-=-=-=جنگ یا غذا، مسلیه این است؟ =-=-=-
پیت: بابا حالم بد شد .... با لباسشون اینا رو درست کردن...
اینِی: نه بابا..... فکر نکنم
پیت:
اینی:
دنیس: ولی خیلی خووووووش مزه هست غذاش کجاییه؟
پیت:
اینی:
هرمی: خیلی دلتون بخواد
دیپ: دنیس اینجوری نخور .... حالمون بهم خورد...
پیت+هرمی + اینی:
نورممد : اوستا حالم داره بد می شه...
دنیس: همی برو گمشو تو دستشویی......
نورممد: چشم اوستــــــــــــــــــــــــــــــــــا..........
پیت: دنیس جمش کن .... مگه داری علف می خوری... این مثلا پنیره.... نه یونجه....
دنیس:
پیت:
دنیس پا می شه و یکی می خوابونه زیر گوش پیت....
پیت: هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووشه
دنیس: بیشین بینیم با حال نداریم..
پیت:
دنیس: نورممد ..... جاسم بیاین....
پیت: اوست ولدی کمک پلیز....... اینا ..........
جاسم: :chomagh:
پیت:
پیت پا می شه با نانچیکو می زنه تو سر نورممد و نورممد می افته رو سر جاسم....
دنیس:
پیت:
:pint:
{نکته بهداشتی : پیت یه اسفناج می زنه بالا ... چیز دیگه ای نیستا .... فکر بد نکنین}
دنیس:
پیت: :bigkiss:
دنیس: صلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــح
نورممد + جاسم: آقا ما چی کار کنیم....؟
دنیس: برین زیرزمین دنبال نخود آبی ، بفشی ... تو انی مایه ها..
نورممد + جاسم: چشم اوستا
پیت:
دنیس:
{ این جنگ و جدال هیچ گونه جراحتی نداشت جز اینکه یه خراش کوچک روی ناحیه شما شرقی سر پیت ایجاد شد که جبران شد ...}