانشون خیلی سخته. آراگوگ روزهای اول که اومده بود هی به من می گفت "هالین یاخچیدی, من آجام"
هری که فکر کرده بود کارهایش زیاد شده و باید فارسی و ترکی هم یاد بگیرد پرسید: حالا معنی این جمله چی میشه.
هاگرید با کمی تامل جواب داد:...............


من برگشتم


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
#11

گلوری گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۵
از خوابگاه دختران گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 176
آفلاین
هری گفت:هاگرید.خب من زیاد از چایی تو خوشم نمی یاد!
هاگرید:واقعا؟پس بزار برات قهوه بریزم!
هری:باشه.هاگرید می خواستم بدونم در بار هی ایران چیزی می دونی؟
هاگرید:البته.تا دلتون بخواد.آراگورگ از جیب یک مسافر ایرانی پیش من اومد.
هری:راستی؟چه جالب.هاگرید میدونی بچه ها تو اونجا چطورین؟
هاگرید:مهمون نواز و خیلی هم رنج کشیده و خلاقیت بسیاز خوبی دارند.
رون:هاگرید میتونی نقشه ی این کشور رو به من نشون بدی؟
هاگرید:باشه.کمی صبر کن.
هاگرید:اوه اوه(سرفه)عجب خاکی گرفته.بیاین نگاه کنید!
هری و رون با تعجب به نقشه نگاه می کردند.


[size=small][color=FF0000]عضو افتخاری ارتش الف د


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
#10

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
هري : ها بريم پيش هاگريد؟ خوب...............باشه بريم.
رون و هری به سمت کلبه هاگرید راه افتادند. کلبه هاگرید مثل همیشه بود و سکوت اطراف کلبه را فرا گرفته بود. نور کوچکی از کلبه هاگرید نمایان بود.
هری و رون به در کلبه رسیده بودند که ناگهان هاگرید در را باز کرد و گفت:
سلام بچه ها از حرکات فنگ فهمیدم که دارین میان اومدم در رو باز کنم. پس هرمیون کجاست.
هری: فکر کنم رفت همون جایی که همیشه میره.
هاگرید: خوب بفرمائید تو. این وقت روز با من کاری داشتین.
رون و هری وارد کلبه شدند. کتری هاگرید در روی آتش قلقل می کرد. و مثل همیشه آماده برای چای بود.
هاگرید: خوب نگفتین با من چی کار داشتین. بازم رون طاقت نیاورده اومده برای چایی.
رون کمی سرخ شد. رون چایی را بیشتر از ایران میشناخت. در این لحظه بود که هری لب به سخن گفتن کرد و گفت..................


من برگشتم


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#9

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
رون: هرميون ،يا چي؟ هرميون با توام.يا چي؟
هرميون : نميدونم،من مطمئن نيستم،بايد درموردش تحقيق كنم فعلا خداحافظ ،ساعت 5 تو دفتر مدير ميبينمتون.
هرميون اينو گفتو به سمت قلعه دويد.
رون كه داشت رفتن هرميون رو تماشا ميكرد به هري گفت:بازم اين خانم دانشمند رفت كتابخونه.اين دختره نميتونه يك حرف رو درست بگه .ها؟
تا ما رو دق مرگ نكنه اين دست بردار نيست.اون دفعه رو يادته ؟
هري كه داشت با تعجب رفتن هرميون رو تماشا ميكرد گفت: كدوم دفعه؟ها؟ها؟ رون با توام كدوم دفعه؟
رون:آهان همون دفعه كه باسيليسك جيني رو با خودش برده بود تو حفره.اون دفعه هم گفت من بايد در موردش تحقيق كنم.
هري:آهان اونو ميگي،آره يادمه.تو فكر ميكني هرميون باز داره به چي فكر ميكنه؟
رون :نميدونم!!!! ولي هرچي كه هست به فكر منو تو نميرسه.حالا ولش كن تو در مورد ايران چي ميدوني؟
هري آهي كشيد و گفت : نميدونم.منم مثل توام .فقط اون چيزايي رو ميدونم كه هرميون گفت.
هري بيا بريم پيش هاگريد شايد اون چيزي در مورد ايران بدونه.!!!!!!
هري : ها بريم پيش هاگريد؟ خوب...............باشه بريم.




Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#8

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
هرميون: هري تو ميدوني سيريوس تا الان كجا مخفي شده بود؟
هري كه داشت به كلبه هاگريد نگاه ميكردگفت: نه به من نگفت.يعني به من اجازه نداد كه در موردش صحبت كنم.
رون: يعني چي؟ تا الان خودشو قايم كرده بود و حالا هم به ما نميگه كجا بوده؟
هري با عصبانيت به رون نگاه كرد و گفت: به تو گفتم كه،اون قايم شده بود چون دامبلدور بهش دستور داده بود.
اون قايم شده بود چون ميخاستن ولدمورتو گمراه كنن.اون قايم شده بود تا وزارتخونه ديگه براي محفل دردسر درست نكنه.اون قايم .....
رون: باشه بابا فهميدم.اصلا غلط كردم.فقط يك سوال كردم.
هرميون: بس كنين بابا .حالا وقط اين حرفها نيست.الان نبايد با هم قهر كنيم.بايد با هم متحد باشيم تا بتونيم ولدمورتو از بين ببريم.
رون كه داشت از خجالت آب ميشد سريع دست انداخت دور گردن هري و گفت: ما كه قهر نيستيم،مگه نه هري؟
هري يك نگاه معني داري به رون انداخت و با لبخند گفت:آره ما با هم دوستيم .تو عالم دوستي از اينجور بحثها پيش مياد مگه نه رون؟
رون كه قرمز شده بود با ناباوري گفت: آره پسر.ولي شما فكر ميكنين كه سيريوس تا الان كجا بود؟
هري ميخاست جواب بده كه هرميون زودتر جواب داد: شايد رفته بود به يكي از اين كشورهاي همسايه يا .....
هرميون ساكت شد و به فكر فرو رفت.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۵ ۱۴:۳۵:۳۳

[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#7

دستیار یک شبح


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۳ جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
از کوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
هری همه چیزو برا هرمیون و رون تعریف کرد
هردو با تعجب به هری نگاه می کردند هیچ کدوم پلک نمی زدند مثل اینکه عجیب ترین خبر عمرشونو شنیده بودند
هرمیون:یعنی سیریوس واقعا" زنده است؟؟!!!
رون با فک باز: مگه می شه!!؟؟؟؟
هرمیون:نه هری نگو که باز باید باروبندیلمونو جمع کنیم بریم ایران
رون:ا می خوایم بریم ایران ؟ وای چه عالی .
هرمیون:بله؟!!!!!
رون: آخه غذاهاشون خیلی توپه برنج گوشت حسابی آدم سیر می شه.
هری :یه کمم خیکی.
و هر سه به شکمه رون نگاه کردند
هری و هرمیون قاه قاه زدن زیر خنده و رون به هر دو اخم کرد
هری:امروز عصر یه جلسه هست همه هستن مک گونگال گفت باید ساعت 5 بریم تو دفتر مدیر.
هرمیون:حتی سیریوس.
هری با سر جواب مثبت می ده.
هرمیون و رون: عالیه!!!!!
هری:خب پاشیم بریم یه دوری تو مدرسه بزنیم دلم براش یه ذره شده.
هر 3 برخاستند و به قدم زدن پرداختند.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۵ ۱۴:۳۵:۰۵

با ارزوی خوشحالی برای همه جادوگرها


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#6

XXX


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
از مریخ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 241
آفلاین
ببینم هرمیون تو از ایران چی میدونی؟
ایران؟ چطور مگه؟
خوب همینطوری میخوام بدونم.
خوب. راستش رو بخوای ایرانی ها و در واقع جادوگران ایرانی فوق تصور محسوب میشن. مثلا هرکدوم از اونا که تو مدرسه جادویی سورک تحصیل کنن و دوره 12 ساله آموزش رو بگذرونن و در واقع جادوگر بالغ به شما بیان هر کدوم به اندازه یه دامبلدور قدرت دارن. البته باید بگم که خصوصیات ذهنی دیگه ای هم دارن. ورود به ذهن اونا غیر ممکنه و خیلی بی رحم اما مهربون و دوست داشتنی هستن. باید به وقتش ببینی که چیکار میکنن. حالا میخواستی چی کار؟
خوب یه نفر به من گفت که ولده مورت به اونجا فرار کرده. اوه رون رو اعصابم راه نرو...
کی؟
سیریوس.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۵ ۱۴:۳۴:۵۰

من به انØ


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ جمعه ۳۰ دی ۱۳۸۴
#5

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
هري بلافاصله از سيريوس معذرت خاست:سيريوس منو ببخش دست خودم نبود.يعني اين حرفها رو.......
براي چندمين بار سيريوس حرف هري رو قطع كرد و در حالي كه لبخند ميزد گفت: ميدونم هري .تو حق داري.من نبايد با اين عجله در موردش قضاوت ميكردم.منم ميدونم كه دامبلدور به كسي بيخودي اعتماد نميكنه ولي اين اسنيپ .....
سيريوس حرفشو نا تمام گذاشت و كاري كرد كه هري اصلا انتظارشو نداشت.سيريوس زد دزير گريه با صداي بلند شروع كرد به گريه كردن
هري از اينكه اين صحنه رو ميديد شوكه شده بود.هيچ كاري به فكرش نميرسيد كه براي سيريوس انجام بده،فقط تنها كاري كه تونست انجام بده اين بود كه سيريوس رو بغل كنه .
................................
هري وقتي كه توي رختخوابش دراز كشيده بود به اتفاقاتي كه توي روز براش افتاده بود فكر ميكرد.هم خوشحال بود هم ناراحت.
خوشحال براي اينكه سيريوس زنده بود و دوباره پيش پدرخوندش بود،وناراحت براي اينكه ولدمورت زنده بود و به ايران به اين سرزمين اسطوره ها فرار كرده بود.
يعني بايد براي كشتن ولدمورت به ايران سفر ميكردند؟ولي نه.؟!!!!!
هري وقتي كه خوب فكر كرد به اين نتيجه رسيد كه اول بايد تمام هوراكسسهاي اونو از بين ببرن تا وقتي كه دوباره اونو كشتن برنگرده؟.
صبح كه براي صبحانه به سرسراي بزرگ رفت تمام بدنش درد ميكرد.چون تمام شب رو بيدار بود و به ولدمورت و كشتن اون فكر ميكرد..............................









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.