روونا با تعجب به پنجره های باز خانه ریدل ها که شاید چند قرنی بود که باز نشده بودند نگاه میکرد.و مدام نقشه ای که با مرگخوار ها کشیده بود را در ذهن خود مرور میکرد.که نا گهان با صدای نازک اریانا به اتاق روبه روی خود نگاه کرد
_ووواااای ...خاله رووی خوب شد که اومدی....جوجه اردکتون خل شد.
روونا لحظه ای به فکر فرو رفت . انها در خانه ریدل ها جن خانگی داشتند، مار داشتند، کلاغ هم داشتند، گاها تسترال هم ان دور ور ها دیده میشد ؛ اما او جوجه اردکی را تا ان زمان ندیده بود.
_اریانا جون...چی چیمون خل شده؟
_همون جوجه اردکه دیگه
اریانا خود را از بالای سر زاغ سیو که در حال گشتن به دنبال چمدان بود، کنار کشید و با همان صدای ظریف گفت:
_جوجوی ناز من ؛ نترس الان خاله رووی درستت میکنه.
روونا:
_خاله رووی....رووی جونم
روونا از دیدن این صحنه در شرف سکته زدن بود . هوش ریونی روونا نیز از این واقعه کف کرده توانایی پاسخ گویی نداشت .روونا از دیدن زاغ اسنیپ در ان حال نام خودش هم فراموش کرد چه برسد به نقشه مرگخوار ها. روونا با افکت "خاک بر سر شدیم رفت"از اتاق بیرون دوید، و به سمت میز گرد مرگخوار ها رفت .
اریانا همین طور که با عشق محفلانه به زاغ نگاه میکرد گفت:
_خاله رووی....چرا در میری.واقعا چرا روحیه هم دردی و عشق و حیوان دوستی تو شما نیست؟واقعا چرا؟
و بعد دوباره چوب دستیش را به سمت زاغ گرفت و گفت :
_فنگیلی جونم اماده باش این دفعه دیگه سندرلا میشی...اکسپلیارموس!
در میز گرد مرگخوارها.مرگخوار ها در همان اتاق تنگ مذکور همه با حفظ سمت به پوکر فیس گرویده بودند و به یکدیگر نگاه میکردند.
ناگهان روونا به شدت با در برخورد کرد .
_من....یه .....چیزی....باید بگم
_چی شد ؟ رفت
_نه. دوتا مشکل هست اولی اینکه میشه یکی نقشمونو خاطر نشان کنه
_و دومی
_سیو...کلاغت ....
با این حرف روونا سیو سریع از اتاق بیرون پرید و به سمت راهرو دوید. وسایر مرگخوار ها با اینچنین قیافه ای
به روونا نگاه میکردند.
_بیا روونا. بیا نقشمونو دوباره بگیم