رزن همینطور بی توجه به اطرافش در کوچه ناکترن راه میرفت و رز و هلگا و بیل و آرتیکوس نیز از پشت او رو تعقیب میکردن .
سرانجام رزن وارد مغازه بورگین و بوکس شد و در مغازه پشت سرش بسته شد . بلافاصله آرتیکوس و بیل و رز و هلگا خودشون رو در پشت دیواری مخفی کردند .
مدتی سکوت برقرار شد و در این بین آنها فقط شاهد حرف زدن بی سر و صدای رزن با مغازه دار بودند .
آرتیکوس با عصبانیت سرش رو خاروند گفت :
_ خب این چه فایده ای داره ما که نمیدونیم اونا دارن چی میگن ؟
هلگا با خوشحالی گفت :
_ خب اینکه اشکالی نداره الان یکی از گوشهای گسترش پذیر رو در میارم و اون وقت با دقت به حرفهاشون گوش میدیم
بلافاصله رز با خشم حرف هلگا رو قطع کرد و گفت :
_ چی میگی دختر ! مگه دفعه پیش رو یادت رفته ؟ چیزی نمونده بود هر دومون بدبخت بشیم !
اما بر خلاف انتظارات همگی خیلی سریع رزن در حالی که پاتیل بزرگی را در دستش گرفته بود یک تنه به در فروشگاه ضربه ای زد تا آن را باز کند و سپس دوباره وارد کوچه ناکترن شد . او بدون هیچ توجهی دوباره به سمت خروجی آنجا راه افتاد !
در اون حین اعضای اداره با دهن باز داشتند رزن رو میپاییدند !
هلگا :
_ تو رو خدا نگاه کن ؟
رز در حالی که به همگی آنها نگاه میکرد گفت : خب دیگه قایم موشک بازی تموم شد ! همین الان باید دستگیرش کنیم !
سه همکار دیگر : حق با توئه بریم بگیریمش !!!
رزن همون طور داشت در خیابون با پاتیلش راه میرفت ناگهان پاتیلش به هوا رفت چرا که رز و هلگا و آرتیکوس و بیل با یک جهش به روی رزن پریده بودند !!!!
هلگا در حالی که چوبدستیش رو روی شقیقه رزن گذاشته بود فریاد زد :
_ بی حرکت !
بیل که لبخند شیطانی بر لبش داشت با صدای زمزمه مانندی گفت :
_ خب دیگه بازی تموم شد ! دیگه کارت تمومه
اما بر خلاف انتظارات رزن دو سه بار با تعجب پلک زد سپس فریاد زد :
_ کمکم کنید اینا چی از جون من میخوان ؟ کمک !!!!!
هلگا با عصبانیت گفت : وااااااا
چه پررو هم هست !!!!!
_ ولش کنید ببینم !!!!
همگی با تعجب برگشتند و به پشت سرشان نگاه کردند . مامورین وزارت خونه با سرعت به سمت آنها میدویدند . یکی از آنها فریاد زد :
_ اینجا چه خبره ؟
رزن پیش دستی کرد و گفت:
_ قربون ( مدل معلم هندسمون
) اینا میخواستن اموال منو بدزدن !!!
هلگا با عصبانیت فریاد زد :
_ آقا دروغ میگه ! ما رو چه به این حرفها ! خودتون توی پاتیلش رو نگاه کنید ! این آقا هم مواد مخدر حمل میکند و هم کالای های مشنگی برای سوء استفاده با خود دارد
مامور نگاه مشکوکی به آنها انداخت سپس به سمت پاتیل رفت و در آن را باز کرد و توی آن را نگاه کرد ! اعضای اداره زیر چشمی نگاهی به هم کردند و بخاطر موفقیتشان لبخندی زدند . اما مامور به دلایلی با عصبانیت به آنها نگاه کرد و گفت :
_ هوووی خانم بیا اینجا توی اینو نگاه کن !!!
هلگا که کاملا از این رفتار جا خورده بود آرام جلو رفت و با ترس و لرز درون پاتیل رو نگاه کرد .....
درون پاتیل تنها کمی مواد خوراکی و لباس قرار داشت به اضافه چند ماده اولیه برای ساختن معجون !!!!
بلافاصله رزن فریاد زد :
_ دیدین سرکار حق با من بود ! اینا میخواستن اموال منو بدزدن ! شانس آوردم که شما به موقع رسیدین !!
همه ماموران نگاههای مشکوکی به اعضای اداره انداختند ! هلگا که همانطور هاج و واج مونده بود با لکنت گفت : نه من توضیح میدم !!!
مامور با عصبانیت فریاد زد : آره ! همتون اولش همین حرف رو میزنین ! فکر کردین ساده گیر آوردین ! بگیرینشون !!
_ نه من توضیح میدم !
اما مامورین با خشانت تمام همه آنها رو خلع سلاح کردند و از پشت روی زمین خوابوندن
مامور با عصبانیت نگاهی به هلگا و دار ودسته اداره انداخت سپس پاتیل رو از روی زمین برداشت و در حالی که میخواست آن را بدست رزن بده گفت : بفرمایید امیدوارم که دیگه کسی براتون مزاحمت درست نکنه !
رزن با لبخند شیطانی گفت : حتما همینطوره ! هیییییییییییی!!!ماااااااااااااااااااا!!!!!
ناگهان بخاطر یک اشتباه خجسته پاتیل از دست مامور روی زمین افتاد و تمام وسایل درونش روی زمین پخش شدند !!!
همه با حیرت و شگفتی برای چند لحظه به مواد مخدر و وسایل مشنگی خیره شدند که بر روی زمین پخش و پلا شده بود . ( توجه : رزن این مواد رو زیر لباس ها و مواد غذایی و ... مخفی کرده بود تا در صورت بازرسی احتمالی کسی نفهمد )
تمام ماموران نیز برای لحظه ای هاج و واج موندن سپس تا ته قضیه رو گرفتند .
رزن لبخند ملیحی زد و خواست از دست مامورین بگریزد که به وسیله طلسمی نقش زمین شد