هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
#1
از لحاظ فنی نگاه کردن به گل پارک برای یک الی دو ساعت مشکلی نداشت اما برای هشت ماه خیره شدن به گل های پارکت هزاران نوع بیماری تولید می کند که برای جوانان غیور و همیشه در صحنه ریون خطرناک است و خلاصه انقدر به گل های پارکت نگاه نکنید زیرا هیچ تغییری ایجاد نمی شود! و بروید دنبال زندگیتان و دم در خانه خودتان بازی کنید و از غریبه ها آبنبات نگیری...بله همان طور که قبل از جو گرفتگی می فرمودم پسران شجاع و با زکاوت ریون مشغول تولید یک دانه دختر برای جاسوسی بودند و کمی آن طرف تر زنوف و دختر عزیزش و فیلیوس، گل به دست و شیرینی خریده منتظر بودند تا لینی بیاید و زنوف خیلی خفن طور زانو بزند و خواستگاری کند و لینی هم همان قدر خفن طور جواب بدهد که اینها را بعدی ها می نویسند و ما برویم دم خانه خودمان رول بزنیم!

خوابگاه پسران

_یه اسم دخترونه بگید.

_ قاب!

_چی؟!

_همیشه دلم می خواست یه خواهر داشته باشم اسمشو بزارم قاب که به باب هم بیاد.

_جون عزیزتون راسشو بگید! کی اینو تو ریون راه داده؟ با اینهمه گیرایی که من دارم فاز این یکیو نمیگیرم.

_از خداتم باشه! اصلا انگار من فازمو به این میدم. فاز من قصد ادامه تحصیل داره میخواد دکتر بشه.من جنازه فازم رو دوش نمیندازم!

_فاز کیه باب؟!

_دخترم!؟؟

_تو میه زن داری؟

_نچ!

_تا حالا از شعاع پنج متری یه دختر رد شدی؟

_نچ!

_سوسک ماده تو خونتون رد میشه اصن؟

_نچ!

_خب آخه تسترال با روش هاگ پراکنی و تقسم سلولی دختر دار شدی؟!

_یه ضرب المثل در وصف این لحظه هس که میگه : از محبت خاک ها خل میشود مزد آن گرفت که آخر پاییز میشماره!

_باب بیا یه برنامه بزاریم که تو ضرب المثل نگی!خیلی خب اسم ادی هم میشه لاله. چون اولا اسم لاه منم لاله س دوما دلم میخواد سوما از قاب خیلی بهتره.

و خلاصه پسرها همراه با اد..آم... چیزه...لاله به سمت خوابگاه دختران راه افتادند و در بین راه هم اصلا به گل پارکت نگاه نکردندو نخواهند کرد و اصلا کاش گل های پارکت بسوزد.


چه جالب




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ جمعه ۲۰ آذر ۱۳۹۴
#2


باب که با اردنگی فرد نا مشخصی به بیرون سوژه پرتاب شده بود . با سر عت وارد شد

_من اومد...این کیه دیگه؟یعنی ..خانم محترم شما تو خوابگاه پسر چیکار میکنی؟

_یکی اینو ساکتش کنه تا سیگارامو نکردم تو حلقش

_چرا؟من که چیز بدی نگفتم خانم . بعدشم سیگار واسه سلامتی بده . راستی من خودمو معرفی....

_باب !

_ساکت شو دای دارم خودمو به این خانم محترم معر...

_باب ! این ادی هست . طی یه ایده خوب میخوایم بفرستیمش تو وابگاه دخترا

باب دوباره در هضم شرایط موجود دچار مشکل شد و برای دومین بار هنگ کرد.اما قبل از اینکه کاملا از رده خارج شود سوالی ذهنش را مشغول کرد:

_دای. حالا دخترا نمیگن وسط سالی این دختره کیه اسمش چیه و چرا میخواد وارد خوابگاهشون شه؟



چه جالب




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ جمعه ۲۰ آذر ۱۳۹۴
#3
_شمشیر به دست بوقی

_چوب کبریت ناقص

_غیر قابل تحمل

_ناقص الخلقه ی تسترال

_هیپوگریف!

فیلیوس که از نگاه کردن دای و باب خسته شده بود دیگر تحمل نکرد

_ساکت ! زنوف پاشو بریم ببینیم دخترت کجاست

_ولی من میگم به خوابگاهشونم یه سری بزنیما

_من تو رو میکشمت . چوب کبریت ناقص بوقی......

ان طرف ماجرا

لونا به سمت خوابگاه میرفت که ناگهان :

_سلام دخترم

_سلام ددی کاری داشتی .

_سلام

_خوب یه بار که سلام کردم که

_نه منم لونا . این پایین

_سلام فیلیوس . ندیدمت . خیلی خب من کار دارم باید برم

_نهههه. یعنی ....میای بریم...

_کجا بریم ددی

فیلیوس که میدانست باید وقت کافی برای سایرین فراهم کند اولین کار وقت گیری که به ذهنش رسید را گفت:
_خواستگاری

_خواستگاری برای کی فیلیوس

_برای بابات دیگه

لونا:

فیلیوس

زنوف:

باب و دای :





چه جالب




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۹:۱۲ جمعه ۲۰ آذر ۱۳۹۴
#4

_فقط قبل از اینکه به صورت مغولی به خوابگاه دختر حمله کنید ....عایا دختری رو میشناسید که حاضر شه جاسوس ما پسرا بشه

پسر های ریون :

_دای برو اون راهب رو پیدا کن یه اردنگی دیگه هم بهش بزن با این فکر کردنش

_من دوباره یه فکری کردم

_کسی فکر دیگه ای نداره

_چرا من من


_نه انصافا هیچکس

_من هستم

_هر فکری

_من فکر کردم

سرانجام دای به دلیل کمبود فکر دیگر مجبور به گوش دادن به فکر باب شد

_بگو اون فکرتو

_بله....نمیشه دخترا رو به بهونه یه جشنی ؛ چیزی بکشیم بیرون یواشکی بریم خوابگاهشون

ملت ریونی باز هم به دلیل ذیق فکر و ایده دیگر مجبور به برسی ایده باب شدن.

................................................................................
نام : من منم ولی بقیه بهم میگن تو . تو شناسنامم اسمم بابه

وظیفه: منحرف کردن سوژه منحرف شده , یکی درمیون با دای پست بزاریم





چه جالب




پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
#5
به نام خدای بزرگ
از انجایی که پسران هنوز در کف گم شدن وسایلشان و نظریه دزدی دختران بودند سکوت سختی همه جا را فرا گرفته بود.
تا اینکه صدای باب سکوت را شکست.

_من یه فکری دارم

_تو؟

_من؟ من منم دیگه ولی بقیه صدام میکنن تو .ولی توشناسنامم اسمم بابه

_منظورم این بود که تو یه فکری کردی؟ چه فکری کردی حالا

_اره دیگه...مگه چند تا من دیگه تو این اتاقه

_خوب بگو

_بله ...با سلام من منم ولی بقیه صدام میکنن تو ...

_فکرتو بگو... :vay:

با فریاد دای باب هنگ کرد و در هضم شرایط موجود دچار مشکل شد .

باب 1 دقیقه بعد

باب 2 دقیقه بعد
...
دای که حس کرد باب کلا از کارخانه دچار مشکل بوده تصمیم گرفت خودش نظری ارائه بدهد

_خوب اگه دخترا چیزامونو بر داشتن حتما تو خوابگاه خودشونه...

_ حالا میگی چه کار بکنیم

_خوب یه گروه تجسس تشکیل میدیم و میریم خوابگاه دخترا...

پسر های ریون

باب






چه جالب




پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴
#6
منم با دای لووین موافقم.
تو این مدت تو بیشتر بحث های مربوط به هری پاتر شرکت کرده


چه جالب




پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴
#7



هکتور دگورث گرنجر
ایده کلاه قرمزی برای هالووین خیلی جالب بود


چه جالب




پاسخ به: ۩کافه راون۩
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴
#8
لونا از شنیدن حرف ادی به فکر فرو رفت. لونا هنوز خیلی برای یتیم شدن جوان بود .لونا پدرش را دوست داشت و مطمعنا حتی از فکر کردن به کشته شدن پدرش به دست معجون های هکتور هم در حالت ری استارت قرار میگرفت.
البته معجون های هک کسی را نکشته بود . غیب کرده بود ؛ به کلاغ تبدیل کرده بود ؛ حتی گاها دیده شده بود با خوردن معجون های هک ملت زبان تسترال ها را می فهمیدند ؛ اما کسی را نکشته بود.
لونا از معیوب شدن جسمی و عقلی پدرش بیشتر از مرگش می ترسید.
لونا سرانجام تصمیم گرفت که دیگر پدرش را به دست ریونی ها نسپارد .سپس با سرعت طرف در دوید.

_ ا....خو کجا میری لونا صبر کن ما هم بیاییم

_فکر کنم رفت باباش رو نجات بده .

در دفتر هکتور

_این چی بووووود؟ حالا قرار چی بشه....

_حول نکن زنوف . ابمیوه بود . همین

_خواهش میکنم بگو از مغازه خریدیش . جان هر کی دوس داری نگو خودت درست کرده بودی

_از مغازه خریده بودم.....

زنوف نفس عمیقی کشید. او می دانست اگر ابمیوه کار هکتور بود یا الان باید در هزار تویی با میمون و نارگیل دنبال راه فرار میگشت . یا غیب شده بود . یا کلا پودر شده از نیستس پاک گردیده بود.

_هک ؛ تا با کمربندم مشعوفت نکردم معجونو بده بیاد.

_

هک معجون ساز قرن بود .هک دوست نداشت معجون مجانی به کسی بدهد. هک در دوگانگی فکری قرار گرفته بود معجونش یا کمر بند زنوف.




چه جالب




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۳۸ جمعه ۲۹ آبان ۱۳۹۴
#9
ملت مرگ خوار بی خیال توضیح دادن دوباره به بانز شدند . مرگ خوارها میدانستند، قرار نیست دور همی با ارباب شیر موز و کیک بخورند و متمدنانه در مورد گم شدن گیبن صحبت کنند.

_ارسینوس تو یه دو دیقه بیخیال کشتن ریگلوس شو ؛ برو حواس ارباب رو پرت کن


-کی؟من؟

_نخیر .بانز رو میفرستیم با ارباب قایم موشک بازی کنه.اتفاقا استعدادشم داره.

_آره آره رودولف ....من خیلی استعداد دارم.

ارسینوس بدون توجه به جواب بانز کراواتش را مرتب کرد. و با عجله به سمت در ورودی عمارت دوید.

جلوی در :
ارباب با همان وقار همیشگی در حال وارد شدن بودند ، که ناگهان ارسینوس با شتاب جلوی ارباب ظاهر شد :

_سلام ارباب خوبید ؟

_بله سینوس .کنار بروید می خواهیم وارد شویم

_نهههه...یعنی....ارباب میدونستید چقدر کراوات به شما میاد و چقدر به ابهت شما اضافه میکنه

_همین که کراوات به ابهت شما اضافه کرده کافیه سینوس.کنار بروید

_چیزه....ارباب ....

_سینوس اگر در پشت سرتان را مشاهده میکنید و تمایلی ندارید که باهاش یکی شید کنار برید.

ارسینوس که تهدید اخر را جدی دید کنار رفت و در را باز کرد.داخل عمارت ملت مرگخوار جلوی میز سوراخ سوراخ ایستاده بودند و لبخند میزدند.ارباب به مرگخوار ها و سالن ابکش شده نگاهی انداخت :


_دوباره کسی تو صندلی ما گیر کرده ؟

_ فکر نکنیم ارباب


_دوباره کسی از خانواده پشمک میخاد مرگخوار شه ؟

_

_باز پارک درون عمارتی درست کردید؟

_ نه ارباب جون

ملت مرگ خوار فقط در این فکر بودند که ارباب متوجه کمبود گیبن نشوند. مر گ خوار ها می دانستند که اگر ارباب متوجه شوند دوباره یکی از مرگخوارها نامرئی شده . سرنوشت خوبی در انتظارشان نیست.






چه جالب




پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
#10
روونا با تعجب به پنجره های باز خانه ریدل ها که شاید چند قرنی بود که باز نشده بودند نگاه میکرد.و مدام نقشه ای که با مرگخوار ها کشیده بود را در ذهن خود مرور میکرد.که نا گهان با صدای نازک اریانا به اتاق روبه روی خود نگاه کرد

_ووواااای ...خاله رووی خوب شد که اومدی....جوجه اردکتون خل شد.

روونا لحظه ای به فکر فرو رفت . انها در خانه ریدل ها جن خانگی داشتند، مار داشتند، کلاغ هم داشتند، گاها تسترال هم ان دور ور ها دیده میشد ؛ اما او جوجه اردکی را تا ان زمان ندیده بود.

_اریانا جون...چی چیمون خل شده؟

_همون جوجه اردکه دیگه

اریانا خود را از بالای سر زاغ سیو که در حال گشتن به دنبال چمدان بود، کنار کشید و با همان صدای ظریف گفت:

_جوجوی ناز من ؛ نترس الان خاله رووی درستت میکنه.

روونا:


_خاله رووی....رووی جونم

روونا از دیدن این صحنه در شرف سکته زدن بود . هوش ریونی روونا نیز از این واقعه کف کرده توانایی پاسخ گویی نداشت .روونا از دیدن زاغ اسنیپ در ان حال نام خودش هم فراموش کرد چه برسد به نقشه مرگخوار ها. روونا با افکت "خاک بر سر شدیم رفت"از اتاق بیرون دوید، و به سمت میز گرد مرگخوار ها رفت .
اریانا همین طور که با عشق محفلانه به زاغ نگاه میکرد گفت:

_خاله رووی....چرا در میری.واقعا چرا روحیه هم دردی و عشق و حیوان دوستی تو شما نیست؟واقعا چرا؟

و بعد دوباره چوب دستیش را به سمت زاغ گرفت و گفت :

_فنگیلی جونم اماده باش این دفعه دیگه سندرلا میشی...اکسپلیارموس!

در میز گرد مرگخوارها.
مرگخوار ها در همان اتاق تنگ مذکور همه با حفظ سمت به پوکر فیس گرویده بودند و به یکدیگر نگاه میکردند.
ناگهان روونا به شدت با در برخورد کرد .
_من....یه .....چیزی....باید بگم

_چی شد ؟ رفت

_نه. دوتا مشکل هست اولی اینکه میشه یکی نقشمونو خاطر نشان کنه

_و دومی

_سیو...کلاغت ....

با این حرف روونا سیو سریع از اتاق بیرون پرید و به سمت راهرو دوید. وسایر مرگخوار ها با اینچنین قیافه ای به روونا نگاه میکردند.

_بیا روونا. بیا نقشمونو دوباره بگیم


چه جالب








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.