هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





كودتا !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
كودتا در حذب!

بروبچز حذب، دايره وار نشستن! ققی نشسته داره با فنگ ور ميره! سرژ نشسته داره با ققی ور ميره! فنگ نشسته داره با سرژ ور ميره! بروديك هم داره ور ميره! (ققی داره با قيچی موهای فنگ رو كوتاه ميكنه، سرژ داره پرای ققی رو سوهان ميزنه، فنگ داره مگسای توی تار عنكوبوتای ريش سرژ رو ميگيره و ميخوره و كلي فحش از عنكوبتا ميشنوه!)
-(يه يارو از پشت صحنه:) پرانتز رو چرا بستي بوقي؟ ... بروديك داره با چي ور ميره؟
-(كارگردان:) موزممد، برو اين چشمای اين يارو رو ببند!

همينجور كه بروبچز حذب داشتن ور ميرفتن بروديك ميپره وسط دايره!
-(بروديك:) بچه ها بياين بازی ...
ققی: پيف پيف ... چقده جورابات بو ميده!
بروديك: اییییییییییییید ... نه ببخشيد ... ادیییییییییییییی !!
صدای دويدنی توی پله ها شنيده ميشه، در باز ميشه و ادی ميپره وسط دايره (بروديك وسط يه دايره ديگه وايستاده بود!)
-(ادی:) كو كو؟ كو جوراب؟
سرژ: جوراب نداريم ...
ملت: هرهرهركركركر ... كركركرهرهرهر ... هركرهركرهركر ... كرهركرهركرهر ... (براي مشق عيدت صدبار اينارو بنويس)
ادی به حالت خيلي دپرس و بدبخت و بيچاره و معتاد، كوله پشتيشو ميندازه گوشه اتاق و گريه كنان ميياد بيرون!
بروديك: بچه ها بياين بازی ...

شب ميشه و آواداكدورا ... هري پاتر .. لردولدمورت ... كرشيو ... (پست هري پاتري به اين ميگن!)
همه خوابيدن! كوله پشتی ادی كه گوشه اتاق افتاده بود شروع به تكون خوردن ميكنه(مثل جوجه ای كه ميخواد از توي تخم مرغ در بياد) و يهو درش باز ميشه و يه چيز سياه از توش ميياد بيرون! دوربين به خيال اينكه اين سياهيه بيناموسيه ميره روي تخت بروديك بود رو نشون ميده ... (از قديم گفتن عاقل بين بد و بدتر، بد رو انتخاب ميكنه!!)

صبح ميشه و كرشيو ... ولدمورت ... هري پاتر ... اما وات‍ ... اهم اهم ... هرميون گرنجر ... رون ويزلي ... آواداكدورا !!(ايول ... چقده هري پاتري!)
بروبچز حذب از خواب بيدار ميشن و ميبينن به يه صندلي بسته شدن!
-سرژ
-حاضر
-خودم ... حاضر
-فنگ
-حاضر
-بروديك
-حاضر

-(بروديك:) پيف پيف ... چقده جورابام بود ميده ... ادیییییییییییییییییی
در باز ميشه و ادی ميفته روي صندلي و بعد از گوش جان سپردن به كلماتي چند از ناسزايان و فحشهاي دهه ي انقلاب؛ از رو صندلي ميياد پايين!
-(ادی:) كو كو؟ كو جوراب؟
-جوراب نداريم ...
-هرهرهركركركر ... كركركرهرهرهر ... هركرهركرهركر ... كرهركرهركرهر ... (آفرين دختر گلم! مشقاتو خوب نوشتی ... بابات بهت عيدي داد ... يه قلقلي داد ... يعني يه توپ قلقلي داد!)
ققی: اصلاً شوخي خوبي نكردي ادي ... اين بندارو باز كن از دورمون ... !
ادی: من كه نبستمتون!
ققی: پس كي بسته!

يه صداي قهقه ي بلند و خشن و پشت بندش يه رعد و برق به گوش ميرسه!
-من بستمتون ... كوهاهاهاهاها ...
-چي؟! كريچر؟!!
كريچر: حذب نابود شده ...
ادی ميپره و جورابای كريچ رو در مياره و ميدوه كه بره ... !
كريچ: وايسا ... نقشه خوبي بود ... فقط دفعه بعد خواستي از اينكارا بكني؛ منو بنداز توي يه كوله پشتي گنده تر ... ديشب خفه شدم توي اين كوله پشتيت ... حالا ميتوني بري!
ادی يه تعظيم ميكنه، ميياد يكم كريچ رو باد ميزنه ...
سرژ: اي اديه خائن ...
ققي: من تو رو مثه خودم زير پرو بالم گرفتم و به اينجا كشوندم ...
بروديك: تف بر تو ...
فنگ: حذب هيچوقت از يادها نميره ...
كريچر: كرشيو ... كرشيو ... كرشيو ... كرشيو ... كوهاهاهاهاهاها ...
ادی هم كه كلي ذوق كرده بود، بدو بدو ميره تا همه جا اعلام كنه حذب نابود شده و از مردم جوراب مژدگوني(!) بگيره!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۵

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
در پشت در های بسته یه کم اون طرف تر از جایی که ای کیوسان نشسته ؛ادوارد داره جواتی میرقصه و اصلا عین خیالش نیست که جلسه ی مهمی اون طرف درها در حال برگذاریست..
در آن جلسه قرار است تا اعضای جدیدی وارد حزب شوند و تمام سران و حکمای احزاب، دور هم جمع شده اند تا در این مورد به بحث و بررسی بپردازند.

تا به حال اسامی درک،جوزف،وینتی،ارنی،اوگدن مورد بررسی قرار گرفته و همه رد شده اند.

ققنوس با افسوس سری تکان میده و لیست اسامی که جلویش وجود داره نگاه میندازه
ققنوس:آخرین فردی که باقی مونده،فرگوس فینگانه.

با خارج شدن این کلمات از دهان ققنوس، سکوتی سراسر اتاق را فرا میگیره.بینز که در هوا شناوره ،حواسش نیست روحه و لیوان آب رو در دهانش خالی میکنه و باعث میشه قطرات آب بر روی هدویگ که درست در زیر او نشسته است،بریزه.آوریل صدایی گنگی را از گلوی خود خارج میکنه و برادر حمید با نگاه کردن به چشمان سرژ سری تکان میده.
ققنوس:اون طور که بوش میاد ایشان هم قبول نمیشوند.........ختم جلسه رو اعلا.....
سرژ:یه لحظه....من به شما ثابت میکنم که این فرگوس یک حذبیست و خودش را به عنوان عضو تازه وارد جا زده.
طبق مدارکی که ما در دست داریم....

هشتصد تا صفحه رو از زیر لباسش در میاره.
ققنوی:این همه مدارک در دست داشتیم و خبر نداشتیم؟
سرژ یک صفحه رو از میان هشتصد صفحه میکشه بیرون و به صحبت ادامه میده:طبق مدارکی که در دست داریم ایشان در آخرین اقدام انقلابی خود در نحوه ی برخورد رول سیاسی نوشته است.....من جمله جمله ی این رول را برای شما نقد میکنم.

«آسمان صاف بود و ستارگان پر نور تر از همیشه در آن تجلی می کردند. فقط وجود چند تکه ابر این خلوت را برهم میزد»
سرژ:در اینجا ستاره ها همان کاربران معمولیند.و ابر ها نماد از مدیران دارند.یعنی مدیران اجازه نمیدهند که کاربران پیشرفت کنند.

«زمانیکه که ابرها در جلوی ماه قرار می گرفتند زمین تاریکتر از هر زمان دیگر در ظلمت فرو میرفت»
سرژ:در اینجا داره به دخالت مدیران در فروم اشاره میکنه.یعنی زمانی که مدیران در فروم دخالت میکنند،دعوا میشه.

«برای آنکه سیاهی شب را نبیند چشمانش را بست تا در ظلمت وجود خودش، بر ترسش غلبه کند»
سرژ:دعوت به جهاد

«نمی دانست که چه مدت است که در این مسیر رودخانه مانند در حرکت است»
سرژ:داره اشاره میکنه که عضو قدیمیه....میخواد بگه زمان عضویت دقیقش مشخص نیست.

«شاید این مدت کوتاه آرامشی هر چند اندک را به او باز گرداند»
سرژ:شاید بتونه از طریق تازه وارد نشون دادن خود،حال مدیرا رو بگیره و به آرامش برسه.

ققنوس:با توجه به توضیحات سرژ،فرگوس فینگان به عضویت حزب در میاد...


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۶ ۲۱:۵۸:۴۴

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


نحوه برخورد!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
پ.ن(پيش نوشت!):خداروشكر من نه قدرت رول دارم نه شناسم سه رقمي و چهار رقميه!


نحوه برخورد از كدوم وره؟ از اين وره يا از اون وره؟


-هي ... من خيلي بيكارم! چيكار كنيم؟
-آي گفتي ... بيا بريم خيابون شايد يه نقطه ي نوراني ديديم!

**تو خيابون**
-اه ... اومديم اينجا مغازه بستني فروشي زديم شيرموزارو كه هيشكي نميخره، اونوقت آخر شب كه ميخوايم مغازه رو ببنديم مجبور ميشيم بريزيمشون تو جوب!
-آره والا ... اين مردم كه به فكر ما نيستن! بيا بريم دنبال يه كار ديگه!
دو فرد ارزشي همينجوري داشتن تو خيابون ميرفتن و دنبال كار ميشگتن كه به يه تابلو ميرسن: "ستاد مركزی حذب ليبريال دموكرات جادوگرياليستی"
-اينجا ديگه كجاست؟
-نميدونم ... من كه خيلي بيكارم!
يكي از اين دو فرد رو ميكنه به ساختمون و داد ميزنه(به طوريكه نور ازش ميزنه بيرون!): ببينين ... من اصلاً با كسي دشمني ندارم ... قصد توهين هم ندارم ... بوق بوق!
در همين حين از پنجره ي ساختمون دو پرنده ي زيبا بيرون ميان! يكي از اين دو پرنده جلوتر ميياد و ميگه: بله ... كاري داشتين؟

دوربين ميچرخه و ميره توي خيابون بقلي:
-كرشيو
-آواداكدورا
-جاخالي دادم
-تو حريف خوبي نيستي هري
-اگه اين كله كچلت نبود تا حالا سه بار كشته بودمت
-آواداكدورا
(اينم واسه اينكه نگن پستت هري پاتري نبود!)
فرد هري نام، فرار ميكنه توي خيابون بقلي! هري دو فرد ارزشي رو ميبينه كه دارن با دو تا پرنده جيغ و داد ميكنن!
هري ميره جلو و ميگه: از رنگ پراي نارنجيت خوشم نميياد ... آواداكدورا !
پرنده ي زيبا محو ميشه و هري راهشو ميگيره و ميره!

پرنده ي سفيدرنگ: آفايون ... چيكار ميتونم بكنم براتون؟
-ببين من اصلاً قصد توهين ندارم ... بوقي!

در همين احوالات يه جن خونگي از همون حوالي رد ميشده!
جن: به سلام هدي ... چطوري؟
پرنده ي موسوم به هدي: به به ... كريچ جون ... تو چطوري؟
فرد ارزشي: واي واي ... ببين چه بد صحبت ميكنه اين پرنده هه!
اونيكي فرد ارزشي: تو چجور جني هستي؟ ... چرا جوابشو ندادي؟
-ببينم شما نمفهميديد پست من رو كي پاك كرده؟

ناگهان همه ي نورها بلعيده ميشن و يه فرغون از بالاي سقف ساختمون حذب ميفته پايين وسط جمعيت!
فرغون ميپره توي جيب يكي از افراد ارزشي و ميگه: سلام چطوري عزيز؟
فرد ارزشي؟ وا ... فرغون سخنگو نديده بوديم ديگه!
فرغون: آره اين خون آلود هم هميشه همينو بهم ميگه! چي بود اسمش؟ ... آهان ... بارون!
كريچ و هدي كه متوجه اومدن فرغون نشده بودن به حرف زدنشون ادامه ميدن كه يكي از اون دو فرد ارزشي ميپره وسط: ببينين من قصد توهين ندارم ... مفلوكا!
كريچ: چرا؟
فرد ارزشي: آخه جواب حرفاي بد اين پرنده رو نميدي!
كريچ: نه ... هر چي اون ميگه منم دارم جواب ميدم!
فرغون از توي جيب فرد ارزشي ميپره بيرون و ميگه: ديدم در بازه گفتم منم يه چي بگم همه بفهمن من سخنگوئم! اوف كريچ ... چه حوصله اي داري تو كه جواب اينو ميدي! من كه اصلاً وقت ندارم!
هدي: آره خب ... يكي از شرطاي مدير شدن اينه كه وقت نداشته باشي!
-ببينم شما نفهميدين پست من چرا پاك شده؟

در همين اثني درب ساختمون حذب باز ميشه و يه نفر ميياد پايين: اينجا چه خبره هدي؟
يكي از اون دو فرد ارزشي: من اصلاً قصد توهين ندارم ... بوقيا!
از اون طرف خيابون يه فرد ارزشيه ديگه به محل تجمع ميياد و ميگه: ايني كه كنار من ميبينين، به من گفته كه بهتون بگم؛ خيلي خفنم و تا حالا سه بار توي كوييديچ چهارم شدم و با همه دوستم و دو روز ديگه ناظر ميشم و تازه وارد هم هستم!
-ببينم شما نفهميدين چرا پست منو كه پاك كرده بودن، بر نميگردونن؟
هدي: خب بچه ها ... من رفتم ديگه!

هدي ميره و يه خانوم از ساختمون حذب ميياد بيرون: من ديگه خسته شدم! ميخوام برگردم فنگ شم، بعدشم برم ...
يه دختره از كنار تجمع رد ميشه و ميگه: اه اه ... چقده از حذب بدم ميياد!

كريچ: خب همه رفتن ديگه ... برين خونه هاتون!
فرغون: ولي حيف شد ... !
يه روح از ناكجا آباد ميياد و ميگه: خب ... همه ي ولگرداي توي اين ساختمون جمع آوري شدن و از شهر انداختيمشون بيرون!
-هيپ هيپ ...
-هورا ...
-هيپ هيپ ...
-هورا ...
-ايول ...
-آخجون ...

در گيروداد اين شادي ها فردي ارزشي كه تشتي پر از جوراب رو زير بغلش داشت به محل تجمع دخول ميكنه و ميگه: اينجا چه خبره؟
-هيچي در حذب رو تخته كردن!
-تو نيز وارد شده، به دبكه(پايكوبي) بپرداز!(احتمالاً يارو تازه هملت رو تموم كرده بوده!)
فرد ارزشيه جوراب به دست ميگه: اوا ... من تازه اومده بودم بريم حالي به حولي! خب حالا اشكالي نداره، بالاي همين ساختمون كارخونه آفتابه سازيه كالين رو راه ميندازم ... !
فرغون: فقط بيناموسي نباشه
جوراب به دست: چشم!
كريچ: توهين هم نبايد بكني!
جوراب به دست: چشم!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آشپزخانه وزارت

وقتى وزير هوس خورش فسنجان ميكند!


دو نفر آشپز، يك نفر ريشو يك نفر بي ريش، مشغول آماده كردن ظروف مخصوص غذا پذى (شامل ديگ،‌ ديگچه، قابلمه، ملاقه، چكش، كلنگ، بيل،...) هستند.

يكى از آن آشپزها كه ريش ندارد نقاب بر چهره دارد و آن ديگري كه ريش دارد نقاب بر چهره ندارد.

آني كه ريش ندارد بسيار به بيل علاقمند است و هميشه براي همزدن و جابجايي غذا و كشيدن آن از بيل استفاده ميكند.

آنى كه ريش دارد بسيار به آفتابه علاقه دارد. تمامي مايعات را در آفتابه ها ميريزد و حتي گاهي اوقات نوشابه را با آفتابه سرو مي كند!

هر دو نفر ابزار ويژه خود را چيده و آماده مهيا كردن خورش فسنجان ميشوند.

ريش دار به بي ريش: حالا مرغ از كجا بياريم؟ ميدوني كه فسنجون نياز به گوشت مرغ داره،

بي ريش: به نظر من ما مجبور نيستيم از مرغ استفاده كنيم! دو تا جوجه خروس هم از دكون بغلي بخريم حله.

پاكت نامه اي ظاهر ميشود و با ريش آن را در هوا مي قاپد و ميخواند:

مواد اوليه اصلى شما در راهند! كاردهايتان را آماده كنيد.

همزمان قفس بزرگي از در به داخل پرتاب ميشود.

در اين قفس دو پرنده موجود و بر هر پرنده اي پري واجب. يكي پر قرمز ديگري سفيد. يكي ققنوس و ديگري جغد است.

يك مامور شيشه نوشابه اي قوي هيكل و زمخت نيز وارد ميشود و يك لگد ديگر به قفس ميزند (به طوري كه صداي قدقد و هوهووي دو پرنده آشپزخانه را پر كند!) و فرياد ميزند: شما دو تا! اينا رو واسه شام امشب ميخوايم! از هاگوارتز چند تا مهمون اومده برا وزير ميخوايم سنگ تموم بذاريد!

بي ريش با ديدن پرنده ها چشمانش گرد ميشود و رو به با ريش لبخند ميزند.

- كاريت نباشه!‌ يك خورشتي برات بسازم يه وجب روغن ماهي روش باشه!!

-----------------

بيست دقيقه بعد دو آشپز ققنوس را به زور نگه داشته بودند و تلاش ميكردند تا مقداري آب به او بنوشانند.

- قرررر! قرررر! اخخخخخ توفف!

- عجب پرنده بي مغزيه ها! اگه آب نخوري كه نميشه! بايد آب بخوري ! كاريت نداريم كه ميخوايم بسملت كنيم.

- قققققررررررر!!!

- با ريش جان آب نميخواد ولش كن! بيا همينجا كارشو بسازيم!

- ا ا ا! تو ميخواي اين زبون بسته تشنه از دنيا بره؟؟ عمرا!‌بيا بيا عزيزم يه ليوان آب بخور.

جغد درون قفس براي خود هوو هوو سرداده بود و خود را به اين طرف و آن طرف ميزد. اما بالاخره نوبت او نيز مي رسيد.

بي ريش كارد را زير گلوي پرنده قرمزرنگ كشيد و كار تمام شد.

-----------

دو ساعت بعد

- به به عجب خورشتي شد!‌ من تا بحال همچين گوشت لذيذي نخورده بودم.

بي ريش جواب داد: پس فكر كردي من واسه چي اينقدر اصرار داشتم سر آب اينقدر وقت تلف نكنيم! فكر كردي من با اين پرنده مشكل داشتم؟‌ ميخواستم زودتر كارشو بسازم؟ نه عزيزم اشتباه ميكني! چقدر خوشمزس!

ديگ بزرگ در حال قل قل كردن بود و دو آشپز با ولع به آن ناخنك ميزدند.

جغد درون قفس همچنان هوو هوو ميكرد و گويي دلش ميخواست كمي از آن غذا بچشد. اما شايد از اين ميترسيد كه فردا قرار است تبديل به زرشك پلو با جغد شود؟؟!

ريش دار موي بلند قرمزرنگي را از داخل ديگ بيرون كشيد و با اين حالت به بي ريش نگاه كرد: مگه من صد دفعه بهت نگفتم اون موهاتو ببند! چرا مواظب نيستي؟؟! اگه اين مو توي دهن وزير در ميومد هممون به سياهچال ميفتاديم! شانس آوردي!

بي ريش خنديد و گفت: باشه! بريم كه غذا رو ببريم واسه وزير نوش جان كنند.

------------------------------
و اينچنين شد كه بيست نفر از وزيران و معاونين + مهمانان به دليل داشتن آنفولانزاي پرندگان به سنت مانگو منتقل شدند.


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۰:۲۷ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
ساعت:4 صبح
مکان:ستاد شبانه روزی حذب
دو پرنده ی زیبا در قفسی از سقف آویزان شده اند و در حال آواز خوندن برای عده ای هستند ؛که دور یک میز گرد نشسته اند.پرنده ی سفید رنگ هو هو میکند و پرنده ی نارنجی،آخرین آهنگ شجریان را با قرقره ای مستانه،از نوک خود بیرون میاندازد.

بزرگان حذب،در این وقت صبح،جلسه امنیت حذبی را با حضور کمترین اعضا تشکیل داده اند تا هر چه سریعتر صدای اعتراضات را در گلو خفه کنند.

کریچر:همش تقصیر شماست....این اطلاعات مخفی،از کجا به بیرون میره؟
اسکاور:منم علاقه مندم که بدونم......چرا الان؟......چرا توی این شرایط؟

دیرینگ.....بوق.......دیرینگ.....بوق......دیرینگ(صدای تلفن)
سرژ:سریع حرفت رو بزن.....توی جلسه ام.....
بینز از پشت تلفن:شش تا پست دیگه زده شد...سریع تصمیم بگیرید.....دیر بشه نمیتونیم جمعش کنیم....
سرژ:بوق.....بوقی.......تو هم کودتا گر شد؟......مگه من نبودم که نجاتت دادم؟......مگه من بزرگت نکردم؟
بینز:
سرژ:من بود و نبودشون را یکی میکنم....من خودم امروز کودتا میکنم.....من(حرف سیاسی)

....شتلق....(صدای کوبیده شدن گوشی به دیوار)
خرچ ..تق..خرچ(صدای باز شدن قاب گوشی و پاشیدن اجاز به در و دیوار)

دیرینگ.....بوق.......دیرینگ.....بوق......دیرینگ(صدای تلفن)
دیرینگ.....بوق.......دیرینگ.....بوق......دیرینگ
دیرینگ.....بوق.......دیرینگ.....بوق......دیرینگ

اسکاور:باب اون تلفن رو جواب بده...سرمون رو برد...یه اهنگی هم بذار که کمتر بوق داشته باشه...پس فردا میگن اهنگش بوق داشت
سرژ:چه شکلی جواب بدم؟...گوشی خرد شده...بگردید تیکه هاش رو بدید به من..
ملت حاضر در جلسه در یک حرکت انقلابی(خفن تر از انتحاری) میرند زیر میز و دنبال قطعات میگردند.
-بگیر...یکیش پیدا شد....
-یکیش هم اینجاست....
-بیا اینم از این....
با فریاد حذب میرم بالا...1.2.3.
-حذب

همه یکدفعه سرشون رو از زیر میز میارند بالا.
ملت حذب به این شکل به قطعات ریخته شده بر روی میز نگاه میکنند.
یک عدد دمپایی،یک عدد دستمال کاغذی،بند کفش،ناخن پا،بیژامه،جوراب و .....

اسکاور:بدید من مونتاژ کنم....هرچی باشه از همه خفن ترم
صدایی از درون قفس:حرف بزنی یه کاری میکنم که ملت 160 تا پست بزنند....دست نزن کار خودمه.تازه زنگ میزنم به علی،حالت رو میگیرم.

کریچر:مثل اینکه قضیه رو جدی گرفته.....زیاد صحبت کنی اون یکی پرنده رو جایگزینت میکنم.....اون رو میکنم ققنوس،تو میشی هدویگ.

سرژ:شکی نیست که من خدا هستم....من مونتاژ میکنم....تازه، گوشی مال منه

کریچر:اون گوشی رو که با کمک های مالی به سایت خریدی.....

بوق....حذب... مسلسل دیگر اثر ندارد....
بوق ...حذب... مسلسل دیگر اثر ندارد...
مردم به مقابل ستاد رسیده بودند و بحث بر سر مونـتاژ گوشی ادامه داشت.


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۰:۳۰:۰۴

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
دفتر ستاد حذب ليبرات، دمو ، كرات جادوگر يا ليستي؟

ساعت 3 نيمه شب،


سرژ تنها روى صندلى راحتى خود نشسته، آروم آروم، تاب ميخوره و به ترانه اى كه هم اكنون از راديو امروز به گوش مى رسه گوش ميده و لذت ميبره.

- آآى تو عشق من بودى... من بي تو نبودم.. تو جان من بودي... از تو نخوندم.. آآيي (خودتون بگيرين چه مدل آهنگاى بامحتوا و غيرناموسى اى رو ميگم!)

تق تق تق تق!!... . تق تق تق تق!!...

سرژ در عالم رويا به سر مي بره و اساسا در حس فرو رفته كه در آوردنش كار نوك هدويگه و بس! عمرا اگه درو باز كنه!

تق تق تق تق تق تق تق شتتتتتتققققق!!! (صداى انفجار شيشه هاى ستاد)

برودريك نبود با سر به داخل مياد و سر سرژ فرياد ميكشه: هووي بوقي! باز كه نشستي داري راديو امروز گوش ميدي! چرا در ستادو قفل كردي؟؟‌ نميگي يه وقت كسي دستشوييش گرفته باشه؟!

سرژ يك چشمش را باز كرد و گفت: مگه الان خوابگاه مديران نبودى؟ همونجا كارتو انجام ميدادي ديگه!

برودريك نبود، نبود كه اين متلك را بشنفه و الا به سرژ نشون ميداد كه يك بوق چقدر صدا داره!


--- دم خلوتگاه حذب -----

شررررررر قام قام قام قام پووفففف!!

برودريك، شلوار بالا كشان، از آنجاي نوراني بيرون مياد و در حاليكه دو برابر قبل درخشش داشت خودشو به سرژ ميرسونه.

سرژ كه متوجه افزايش شديد نور در اتاق شده بود و همينطور حضور برودريك نبود را با تمام وجود احساس ميكرد از جا پريد و پشت دستگاه فتوكپي قايم شد : ب... ب... با من كاري نداشته باش! دفه ديگه در نزده درو برات باز ميكنم! من بي گناهم! باور كن من سرژم! اگه فكر كردي من وبمسترم كور خوندي! من سرژم ببين! ببين ريشامو!

برودريك نبود روي صندلي راحتي نشست و با لحني رئيس مآبانه گفت: اعلاميه ها رو تكثير كردي؟ پخش كردي؟

سرژ گفت: آره! همش تكثير شد دادم دست هدويگ ببره بين محله فقير نشينا تقسيم كنه.

تق تق تق تق! ( شيشه كه خورد شده بود چطور الان باز صدا ميده؟ اينم از رموز ناشناخته دنياي حذبه!)

هدويگ خونين و مالين به داخل پريد و نفس نفس زنان هوهوو كرد:

- بينز! بينزو دستگير كردن!

- وا اسفا! واويلا! چي ميخوان از جون اين ملت! الان زنگ ميزنم ققي خودش كارا رو ريديف ميكنه!

-------------- دفتر وزير سحر و جادو - هري پاتر ------------

هري پاتر پا روي پا گذاشته و ميز را مزين فرموده (نگرفته چي شد؟ فرض كن رئيس يه جا هستي و تصميم داري پشت ميزت دراز بكشي! پاهاتو چطوري ميذاري روي ميز؟ حالا گرفتي؟ عمرا!) و در خواب خوش فرو رفته است.

در گوشه اي از اتاق آتش روشني ميدرخشد و بعد تبديل به جسم قرمزرنگي ميشود كه آن جسم قرمز رنگ تغيير حالت داده و به پرنده اي زيبا و جادويي مبدل ميشود.

بسيار‌ آرام و پا ورچين پا ورچين به ميز نزديك ميشود.

- هري پاتر! تكون بخوري گردنتو خنج ميندازم! (خنج همان چنگ زدن در گويش بوشهريست!)

- تت.. تتو... تو كي هستي؟! چطور تونستي وارد مكان اختصاصي وزارت بشي؟!

- صداتو بيار پايين! يكي از همكاراي گل و دوست داشتنيت زده بينز ما رو پيچونده! بينز رو آزاد كن وگرنه يه زخم ديگه طرف چپ پيشونيت درست ميكنم تا ولدي بهت بگه كله زخمان (زخمان مثناي زخمي است! )(آموزش عربي! بشتابيد كنكوري ها!)

- ب.. باشه! همين الان! (هري در فكرش: واسه من قد قد ميكني پرنده مزاحم؟ حالا ديگه از ققنوس بودنت سواستفاده ميكني؟ دامبل بهت ياد نداده به حرايم خصوصي نباس وارد شي؟)

===========
ادامه ندارد!


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
صدای تق تق سوختن چوب های تر،با دینگ دینگ حاصل از انبساط و انقباض پیت 18 کیلویی روغن، ترکیب میشد.
جمعی از ارزشیان این مرز و بوم،دور پیت حلبی،حلقه زده و بیخیال نسبت به امورات دنیا و بدون احساس بوی گند لاستیک سوخته،در حال چه چه زدن هستند

سایه ی شاخه های بلند بلوط،نقش زیبایی را بر زمین حک کرده و جغدی نیز،بر روی آن،نظاره گر داستان است.

اسکاور:مرغ سحر ناله سر کن.....
هری،بیل،کوییرل،کریچ،بارون و ....:ناز نفست...به به....عشقی....دمت گرم..(انواع و اقسام اصطلاحاتی که در این مورد به کار میره)
اسکاور در حالیکه کمی سرش را به نشانه ی احترام خم کرده،ادامه میده:
-داغ مرا تازه تر کن.....
سوت بلبلی ملت،با صدای هوهوی جغد،همه ی منطقه رو فرا میگیره.....


بیل در گوش کوییرل:ببین سیب زمینی ها آماده شد؟
کوییرل:نه.....ده دقیقه دیگه آماده میشه...
بیل:من دو تا میخورما.....

کوییرل:به به........(داره به اسکاور میگه)

در همان حالی که کوییرل و بیل در حال صحبت بودند؛اسکاور چند بیت رو جا انداخت و به خواندن ادامه داد.
-بلبل پر بسته ز کنج قفس درار...نغمه ی ازادی نوع بشر لالام(اینجاش رو بلد نیست و آهنگ میره)
ملت که میدوند قضیه چیه،سه سوت شروع میکنند به انواع سوت و دست و فریاد های خفن......

کریچر:کوییرل اون سیب زمینی چی شد؟
کوییرل:الان داره آماده میشه.....
هری:بدو.....من در الیزه با مستر زوپس دیدار دارم....نمیتونم منتظر بمونم.
کوییرل با سیخی که در دست داره،تیکه های سیاه شده ی چوب رو کنار میزنه و شروع میکنه به گشتن پیت....
کوییرل:هیچ اثری از سیب زمینی ها نیست؟...
هری:سریع بگید که کار کی بوده؟.......بهتون وقت میدم.
مدیر ها:

اسکاور:هرکی این سیب زمینی ها رو خورده،از گرسنگی ما خبر نداشته و قطعا نمیدونسته سیب زمینی چی هست!
کریچر:سیب زمینی جان!من شما رو به پیت برگرداندم.
بارون:من خودم این سیب زمینی ها رو خوردم......قبلش به باک بیک هم گفتم.....الان هم وقت توضیح دادن نداشتم.....وگرنه براتون میگفتم.بله...شما اول بیاین و مشخص کنید چه فردی سیب زمینی گل خانه ای تولید میکنه.مشخص کنید کی بود که نرخ سیب زمینی رو گرون کرد؟چه فردی به بینز گفت که :سیب زمینی ها رو تنهایی برو بالا؟...اصلا هم انتظار نداشتم که کریچر سیب زمینی رو به پیت برگردونه.

یه صاعقه توی هوا میخوره
صدای بینز:هی بارون.....منم بینز......ببین داداش.....خالی نبند...اون زمان که شما دیب دمینی میخوردی،من اینجا بودم(هیچ ربطی نداشت)...شما باید بیان و اثبات کنی که من سیب زمینی خوردم....نمیشه همین شکلی خالی ببندی!

بیل:شما دخالت نکن...مسائل مدیرا بین خودشون حل میشه.....
هری :برید بابا....خدا شفاتون بده....مارو ببین با کی اومدیم سیزده به در
عله برمیگرده و در راستای تاپیک،از کنار خانه های هاگزمید میگذره و در مقابل هاگزهد،از نظر ها پنهان میشه.
مغز نویسنده:(هاگزمید چیه؟......این پست رو توی حذب میزنم تا همه بخونند)
----------------------------------------
جای یه سری از این شخصیت ها تغییر کرد
پست نمادینه با گرایش به ارزش پرستی نمیه افراطی


[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
ساعتی از ساعت های نیمه شب گذشته بود

عده ای در تاریکی کنار شومینه ای نشسته بودند و مشغول تفحس و حتی تنفس بودند!!

در تاریکی کسی به سوی انها امد

برادر حمید:سیاهی کیستی

-کوییرل آسلامی!!

برادر:دارکی آسلامی بود بعدش کالین بعدشم من ادعای آسلامی دارم تو چی میگی؟!!

-من عقده سر خورده دارم من هم آسلامیم...اصلا تو چقدر حرف می زنی

سیاهی یک منو از جیبش در آورد و دکمه ای روی منو رو فشار داد!!
لحظه ای بعد برادر حمید توی اون عده نبود!!

کوییرل: خوب من برم دیگه

ادی:برای چی اصلا اومده بودی؟!!

کوییرل:به تو چه می زنم شپلخت می کنما

ادی:برو بابا مال این حرفا نیستی من بی ناموسیم ها مواظب خودت باش

کوییرل:آهان خوب شد گفتی من اومده بودم بی ناموسی رو ریشه کن کنم!!من مبارز و مجاهد راه ضد بی ناموسی هستم!!

پخ...و ادی هم دیگر در اون جمع نبود

کوییرل خوب من برم!!
کوییرل از در خارج شد که ناگهان روحی از دیوار اومد تو
ققی:من نمی دونم اینجا انجمن مدیران یا تالار خصوصی

بارون که از دیوار اومده بود با صدای فوق العاده گیراش شروع کرد به صحبت کردن
-من مدیرم من باید از انجمنام خبر داشته باشم مدیری که از انجمناش خبر نداشته باشه مدیر نیست!!

ققی:همین دو دقیقه پیش اومدن خبر گرفتن برو دیگه!!

تق تق تق ... تق تق تق

هری خیلی با تیریپ شخصیت در زد و لی بدون اینکه کسی بگه بفرمایین وارد تالار شد

دخترا هم شروع کردن غش و ضف رفتن

فلور :وای اری بیا ببوسمت!!
چو:نه نرو جلو دوست پسر سابق من بود

هری:ببینید دخترا ما بعدا به اونجا ها می رسیم من الان برای کار مهم تری اینجام!!

و بر میگرده به سمت حذبی ها و بارون که داشتن کل کل می کردن

هری:به نظر من نباید 70 تا مدیر هی بیان و برن بیانو برن من خودم به صورت دائمی تو تالار ریون می مونم و ازش محافظت می کنم!!
و دیگه اینکه آب و هوای اینجا خیلی خوبه

و با لبخند شرورانه ای به دخترا تالار نگاه می کنه!!

فنگ که سگی غیرتیست به سرعت شروع به واق واق می کنه و غیرت خود رو نشون میده

ققی:انیتا تو بیا اینور تو با حذبی!!

هری:خوب بارون تو برو دیگه من اینجا هستم عزیزم!!ببخشید من خیلی خستم میشه جای استراحت منو نشون بدین

ییهو 600 تا دست مثل مجید دلبندم از خوابگاه دختران میاد وسط تالار و یقه هری رو میگیره و هری با کله میره تو خوابگاه دختران!!

سرژ:اه این چه وضعیه بریم بخوابیم ادامه جلسه برای فردا شب!!

شب بعدی

سرژ:در راستای نهادینه ساختن زیر ساخت های رول پیلینگ جادوگران...

-آآآآآآآآآآآآآ
ققی:بابا چه خبره تو این خوابگاه دختران دارن گرگن به هوا بازی می کنن بابا ما جلسه مهم داریم

بیل از پشت گفت:ببین می خواد بگه جلسه داریم که خودش رو بزرگ کنه دچار خود بزرگ بینی شده

همه بر می گردن به سمت در تالار نگاه می کنن و می بینن بیل و کوییرل تو تالارن

آنیتا:مگه قرار نشد دیگه هری تنها اینجا رو کنترل کنه!!

کوییرل:من یه شکلک جدید ساختم می خوام برم به هری نشون بدم!!
می بینم که خوش و خرم بی ناموسی تو این تالار ریشه کن شده آفرین به هری!!

بیلیوس ویزلی:خوب برادر زاده ی عزیزم بیل تو اینجاا چیکار می کنی

بیل:اِ عمو تو اینجایی تو وسط این ارازل چیکار می کنی؟!

و بیل با نگاه های خشمناک حذبی ها رو به رو میشه!!
بیل:من یه مقاله درست کردم میخوام برم با هری نشون بدم با اجازه منو کوییرل بریم سریع تر کارمون رو انجام بدیم!!

و به سمت خوابگاه دخترا می رن

کوییرل در و باز می کنه و در عرض چند ثانیه در و میبنده با صورتی که از فوران خجالت قرمز شده راهش رو میکشه و به طرف در تالار می ره

بینز:ببینم کوییرل گفتی بی ناموسی ریشه کن شده

و کوییرل خودش رو به نشنیدن زد و همراه بیل از در خارج میشه


سرژ:خوب به ادامه جلسه می پردازیم

آنیتا:صبر کن بابا این بارونم که اینجاست

ققی:تو اینجا چیکار می کنی؟!!

بارون:من می خوام بدونم اون پرنده ای که زیر لباس آنیتا قایم شده اونجا چیکار می کنه؟!منم اونوقت می گم اینجا چیکار می کنم

آنیتا:یه پرنده ی بی نوا بود لب پنجره دیدم پرو بالش شیکسته آوردمش تو تالار

بارون:ببینمش

و هدویگ از زیر لباس میاد بیرون!!

هدویگ:ببین بارون جلسه ی مهم حذب بود من باید شرکت می کردم

بیل:میخواد بگه منم جلسه مهم دارم دچار خود بزرگ بینی شده

ققی:ماااااااااااااا...باز که تو اینجایی

بیل:مقاله جدید اوردم

تق تق تق

بیل:بیا تو مونا

اکتا:کی مونا این کیه

بیل:مدیر گالری اومده عکس نشون بده به علی

در همین حین یه پرنده چنجره میاد تو

بارون:اِ سلام مازیار
فنگ:واق واق(این کیه؟!)

بارون:این مدیره دیگه مدیر منم مدیرم ولی هیچ فعالیت خاصی ندارم اینم همین جوری مدیره!!

باک بیک:نه من یه فعالیت بزرگ کرده یه تم ساختم الان یه گوشش خراب بود اومدم به علی نشون بدم ببینه خوبه

در همین حین کوییرل هم از در اومد تو

کوییرل:ببینم دستار من گم شده تو تالار شما نیفتاده

به شما هم که اینجایین

هری از خوابگاه اومد بیرون:
این اعضایی که می گم یه هفته بلاکن ققی آنیتا هدویگ سرژ فنگ بینز اکتا
ققی:چرا؟!!
هری:چون چو میگه
چو:شما طوفانین باید برین

حذبی ها:مااااااااااااااااااا
یک ساعت بعد

8 مدیر توی تالار روی مبل نشسته بودن و در حالی که فوتبال می دیدن تخمه می شکستن!!


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
چرا ازم بدت میاد .. چرا داری نفرت ... وقتی منو می بینی بگو دوست داری چقدر ... که نقوذ کنی به من ... چیزی جور کنی که من ... هر چی که آبرو دارم به باد بدم ... سیر سعودی داره فشارت ... این متن و بخون تا بکنم بهت چیزایی رو ثابت .
-----------------------------------------
حذب و کذب

پشته مرلین گاه – دفتر جلسات محرمانه حذبی ها

ققی بالاتر از بقیه با یک دست کت و شلوار سیاه نشسته است و بقیه در طول میز نشسته اند ... ققی : من امروز شما رو جمع کردم که با شما در مورد مشکلات دنیای جادوگری و مخالفت با مدیران آب دور خیاری صحبت کنم ... بسی خوشحالم که هر روز عده ای ساده لوح تر را می بینم که به جمع سرد ما می پیوندند .
ملت حذبی : سو سو سو ... ایول ... دست دست به افتخارشون .
ققی که حسابی کیفور شده : مرسی .. مرسی ... حالا چون اسرار میکنید یک دهن رپ جادوگرانی می خونم .
ققی .. ققی ... چرا ازم دست بالا .. تو بدت میاد .. ساکت حالا ...
+چرا ازم بدت میاد چون کارام خزانت داره ... یا چون پرنده یکی از مدیرام شناسه ام پارتی داره

+یا که چونکه شیش تا دونگه ، ایفای نقش به نامه منه گنگه ... حواسم و جمع میکنم تا کسی نشه گنده

+چون که قوانین رونده ... توی جنگل بزرگ همیشه کوچیکه خورده

+اینا حقیقت هایی که خیلیا میگن ... پس حرفم و میزنم بد میرم

ملت محفلی : ایول بابا ..
بینز برای عرض دستمال یزدی : داش ققی صدات ابی رو خورده ... خیلی نوکریم .... بابا شجریان ، پرشن رپ
ققی : مرسی از همتون ... همتون و دوست دارم ... خوب میرسیم به صحبت های اصلی ... آقا هر مدیری که حرف اضافه بزنه تو دهنش میزنیم .
ملت محفلی : بوی گل محمدی ... ققی ما خوش آمدی ... مرگ بر وب مستران .
ققی مجددا : بی ناموسا بزارید چرت و پرتم و بگم ... بله من تو دهنه مدیرا میزنم ... من مدیر تایین میکنم ...من انجمن مدیران رو می خونم ....
ییهو بیل ظاهر میشه و با این حالت رو به ققی نگاه میکنه :
ققی آب دهانش رو قورت میده : من مدیرا رو دوست دارم ... از اسکاور دستمال ابریشمی برای مصارف ویژه میخرم ... بابا مدیرا خیلی مهربونن .... ملت فرار کنید ...
بیل همچنان نگاه ققی می کند :
ققی : آقای ویزلی من از طرف حذب همین الان اعلام می کنم ما شکر خوردیم ... قول میدهیم این بار با نون بخوریم که سیر شویم .
بیل : باشه اگر قول بدی حیون خوبی باشی دیگه کاریت ندارم ... پس یادت باشه که آمپول هاریت و حتما بزنی که دیگه از اون پست نزنی ... باشه ؟
ققی : باشه .. چشم ... عمو بیل برام دونه سرخ شده میگیری ؟

و این چنین بود که حذب بر حرف هایش استوار بود و بر ضد مدیران می جنگید .


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۶ ۱۵:۳۴:۵۵

تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
تاريخچه ي حذب



200 سال قبل ميلاد ...روزي از روز ها ...

اهورا حذبا بر تخت شاهي لميده وبه اطرافش مي نگريست و در افكارش نقشه هاي مخوفي را براي منهدم كردن مديران جادوگران پي ريزي مي نمود تا شايد روزي بتواند به آرزويش برسد . وي دو حيوان خانگي بداشت ، يكي سگ و ديگري ققنوس .هر دو بسي سر به زير بودندي و جز علوفه چيزي نمي خوردندي . اهورا حذبا هيچ گاه از لغت نوكر يا كنيز استفاده نمي نمود و خدمت گذارانش را از نوع مذكر ، ممد خطاب كردندي و خدمتگذارانش را از نوع مونث ، فاطي خطاب كردندي .
اهورا حذبا در افكار خويش غوطه ور بود كه ممدي بر او رسيد و لب به سخن گشود : كه اي اهورا حذبا مديران جادوگران به ميتنيگ برفته اند .
و آنگه اهورا حذبا از جاي برخاست و بفرمود : مي رويم و مي تركانيم منوي مديريت را !
و بدين سان در حمله ي غافلگيرانه ي اهورا حذبا ، منوي مديريت فتح گرديد و غنيمت بسيار نصيب اهورا حذبا گشت و اهورا حذبا در آن مكان اعلام نمود : كه شما اي ياران اهورا حذبا ...شما موفق شديد ظلم را از ميان برداريد واز اكنون حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي زندگي خوشي را براي شما فراهم مي نمايد ! درود بر شما !
و هنگامي كه مديران از ميتنيگ به خانه باز مي گشتند با تعداد كثيري از ممد ها و فاطي ها مواجه بشدند كه بدين شكل
در مقابلشان بودند ، مديران نعره بكشيدند ودست به روي بلاك آن ها بالا بردند ولي به دليل فتح منوي مديريت ممد ها و فاطي ها در اندر ثانيه اي كوتاه چندين باربر گشتند ومديران چاره اي جز فرار در پيش خود نيافتند .
پس از مدتي اهورا حذبا فرزندي اختيار نمود و نامش را ممد تانكيان نهاد و پس از آن درگذشت و حذبيون را در غمي بس گسترده فرو برد
ار جملات معروف اهورا حذبا اين است :
بتركانيد و منهدم كنيد ظلم را قبل از آن كه ظلم بر شما سلطه يافت كند .

و اما ممد تانكيان شروع كرد به تصرف ماگل نت و اچ پانا
وليكن او رفتار بسيار بدي داشت و حيوانات دست آموز پدرش را در اصطبل نگاه مي داشت و يونجه جلويشان مي ريخت و مي فرمود : بخوريد كه حق شما حيوانات همين است .
ممد تانكيان بي ناموسي را در جدوگران رواج داد و براي اين كار از گيلدي استفاده كرد و او را وزير خود نهاد
اما جهانيان كه از دست ممد تانكيان خسته بشدندي بر ضد وي كودتا بنمودي ، ماگل نت ، اچ پانا ، ساحره هاي جادوگران و حيوانات دست آموز اهورا حذبا با نام كفي و هاپي و همه و همه بر ضد ممد تانكيان قيام بكردند شعار معروف كفي و هاپي اين بود :
چرا تبعيض ؟ چه فرقي بين حيوانات و انسان وجود دارد ؟
و او را از تخت پايين كشيدند و بگفتند : كه ننگ بر تو باد كه تاريخ حذب را به گند بكشيدي !
و از آن پس منوي مديريت همه ي سايت ها پس گرفته شد و آزادي حاكم شد ولي آيا اين آزادي پايدار بود ؟ نخير عزيزم پايدار نبود و مديارن جادوگران دوباره ستم را شروع كردند و حذب دوباره به جنگ با آن ها پرداخت ولي هرگز نتوانستندي كه منوي مديريت را از چنگال آنان در بياورند.
سالياني گذشت و حذب در سكوت بود ...سكو ت مطلق و هر از چند گاهي كسي پيدا مي شد وبوقي مي زد ولي چه سود ؟
تا اين كه فردي ارزشي به نام سرژ تانكيان از خاندان اهورا حذبا آمد وچنان بوقي زد كه همه ي مديران بر خود بلرزيدند ولي پس از مدتي بس كوتاه متوجه گشتند كه اين بوق تنها متعلق به خودروي سرژ بوده در ترافيك تهران
سرژ تانكيان از عقل و تدبير اهورا حذبا وممد تانكيان بهره اي نبرده بود و از اين رو مردي ساده و خوش حال بود به همين دليل ققي و فنگ ، نوادگان كفي و هاپي خود را به زور در حذب جا نمودند و بگفتند : كه ما هم بايد سهمي از حذب داشته باشيم .
و به تددريج جاي سرژ را تنگ وجاي خويش را گشاد نمودند و به جاي كل ل با مديران جادوگران سر يكيديگر را شيره بماليدند و در جمع بگفتند : كه ما بر هم دوستيم و لي در حقيقت اين گونه نبود.

به اميد آن زور كه حق نمايان گردد









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.