مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
سلام و احوالپرسی و اینا...
شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار میگردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.
شخصیت گروه گریفیندور:
اسم من آقای ایکس هست. من عادت دارم هر روز لباس قرمز بپوشم. توی خواب خر و پف میکنم. همسرم عموما از دستم عصبانیه ولی برای من اونقدرا مهم نیست. در دوران جادوآموز بودنم، جزو بهترین مدافع های کوییدیچ بودم. ویژگی خاصی که همه من رو با اون میشناسند آشپزیه منه. جوری غذا می پزم که انگشت هاتون رو هم میخورید.
شخصیت گروه اسلیترین:
من امیلی ام، دختری لوس از خاندان مالفوی. از وقتی یادم میاد هیچ دوست صمیمی نداشتم و تنهایی با من اُخت گرفته. این تنهایی اونقدرا به ضرر هم نبود. داخل همون تنهایی بود که تونستم به بیشتر طلسم ها چیره بشم و تبدیل به یکی از قوی ترین ساحره های خاندان مالفوی و دوران خودم باشم.
شخصیت گروه هافلپاف:
من سوگورو گتو ام. پسری با ملیت ژاپنی. من به وسیله بهترین دوستم ساتورو گوجو به بقیه شناخته شدم. دوستی من و گوجو زبان زد خاص و عام بود. این دوستی اما پایدار نبود. اواخر دوران تحصیلات هر دوی ما بود که گوجو کم کم داشت در تکنیک و طلسم ها از من پیشی می گرفت. همون جا بود که حس کردم من دیگه در کنار گوجو جایگاهی ندارم. بنابراین برای نشان دادن قدرتم ، دست به بزرگترین اشتباه زندگیم، یعنی کشتن مردم قبیله خودم زدم.*
شخصیت گروه ریونکلاو :
یک صبح دیگه در خانه ریدل ها آغاز میشه. جنب و جوش همیشگی دوباره به راه می افته. مامان مروپ داره صبحانه رو آماده می کنه، مرلین در حال راز و نیاز و امور معنویه، سدریک همچنان خوابه و رودولف نیز داره با بلاتریکس سر و کله میزنه.
اما یکی مثل همیشه سرش توی لاک خودشه. همیشه شکست میخوره ولی قرار نیست دست بکشه. هنوز به بزرگترین هدفش نرسیده، بنابراین باید باز برای رسیدن بهش تلاش کنه. همچنان هم میدونه که خانواده ش با هدفش مخالف هستن ولی خب کیه که اهمیت بده. درست مثل زمان تحصیلش که بعد از چند سال بیخیال درس و هاگوارتز شد و هر چقدر هم که هم گروهی هاش بهش اصرار کردن که بمون ، رفت. تا جایی که یادش میاد جز نظر چند نفر آدم مهم زندگیش، نظرات بقیه آنچنان براش اهمیت نداشت. در حدی این سر این موضوع جدی بود که خانواده ش اون رو ترک کردن.
از اینکه عضو ریونکلاو بود، خیلی خوشحال بود ولی از نظر اون هوش سرشاری که به اون ارث رسیده باید جای دیگه ای خرج بشه.
شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار میگردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.