هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱:۴۱ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

سلامی دوباره!

نحوه نوشتن پست نتیجه توسط شرکت کننده:


شاید براتون سوال پیش اومده باشه که من به عنوان یکی از شرکت کننده ها چطور باید پست خودم رو بفرستم؟!

من الان اینجام تا بهتون بگم.

بعد از معرفی سوسکی نماینده گروه ها، شما باید چهار شخصیت رو حدس بزنید.
دقت کنید که چهارتا اجبار نیست، هر تعدادی که دلتون خواست رو میتونید حدس بزنید. حالا بیاین فرض کنم یکی از شرکت کننده ها میخواد پست خودش رو بفرسته ، پست ایشون باید این شکلی باشه:


نقل قول:
سلام و احوالپرسی و اینا...

شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار می‌گردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.

شخصیت گروه گریفیندور:
اسم من آقای ایکس هست. من عادت دارم هر روز لباس قرمز بپوشم. توی خواب خر و پف میکنم. همسرم عموما از دستم عصبانیه ولی برای من اونقدرا مهم نیست. در دوران جادوآموز بودنم، جزو بهترین مدافع های کوییدیچ بودم. ویژگی خاصی که همه من رو با اون میشناسند آشپزیه منه. جوری غذا می پزم که انگشت هاتون رو هم می‌خورید.

شخصیت گروه اسلیترین:
من امیلی ام، دختری لوس از خاندان مالفوی. از وقتی یادم میاد هیچ دوست صمیمی نداشتم و تنهایی با من اُخت گرفته. این تنهایی اونقدرا به ضرر هم نبود. داخل همون تنهایی بود که تونستم به بیشتر طلسم ها چیره بشم و تبدیل به یکی از قوی ترین ساحره های خاندان مالفوی و دوران خودم باشم.

شخصیت گروه هافلپاف:

من سوگورو گتو ام. پسری با ملیت ژاپنی. من به وسیله بهترین دوستم ساتورو گوجو به بقیه شناخته شدم. دوستی من و گوجو زبان زد خاص و عام بود. این دوستی اما پایدار نبود. اواخر دوران تحصیلات هر دوی ما بود که گوجو کم کم داشت در تکنیک و طلسم ها از من پیشی می گرفت. همون جا بود که حس کردم من دیگه در کنار گوجو جایگاهی ندارم. بنابراین برای نشان دادن قدرتم ، دست به بزرگترین اشتباه زندگیم، یعنی کشتن مردم قبیله خودم زدم.*


پست شما در کل باید یه همچین قالبی داشته باشه.
رول های جوابتون رو هم در حد امکان خیلی کوتاه و یا خیلی بلند نباشه.

پاسخ گوی هرگونه سوال از جانب تک تکتون هستم.

ممنونم و فعلا!

نکته: تمام اون چهار شخصیت عزیز ساخته و پرداخته ذهن بنده ست. زیاد جدی نگیرید.



~ only Raven ~


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱:۱۰ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
- فرزندان تاریکی و روشنایی! با شماره سه‌ی من...
- حمله رو شروع می‌کنین! یک... دو... سه!

مرگخوارا و محفلیا که شدیدا روی ماموریتِ پرش روی پلیسا تمرکز کرده بودن، متوجه نمی‌شن چرا اولش صدای دامبلدورو شنیدن و بعدش لرد ولدمورت، ولی به هر حال فرقی نداشت. چون فریاد شماره سه به گوش‌ها رسیده بود و برای هر انسانی فارغ از ماگل یا جادوگر بودن، محفلی یا مرگخوار بودن، تنها یک معنا داشت...

آغاز عملیات!

بنابراین مرگخواران و محفلیا در طی یک حرکت هماهنگ و "گــــودا" گویان از بالای درختا به پایین پریده و رو شونه‌های پلیسایی که پایین درختا در حال گشت‌زنی بودن فرود میان. طولی نمی‌کشه که صدای فریادهای خفه‌ای از هر سو شنیده می‌شه به این معنا که همه موفق شده بودن سر طعمه‌های خودشونو تو گونی کنن.

در حالی که بقیه به نظر از کرده‌ی خویش راضی بودن و از پلیسا سواری می‌گرفتن، روندا وضعیت خوبی نداشت. اون رو سر یه پلیس بسیار قد بلند و رعنا فرود اومده بود و کله‌ش بر اثر حرکت‌های مدوام پلیس مدام به شاخه‌های پایینی درختا برخورد می‌کرد.
- آخ... حالا چی؟... بکشیمشون؟ آخ...

دامبلدور فرصت رو غنیمت می‌شماره تا از خشونت بیشتر جلوگیری کنه.
- نه فرزندانم! همین الانشم به خاطر یه قتل دنبالمون بودن. دیگه یه جماعت پلیس هم اگه بکشیم تا نگیرنمون ول نمی‌کنن.
- پس چی کار... آخ... کنیم... آخ... پروفسور؟ من کله برام... آخ... نموند!
- با شماره سه همگی از رو کول پلیسا پایین اومده و فرار می‌کنیم؟



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱:۲۵ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
در حالی که کلاه روی سرش گذاشته میشد، ضربان قلبش بالا تر می رفت . خوب وقتی نفر اول اون کلاه روی سرش می‌زاره ،نمیدونه چه اتفاقی قراره بیوفته.در همین حین کلاه اسمش گروهش رو بلند داد میزنه :
-اسلیترین
امیلی در حالی که ضربان قلبش کمی کم تر شد از صندلی بلند شد و به سمت میز رفت ولی نمی دونست که یک نفر محو مو های طلایی مثل خورشید و چشمای اقیانوسی و پوست سفید تر برفش شده ، و زیر لب زمزمه می‌کنه : درخشان و گرم مثل خورشید ، عمیق و زیبا مثل اقیانوس ، سفید مثل برف .
اما امیلی فقط و فقط از تنفرش به مالفوی به لیلی دوستش بچگی می‌گفت . لیلی متضاد امیلی ست موهای مشکی و کوتاهی داره ،چشماش قهوه ای و پوست برنز داره و مثل شب تاریک لاعقل معشوقش اینجوری فکر می‌کنه .
امیلی در حالی از تنفرش به اون فرد می‌گفت، لیلی حرفش با کمی عصبانیت قطع کرد و گفت : امیلی اون تو رو دوست داره مگه نمی بینی از اول کار داره به تو نگاه می‌کنه
امیلی : من که فکر نکنم شاید داره برای من نقشه ی مرگ می‌ریزه . و بعد از تموم کردن حرفش، چشم غره ای به لیلی رفت که لیلی ساکت شد
مالفوی در حالی از راهرو رد میشد ، به امیلی گفت : بیا نزدیک رودخونه.
امیلی با بی حوصلگی دنبالش می‌رفت
امیلی رد حالی چشمش رو به رودخونه بود و درخشش اون رو تحسین میکرد صدایی شنید : فکر نمی کردم آنقدر زود بیای
امیلی که کمی حساس عجیبی رو در خود حس کرد گفت : خودت گفتی بیا ولی نگفتی کی بیا
مالفوی : اوکی اوکی . از همین اول میرم سر اصل مطلب بدون مقدم چینی . امیلی من دوستم دارم
امیلی در حالی که کمی اون گونه های سفید سرخ شده بود گفت : شاید عاشق دشمنم شدم .
مالفوی بودن لحظه لب ها سرد خودش رو روی لب های سرخ و گرم امیلی گذاشت


متاسفانه بازم کلمات اصلیتو بولد نکرده بودی. برای بولد کردن کافیه اون کلمه ای که میخوای برجسته بشه رو انتخاب کنی و بعدش از منوی ابزارهای نوشتار بالای صفحه ت گزینه B یا همون بولد رو انتخاب کنی تا رنگ کلماتت از بقیه نوشتار متمایز شه. راستی حتما آخر جملاتت علائم نگارشی (نقطه { .} یا علامت سوال {؟} یا تعجب {!}) بذار.
این اشکالات رو برطرف کن تا بتونم تاییدت کنم.

فعلا تایید نشد.



ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۲۰:۵۳:۱۰


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳:۳۰ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
کلمات: تالار عمومی، کریسمس، شادی، نامه عربده کش، شال گردن، پتانسیل

دست‌هاش رو توی جیب پالتوش فرو برد و شال گردنش رو کمی بالاتر کشید. هنوز توی فکر نامه‌ی عربده کش مادرش بود که درست وسط سالن غذاخوری ترکیده و آبروش رو برده بود.

-به من چه که انرژی پتانسیل تغییر شکل چیه، من میخوام جاسوس شم نمیخوام محاسبات فیزیک جادویی انجام بدم که!

با حرص زمزمه کرد و قدم هاش رو محکم تر به زمین کوبید تا صداشون توی تالار عمومی طنین انداز بشه. لگدی به سنگ کوچیک توی راهرو(که از ناکجا آباد اونجا ظاهر شده بود) زد و گفت:

-حالا افتادم که افتادم. دوباره امتحان میدم دیگه. یه D توی درس به این مسخرگی که این حرف هارو نداره!

سنگ جلوی پاش رو سمت یکی از تزئینات کریسمس وسط راهرو که دایره‌ای شکل بود شوت کرد و بعد از اینکه دید سنگ مستقیم از وسط دایره رد شد(و خورد به یکی از زره هایی که آزارش به کسی نمیرسید) شگفت زده و متعجب خندید. اما صدای کسی پشت سرش شادی پس از گلش رو تخریب کرد:

-یوریکا؟ بیا اینجا ببینم، باید یه آزمون جبرانی بدی!!

کلمات نفر بعد: سیب زمینی، دریاچه، شیرینی، تماشاگر، چوب دستی، زیرانداز


I was tame, I was gentle 'til the circus life made me mean
"Don't you worry, folks, we took out all her teeth"
Who's afraid of little old me?
Well, you should be


'Cause I'm a real tough kid
I can handle my shit
They said, "Babe, you gotta fake it 'til you make it" and I did
Lights, camera, bitch, smile
Even when you wanna die


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰:۴۳ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلام
امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه.

بی معطلی میریم سراغ نحوه بازی!


نحوه بازی ناتو( به سبک جادوگران):

این بازی در یک مرحله برگزار میشه. بازی از اونجایی شروع میشه که در ابتدای مرحله هر یک از نمایندگان گروه های چهارگانه هاگوارتز (این نماینده ها قبلا انتخاب شدن دوستان!) طی یک پست سعی می‌کنه یه شخصیت از کتاب یا ایفا رو بدون اشاره مستقیم به اسم و تا حد امکان بدون اشاره به ویژگی خاص اخلاقی و یا ظاهری شخص (به قول سیریوس عزیز خیلی سوسکی و مخفیانه) فرد مورد نظرش رو به بقیه معرفی کنه.

به طور مثال:

نقل قول:
شخصیت گروه ریونکلاو :

یک صبح دیگه در خانه ریدل ها آغاز میشه. جنب و جوش همیشگی دوباره به راه می افته. مامان مروپ داره صبحانه رو آماده می کنه، مرلین در حال راز و نیاز و امور معنویه، سدریک همچنان خوابه و رودولف نیز داره با بلاتریکس سر و کله میزنه.

اما یکی مثل همیشه سرش توی لاک خودشه.‌ همیشه شکست میخوره ولی قرار نیست دست بکشه. هنوز به بزرگترین هدفش نرسیده، بنابراین باید باز برای رسیدن بهش تلاش کنه. همچنان هم می‌دونه که خانواده ش با هدفش مخالف هستن ولی خب کیه که اهمیت بده. درست مثل زمان تحصیلش که بعد از چند سال بیخیال درس و هاگوارتز شد و هر چقدر هم که هم گروهی هاش بهش اصرار کردن که بمون ، رفت. تا جایی که یادش میاد جز نظر چند نفر آدم مهم زندگیش، نظرات بقیه آنچنان براش اهمیت نداشت. در حدی این سر این موضوع جدی بود که خانواده ش اون رو ترک کردن.

از اینکه عضو ریونکلاو بود، خیلی خوشحال بود ولی از نظر اون هوش سرشاری که به اون ارث رسیده باید جای دیگه ای خرج بشه.



بعد از این مرحله شرکت کنندگان عزیز فقط باید طی یک رول شخصیتی که معرفی شده رو حدس بزنند و یک رول کوتاه در مورد اون شخصیت بنویسند.
این رول می‌تونه ادامه رول فرد معرفی کننده باشه یا یک رول آزاد، طنز باشه یا جدی. فقط دقت کنید رول کوتاه و جامع باشه و حتما اسم شخصیت معرفی شده، داخل رولتون ذکر بشه.

الان داخل رول بالا شخصیت مد نظر من، دیزی کران بود. اگر بخوام به عنوان شرکت کننده، شرکت کنم باید یک رول مثل رول پایین بنویسم.

مثلا:
نقل قول:
شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار می‌گردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.

به هر جواب درست چهار امتیاز تعلق میگیره، سه امتیاز بابت حدس درست شخصیت و یک امتیاز بابت رول. بنابراین اگر فردی هر چهار شخصیت رو درست حدس بزنه ، 16 امتیاز میگیره.

در آخر مجموع امتیازات اعضای هر یک از گروه های چهارگانه هاگوارتز، میشه امتیاز نهایی اون گروه. هر گروهی که امتیاز بیشتری بیاره برنده" ناتو "میشه.



نکات :

1- هرگونه تقلبی که صورت بگیره با برخورد جدی رو به رو خواهد شد.
2- لطفا به ساعت و تاریخ شروع و اتمام هر مرحله دقت کنید.
3- در صورت هرگونه مشکل یا سوال میتونید به من پخ بدید.


تاریخ و ساعت شروع بازی طی پیام های بعدی اعلام میشه.


همین و فعلا.



~ only Raven ~


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶:۵۸ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
قاضی با لبخند عجیب و همیشگی‌ خودش، نگاهی به جعفر انداخت. جعفر کاملا حالت وکیل های موفقی رو گرفته بود که تا حالا هیچکدوم از دادگاه هاشون رو نباختن! مروپ هم با بغض و ناراحتی به شوهر خیانتکارش نگاه میکرد.
- حیف اون همه غذایی که مامان با عشق برات درست کرد! حیف اون همه غذاهای مامان که تو خوردی‌شون!

تام، درحالی با تعجب به مروپ نگاه میکرد، به خودش اشاره کرد و گفت:
- من؟ با عشق؟ خوردم؟ چرا دروغ میگی آخه زن! من کِی یه غذای درست و حسابی خوردم؟ تو...

قاضی که دید کنترل دادگاه از دستش داره خارج میشه، چکشش رو چند بار به میز کوبید.
- ساکت! دفعه بعدی هرکی بدون اجازه صحبت کنه میندازم بیرون!

تام که متوجه شد که اگه بدون اجازه صحبت کنه از دادگاه میدازنش بیرون، دستش رو بالا برد.
- آقای قاضی، اجازه؟

الستور که از اینکار تام کاملا راضی بود، سرش رو به نشونه تایید تکون داد و با لبخند بهش نگاه کرد.

- آقای قاضی! آخه این نامردی نیست که من وکیل ندارم؟ یعنی چی؟ چرا تبعیض قائل میشین؟

قاضی یکم فکر کرد. حتی برگشت و با سایه اش هم مشورت کرد! بعد چند دقیقه به نتیجه رسید.
- به عنوان قاضی، به این حرف تام ریدل فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که کاملا حق داره! از اون جهت که متهم وقت برای انتخاب وکیل نداره، دادگاه مسئوله که برای اون وکیل پیدا کنه.

تام، با لبخند خبیثانه اش به مروپ و جعفر نگاه کرد و تو دلش دعا میکرد که حداقل وکیلش مثل آدمای توی دادگاه عجیب و غریب نباشه. اما اون نمی‌دونست که وکیلش از تموم افراد داخل دادگاه، عجیب ترِ!


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰:۵۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
البته که مرلین وقتش رو از سر راه نیاورده بود که بیاد توی دعوای جغدای ورزش‌کار دخالت کنه، بنابراین فقط ابروشو بالا انداخت به خاطر این‌که اسمش رو بالا آوردن و روی ابرا نوشت: "Do not take the name of Merlin in vain".
جغدا که معجزه پیامبر رو دیدن تصمیم گرفتن دست از دعوا بردارن و هدویگ رو که خودشو چسبونده به دیوار و از دیوار می‌خواست که بگیرتش که یه وقت به اون‌همه جغد سیاه ورزش‌کار آسیب نزنه، رها کنن.

مربی باشگاه به فکر فرو رفت. بال عضلانیش رو زد زیر منقارش و با چشمای درشتش که حتی اونا هم پر از عضله بودن، به هدویگ نگاه کرد. هدویگ هم با حالت مبارزه طلبانه‌ای بهش نگاه کرد.
مربی باشگاه چشماشو تنگ شد و عضلات پلک چشماش رو به نمایش گذاشت که باعث شد چشمای هدویگ حتی گردتر بشن و بیشتر بخواد که به چنین فیزیک خفنی برسه.

- برات یک سری چالش تعیین میکنم... تو هم باید سیاه بشی. و فقط در اون صورت میتونی وارد باشگاه بشی.

هدویگ به دیوار اشاره کرد که رهاش کنه و دیوار هم رهاش کرد، پس با هیجان جلو رفت و گفت:
- سیاه بشم؟! یعنی چی؟! خودمو رنگ کنم؟
- اون دیگه به عهده خودته که چیکار میکنی.

هدویگ اصلا نژادپرست نبود، و این درخواست به نظرش به شدت نژادپرستانه بود و به همین دلیل دچار مقداری بحران هویتی شد. البته هدویگ جغد باهوشی بود و می‌دونست چطوری چنین بحرانی رو حل کنه، بنابراین سریع رفت سراغ سبزی فروشی محل، ترازوش رو برداشت، و علاقه‌ش به باشگاه رو گذاشت روی یک کفه، نفرتش از نژادپرستی رو روی اون یکی کفه.
و البته ترازو بدون هیچ زحمتی موفق شد نشون بده که علاقه هدویگ به باشگاه بیشتر از نفرتش از نژادپرستیه و کاملا آماده سیاه شدن و حتی دریافت مجوز کلمه ممنوع "ن" هستش که بالاترین افتخار بین جغدهای سیاهه و گفتنش توسط جغدای سفید، توهین آمیز و بی‌تربیتیه. بنابراین هدویگ به مربی باشگاه که یکی از ابروهای عضلانیش رو بالا انداخته بود و منتظر بود و حتی انتظارش هم عضلانی بود، نگاه کرد و گفت:
- پس من میرم، سیاه میشم و برمیگردم.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳:۱۴ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
با کی؟
هرکول پوآرو


I was tame, I was gentle 'til the circus life made me mean
"Don't you worry, folks, we took out all her teeth"
Who's afraid of little old me?
Well, you should be


'Cause I'm a real tough kid
I can handle my shit
They said, "Babe, you gotta fake it 'til you make it" and I did
Lights, camera, bitch, smile
Even when you wanna die


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹:۱۰ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
در حالی که مالی در حال امتحان کردن چوب دستی ریسه ی اژدها بود فروشنده ی مغازه از ریختن برگه ها توسط هری عصبانی بود
-سلام من مالی هستم چه چوب دستی رو داری امتحان میکنی
هری : نمی دونم. من تازه دیروز فهمیدم پدر و مادرم جادوگرن
و از چجوری از دستشون دادم
-منم تا حالا پدر و مادرم ندیدم ولی می‌دونم که اونا توی دریا توسط همونی که میدونی غرق شدن خب من دیگه برم
دخترک در حالی با چوب دستی ی جدیدش را بر می‌داشت از مغازه خارج شد ولی صدای ملایم و زیبایش که مثل آهنگ و ملودی دریا بود هنوز در گوش پسر بچه شنیده میشد ، زیر لب گفت : گلوله ی‌ برفی
*در قطار
در حالی که دختر موهای سفید تر از برفش رو با کش مشکی که متضاد موهاش بود ، می بست صدایی آشنا رو فهمید
+سلام مالی میتونم اینجا بشینم
-سلام بشین . ام راستش یه سوال ، اسمت چیه
+هری پاتر
-خوش بختم
در حالی که هری محو خنده های زیبا دخترک شده بود صدایی به گوشش خورد
مالفوی : اوفف تو اینجایی مگه پدر نگفت همراه من بیای . اصلا اینی که کناره کیه ؟
_هر کس که هست
مالفوی در حالی دست مالی را بیرحمانه گرفته بود اون رو به اتاق خودش بود
هری که تازه متوجه شده بود کوفه خالی است ، آنقدر که محو مالی شده بود اصلا توجهی به اطراف نداشت و زیر لب گفت
+دوباره تنها شدم

جالب بود، اما یک سری اشکالاتی داری.
لطفا کلمات رو متمایز کن و رنگشون رو عوض کن یا بولدشون کن که بتونم تشخیص بدم ازشون استفاده کردی.
و انتهای تمام جملاتت از علائم نگارشی مثل نقطه یا علامت تعجب هم استفاده کن.
مطمئنم که خیلی بهتر از اینا میتونی بنویسی.
منتظر تلاش دوباره‌ت هستم.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط سومی در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۱۵:۱۸:۴۶
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۱۵:۲۵:۱۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴:۱۲ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
اسم: یوریکا هاندا
لقب: یوری
معنی اسم: سرزمین مادری
ملیت: کره‌ای-ژاپنی
محل تولد: توکیو، ژاپن
ساین: سجتریس
ام‌بی‌تی‌آی: INTJ

گروه هاگوارتز: اسلیترین
حیوان خانگی: یه گربه‌ی مشکی به اسم موکا
پاترونوس: شاهین
چوب‌دستی: ۲۵ سانتی‌متر و از جنس درخت بید، با مغز رگه‌ی قلب اژدها
پست کوییدیچ: مهاجم

ویژگی‌های ظاهری: موهای مشکی کوتاه و چتری، چشم‌های کشیده‌ی فندقی، صورت تپل، قد بلند(حدود ۱۷۵ سانتی متر). همیشه یه مداد یا خودکار برای نوشتن سریع ایده‌هاش بین موهاشه. یه گردنبند نقره‌ای با آویز کاتانا داره که هدیه‌ی پدر و مادرشه، همچنین یه انگشتر نقره‌ای به انگشت اشاره‌شه. همیشه لباس‌هایی به رنگ‌های مشکی، سفید یا بنفش تیره رو ترجیح می‌ده و البته که تیشرت و شلوار بگ می‌پوشه تا راحت حرکت کنه.‌

علایق بارز: نوشتن و کتاب خوندن، موسیقی گرانج و راک، گل دیزی، آرایش چشم
تنفرات بارز: پیک‌می‌ها.
ویژگی‌های شخصیتی: ساکته تا وقتی که درمورد موضوعات مورد علاقه‌ش ازش بپرسن. شیفته‌ی کشف اطلاعاته چون بهش حس قدرت می‌ده برای همین تو هرگوشه‌ی هاگوارتز یکیو می‌شناسه و با یکی دوسته، اما فقط با چند نفر خاص ارتباط نزدیک داره. تمام مدت سرش تو کتابه یا داره می‌نویسه یا درمورد یه تئوری که یه جایی خونده صحبت می‌کنه.

بک‌استوری: یوریکا ۴ ساله بود که با پدر و مادرش به لندن مهاجرت کردن. پدرش کایتو یه طراح مد و فشن دیزاینره و معتقد بود توی لندن فرصت‌های کاری بهتری داره. مادرش هیجو هم شفادهنده‌ست. یوریکا به عنوان تنها فرد از بین خونواده‌ی آسیاییش به هاگوارتز میره تا رویای جاسوس و کاراگاه شدنش رو دنبال کنه و با اینکه ماهوتوکورو مدرسه‌ای ایده آلشه اما خوشحاله که می‌تونه بدون ترس از سفید شدن رداش جادوهای سیاه انجام بده-البته به قصد آزمایش و تحقیق مگه نه؟-


تایید شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۱۴:۴۵:۰۸

I was tame, I was gentle 'til the circus life made me mean
"Don't you worry, folks, we took out all her teeth"
Who's afraid of little old me?
Well, you should be


'Cause I'm a real tough kid
I can handle my shit
They said, "Babe, you gotta fake it 'til you make it" and I did
Lights, camera, bitch, smile
Even when you wanna die






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.