هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: جادوگران بیست ساله شد!
پیام زده شده در: ۹:۰۴:۴۳ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
جا موندم و جای تعجب نیست ولی تولدت مبارک جادوگران!


تصویر کوچک شده

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۰۵:۲۹ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
سوژه‌ی جدید:

صبح یک روز آفتابی و بسیار دلپذیر بود و خورشید با غرور در آسمان نور افشانی می کرد.
موجودات با خوبی و خوشی در کنار یکدیگر به زندگی ادامه می دادند و همه‌ی جهان آرام بـ...

- جیــــــــــــغ!!

خب... به نظر می رسید همه ی جهان چندان هم آرام نبود!

صدای جیغ و داد دختری تمام ویلای آباء و اجدادی بلک ها را برداشته بود.
- موهااااااام! چه بلایی سر موهام اومده!؟

دوریا بلک درحالی که اشک می ریخت به موهای زیباش که حالا ریخته بودند نگاه می کرد و سعی می کرد همزمان جن آشپزشان را مواخذه کند.
- چی تو غذا ریخته بودی که باعث این حادثه شده؟

جن با صدا آب دهانش را قورت داد و نگاه هایش را از دوریا دزدید:
- من ندانست بانو! فقط همون غذاهای همیشگی رو پخت با همون موادی که خودتون انتخاب کرد...
- پس چرا موهای من ریخته ؟ ها!؟

دوریا خشمگین دسته ای از موهایش را که در دست داشت به جن نشان داد. جن بدبخت هم که از شدت ترس می لرزید اظهار بی اطلاعی کرد.

صبح آن روز همین که دوریا از خواب برخاست روی بالش خود تعدادی تار مو دید که به نظرش چیز چندان نگران کننده ای نبود اما بعد حمام رفتن و نگاه به تصویر خود داخل آینه، متوجه شد خیلی هم چیز نگران کننده ای است.
موهایش داشت با شدت می ریخت.

- بانو بلک باید استراحت کرد شاید خوب شد.

دوریا که با عصبانیت طول و عرض اتاق را طی می کرد با شنیدن حرف جن متوقف شد. استراحت؟ چه حرف ها!امروز باید به خانه ‌ی ریدل نزد اربابش می رفت.
- نه!shout: عمرا با این سر و وضعم پیش ارباب نمی رم! باید یه نامه بنویسم و ازشون چند روز مراخصی بخوام تا ببینم...

حرف دوریا با سوزش علامت شومش، نصفه ماند. احضارش کرده بودند!


کمی بعد- خانه ی ریدل


سالن جلسات پر شده بود از مرگخوارانی که هر کدام کلاه روی سر گذاشته یا با دستاری سرهایشان را بسته بودند. هیچکس نمی خواست موهای خود را به نمایش بگذارد.
دوریا که اول احساس بدی درمورد شرکت در این جلسه داشت با دیدن مرگخواران تا حدی آرام شده بود ولی واقعا نمی دانست که آنها هم مانند او ریزش مو گرفتند یا خیر.
قصد داشت از ایزابل که کنارش نشسته بود جریان کلاه ها و دستار ها را بپرسد که لرد وارد شد.

- یاران ما چرا این شکلی شدین؟



...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸:۰۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
نام: هانا
نام خانوادگی: ابوت
ملیت: بریتانیایی
محل تولد: انگلستان، چشایر
محل زندگی: انگلستان، لندن
— اطلاعات جادوگری
گروه هاگوارتز: هافلپاف
جبهه: محفل ققنوس
رده‌ی خونی: اصیل زاده
پاترونوس: اسب
چوب دستی: چوب درخت توسکا، موی تک شاخ،۲۴ سانتی متر، انعطاف پذیر
توانایی: جانوار روباه،برنامه ریز بودن، اجرا کردن طلسم های قوی،قابلیت تشخیص حرف دروغ
حیوان:جغد سفید
جارو:نیمبوس ۲۰۰۱
— ظاهر و اخلاق
چهره: موهای بلند فندقی رنگ، صورت کشیده اما کمی تپل. چشمان قهوه ای روشن، پوست سفید

اخلاق: با همه مهربونه، خیلی شجاعه، شوخ طبعه، با همه کنار میاد، خوراکی خوردن رو دوست داره، در برابر ظلم ساکت نمیمونه، درس خوندن رو دوست داره

— تنفرات و علایق
علایق: هدیه دادن به بقیه، کمک کردن به دیگران، اذیت کردن کسایی که بقیه رو اذیت می کنند
تنفرات:نمره پایین، قلدر ها


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۱ ۲۰:۲۰:۰۹


پاسخ به: جادوگران بیست ساله شد!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱:۴۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
تولد بیست سالگی جادوگران مبار‌ک...

من اندازه‌ی بیست سال کنارتون نبودم اما حالا که تقریبا یک سال از عضویتم داره می‌گذره، باید بگم بهترین و با شخصیت ترین انسان ها رو اینجا پیدا کردم.

این سایت و آدم هاش زندگی من رو تغییر دادن و یه عالمه قدردان تک تکشون هستم.
مرسی که وجود دارید.

تا صد سال دیگه که اینجا بشه ۱۲۰ ساله، جادوگر و جادوگرانی بمونییییید.


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹:۰۴ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
آهسته "قلم پر" را روی میز گذاشت.
"فکر" کرد:"از دست این مالیات الکی! آخه چجوری از دست این مالیات ها "فرار" کنم؟" شمار "گالیون" هایی که تا حالا خرج کرده بود، از دستش در رفته بود. تصمیم گرفت دیگر نوشتن چک را رها کند و برود "پرواز" کند.
جاروی پرنده اش را برداشت، شنلش را پوشید و سریع از کلبه بیرون رفت.
توی مزرعه ی "کدو حلوایی" ها، ماه نقره ای روی کدو حلوایی های غول پیکر می تابید و خیلی زیبا بود. لبخندی زد و اوج گرفت.
صبح روز بعد، یک دفعه دید توی چادرش خوابیده. سریع بلند شد و سعی کرد اتفاقات "دیروز" را به خاطر بیاورد. یادش بود که داشت بر فراز جنگل پرواز می کرد، ولی بعدش چه شده بود؟


با این که ساده بود، ولی خوب بود.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۱ ۲۰:۱۶:۰۵


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲:۱۹ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
سلام من یه دختر مغرور ام فوق العاده مغروررر
حیوان های مور علافم مار و گرگ ان
لباسای رنگ رنگی می پوشم ولی شخصیت خودم مشکیه
سخصیت مورد علاقم اسنیپ و دراکو هست و به نظر خیلی در حق این شخصیت ظلم شده با غیر جادوگر ها مشکلی ندارم مگر این که چیزی بهم بگن که دیگه... از جن های خونگی خوشم میاد و دوست دارم یکی داشته باشم رنگ مورد علاقم مشکی و ابی یاسی هست و از زرد های جیغ خیلی بدم میاد دوستی ندارم و علاقه هم به دوست شدن با کسی ندارم و احساس می کنم باهاشون تفاوت دارم
دوست دارم اسلیترینی باشم راستی مشتاق شنیدن شعر های جدیدت هم هستم کلاه عزیز





پاسخ به: جادوگران بیست ساله شد!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸:۱۵ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
گزارش یک تولد!

خب همین اول بگم که تقریبا عمده مطالب رو دوستان دیگه نوشتن ولی من سعی میکنم جاهای خالی رو با این گزارش پر کنم!
طبق رایزنی هایی که چند روز قبل از تولد انجام شده بود قرار شد که کیک رو من سفارش بدم. طرح های مختلفی برای کیک مد نظر بود که خیلی هاش بیش از حد گرون یا بیش از حد بزرگ در میومد و مناسب نبودن. اما در نهایت با درایت ارباب روی طرح کیکی که خودشون پیشنهاد داده بودن و توی عکس ها دیدین به توافق رسیدیم و من هم با چندتا جایی که توی نظر داشتم صحبت کردم و قیمت گرفتم و جایی که کیفیت کارش و تواناییش برای طراحی کیک مورد تایید بود انتخاب کردم.

ظهر روز میتینگ رفتم که کیک رو تحویل بگیرم. از اونجایی که غیب و ظاهر شدن با کیک گزینه خطرناکی بود (به همین دلیل جارو سواری هم از گزینه ها حذف شده بود) با ماشین مشنگی رفتم که کیک رو بگیرم. به دلیل اینکه کسی همراهم نبود و کلی توصیه شده بود که خیلی با احتیاط کیک رو حمل کنین تا تزئینات دچار مشکل نشه (و صد البته ارباب من رو به خاطر خراب کردن کیک مورد نظرشون تبدیل به پودر کلسیم نکنن) تصمیم گرفتم کیک رو روی صندلی جلو ماشین بگذارم، کمربند ایمنیش رو هم ببندم و فلاشر زنان و با سرعت کرم فلوبر به سمت کافه روانه بشم. در مسیر به علت سرعت کم خیلی از ماشین های مشنگی با بوق و چراغ به من ابراز لطف و محبت داشتن که من هم به نوبه خودم از این همه ابراز لطف قدردانی کردم! در اینجا هم البته جا داره عرض ارادتی داشته باشم خدمت مجموعه وزین شهرداری تهران که هیچ خیابان و کوچه و اتوبانی رو بدون چاله، دست انداز و سرعتگیر نذاشتن و باعث شدن که به دفعات گوناگون از این عزیزان یاد کنم!

از آنجایی که کافه در خیابان کارگر شمالی قرار داشت و من طبق تجربه قبلی میدونستم که شانس برنده شدن طلای مجانی در بانک گرینگوتز از پیدا کردن جای پارک در اون خیابون بیشتره از ۱ کیلومتر عقب تر دنبال جای پارک بودم! خوشبختانه بخت با من یار بود و درست در انتهای آخرین فرعی که وارد خیابان کارگر میشد جای پارک پیدا کردم. تقریبا ۵۰۰ متر باقی مانده راه کیک رو با سلام و صلوات به روح سالازار کبیر و در خواست رحم و بخشش از درگاه ارباب، روی دست گرفته و به سمت کافه رفتم.

وقتی من رسیدم هنوز هیچ کدوم از بچه ها نیامده بودن. برای همین کیک رو تحویل کافه دادم که با مقادیری غرغر مبنی بر اینکه چرا اینقدر جعبه اش بزرگه و ما اینو کجا جا بدیم مواجه شدم ولی بعد از چند لحظه با دیدن قیافه من خودشون آب دهانشون رو قورت دادن و گفتن که مشکلی نیست خودمون حلش میکنیم!

من برگشتم دم در کافه تا ببینم بچه های دیگه کی میرسن. شخصی از کنار من چند دقیقه بعد رد شد و رفت داخل کافه و با یکی از کارکنان اونجا صحبت کرد. بعد اون بنده خدا با تعجب به من نگاه کرد و گفت ایشون جزو مهمان های شما بودن ها! نشناختین؟ لبخند زنان جواب دادم که اکثر ما همدیگه رو نمیشناسیم! قیافه متعجبش بعد از شنیدن جوابم دیدنی بود!

اینجا بود که من با سوجی عزیز آشنا شدم و تصمیم گرفتم که همون داخل منتظر مابقی بچه ها باشم. کمی بعد سوجی از اتاقی که رزرو کرده بودیم بیرون رفت و من از پنجره اتاق دو ساحره رو دیدم که به کافه نزدیک میشدن. چند باری تابلو رو نگاه کردن با هم صحبت کردن، از کافه دور شدن و در انتها وارد شدن. اینجا همون طور که لینی اشاره کرد اول من رو با کارکنان کافه اشتباه گرفتن، بعد من چون همیشه لینی رو liny میخونم و اسم leiny برام نا آشنا بود و تازه lain شنیده بودمش متوجه نشدم که دارم با لینی صحبت میکنم! مدام با خودم فکر میکردم که هوم؟ لین داشتیم تو سایت؟ جزو اعضای قدیمی ایه که وقتی من سایت نبودم عضو شده؟ عضو جدیدیه که من نمیشناسم؟ برای درک بیشتر موضوع دست به دامان لیست شرکت کنندگان شدم و دیدم که هیچ شخصی با اسم لین جزو اسامی نیست و تنها کسی که اسمش به اون شباهت داره خود لینیه و اینجا بود که سوتی تاریخی خودم رو کشف کردم! از اینجا به بعدش رو مابقی دوستان کامل توضیح دادن. فقط ذکر چند نکته باقی مونده که من اونها رو مطرح میکنم.

اول: با اینکه سه ساعت زمان داشتیم ولی باز به طرز شگفت آوری زمان کم آوردیم! علت ناقص موندن میتینگ آنلاین هم همین بود که جا داره از حضار محترم، جادوگران و ساحرانی که در جلسه آنلاین منتظر برقراری مجدد برنامه بودن عذرخواهی کنم. گرچه اگر برگزار میشد هم کماکان به صورت پادکستی باقی میموند چون غیر از من و سوجی جادوگر یا ساحره دیگه ای حاضر به حضور جلوی دوربین نبود!

دوم: سوجی با هاگرید و مافلدا در ارتباط بود و اول جلسه گفت که بچه ها گفتن احتمال داره نیان. از اونجایی که من ماموریت داشتم سهم کیک ارباب رو به هاگرید بدم به سوجی گفتم بهش اطلاع بده اگر نیاد سهم کیکش رو بر میدارم آدرسش رو پیدا میکنم و بعد از اینکه کیک رو به خوردش دادم خودم شخصا هاگرید رو قورت میدم! فکر میکنم تهدیدم موثر بود چون هاگرید و مافلدا بالاخره در انتهای مراسم هنگام برش کیک اومدن و من ماموریتم رو با موفقیت به پایان بردم.

سوم: از اونجایی که ظاهرا تعداد ریونکلایی ها در میتینگ بسیار زیاد بود و این عزیزان هم به درس خوانی و برنده شدن پشت به پشت جام هاگوارتز معروف هستن اگر میتینگ رو رها میکردیم شبیه به جلسات سلف هاگوارتز میشد اینقدر که در مورد هندسه جادویی و هوش سیاه و متافیزیک ابر نو اختری صحبت و تبادل نظر میشد. در این موارد من به عنوان یک اسلیترینی وظیفه خودم میدونستم که بحث رو از دروس جادویی به خود جادو و جادوگران بکشونم.

در مورد شایعاتی که هکتور در پست گزارشش پراکنیده و ادعا کرده که خودش از من ایوان تره هم لازم میدونم توضیح بدم. همون طور که در خود میتینگ اعلام کردم بنده به عنوان یک اسکلت از گور بازگشته قهرمان پرورش استخوان خانه ریدل و حومه نیوهمپشایر هستم. علت وسعت بیش از حد من نسبت به مابقی اسکلت ها هم همینه. فقط به علت اینکه در این اواخر یک مقدار در خوردن کلسیم تعلل کردم قسمت هایی از این استخوان ها دچار نرمی شده که شباهتشون به پوست و گوشت رو قویا و شدیدا رد میکنم!

در انتها جا داره از همه عزیزانی که چه در میتینگ حضوری، چه آنلاین و چه راه های دیگه شرکت داشتن تشکر کنم و اگر کم و کسری و یا بدقولی ای پیش اومد از طرف خودم عذرخواهی کنم. به امید میتینگ ها و تولدهای پر شور بعدی، ارباب یار و نگهدارتان!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: جادوگران بیست ساله شد!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳:۴۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
طول و عرض درود و تهنیت و تسلیت و در نتیجه مساحت درود و تهنیت خدمت جادوگران جادوگرانی عزیز.
نقل قول:
هم‌چنین وقتشه کاربران عزیز سایت جادوگران تو این تاپیک حضور به عمل برسونن و جشن تولد سایتمون رو بهش تبریک بگن

طبق فرموده لینی وارنر عزیز ما هم باید تبریک بگیم پس باشه تبریک میگم.
از اونجایی که بچه از وقتی به دنیا میاد آدم حساب میشه احتمالا من با یه ماه عضويت ناچیز هم جادوگرانی حساب میشم (اصلا هم خودمو به زور جا نکردم، سنگ پای قزوین هم ندارم)
این افتخار بزرگیه برای من که افتخار آشنایی حتی به کم با شما رو داشتم. جادوگران بسیار خوبه و جادوگرانی ها حتی بهتر‌ اند، قدر خودتونو بدونید بیست سالگی جادوگران هم مبارک.



پاسخ به: جادوگران بیست ساله شد!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴:۳۸ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
سلام خدمت روی گل تک تک جادوگرا و ساحره های حاضر و ناحاضر در جمع.

بیشتر از دو سال و نیم از روزی که برای اولین بار وارد این سایت شدم میگذره. روزی که خیلی اتفاقی با دیدن یک پست تو اینستاگرام آدرس سایت رو پیدا کردم و طبیعتا با کله به سمتش هجوم آوردم.
از اون روز اتفاقات زیادی برام افتاده ولی از نوشتن بگیر تا برد و باخت و غم و شادیش همشون برام لذت بخش بوده.
اونقدر کنار هم تو این سایت نوشتیم و گفتیم و خندیدیم که دیگه شده بخشی از هویتمون! شخصیت هایی رو خلق کردیم که طوری تو اعماق وجودمون جا گرفتن که دیگه قابل جدا شدن نیستن.

یه بار تو یه همچین تاپیکی یه نقل قول از لینی آوردم وسط که گفته بود، این سایت جادویی داره که هر چقدر هم که تصمیمت واسه رفتن جدی باشه بازم برت میگردونه.
برای من این فقط یک جادو نیست. عشقه! عشق به تک تک تاپیک ها و نقطه به نقطه‌ی این جهان جادوییه که برامون ساخته شده. هر چقدر بخوام برم بازم این حسم میتونه جلوم رو بگیره و حتی شده با چک و لگد سر جام بنشونه.

خیلی ها بودن که اومدن و رفتن و شاید الان تنها یادگاری که از جادوگران براشون باقی مونده، یه لینک بنفش شده باشه. ولی برای من حتی اون لینک هم مثل یه دروازه بزرگ و نورانی به سمت یه دنیای دیگه به نظر میرسه. با توجه به شناختی که از خودم دارم، میتونم به خودم این قول رو بدم که هیچوقت نمیتونم اینجا رو ترک کنم. پس فکر کنم چیزی که بیشتر از هر چیزی الان میخوام اینه که عمر این جهان بیشتر و بیشتر بشه و خانواده‌ی جادوگران هم هر چقدر که امکان داره بزرگتر!

خب دیگه، سرتونو درد نیارم!
جادوگران عزیزم، ممنون که همچین خاطرات خوشی رو برامون رقم زدی.

بیستمین چرخشت دور خورشید مبارک!




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵:۵۳ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
با ( گریه)به سوی عکس مادش برگشت
باورش نمی شد ، هنوز دعا می کرد به( دیروز) برگردد ، مادش مادر عزیز و مهربانش یک مرگخوار بود
چرا ، چرا به او نگفته او چرا باید ان را اکنون از زبان بچه های هاگوارتز این را بشنود( دستمال ) هدیه مادرش یه قیمش چند صد (گالیون) بود را برداش و اشکش را پاک کرد
هه کی باورش می شد او دختر یک مرگخوار اکنون هاگوارتز و بر روی صندلی و منتظر گروهش باشد ،همیشه ارزوی گروه گریفندور را داشت ولی الان فقط به پدرش( فکر )می کرد به برادرانش و به مادش که اکنون در ازکابان بود ( اعصابش ) خورد شده بود و حتا اب( کدو حلوایی ) و پرواز با جاروی نیمبوس ۲۰۰۵ اش که دیروز خریده بود هم حالش را خوب نمی کرد ، در ذهنش با خود گفت ، من تبدیل به قوی جادوگر میشوم تا به فرار مادرم از ازکابان بیشترین کمک را بکنم ، کلاه به صدا در امد ، گروه اسلیترین ...


قشنگ نوشته بودی، فقط به دو تا نکته توجه کن.
اول توی این جمله:
نقل قول:
حتا اب( کدو حلوایی ) و پرواز با جاروی نیمبوس ۲۰۰۵ اش که دیروز خریده بود هم حالش را خوب نمی کرد

کلمه‌ی حتی به این شکل نوشته میشه.
و اینکه علائم نگارشی باید به کلمه‌ی قبل از خودشون بجسبن و از کلمه‌ی بعدی با یه اسپیس فاصله بگیرن.
در کل داستانت به اندازه‌ی کافی خوب بود.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۱ ۱۳:۳۴:۰۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.