هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶
#1

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
سلام


مركز اصلي حمايت از ساحره ها

اين تاپيك مركز اصلي حمايت از ساحره هاست البته اين تاپيك با تاپيك آداس همكاري مي كند و كلا با هم ديگه خيلي جورن !
حمايت از ساحره ها اصلي ترين و تنها هدف ما در اينجاست , البته اهدافي چون تقويت رول نويسي و خوش گذراني هم هستند كه در رده هاي خيلي پايين تر قرار مي گيرند .


من ( بارتي كراوچ ) ( البته من خودم به شخصه ساحره مي باشم ) و گابريل دلاكور وزراي حمايت از ساحره ها هستيم و سعي داريم كه به هدف والاي خود يعني حمايت از ساحره ها دستيابيم و آن را نيمه كار نگذاريم !




قوانين اين تاپيك :

1- در اينجا ما از ساحره ها حمايت مي كنيم و حمايت از هرگونه مردي غير مجاز و باعث بلاكي مي شود ... ( زورمون زياده هر كار مي خوايم مي كنيم )

2- اهداف اين تاپيك همچون اهداف آداس هست و با هم در تداخلند .

3- بيناموسي نويسي در چهارچوب سايت مجاز مي باشد ولي بكار بري زياد آن نيز خطرات بلاكي و منوي مديريت را نيز در بر دارد !

4- داستانها به صورت ادامه دار هستند و عزيزان لطفا سعي كنيد حدالامكان بيشترين هماهنگي را با پستاي قبلي داشه باشيد .
براي راحتي كار پس از زدن چند پست كه داستاني طولاني را در بر دارد خلاصه اي از آن را قرار مي دهيم كه خسته نشويد .

5- هميشه ما دو نفر ( بارتي و گابريل ) پست اول را نمي زنيم و سوژه را ما خلق نمي كنيم , پس از پايان يك سوژه افراد ديگر مي توانند سوژه هاي جديد داده و رول ابتدا را بزنند .

6- سعي كنيد كه اگر سوژه مي دهيد با سوژه ها قبلي رابطه داشته باشند , ولي نه اينكه خود آنها باشند . مثلا اگر در يك داستان شما از شووورتان طلاق گرفتيد در داستان بعدي هم سعي كنيد طلاق گرفته باشيد .
البته با اينكه سوژه ها به هم مرتبطند ولي سوژه ي اثلي هر داستان بايد با ديگري فرق كند .

7- همه ي افراد سايت حق پست زدن دارند و مانع يا صافي اي براي آنها وجود ندارد .
يعني جادوگران هم مي توانند در كنار ساحره ها در اين تاپيك پست بزنند .

8 - و ...




نكاتي درباره رول نويسي :

1- در رولها و داستانهاي خود از شكلك استفاده بكنيد ولي سعي كنيد كه پست را مملو از شكلك نكنيد .

2- از بكار بردن بيش از حد ديالوگ بپرهيزيد زيرا كه از زيبايي آن مي كاهد و فضا سازي نياز است .
پستهاي طنز هم كه خيلي ها فكر مي كنند بايد مملو از ديالوگ باشد اينگونه نيست و فضا سازي مي تواند به پست طنز جلوه ي خاصي دهد كه ديالوگ نمي دهد .

3- سعي كنيد نه داستانتان آنقدر كوتاه باشد كه خواننده از آن چيزي نفهمد و نه آنقدر بلند باشد كه خواننده از خواندن آن خسته شود .

4- و ...


" قوانين را در آينده كامل تر و جامع تر خواهيم كرد "


با احترام
بارتيموس كراوچ
وزير حمايت از ساحره ها


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۹ ۱۷:۲۶:۰۱
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۷ ۲۱:۵۵:۴۰
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۷ ۲۲:۳۱:۴۶


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶
#2

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
شلق ! شولوق ! بومب و گومب !

- پس چی شد این چایی ؟

فلور در حالی که فاصله ی حال تا آشپزخونه رو با سرعت نور طی میکرد ، بدون اینکه به چیزی برخورد کند ، به سوی ِ راجر می دوید . راجر با حالت روی مبل راحتی خودش روبروی تلویزیون ِ جادویی ! نشسته بود . چوبدستی در دستانش بود و به دقت به پیام امروز نگاه میکرد . فلور سینی چایی رو روی میز جلوی پای راجر گذاشت و گفت :

- بفرما ! اینم چایی ات ! دیگه چی ؟ تصویر کوچک شده

راجر : چرا اینقد کم رنگه ؟ مگه تو ماگلی ؟ خب با جادو درسش کن !

فلور : صد دفه گفتم من افسونای خانه داری بلد نیستم ، میخوای بخوا ، نمیخوای بازم باید بخوای !

و در همین لحظه ، کاسه بشقابی بود که در این خانه میشکست و صدای جیغ و دادهایی شنیده میشد که به دنبالش ، صدای گریه شنیده میشد .


چند مایل اون طرف تر... .


گابریل با آرامش تمام مشغول تماشای اوپرا (!) بود بدون اینکه از وضعیت فلور خبری داشته باشد . بارتی نیز مدام دور او میگشت و بهش میرسید .

- نون خامه ای میخوای ؟ با طعم ِ توت فرنگی هم دارم !

گابریل : وای .. ! بارتی ، هوس ِ قورباغه ی شکلاتی کردم !

بارتی که تحمل نداره زنش از دستش عصبانی بشه و دلش خدایی نکرده بشکنه میره به دنبال ِ قورباغه ی شکلاتی ولی چون چنین چیزی در خانه نمی یابه و عند ِ ززه ای ! هم بوده ، از خونه میره بیرون تا شاید فرجی بشه و بتونه پیدا بکنه ! همین که قدم میذاره درون خیابون ، ساحره ی خوشگلی در ابعاد ِ فلور (!) جلوش ظاهر میشه .

بارتی که خیلی شوکه شده دست روی شونه ی فلور میذاره تا جویای حالش بشه ، ولی فلور میزنه زیر گریه .

فلور : من وکیل میخوام ! من طلاق میخوام ! مهرم ازاد جونم حلال .. چیز ! یعنی مهرم .. همون دیگه ! تصویر کوچک شده

بارتی متوجه ِ غمگینی لحن ِ فلور میشه و تا آخر ِ ماجرا رو میگیره . با لبخندی ، اونو به داخل دعوت میکنه . بارتی داره به روش های ممکن برای منصرف کردن ِ فلور فکر میکنه !


[b]دیگه ب


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ شنبه ۵ آبان ۱۳۸۶
#3

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ادامه پست گابريل



بارتي فلور را به داخل خانه راهنمايي كرد و فلور هم در تمام طولراه گريه مي كرد و از طلاق حرف مي زد .
گابريل هم كه از هيچ چيز خبر نداشت تا در خانه باز شد سرش را برگرداند تا با بارتي شكلات غورباقه اي بدست مواجه شود كه با صورت گريان فلور روبرو شد و به سمت او رفت .
فلور داخل شد و بارتي هم به دنبالش مي آمد كه ناگهان گابريل گفت :

- بارتي ! شكلات غورباقه اي چي شد ؟
بارتي : تصویر کوچک شده چي ؟ آها ... من داشتم مي رفتم بگيرم كه فلور رو ديدم و گفتم كه ...
- تو نمي خواد چيزي بگي . واقعا كه تصویر کوچک شده
- نه ! ببين من الان مي رم مي گيرم .
- من ديگه نمي خوام . دلمو شكوندي تصویر کوچک شده خيلي بدي !

بارتي به سمت گابريل رفت و جلوي او زانو زد و شروع كرد به حرف زدن ...

- نه گابريل ... نه راحت نشو . همين الان مي رم برات مي گيرم ! خواهش مي كنم ناراحت نباش ! تصویر کوچک شده
گابريل : باشه حالا چون تويي . ولي دفعه آخرت باشه ها .
بارتي : باشه ... باشه ! حتما !
ملت : تصویر کوچک شده
آن دو كه فلور را از ياد برده بودند ناگهان به يادش افتادند و به سمت او رفتند تا ماجرا را از دهن او بشنود .
فلور شروع كرد به تعريف كردن اين ماجرا و ديگر قضايا و گابريل هم هي مي گفت :

- بارتي من اينجوريه ! بارتي من اونجوريه و ...

كلا با شووور زز اش خيلي حال مي كرد و خيلي بهش مي نازيد و پز مي داد .
فلور هم كه خيلي ناراحت تمام ماجرا رو از سير تا پياز براش گفت و در آخر اضافه كرد :

- من حتما بايد طلاقمو از اون راجر بي همه چيز بگيرم . مدرك بوقي نمي دونه با زنش چجوري رفتار كنه . انگار كه من گاواشم .
بارتي : مگه راجر گاو داره ؟ تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده
فلور : آره !
بارتي : تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده من هميشه فكر مي كردم كه راجر يه كاره اي هست نگو گاو داره !
گابريل : تصویر کوچک شده بارتيييييييي !
بارتي : ببخشيد تصویر کوچک شده خب به بحثتون ادامه بدين !

فلور خانه را از نظر گذراند و متوجه شد كه در عين مرتبي و تميزي خيلي هم چيدمان و ديزاين جالبي داره و با تعجب پرسيد :

- ببينم گابريل تو خودت همه اين خونه رو , رو به راه مي كني ؟
- چي ؟ من ؟ مگه بارتي مي ذاره من دست به سياه و سفيد بزنم ؟ نه بابا ... اينا همش كار بارتيه .

به ناگاه فلور زد زير گريه و گابريل با حالت عجيبي به او نگاه مي كرد كه پرسيد :

- چت شد يه دفعه ؟ چي شد يه دفعه ؟
- آخه راجر دست به سياه و سفيد نمي زنه و من همه كارا رو مث يه كلفت مي كنم تصویر کوچک شده



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ شنبه ۵ آبان ۱۳۸۶
#4

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
بارتی که از این قضیه سخت در فکر فرو رفته روی مبل ولو میشه و توی رویاهای دور و درازش غرق میشه:
(رویای بارتی)
بارتی توی رویاهاش گابریل رو توی لباس مخصوص پیشخدمت ها میبینه که با یه دست داره فنجون قهموه جلوش میذاره و با دست دیگه زمین رو جارو می کنه و اونم پاشو انداخته روی پاش و سیگار دود می کنه و روزنامه میخونه. چهره گابریل رنگ پریده و مطیع و بارتی مثل رئیسهاست و اخموئه. یهو توی رویاش جاروی گابریل میخوره توی سرش و این اتفاق چند دفه تکرار میشه.
(پایان رویای بارتی)
- اوخ اوخ! نزن...آی!
گابریل در حالی که جارو رو محکم به کله بارتی میکوبه میگه:
- تو چه فکری بودی؟ هان؟ من ترو میشناسم. دوست داشتی جای راجر بودی و منو به حال این فلور بدبخت مینداختی.
- اوهو اوهو! آره من واقعاً بدبختم!
بارتی بلند میشه و جارو رو به هر زحمتی هست از دست گابریل میگیره و به ملایمت و مهربونی میگه:
- عزیزم من همیشه به اقتدار تو در خونه افتخار می کردم و می کنم.
- واقعاً؟
- بله مگه شک داشتی؟ من خیلی خوشحالم میشه کاری واست انجام بدم.
- پس بدو برو شکلات قورباغه ای واسم بخر.
- چشم بانوی من!
همین که بارتی میره بیرون گابریل دست فلور رو میگیره و میگه:
- بسه دیگه آبغوره نگیر. تو امشب پیش ما باش و من بهت رمز موفقیتم رو یاد میدم.
- نه من فقط طلاق میخوام!
- طلاق چرا؟ آخه بیچاره شوهر دیگه توی این دوره زمونه پیدا نمیشه. مهم اینه که بلد باشی چطور شوهرتو تربیت کنی. فکر میکنی بارتی هم از اول اینطوری بود؟
- نبود؟
- نه که نبود! معلمش خوب بود.
گابریل چوبش رو یه دور چرخوند و دو کتاب ظاهر شدند. یکی جلدش آبی بود و ضخامت کمی داشت. دیگری قرمز رنگ بود و حسابی قطور.
- این کتاب آبی رو میبینی؟ تجربه سالها شوهرداریه ساحره های موفق توش اومده!
- فقط همین؟
- آره بابا زیادم هست.خیلیاشم تکراریه. مردا راحت تر از اینا خر میشن!
- اون چیه؟
- آهان! این تجربه سالها همسرداریه جادوگراس که باید بگم هیچ کدوم تکراری نیست، هیچ کدوم عملی نیست و هیچ کدوم موفق نبوده!
- به چه دردی میخوره؟
- مگه نمی دونی؟ دفاع خوب بهترین حمله است. حالا برو فعلاً کتاب اولیه رو بخون تا در موردش بحث کنیم. این یکی رو هم نخوندی، نخوندی!

فلور با ذوق و شوق کتاب آبی رو بر میداره و یه گوشه مشغول خوندن میشه و گابریل هم با لبخندی رضایت بخش اونو تماشا میکنه.


تصویر کوچک شده


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۸۶
#5

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
آجاس وارد عمل ميشود..يوهاهاهاها(كپي رايت باي سرژ)!!

بارتي همچنان پيش ميرفت و آهنگ جديدي رو زير لب تكرار ميكرد و كلي عشق و حال ميكرد براي خودش..بدبخت بيچاره!

-ببين من..من عليلم و زن ذليلم و مرد همينمو ورپرديم و بدبخترينمو و قبلا شبيه منو بگو كجا ديده كسي؟..ميشه بگي؟
-بله ميتونم بگم!خودم بودم ولي الان نيستم!هه هه!

صدا براش آشنا بود..با احتياط صورتش رو برگدوند و يه سري آدم رو ديد كه روبه روش وايستاده بودن و به صورت بهش خيره شده بودن.آفتاب از لابه لاي دستان اون افراد نفوذ ميداد و تو چشمان بارتي ميزد..بارتي هم كه با اين اتفاقات هيچ جا رو نميديد فقط با ترس و لرز به اونها خيره شده بود.اون بايد هر چه زودتر قورباغه ميخريد و براي گابريل ميبرد!زمان ميگذشت و شكستگي قلب گابريل همچون سوزن داغي قلبش رو ميسوزاند.هنوز اون افراد حرفي نزده بودن تا بالاخره... !!

خونه بارتي و گابريل!

فلور و گابريل دو خواهر مهربون و خوش قلب مثل دو گلي كه كنار هم روييده بودن نشسته بودن و فلور درد و دل ميكرد و گابريل هر از گاهي با سر اشاره اي ميكرد تا فلور مطمئن بشه در حال شنيدن حرفاش هست.گابريل كه طرح خوبي براي فلور ريخته بود و آش بسيار داغي براي راجر پخته بود كم كم صورتش به تغيير پيدا كرد و اين مايه تعجب فلور بود.

-ببينم گابريل..تو نقشه اي داري؟فهميدي چجوري ميتونم راجر رو درست بكنم؟
-آري اي خواهر..تو فقط بشين و به حرفهاي من درست گوش كن و تك به تك همشو اجرا بكن!

كافي شاپ ماگلي دم خونه بارتي اينا!

-ببين بارتي خيلي كار خوبي ميكني كه به حرف زنت گوش ميكني ولي اينجوري نميشه..ببين مرد بايد در بعضي كار ها دستور زن رو اجرا بكنه ولي نه اينجوري..ببين تو جادوگري و بايد بشيني و استراحت كني و زنت برات كار بكنه!ببين تو ميري و پول در مياري بعدشم مياي كار خونه ميكني خب..مرد فقط وظيفه ش پول در آوردنه..ملتفت شدي؟
- ..آخه راجر..من تحمل ندارم زنم ناراحت باشه.دوست ندارم دلشو بشكونم!
-خب پس دل شير ميخواي..ببين اون دوستاي منو ديدي؟اونا همشون اول مثل تو بودن ولي بعد از يه هفته كه با من كار كردن الان زنشون تو خونه مطيع مطيعه!فهميدي؟

و اينجا بود كه همه چيز در هم گره خورد..بارتي و راجر كلاس مبارزه با زز و گابريل و فلور كلاس تشكيل زن سالاري در خانه!كدام گروه موفق ميشوند!؟


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
#6

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
چند ساعت بعد :

گابریل در حالی که گلویش را صاف می کرد چوب جادویش را در هوا تکان داد و کتاب آبی رنگ را از روی دستان فلور بلند کرد و به داخل قفسه هل داد .

فلور در حال انفجار اطلاعات از جای خود بلند شد ، به سمت در رفت و در همان حال که چشمکی از سر شرارت به گابریل زد گفت : حلللله!

و از آن سمت بارتی به حالت اوگی ، اوگی گویان دائما به درختان یکی پس از دیگری می خورد اما همچنان مصمم به نظر می رسید!

خونه راجر و فلور اینا :

راجر : تا حالا کجا بودی ؟ شام من کو ؟ ... وقتی بات حرف می زنم به من نیگا کن...

فلور سوت زنان ، در حالی که تریپ یانگومی هویج را خرد می کرد به یک باره ...

_ آخ...دستم !


خونه بارتی و گابریل اینا :

گابریل : شکلات غورباقه ایی من کو ؟ ...امشب از شام خبری نیست !

بارتی : شام ؟ تو کی تا حالا شام پختی که این دفعه پخته باشی...از مادرت یاد گرفتی...اونم زنیت نداشت ...شماها هم ارث رسیده...این از تو...اون از فلورتون...شام!... کجای کاری...تازه من شام بیرون خوردم !...تو فکر خودت باش!

گابریل :


خونه راجر و فلور اینا :

راجر و فلور در حالی که از پزشک قانونی ... اوه نه ببخشید ...درمانگاه سر کوچه اومدن :

راجر : فقط دو تا بخیه کوچولو خورده...
فلور :
راجر : فقط دو تا کوچولو...
فلور :
راجر : می رم شام از بیرون بگیرم!
فلور :

خونه گابریل و بارتی اینا :

گابریل : ...منت کشی!
بارتی : هه...فکر کردی...من بیام...عمرا!
گابریل : حالا می بینی...من رفتم ...
بارتی : به سلامت !
گابریل : می گم من رفتم........من رفتما...رفتم...من.......رف...تم!
بارتی : هر...ری!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
#7

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
روی یک تپه مشرف به هاگزمید ایستاده بودند. دهکده در این ساعت از شب غرق در نور بود.

- این همون دهکده ست! همون جاییه که زنا و شووراش (شوور=شوهر) برگزیده شدن! ما باید هدایتشون کنیم عزیزم!

- آره! من می میرم واسه هدایت! پس بزن بریم! ...... راستی! ایکاش توی دیالوگ قبلیت نمی گفتی برگزیده! الان همه کسایی که این پستو می خونن می فهمن من و تو مث الیاسیم!

- مهم نیست! الان مهم اینه که تو بری کافی شاپ! منم می رم پیش زنا!


ساعت 2 بعد از نیمه شب، همون کافی شاپ دم خونه بارتی اینا!

با بی میلی نوشیدنی اش را مز مزه می کرد. فکرش جای دیگری بود. به این فکر می کرد که:

- گابریل! چرا منو تنها گذاشتی! چرا نیستی که بهم بگی ظرفا رو بشورم! کاش بودی و با جارو می زدی تو سرم!

ملت حاضر در کافی شاپ :

و بارتی دریافت که گویی بلند بلند فکر می کرده است!

اما تصمیمش را گرفته بود! دیگر برایش مهم نبود که راجر چطور زندگی می کند! مهم عشق و اینا بود! مهم این بود که برود و از گابریل معذرت خواهی کند! پس عزمش را جزم کرد و بلند شد که....... دستی را روی شانه اش احساس کرد که باعث شد سر جایش بنشیند!

- کجا می خوای بری!؟ فکر می کنی اگه نری دنبالش، از دستش می دی!؟

- تو کی هستی؟ اینا رو از کجا می دونی!؟

- ( ) مهم نیست که من کی هستم بارتی جان! مهم اینه که تو برگزیده شدی! تو باید صبر داشته باشی. اصلاً فکر می کنی اون الان در چه حالیه!؟ واقعاً فکر می کنی از این که پیشت نیست ناراحته!؟()

بارتی:

در همین لحظه در کافی شاپ باز شد و راجر در حالی که سرش باند پیچی شده بود، وارد شد و بارتی دیگر آن حس مردسالارانه را در اعماق نگاهش نمی دید!!!


--------------------------------------------

زنگ در به صدا در آمد و فلور خوشحال از این که راجر برای منت کشی برگشته، در را باز کرد! البته ته دلش از این که شمعدان برنزی را به سرش کوبیده بود احساس گناه می کرد. اما وقتی در را باز کرد، با گابریل روبرو شد!

- سلام آبجی جونم! من مدیونتم! کتابت خیلی کمکم کرد! الان راجر شده همونی که می خواستم! الانم دیگه باید پیداش بشه و عذرخواهی کنه!..... چرا اینجوری نگاه می کنی!؟ گریه کردی!؟

- منو از خونه پرت کرد بیرون! بارتی من! بارتی من که مث بره رام بود!

و خودش را تالاپی در بغل فلور انداخت و شروع کرد به گریه کردن! و فلور که از این پیشامد متعجب بود، اندیشید:
- چه بد گریه می کنه!

و بعد به داخل خانه رفتند!

لحظاتی بعد، ساحره ای دم در ایستاده بود و به صورتی کاملاً الیاس گونه، از میان دیوار به داخل خانه نگاه و می کرد و بعد زنگ در را به صدا در آورد!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۷ ۱۵:۱۱:۵۴
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۷ ۱۵:۱۳:۲۴
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۷ ۱۵:۱۴:۰۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
#8

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
در حالیکه بارون داره میباره و هوا تیره و تاره فلور می ره که در خونه رو باز کنه.
فلور در رو باز میکنه و می گه :
- کیه؟
- همه میگن لطافت بارون اما من میگم گندت بزنه بارون همه جام خیس شد.
فلور که می فهمه طرف کیه به سبک کامیون ها تخلیه هیجان میکنه:
سرااااااااففففففففففف.
سراف که می بینه اجزای بدنش داره mp3 میشه خودش رو از دست فلور نجات میده و میره داخل خونه.

ساعت 2:30 بعد از نیمه شب، همون کافی شاپ دم خونه بارتی اینا!

راجر: بد بخت شدم بارتی. فلور من رو زد. باورت می شه؟ تازه اونم با شمعدونی که خودم 200 گالیون بابتش به دانگ دادم. آه.
فرد ناشناخته: همینه دیگه حقته. زز بازی در می یاری همین می شه دیگه. اگه من جای تو بودم ...
راجر و بارتی: چی کار میکردی؟
فرد ناشناخته: چی کار میکردم؟ گوشاتون بیارید جلو تا روشنتون کنم.
دو ساعت بعد:
راجر و بارتی جلوی خونه ی فلور در حالی که هزار نفر تو خونن و صدا ها و موسیقی های بی ناموسی از درون خونه شنیده میشه.
راجر رو به فرد ناشناخته: راست میگفتی. ببین دارن چی کار میکنن. حالا ما چی کار کنیم؟
فرد ناشناخته: همون کاری رو که گفتم بکنین.
بارتی: آخه ببین یک ذره ...
فرد ناشناخته: آخه و ماخه و ار این حرفا نداریم. بربد جلو ببینم.
و بعد راجر و بارتی بهخ سمت خونه حرکت می کننند و ...
ادامه بدید.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


بدون نام
فرد ناشناخته: آخه و ماخه و ار این حرفا نداریم. بربد جلو ببینم.
و بعد راجر و بارتی بهخ سمت خونه حرکت می کننند و ...

بارتي و راجر كه بسيار مصصم شده بودند ناگهان با صدايي آشنا ايستادند:
- به نظرتون كارتون درسته؟!
هر دو به سمت صدا برگشتند و همزمان گفتند:
- دامبل!!!!!!!!!اينجا چي كار مي‌كني؟!فكر كرديم الان بايد پيش هري باشي!!
دامبل : من اينجا نقش پير بابا رو دارم تابلو نكنيد!!
بارتي: اهان!خوبي پير بابا؟!چرا پيش كارآمد نيستي؟(كارآمد=هري)
پير بابا:‌ بحثو منحرف نكنيد!! مي‌‌گم به نظرتون بس نيست به زناتون اين همه زور گفتين؟!چه قدر ستم به اين زناتون مي‌كنيد؟!بس نيست اينقدر تن اين مرلين بد بخت رو تو قبر لرزوندين؟!اون چه گناهي كرده كه شما نتيجه‌هاش شديد؟!(اين بند ديالوگ برحسب حمايت از ساحره‌هاي عزيز بود!!)
ناگهان تل پير بابا زنگ خورد و پير بابا با نگاهي به صفحه‌ي جادويي ان شماره را خواند و صورتش به اين() صورت در آمد و كمي آن طرف تر گوشي را برداشت و ‌گفت:
- سلام كونگال جون خوبي جيگر؟!حال كردي چيا در مورد حقوق زنا گفتم؟!....
بعد از نيم ساعت كه پير بابا تلش رو قطع كرد ملت از بس اين پير بابا قربون صدقه‌ي كونگال رفته بود داشتند از اين () حالت مي‌مردند، پير بابا به سمت بارتي و راجر رفت و آن دو را از خواب بيدار كرد و ادامه داد:
- خوب داشتم مي‌گفتم شما خجالت نمي‌كشين؟!نه واقعآ مي‌خوام بدونم حيا نمي‌كنيد با اين همه ستم كه به اين ساحره‌ها كرديد بازم مي‌خوايد بريد مهمونيشونو خراب كنيد؟!به جاي اين كارا بريد عذر خواهي ازشون كنيد!!
بارتي و راجر كه حرفاي پير بابا روشون تاثير عميقي گذاشته بود سرشان را از خجالت پايين انداختند و بي‌سر و صدا باز هم به سمت خانه حركت كردند تا از همسرشان عذر خواهي كنند كه بعد از كمي راه رفتن باز هم صداي اون فرد ناشناس رو شنيدند و برگشتند!
ن.ش:چي كار داريد مي‌كنيد؟!ديوونه شديد؟!يادتون نيست اين ساحره‌ها چه قدر زجرتون دادن چه قدر بهتون ستم كردن بعد شما مي‌خوايد بريد ازش عذر بخوايد؟!مگه مغز...
پير بابا از دور دوباره نزديك آندو شد و با ديدن فرد ناشناس به او خيره شد و سوتي زد و به صورت كاملآ لاتي گفت:
- آهان، پس ايشون زير پاتون خوابيده، چيه؟!امري داري مزاحمه اقايون شدي؟!
ن.ش: ببين داش، من با تو كاري ندارم برو كنار بزار به كارو كاسبيمون برسيم!
پير بابا:‌داش داش نكن ما خودمون 5000 داداشيم(!) كه همه‌ي بچه‌هاي جادوگران رو زديم!!
ن.ش: بچه‌ها به اين گوش نديد اين شيطونه!اين الياسه!!
پير بابا با اين حرف ن.ش بسيار شاكي ميشود و به سمت او حمله حمله‌ور شد و با فرياد گفت:
- اسم اين مرتيكه‌ي خز رو به من نسبت ميدي؟!
و بين آندو گرد و خاك كتك كاري به هوا مي‌رود.....
******
شرمنده كه بد شد تازه واردم ديگه!!:دي



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
#10

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
شرح دعوا :

ریش آلبوس همش زیر دست و پای ن.ش می رفت و اون هی می خورد زمین و آلبوسو با خودش به سنگ فرش می کشید ... کمی به دعوا و کتک کاری و ... غیره و حرفهای ... کشیدند و ...
بالاخره دست از دعوا برداشتند و به گفتگوی تمدنها پرداختند . ( تمدنها ؟ )

- خب ما به این نتیجه رسیدیم که شما برین معذرت خواهی کنین .
- چی ؟ کی ؟
آلبوس : تو حرف نزن
ن.ش : ببین من اصاب ندارما ! اصاب مصاب ماشین حساب !
آلبوس : بچه ها پاچنار بریزین سرش !
ن.ش : بچه ها بریزین سرش !

و دوباره دعوا صورت گرفت ...

در آنطرف بارتی و راجر با همدگیه حرف می زدن و بعضی اوقات هم که حوصلشون سر می رفت با ریتم آهنگ توی خونه که صدایش تا اونجا می رسید که تکنویی می زدن و می رفتن تو کارش که خیلی حال می داد .
بالاخره دست از این ارزشی بازیا ورداشتن و به این فکر فرو رفتن که چیکار کنن , چیکار نکنن !
و به این نتیجه رسیدن که برن و از گابریل و فلور معذرت خواهی کنن . به سمت در خانه حرکت کردن و وارد شدن . به سمت طبقه ی بالا که مکان مهمونی بود رفتن .
در طبقه ی بالا از هم جدا شدن و به محض جدایی به معشوق خود رسیدن .
بارتی تا گابریل رو دید دهنش وا موند و دهنش آب افتاد و با خود گفت :

- عجب لباسی پوشیده ! گابریل منو ببخش !
- نه ! :no:
- تو رو خدا !
- نه ! :no:
- جون من !
- حالا چون تویی
بارتی :
بارتی و گابریل : :bigkiss:

در آنطرف همین ماجرا ولی خب کمی کوتاهتر برای راجر و فلور هم اتفاق افتاد و اونا یه آهنگ گذاشتن که با هم تانگو برقصن و برن تو کارش دیگه !
بارتی و گابریل : :banana:
فلور و راجر : :banana:



خارج از خانه :

آلبوس و ن.ش :
بچه ها پاچنار و هم محلی های ن.ش : ایول بزنش !








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.