هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
لینی بال‌بال‌زنان جلو میاد و سعی می‌کنه قد و هیکل شترارو با دستش اندازه‌گیری کنه.
- خیلی درازن ارباب. تو دست جا نمی‌شن.

همه‌ی مرگخوارا نگاه چپکی‌ای به لینی می‌ندازن.

- خب که چی؟
- کسی تا حالا بهت گفته دست تو یکم بیش از حد کوچیکه و معیار خوبی برای مقایسه نیست؟
- اصن مگه قراره دستمون بگیریمشون؟ فقط قراره نگاشون کنیم!

- خیر! قراره سوارشون بشیم.

با حرف لرد، مرگخوارا دست از گیر دادن به لینی برمی‌دارن و نگاهی به کاروان شترها می‌ندازن. هوریس که مدت‌ها بود خودی نشون نداده بود، به سرعت جلو میاد و از همون فاصله‌ی دور، چوبدستیشو به سمت یکی از شترا نشونه می‌گیره.

- اینکه کاری نداره ارباب. همین الان با یه طلسـ...
- گفتیم طلسم ممنوعه. ولی همین اطراف باش هوریس که نیازت داریم.

هوریس با خوشنودی چوبدستیشو سرجاش برمی‌گردونه.
- من همیشه گفته بودم که دست راست ارباب هستم. دیدین اربابم خودشونم معترف شدن به این موضوع.

لرد اشاره‌ای به قد بلند شترا می‌کنه.
- بله هوریس، قراره چهارپایه‌ی ما بشی تا بتونیم سوار شتر بشیم.
- ارباب.

لرد این‌بار انگشتشو به سمت شتری دراز می‌کنه که جلوتر از همه در حال حرکت بود و سرعت قابل توجهی هم داشت.
- یارانمان! اون یکی را برای ما بگیرید! از اون سواری خواهیم گرفت!




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
مرگخواران اندکی به لرد سیاه خیره شدند و بعد به اطرافشان؛ آنها در حال محاسبه ی میزان درد وارده بر اثر افتادن، به نسبت سرعت حرکت قطار بودند.

وقت زیادی نداشتند و لرد به آنها دستور داده بود که بپرند. پس باید می پریدند!
مرگخواران نگاهی به همدیگر انداختند تا مطمئن شوند همگی با هم دسته جمعی ترسیده اند.
در این بین لینی متوجه چیزی شد.
-پس بچم کو؟!

صدای هکتور به گوش می رسید که به دنبال قطار می دوید و فریاد می زد.
او پاتیلش را جلویش نگه داشته بود و با تمام سرعت قطار را دنبال می کرد.
-ارباب بپرید... با این می گیرمتون.
-نه هکتور... اون سفته. ممکنه آسیب ببینیم!

سو کفش هایش را درآورد و زیر بغلش زد و پرید. همانطور که در هوا بود کلاهش را درآورد و از آن مانند چتر نجات استفاده کرد.
زمانی که روی زمین فرود آمد، کلاهش را روی زمین پرت کرد و با اجرای طلسمی، آن را به شکل یک قایق بادی درآورد.
-ارباب بفرمایید!
-سول... وسط این بیابون قایق می خوایم چه کار؟ تا مقصد پارو بزنیم؟!

اما قبل از اینکه سو جواب حرف لرد را بدهد، جمعیت مشنگها به آنها رسیدند و با ضربه ای که هجوم جمعیت ایجاد کرده بود، لرد و مرگخواران بیرون افتادند. لرد به نرمی روی قایق بادی فرود آمد و مرگخواران همگی در اطراف پخش و پلا شدند.

هر کسی در حال ترمیم اعضای شکسته ی بدنش بود؛ اما لرد سیاه همانطور که در وسط قایق نشسته بود، سر چرخانده و مشغول تماشای چیزی بود.
-یاران ما... ما از آنها می خواهیم!

انگشت اشاره ی لرد، به طرف کاروانی از شتر ها بود که به نرمی در بیابان پیش می رفتند...


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۹ ۲۰:۱۵:۱۵
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۹ ۲۰:۳۲:۱۵

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-ببخشید!
-عمرا!

لرد سیاه بدون لحظه ای فکر، جواب داده بود. او هرگز نمی بخشید.

-ببخشید به معنای اجازه بدید بود.

صدا با اصرار طلب بخشش می کرد و بعد از طلب بخشش دو میکروفون را تا جایی که قرار بود بینی لرد سیاه باشد جلو برد و نوری خیره کننده در چشمان لرد سیاه تاباند.
-ما از ریل تی وی، صدا و سیمای ریل قطار مزاحم می شیم. به ما اطلاع دادن شما یه حشره سخنگو همراه دارین. آیا این درسته؟

لرد سیاه نمی خواست جلب توجه کند!
-هرگز!

-چرا چرا...و کلی آدم عجیب و غریب دیگه. حتی ظاهرا یکیشون هم شبیه گرگ بوده. می تونم بپرسم شما چه جور گروهی هستین و دارین کجا می رین؟

لرد سیاه در حالی که به هفت جد و آباد لینی و فنریر لعنت می فرستاد، زیر لب زمزمه کرد:
-یاران ما...جلب توجه کردیم! با شماره سه به سمت ته قطار...یک...دو...

شماره سه را نگفت و خودش شروع به دویدن کرد. بقیه مرگخواران هم پشت سر لرد.
واگن به واگن رفتند و از دست خبرنگاران و جمعیت مشنگ کنجکاو گریختند.

-این چرا تموم نمی شه؟
-هر چی می ریم بازم هست!
-تموم بشه که بیچاره می شیم...

و شدند!

قطار تمام شد و مرگخواران به تهش رسیدند. به زودی دستگیر می شدند و لرد سیاه آرزوی بسته اش را به گور می برد.
درست در همین لحظه قطار به پیچی رسید و سرعتش را کم کرد.

-یاران ما...سفر قطاری ما به پایان رسید. همینجا از پنجره می پریم بیرون. اول یکی بپره که ما بعدش بپریم ما رو بگیره که آسیبی نبینیم! زود باشین تا نرسیدن!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۹ ۱۸:۳۶:۲۹



پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- به نظرم کله کچل این یارو خیلی سرگرم کننده‌تر و بامزه‌تر از این نمایش بود.

مرگخوارها سریعا به دو دسته تقسیم شدند؛ دسته‌ای سعی داشتند لرد را کنترل کرده و مانع تهاجم او به مرد دستفروش شوند. دسته دیگر با انجام انواع شیرین کاری‌ها به تطمیع مرد دستفروش می‌پرداختند تا با جبران گندکاری سو، معامله را جوش داده و لرد را بیخیال کنند.

هوریس که به کمک تغییر شکل کچل شده بود فریاد می‌زد:

- با من بود ارباب! با من بود!

بانز نیز همرنگ هوریس شد و بدون هیچ خلاقیتی همین ادعا را تکرار کرد:

- با من بود ارباب! منم کچلم.

در آن سو فنریر مقابل مرد دستفروش نشست.

- ساملکم! یه کمی استیک خام ... یه ذره نوشیدنی کره‌ای ... برتی بات با طعم همه چی ... معجون هکتور می‌ریم بالا به سلامتی همتون.

هرآنچه نام برد را در ظرفی ریخت و سپس آن را در مقابل مرد دستفروش که اکنون عده زیادی از جمعیت حاضر در قطار نیز به او پیوسته بودند، سر کشید. جمعیت برای او سوت بلبلی زده و دست زدند. فنریر بلند شد و هکتور که پاتیلی را به بغل خوابانده و با راه رفتن رویش آن را غل می‌داد جلو آمد. از جیبش به نوبت چهار پاتی دیگر درآورد و به هوا انداخت و با گرفتن و پرتاب مجدد آن‌ها در حین راه رفتن به انجام تردستی پرداخت. مردم مشنگ شروع به پرتاب سکه برای سیرک سیار مرگخوارها کردند. لینی جلو رفت و یکی از سکه‌ها را برداشت و درحالی که به سمت لرد سیاه پرواز می‌کرد فریاد زد:

- ما سکه کافی رو به دست آوردیم ارباب!

حضار برای لینی کف زدند. به هر حال او حشره‌ای سخن‌گو بود و به خودی خود جذاب.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
از اون سو هم هکتور و فنریز با نگاهشون به سو میفهمونن که جنس داده شده رو عمرا پس نمیدن. این بار سو از این سو با نگاهی میفهمونه که نمیخواد اربابش رو ناامید کنه و از اون یکی سو باز هکتور و فنریز با نگاهشون میفهمونن که این مشکل خودشه.
سو هم که همیشه مستقل بود و روی پای خودش ایستاده بود تصمیم میگیره راه حل خوبی بیاندیشه. بعد از مدتی اندیشیدن اون سو، یعنی سویی که لرد ایستاد بود رو نگاه میکنه و به چوبدستیش اشاره میکنه. اما از نگاه لرد جواب کاملا پیدا بود و اگر میتونست جواب بده قطعا جوابش این بود.
- خیر سو! بسته مابرامون مهمه و باید بهش برسیم. بنابراین جلب توجه نمیکنیم.

بنابراین سو هم به حرف اربابش گوش میکنه و بعد از کمی تفکر ایده ای به ذهنش میرسه.
- اهم اهم. این شما و این هم از غیب ظاهر کننده معروف. سو لی! الان از تو جیب این که میلرزه یه دیگ خانواده ظاهر میکنم.

سو به هکتور اشاره میکنه که تو بغل لینی حسابی لم داده و نهایت سو استفاده رو از این فرصت میبره. هکتور کلا حواسش به اتفاقات اطرافش نبود و مشغول چرخوندن شست پاش تو دماغ لینی بود که یهو دست سو توی جیب رداش میره و یکی از پاتیل هاش رو بیرون میکشه.

- این هم دیگ خانواده!

اما انگار این کار خیلی هم توجه فروشنده رو جلب نکرده بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- خریدار نیستی آقا! بذار ما بریم کار و کاسبیمونو بکنیم.

فروشنده میاد که بره، اما دستی مانع رفتنش می‌شه.
لرد نه‌تنها به یک ماگل دست زده بود که حتی مانع رفتنش هم شده بود!
- ما پونزده پوند می‌دیم به همراه برنامه‌ای جذاب که ارزشش از پنج پوندی که انتظارشو داری بیشتره.

فروشنده با تردید دست از رفتن برمی‌داره.
- چی مثلا؟

لرد دست ماگلو ول می‌کنه و اشاره‌ای به سو می‌کنه. سو با تعجب به لرد نگاه می‌کنه و لرد منتظر به کلاه سو.
- کلاه! خرگوش! توله سگ! یکم شعبده‌بازی کن فروشنده ببینه.

فروشنده با اشتیاقی باور نکردنی از پیشنهاد لرد شدیدا استقبال می‌کنه.
- من از بچگی همیشه آرزو داشتم برم شعبده‌بازی ببینم. ولی روزگار سخت مانع این کار می‌شد. پیشنهادو می‌پذیرم!

لرد خوش‌حال از اینکه می‌تونه لاکچری باشه و همه‌ی وسایلی که می‌خواستو از فروشنده بگیره، دوباره به سو زل می‌زنه. در واقع همه به سو زل می‌زنن!

هرگز در ویژگی‌های شخصیتی سو چیزی با عنوان "شعبده‌باز" ذکر نشده بود و حتی خودشم نمی‌دونست اون خرگوش و توله‌سگ، کِی داخل کلاهش رفتن و چطور بیرون اومدن!
اما به هر حال دستور از جانب لرد صادر شده بود و سو خیال نداشت اربابش رو ناامید کنه. پس با نگاهی به فنریر و هکتور می‌فهمونه که خرگوش و توله سگو پس بدن.




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-سه تا!

فروشنده و لرد هم زمان به طرف سو برگشتند. هیچ یک مطمئن نبودند که سو حرفش را خطاب به چه کسی گفته است.
-سه تا چی؟جوراب می خواید؟
-سول... سه تا از هر کدوم بخریم؟! تو هم می خوای؟ آخه قصد داشتیم برای خودمون دوتا بخریم.

سو سرش را به معنی مخالفت تکان داد.
-ارباب سه تا می تونید بخرید...کلا سه تا. تنها چیزی که برامون مونده همینه. پونزده پوند.

لرد سیاه راضی به نظر نمی رسید. او تصمیم داشت از همه ی اجناس دستفروش خریداری کند تا بقیه متوجه با کلاس و ثروتمند بودن او بشوند و ضمنا، در طول مسیر سرگرم شود.
لرد کمی در جایش جا به جا شد و مرد چاقی که کنارش نشسته بود را کمی هل داد. با حرکت دست به فروشنده اشاره کرد که بیاید.
-پنج تاش پونزده پوند! بیشتر هم نمی پردازیم. مشتری ای هستیم سخاوتمند!
-نه آقا نمیشه... برای خودم بیشتر افتاده. اینطوری اصلا سود نداره.
-مشتری می شویم...
-بیست تاش کن که هم تو راضی باشی هم من.

برای لرد، چانه زدن با فروشنده سخت بود. اصولا نباید چنین کاری می کرد. ولی پول بیشتری نداشتند و او باید از همه اجناس می خرید.
-خیر... ما راضی نمی باشیم! همون که گفتیم. پونزده تا!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۹ ۱۱:۰۰:۰۶

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.