هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نقد پست ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱
#11
نقد پست شماره 145 تاپیک قلعه روشنایی نوشته الفیاس دوج

اولین چیزی که بهش اشاره میکنم موارد نگارشی هست ، انقدر تکرار شده این مسئله که جالب نیست دوباره گفتنش ، ولی خب ... این اصلا خوب نیست که شما از علامت تعجب به عنوان نقطه ، ویرگول و کلیه علامت های نگارشی استفاده کنی . زمانی از علامت تعجب استفاده میشه که دیالوگ یا متنی که نوشته شده ، حاوی مطلب عجیب یا دور از ذهنی باشه .

نقل قول:
- خوبه! راه بیفتید، ما هم منتظر شما میمونیم! ولی یادتون باشه، دست از پا خطا کنین، خودم میکشمتون!

اینکه لرد میگه خوبه تعجب نداره ، این میگه منتظر شما میمونیم هم تعجب نداره ! اصلا دلیل استفاده از علامت های نگارشی توی یک متن این هست که به خواننده کمک کنه چطور بخونه و حس و حال نویسنده رو درک کنه . وقتی شما علامت تعجب میزنی ، این مفهوم به خواننده القا میشه که چیزی که نوشته شده چیز عجیبی بوده . وقتی به دفعات و به طور نا به جا از این علامت استفاده بشه ، کلا خواننده دیگه بهش توجهی نمیکنه و به چشم همون نقطه بهش نگاه میکنه .

مسئله ی بعد دیالوگ ها هستن ، قبلا گفتم که سعی کنید متن و فضاسازی پست به صورت ادبی باشه و دیالوگ ها به صورت محاوره ای نوشته بشن . شما یه سری دیالوگ ها رو محاوره ای نوشتی ، یه سری رو مخلوط نوشتی و کلا نظم جالبی نداره و حس بدی میده .

نقل قول:
- ارباب، اگه محفلی ها ببینن که پشت این جمعیت چند نفر نقابدار هم میاد، شک میکنند و نقشه مون لو میره!

اینجا شما محاوره ای نوشتی دیالوگ رو ، بعد اواخرش نوشتی : شک میکنند . وقتی محاوره ای مینویسی کامل ادامه بده همون شیوه رو و بنویس شک میکنن .


نقل قول:
- یاران من، اکنون همگی برین و در جاهای مخصوصتون قرار بگیرید و برای نبردی سهمگین آماده بشید!

این دیالوگ هم همینطور هست .

و مسئله ای که بهش توجه نشده ، وفادار بودن به کتاب های هری پاتر هست که توی پست های جدی خیلی بیشتر از پستهای طنز اهمیت داره ... اینکه لرد به بلاتریکس بگه : حق با توئه بلا، این یه بار رو خوب فکر کردی . اصلا جالب نیست ! ولدمورت هیچوقت به کسی نمیگه این یه بار رو خوب فکر کردی . بالاخص که اون شخص بلاتریکس لسترنج باشه که همیشه کنار ولدمورت بوده و معمولا مشاوره های خوبی هم داده . یا دامبلدور هیچوقت نمیگه : یه بار دیگه تام میخواد ما رو نابود کنه .

هر چقدر هم به نظر دامبلدور شرایط سخت و پیچیده باشه ، حرف زدنش باعث میشه که محفلی ها خیلی آروم بشن و همه چیز رو خیلی ساده تر از اون چیزی که هست ببینن .


و اینکه فضاسازی هم توی پست جدی مهمترین نقش رو بر عهده داره ، اینکه شما یه مقدار در مورد جایی که ولدمورت و مرگخواران جمع شدن توضیح بدی میتونه خیلی جالب باشه و خیلی قوی کنه پست رو و خواننده هم بیشتر بتونه نزدیک بشه . بالاخص توی پست هایی که در مورد ولدمورت و مرگخوارا هست ، فضاسازی در مورد اونها میتونه باعث بشه خواننده به خوبی سیاه بودن و پلید بودن و مرموز بودن اون شرایط رو احساس کنه .



ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: نقد پستهای محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱
#12
نقد پست شماره 236 تاپیک محفل به روایت فتح نوشته آرسینوس


اولین و مهمترین مسئله ای که باید بهش اشاره کنم دیالوگ هایی هست که استفاده کردی ، مهم نیست که چقدر پست جدی یا طنز هست ، به هر حال باید به هری پاتر و کتاب ها وفادار باشه ، یا بهتره بگم که یه رولِ جادویی باشه . هر چند که سوژه ای که توسط ماری مک دونالد داده شده بود ، بعد از پستِ ایشون به طرز ِ ناشیانه ای توسط دیگران ادامه پیدا کرد و کلا از هری پاتری بودن و جادویی بودنش خارج شد ، ولی به هر حال .

هر چقدر هم یه رول طنز باشه ، جالب نیست که دامبلدور بپره تو بغل یکی و بگه بابا من گشنمه ، یا لرد انقدر طنز گونه با مرگخوارانش برخورد و صحبت کنه .

چیزی که میتونست پستت رو جالب تر کنه ، فضاسازی هایی بود که میتونستی انجام بدی ؛ بخشی که دامبلدور استرجس رو بغل میکنه و محفلی ها میخوان جداشون کنن ، میتونست خیلی جذاب تر و جالب تر باشه . خیلی ها فکر میکنن که فضاسازی صرفا مربوط به پستهای جدی هست و توی پست های طنز استفاده از چند تا اسمایل میتونه کار فضاسازی رو انجام بده ، در صورتی که اصلا اینطور نیست . اینکه شما شرح بدی شکل و ظاهر اتاقی که افراد توش هستن چطور هست و حالتِ قیافه ی محفلی ها که میخوان دامبلدور رو جدا کنن چطور هست و برخورد دامبلدور چی هست و اینها ، میتونه باعث بشه که خواننده خیلی بیشتر خودش رو تو فضای داستان ببینه و مسلما براش جالب تر خواهد بود و حتی میتونه تشویقش کنه که پست رو ادامه بده .

در مورد نگارش پست هم چیزی که به شدت روش تاکید دارم این هست که اصلا جالب نیست که شما هر جمله ای که مینویسی ، حالا چه دیالوگ باشه چه فضاسازی باشه و چه غیره ، اینتر بزنی و از یک سطر پایین تر شروع کنی . ظاهر پست کاملا غیر حرفه ای میشه .

و مسئله ی آخر هم در مورد دیالوگ ها هست ، چیزی که به نظرم توی دیالوگ ها خیلی اهمیت داره ، این هست که شما یه فضاسازیِ مختصر در موردِ حالت شخصی که دیالوگ رو داره میگه ذکر کنی . مثلا انتهای پستت نوشتی :

نقل قول:
لرد : دهنتو ببند بيريخت بي خاصيت.

ريگولوس : اممم ارباب جسارت نباشه اما خودتون داريد شكنجش ميكنيد!

لرد: يادم باشه به تو هم يه كروشيو بزنم! خوب ديگه پاشيد بريد استراحت كنيد كه امشب ميخوايم حمله كنيم.


میتونستی بنویسی :
نقل قول:

لرد با حالت تهدید آمیزی چوبدستی اش را مقابل ایوان تکان داد و گفت : ساکت شو بی خاصیت

ریگولوس لبخندی زد و بدون آنکه مستقیم به چشم های لرد نگاه کند گفت : ولی ارباب شما دارید شکنجش میکنید !

لرد با بی میلی جواب داد : به وقتش تو رو هم تنبیه میکنم بلک ! میتونید ارباب رو راحت بذارید که استراحت کنه ، شب حمله میکنیم .


همین چند کلمه ای که قبل از دیالوگ هر شخص وجود داره ، میتونه حالت اون شخص رو به خواننده نشون بده و خواننده خودش رو توی اون شرایط ببینه و با پست بیشتر اخت بشه .


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۴ ۱۴:۱۴:۴۹

ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه (مواظب دک و پوز خود باشید)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۱
#13
سوژه : جبهه اسنیپ

خانه شماره دوازده گریمولد

ریموس لوپین که لحظاتی قبل سراسیمه وارد خانه ی دوازده گریمولد شده بود با عجله به سمت سالن حرکت کرد . ساکنان خانه ی دوازده روی مبل های راحتی نشسته بودند و مشغول نوشیدن چای بودند . رون با هیجان از جا پرید و گفت : هی ریموس ! چه عجب که اومدی ، از صبح منتظرم که در مورد اون جادوی ...

ریموس با بدخلقی حرف رون را قطع کرد و پرسید : مالی ! مالی کجاست ؟

رون که دهانش باز مانده بود ، با دست به سمت آشپزخانه اشاره کرد . ریموس روی پاشنه پا چرخید و به سمت آشپزخانه حرکت کرد . مالی در حالی که آب کدو حلوایی را درون لیوان ها میریخت ، لبخند زد و گفت : به موقع اومدی ریموس ، فک نمیکردم امشب همه جمع بشیم دور هم ؛ چند دقیقه پیش تانکس و هرمیون هم اومدن .

ریموس پرسید : دامبلدور کجاس مالی ؟ به یه مشکل بزرگ خوردیم و باید فورا یه جلسه با دامبلدور ترتیب بدیم !

مالی گفت : امم ، از اتاقش بیرون نیومده امروز ؛ قرار بود برای شام بیاد که دور هم باشیم مکث کوتاهی کرد و ادامه داد : تو میری بالا یا بهش بگم بیاد پایین ؟ :worry:

ریموس به سمت درب آشپزخانه حرکت کرد و جواب داد : من میرم پیشش و از آشپزخانه خارج شد .


دفتر دامبلدور

آلبوم بزرگی که روی میز کارش قرار گرفته بود را برداشت ، با انگشتان کشیده اش ، عبارت طلایی رنگ " اساتید مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز " را لمس کرد و آلبوم را باز کرد . آلبوم اساتید شامل زندگینامه و تصاویر همه ی افرادی که در هاگوارتز مدرس ِ درسی بوده اند میشد . آلبوس با علاقه ی خاصی هر یک از صفحات را ورق میزد و لحظاتی به تصاویر اساتید خیره میشد و دوباره ورق میزد ...

- مینروا مک گونگال

- پومانا اسپراوت :zogh:

- کویرینوس کوییرل

- سوروس اسنیپ

دستش را بروی تصاویر اسنیپ کشید ، لحظاتی مکث کرد ، آلبوم را بلند کرد و به سمتِ صورتش نزدیک کرد که درب دفترش با صدای "تق" بلندی از جا کنده شد و به سمتی پرتاب شد و ریموس با عجله وارد اتاق شد و گفت : آلبوس! باید هر طوری شده امروز تکلیفمون رو با سوروس مشخص کنی ! که قراره با ما باشه ، یا قراره پیش اون ولدمورتِ لعنتی باشه و خبرهای خصوصی ما رو بین سیاها پخش کنه !؟ :vay:

دامبلدور که هاج و واج مانده بود ، سعی میکرد آلبوم را از جلوی صورتش دور کند ، در همان حالت من من کرد و گفت : خب ریموس ، این مسئله ... امم ... یعنی این مسئله که گفتی جای بحث داره !

ریموس کمی جلوتر آمده و به حالت لبهای دامبلدور و تصاویر اسنیپ در آلبوم نگاهی کرد و گفت : وای پناه بر مرلین ! آلبوس تو هنوز تو فکره سوروسی ؟! بعد از اینهمه مدت هنوز ازش دست نکشیدی ؟! من اینهمه باهات صحبت کردم در این مورد ، الان توی همین محفل رو یه نگاه بنداز ، ببین هری و رون چقدر بزرگ شدن ؟ هر روز هم دارن خوشگلتر از روز قبل میشن ، من اصن خودم جدیدا هر وقت میبینمشون ، کلی تمایلاتِ دامبلدوری توم بوجود میاد اصلا !

آلبوس ، آلبوم خاطرات اساتید را روی میز گذاشت ، عینکش را کمی جا به جا کرد و گفت : درسته هری و رون جوانان برومندی شدن ولی این مسئله باعث نمیشه که من ساعت ها بحث و تبادل نظر و راز و نیاز با سوروس رو توی دفتر مدیریت هاگوارتز فراموش کنم که

ریموس لبخند تلخی زد و گفت : چیزی که منو تا اینجا کشید الان این بود که بهت خبر بدم که ولدمورت امشب میخواد نشان شوم رو روی گردن مرگخوارهاش حک کنه و این یعنی ... و این یعنی که اگر این اتفاق بیفته ، حتی اگر ما هم بخوایم ، سوروس نمیتونه و نباید که دیگه در بین ما حضور داشته باشه آلبوس !

دامبلدور دستی به ریش های نقره فامش کشید و گفت : امروز میرم خانه ی ریدل ها ، تا امروز خیلی سعی کردم به تام ضربه ای نزنم ، ولی امروز دیگه پاش رو از گلیمش فراتر گذشته ... امروز میرم و سوروس رو پس میگیرم و برای همیشه میارمش خانه گریمولد .

ریموس :


ساعاتی بعد

بارها آپارات کرده بود و حس رد شدن از لوله ای تنگ برایش عادی شده بود ، ولی این بار مانند اولین باری که آپارات کرده بود ، رگ های مغزش فشرده و به درد افتاده بود ، به اعتقاد خودش این مسئله به خاطر کهولت سنش بوجود آمده بود . شاید این دومین باری بود که پا به گورستان ریدل ها میگذشت ، آخرین باری که به آنجا رفته بود شایعه ی از بین رفتن ولدمورت همه ی جامعه جادوگری را قرق کرده بود و برای اینکه از این مسئله اطمینان حاصل کند به آنجا رفته بود ، هر چند نتیجه رضایت بخشی هم بدست نیاورده بود . بهرحال قدم های محکمی برمیداشت و با علاقه ی خاصی قبرهای رنگ و رو رفته ای که بعضاً سنگهایشان شکسته شده بود را از نظر میگذراند .

ساختمان ریدل ها کمی آن طرف تر از قبرستان قرار داشت ، با پنجره های نیمه شکسته و دیوارهای یکدست دوده گرفته و گوشه های شکسته شده که بسیار شوم و نحس می نمود ؛ دامبلدور میدانست که این ظاهر خانه ریدل جزو تدابیر امنیتی ولدمورت برای دور کردنِ ماگل هاییست که راه گم کرده اند و به اشتباه به آنجا آمده بودند .

به آرامی وارد ساختمان شد ، ظاهر داخل ساختمان کاملا با گذشته متفاوت بود ، دیگر خبری از راهروهای کثیف و خاک گرفته نبود ، به نظر می رسید که بالاخره نظم و ترتیبی به آنجا داده اند . به آرامی از پله ها بالا رفت ، تا آنجایی که یادش می آمد ولدمورت در آخرین طبقه ی ساختمان سکونت داشت . همانطور که از پله ها بالا میرفت ، صدای خنده های پلیدانه و گوش آزار مرگخواران که به نظر میرسید در حال شکنجه دادن چیز یا شخصی هستند شنیده می شد .

در طبقه آخر خانه ریدل ها ، مقابل درب مکث کوتاهی کرد ، دستی به ریش هایش کشید و به آرامی دو سه ضربه به درب اتاق کوبید و در را باز کرد ...


اتاق لرد ولدمورت - خانه ریدل ها

بر خلاف چیزی که انتظار داشت ، اتاق ولدمورت مانند دفتر خودش پر از اشیای جادویی و شگفت انگیز و زیبا نبود ، تنها چیزی که در اتاق به چشم میخورد ، یک صندلی نسبتا رنگ و رو رفته بود که پشتش عبارت لاتین TMR که به نظر می آمد « تام مارولو ریدل » منظورش باشد ، به چشم میخورد . با صدای باز شدن درب ، نجینی مار محبوب ولدمورت که در نزدیکی صندلی او چنبره زده بود ، فش فشی کرد و سرش را روی بدن بزرگش جا به جا کرد .

ولدمورت با بدخلقی پرسید : گفته بودم که نمیخوام تو زمان استراحتم کسی مزاحمم بشه ! باید شکنجت کنم تا متوجه بشی ؟

دامبلدور به آرامی وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست ، نجینی که احساس خطر کرده بود ، کمی جا به جا شد و سرش را بالا آورد . دامبلدور به آرامی گفت : مخالفتی ندارم ...

ولدمورت که سعی میکرد وقار همیشگی اش را حفظ کند ، به طور نامحسوسی به خودش لرزید و از جا بلند شد و دستانش را به سوی دامبلدور باز کرد و با لبخند مرموزی گفت : اوه دامبلدور ! هیچوقت فکر نمیکردم توی اتاق شخصیم ملاقاتت کنم !

دامبلدور که دستانش را پشت کمرش قفل کرده بود ، با علاقه به دیوارهای خالی اتاق نگاه میکرد و جلوتر می آمد ، لبخندی زد و خطاب به ولدمورت گفت : راستشو بخوای منم فکر نمیکردم که توی خانه ریدل ها ملاقاتت کنم تام . همیشه دوست داشتم ازت بپرسم که زندگی کردن توی خونه ای که گذشته ی بدی داره و خیلی خاطرات بدی ازش داری چه حسی داره ، من هیچوقت نتونستم توی خونه ی آبا و اجدادیم زندگی کنم

ولدمورت کمی خم شد و دستش را روی سر نجینی که حالا کاملا بی قرار و عصبی شده بود کشید و گفت : فکر نمیکنم از اینطور زندگی کردن خوشت بیاد پیرمرد ! البته من همیشه زندگی نحسی داشتم و خنده ی عصبی ای کرد .

دامبلدور که حالا به ولدمورت نزدیک شده بود ، لبخند تلخی زد و با لحن دلسوزانه ای گفت : انتخاب خودت بود تام ، تو یتیم بودن رو خیلی سخت گرفته بودی ، با اینکه خیلی ها مثل هری پاتر رو دیدی که چطور با این مسئله کنار اومدن و محبوب هم شدن ... امم ... شاید اگر این راه رو انتخاب نکرده بودی ، الان خیلی های دیگه هم یتیم نمیشدن !

ولدمورت کمی نزدیک تر آمد ، دستی به سر بی مویش کشید و خندید و پرسید : فک نمیکنم به خاطر اینکه من رو به خاطر گذشتم دلداری بدی به اینجا اومده باشی دامبلدور

دامبلدور کمی نزدیک تر به نجینی شد و دستش را دراز کرد که سرش را نوازش کند ، که مار به سمت او حمله کرد ، دامبلدور دستش را حرکت عجیبی داد و مار فورا عقب کشید و آرام شد . دامبلدور که به نظر نمیامد ترسیده یا هیجان زده شده باشد ، گفت : اعتراف میکنم که شباهت بینظیری دارید ، حتی این مار هم مثل تو چیزی از محبت نمیدونه تام

ولدمورت که رفته رفته از ملاقات بی موقع دامبلدور بی قرار تر میشد ، پرسید : کارت رو بگو دامبلدور ، من برعکس تو خیلی کم حوصله ام .

- درست میگی تام ، اعتراف میکنم که پیرمرد با حوصله ای هستم ! باشه ، میرم سر اصل مطلب . امروز اخباری از خونه ریدل ها شنیدم ... من سوروس رو میخوام ازت

- اعتراف میکنم که از درز کردن اطلاعاتم به جاهای دیگه خوشم نیومده هیچوقت ، ولی خب ، نمیتونم بگم که از معامله کردن بدم میاد ، گرفتن جونِ تو رو بیشتر از داشتن سوروس ترجیح میدم هرچند که فکر نمیکنم تو حاضر به این کار باشی

- چرا فکر نمیکنی ؟

- چون بعد از اون علاقه ی خاصی که به گریندل والد داشتی و چیزی که ازش دیدی ، فکر نمیکنم که بتونی به کس دیگه ای دل ببندی !

دامبلدور که بی حوصله تر شده بود ، دستش را به سمت داخل ردایش برد و گفت : من سوروس رو میخوام تام ، اگر میخوای دوئل کنیم مشکلی ندارم ، شروع کن ...

پره های بینی ولدمورت از شدت خوشحالی شروع به لرزیدن کرد ، از جایش بلند شد ، چوبدستی اش را بیرون آورد و گفت : تنوع خوبیه که مثل بقیه برای مردن زانو نمیزنی و حداقل تلاشتو میکنی . باشه ، خودت خواستی کروشیو ...

دامبلدور بدون اینکه حرکتی به خود بدهد چوبدستی اش را تکان داد و افسون از بین رفت و زمزمه کرد : انگور جیو

ولدمورت که قهقه میزد ، با حرکتی پرتوی آبی رنگ را ناپدید کرد و گفت : دوست ندارم حس کنم که با یه دانش آموز سال دومی هاگوارتز دوئل میکنم دامبلدور و فریاد زد : آواداکداورا

دامبلدور جا خالی داد و به سمتِ دیگر حرکت کرد و گفت : نمیشه منکر این شد که هیچوقت دوست نداشتم حتی اسم طلسم های سیاه رو بشنوم ، چه برسه به اینکه بخوام به کار ببرمشون تام ... استیوپفای !

ولدمورت چوبدستی اش را حرکت داد و طلسم از بین رفت ، نجینی که بی قرار تر از قبل شده بود ، میخواست که به دامبلدور حمله کند که درب اتاق با شدت زیادی باز شد . صحنه ی دوئل دامبلدور و ولدمورت در طبقه آخر خانه ریدل ها آنقدر عجیب بود که آنتونین دالاهوف را در جایش خشک کند . بعد از چند لحظه دالاهوف به خودش آمد و من من کنان گفت : اَ اَ اَرباب !

ولدمورت که از مزاحمت بی موقع او خوشش نیومده بود ، چوبدستی را به طرز تهدید آمیزی تکان داد و گفت : چی میخوای دالاهوف ؟

دالاهوف که نگاهش بین ولدمورت و دامبلدور در نوسان بود ، گفت : مشکلی به وجود اومده ارباب . اسنیپ ! اسنیپ !

دامبلدور سریع پرسید : اسنیپ چی ؟

دالاهوف گفت : اون ... چطور بگم ، اَوری و مالفوی اون و روزیه رو در حال راز و نیاز توی یکی از اتاق های خانه ریدل دیده بودن و اونها الان در حالی که با حرارت دستهای همدیگه رو گرفته بودن فرار کردن از اینجا

دامبلدور :

ولدمورت :


ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: کمیته انضباطی ( اعتراضات به داوری )
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۱
#14
نقل قول:
من می خوام از سوژه دفاع کنم چون خودم سوژه رو دادم. باید بگم هنگامی که سوژه رو دادم کل داستان مشخص بود و هر کی یه تیکه شو برداشت تا اونو بنویسه. کله پاچه سوژه اصلی نبود. یه چیزی بود که فقط برای جذاب تر شدن پست بهش اضافه شد. سوژه اصلی همین رمز تاز بود.

نه پس ! شما بیا کله پاچه رو بذار سوژه ی اصلی پس ! من همه اشاره ای نکردم که سوژه ی اصلی هست ، به هر حال اون هم جزو سوژه و ایده های مسابقه بود و باید بررسی میشد . سوژه ی اصلی رو هم همینطور که بهش اشاره کردم پرورش داده نشده بود و اصلا جالب نبود ، توی تاپیکِ امتیازات کامل توضیح دادم.



نقل قول:
در مورد هرمیون من مسئول نیستم. من به همه گفتم پستشونو تو یه جایی مثل ورد ذخیره کنند.
دلیل اینکه من داستانو تموم نکردم این بود که هرمیون دیر پستو زد. من هشت روز قبلو تو سفر بودم و به اینترنت دسترسی نداشتم. یه سری اطلاعات هم هست که افشاش نمی کنم. وگرنه تیم به فنا می رفت

به این مسئله کاری ندارم ، فقط اشاره کردم چون باید امتیاز کسر میشد و اینکه بدونید برای چی کسر شده ... به هر حال ، این مسئله مربوط به خودِ تیم میشه و ارتباطی به داوری نداره .



نقل قول:
در ضمن من از شما انتظار داشتم که از تیمی که قبل مسابقه تمرین می کرد و بعدش هم حد اقل تو مسابقه شرکت کرد بیشتر تقدیر کنید. هیچ کدوم از تیم ها یه پستم نزدن.

اولا که اگر اشتباه نکنم یه زمان بندی ای واسه ی مسابقات وجود داره ، یعنی اون "هیچ کدوم از تیم ها" یی که شما گفتی ، مسابقشون روزهای آتی هست و تیمی که پست نزد ، همون تیم ِ فانوس بود که مقابل ِ شما بازی میکرد . بعد هم ، تمرین ِ شما و شرکت کردنتون تو مسابقه تقدیری نداره ! یعنی مثلا توی ورزش ِ ماگلی ِ فوتبال ، نگاه میکنن که تیم آبی و قرمز چقدر تمرین کردن از قبل که بخوان مثلا گل ِ بیشتری حساب کنن !؟

ولی خب ، به نظرم ویکتور میتونه یک مقدار امتیاز برای تیمی که تیم ِ مقابلش در زمین حاضر نشده در نظر بگیره ... باید صبر کرد تا خودش بیاد ، من فقط داوری قرار شد بکنم .

و اینکه ، واقعا این پست ها اون پستهایی نبود که من برای یک بازی ِ کوییدیچ انتظار داشتم ، قبلا هر کدوم از اعضایِ تیم ِ کوییدیچ دویست خط یهو پست میزدن برای مسابقه و تو هر پست یهو بیست تا سوژه ی فرعی ِ جالب ارائه میکردن ، ولی خب ...


ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: بیلبورد امتیازات
پیام زده شده در: ۲:۲۲ شنبه ۴ شهریور ۱۳۹۱
#15
امتیازات تیم گردباد



فضاسازی: 3
سوژه و ایده: 7
چهره پست : 5
میزان لذت خواننده از پست: 5
هماهنگی با سایر نمایشنامه بازیکنان: 20
شرکت تمام بازیکنان تیم: 10
غلط املایی: 10


تقریبا فضاسازی ای توی پستهای این تیم ندیدم ، توی بازیِ کوییدیچ ، اولین چیزی که اهمیت داره ، یه فضاسازیِ خاص در موردِ زمین بازیه ، که شرایطِ جوی چطوره ، مثلا وضعیتِ کلی ِ زمین ، جایگاه تماشاچی ها ، تماشاچی هایی که اومدن ، جایگاهِ گزارشگر ، ورودِ بازیکنان به زمین و خیلی مواردِ دیگه .

سوژه و ایده ای که داشتید به شخص ِ دوست نداشتم ، اولا که اون سوژه ی کله پاچه اصلا جالب نبود ، شما دارید رولِ هری پاتری مینویسید آخه ! یه چیزی بنویسید که توی کتاب های هری پاتر هم باشه ، مثلا میخواید یه چیزی که انرژی میده و اینا رو بنویسید ، بنویسید مثلا سوپِ کرم های فلوبر ، یا همین سوپِ پیاز ، یا اسمای اینطوری ، مثلا بگید برای اینکه انرژی بگیرن سوپِ کرم فلوبر و آبِ کدو حلوایی میخوردن !

در موردِ ایده ی رمزتاز هم ، به نظرم جالب نبود ، یعنی شاید اگر بیشتر پرداخته میشد بهش و رشد داده میشد جالب میشد ، ولی تا اونجایی که من خوندم جالب نبود و سوژه خیلی سریع پیش رفته بود . همیشه چیزی که خیلی بیشتر از سوژه اهمیت داره ، پیشرفت سوژه و پرورشش هست . یه موقع هست که شما یه سوژه ی خیلی کلیشه ای رو انقدر قشنگ پر و بال بهش میدی و پرورش میدی که خیلی جالب میشه و یه وقتی هست که شما یه سوژه ی خیلی خوب رو پرورش نمیدی و بد به نظر میرسه .

نکته ای که در موردِ دیالوگ ها لازم میدونم اشاره کنم ، این هست که وقتی شما میخوای یه دیالوگ رو بنویسی ، و مینویسی فرد گفت و دو نقطه میذاری ، دیگه لازم نیست یک خط پایین تر ، خط تیره بذاری و دیالوگ رو بنویسی ، همین که جلوی فرد گفت دو نقطه ، دیالوگ رو بنویسی هم شکیل تر هست ، هم مفهوم رو میرسونه ، هم چهره ی پست رو بهتر میکنه .

مسئله ای هم که لازم دونستم درباره پستِ دافنه گرینکراس بگم ، این بود که دیدم ایشون تقریبا هر جایی که دوست داشته اینتر زده و یک سطر اومده پایین ... چیزی که پست رو قشنگ میکنه این هست که فضاسازی و متن ها پشتِ سر هم باشه و تا آخر سطر ادامه پیدا کنن ! اینکار فقط ظاهر ِ پست رو بد و خسته کننده میکنه .

هرماینی گرنجر هم پست زده که من پستمو برای لی فرستادم ! هر بازیکنی موظف هست که خودش پستش رو بفرسته ، بالاخص اینکه شما هم وسطِ مسابقه پست زدی ، و به جای اینکه پستت رو برای لی بفرستی ، میتونستی خودت بذاری تو تاپیک . به هر حال لی که نفرستاد پست رو ، ولی خب ، اگر میفرستاد هم قابل قبول نبود .



ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
#16
نه عزیزم ، توی حالتِ مهمان نیست ؛ کلا میگم ، مثلا لاگ اوت رو که میزنم ، صفحه سفید میشه و چند بار باید رفرش کنم ( همیشه نه ، گاهی اوقات ! ) بعد دیگه مشکلی نداره ، یا اینکه وقتی توی شناسم هستم هم ، تاپیک رو میخوام باز کنم ، گاهی اوقات سفید میشه ، تاپیکِ مشخصی هم نداره


ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: نقد پست ها
پیام زده شده در: ۲:۰۷ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
#17
نقد پست شماره 215 بحث های سر میز غذا نوشته الفیاس دوج



نقل قول:
- به به! سلام بر سورس! جاسوس دوروی کثیف محفل و مرگخواران! میدونستی هنوز بهت اعتماد دارم؟

- البووووووووووووس! مردیم از گشنگی! چی شد پس؟

صدای فریاد بقیه ی محفلی ها همراه با نعره ی لوپین، بقیه جمله ی سورس رو در خودش گم کرد!

-پیرمرد بوقی! تو رو چه به این کارا؟ تو باید بری توی اتاقت برای حمله به اون سیاه سوخته ها نقشه بکشی! نه اینکه بیای اینجا و پیاز خرد کنی!



چیزی که توی پستت توجه من رو جلب کرد و لازم دونستم بیشتر از هر موردی بهش اشاره کنم ، شخصیتِ دامبلدور هست ... توی پستِ آموزش نویسندگی که زدم ، نوشتم :

نقل قول:
هر شخصيتي در كتاب، به گونه اي خاص رفتار ميكند. يا در سايت شخصيتي را يافته كه رفتار كردن بر خلاف آن، اشتباه است. در واقع غير معقولانه نبايد عمل نمود.

براي مثال: لرد ولدمورت شخصيتي دارد كه مي تواند در رول مثل هر شخصيت ديگري: لباس عجيب بپوشد، گاف بدهد، مو داشته باشد و ... .

اما همه ي اينها در عين وقار و سنگيني انجام مي دهد. در واقع اينكه ولدمورت بي دليل از مرگخوارانش تعريف كند، از كسي خواهش كند و يا اينكه عذر خواهي كند؛ داستان را به جايي مي كشاند كه : به جاي خنديدن به فكر آن هستيم كه، اين كار از ولدمورت بعيد است!


اینکه به شخصیت ها وفادار بمونیم ، فقط مربوط به پستهای جدی نیست ! اصلا فرقی نمیکنه که جدی باشه یا طنز یا تلفیق ِ طنز و جدی ... چیزی که من الان بهش اهمیت میدم ، این هست که دامبلدور اون جذابیت و جذبه و سنگین و وقاری که توی کتاب های هری پاتر داشت رو دوباره بدست بیاره ... زمانی که میخواستم این شخصیت رو بگیرم ، میخواستم از جنبه ی بیناموسی روش کار کنم ، ولی دیدم اینطوری خیلی بهتر و جذاب تره و خیلی وقت هم هست که همچین دامبلدوری نداشتیم .

چیزی که از شما و بقیه ی محفلی ها انتظار دارم ، اینه که هر طور شده به اصل ِ شخصیت ها وفادار بمونید ، به نظرم میشد که ریموس با احترام از دامبلدور در موردِ غذا سوال بکنه که کی حاضر میشه و کلا اون وقار و سنگین بودنِ ریموس لوپین هم بهش اشاره بشه ... و اینکه مثلا اونجا که گفتی پیرمرد بوقی و تو رو چه به این کارا ، به جایِ اینکه دیالوگِ مستقیم به دامبلدور باشه ، میتونست جوره دیگه ای باشه که هم جالبتر باشه و هم تو ذوق نزنه .

مثلا مینوشتی که ریموس صداش رو پایین میاره و رو به محفلیا ( مثلا اسم ِ چند نفر از محفلی ها رو میاوردی ) میگه که آلبوس رو چه به این کارا ! به جای غذا درست کردن اگر به فکره مقابله با ولدمورت ( یا اسمشو نبر ) باشه میتونه مفیدتر باشه و ما هم میتونیم یه غذای خوشمزه تر بخوریم و بعد مثلا محفلی ها نخودی میخندن و به روشون نمیارن و این جور موارد که به نظرم خیلی جالبتر میتونه باشه .


انتهای پستت ، چند دیالوگ رو پشتِ سر هم آوردی و با خط تیره نشونشون دادی ... من به شخصه این سبک دیالوگ نویسی رو دوست ندارم ، یعنی اصلا جالب نیست که تعدادِ زیادی دیالوگ پشتِ سره هم بیان . اگر ما بین دیالوگ ها از فضاسازی ، هر چند کوتاه استفاده بشه ، خواننده خیلی راحت تر میتونه خودش رو با پست مچ کنه .

نقل قول:

- البوس راست میگه لوپین! یک رهبر نباید فقط بشینه تو اتاق کارش و فکر کنه! من کاملا با کارهای آلبوس موافقم! یه رهبر باید از این کارها هم بکنه بعضی وقتا!

- ممنونم سورس! لوپین بهتره بری سر کارت! شام بزودی حاضر میشه!

- میتونم بپرسم کی حاضر میشه؟

- بزودی فرزندم! بزودی!


میتونستی بنویسی ، سوروس لبخند تلخی به لوپین زد و در حالی که به حرکاتِ دست دامبلدور بالای قابلمه ی سوپ خیره شده بود گفت : لوپین راست میگه ، یه رهبر فقط نباید بشینه تو اتاق کارش و فکر کنه! من کاملا با کارهای آلبوس موافقم! یه رهبر باید متنوع تر هم برخورد کنه گاهی اوقات .

ریموس که از حالت چهرش مشخص بود که از دخالتِ بیجای اسنیپ خوشش نیومده ، به طرفِ درب آشپزخانه رفت و با بی میلی پرسید : میتونم بپرسم کی حاضر میشه ؟

دامبلدور لبخندی زد و جواب داد : بزودی ریموس ، بزودی !


توی بخش بالا ، اولا که به نظرم نیازی نبود دامبلدور هم دیالوگی بگه ، میتونست جر و بحث رو بذاره به عهده ی همون ریموس و اسنیپ . و اینکه درسته که دامبلدور خیلی مهربون برخورد میکنه ، ولی به همه که نمیگه فرزندم . معمولا برای صمیمیتِ بیشتر همه رو به اسم ِ کوچیک صدا میکنه ... اینا خیلی مهم بودن ، چیز ِ خاصی به ذهنم نمیرسه که در این مورد بگم


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲ ۲:۳۹:۵۴

ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه ! ( مواظب دک و پوز خودتان باشید ! )
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
#18
البته این انتظار رو داشتم که تام از دوئل امتناع کنه ، ولی این احتمال رو نمیدادم که توسط یکی از آدم هاش این خبر رو برسونه بهم ایوان ... من صبرم زیاده پسر جان ، اربابت بعد از برگشتن میتونه روی پیشنهادِ من بیشتر فکر بکنه ، سخت نمیگیرم بهش ، هر چی نباشه اون یه جادوگر ِ تازه به دوران رسیدست


ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
#19
هری جان ، صفحه هایی که سفید میشن صفحاتِ ثابت و خاصی نیستن ، مثلا من از شناسم که خارج میشم صفحه سفید میشه و چندین بار باید رفرش کنم ... یا یه وقتایی که همین تاپیک گفتگو با ما رو میخوام برم صفحاتِ دیگش چندین بار سفید میشه !

مشکل قالب فک کنم حل شده ، عوض نشده تا الان برای من امروز !


ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه ! ( مواظب دک و پوز خودتان باشید ! )
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
#20
تام !

به تو گفته بودم که هیچوقت خودت رو درگیر جادوی سیاه نکن ... ولی تو باز هم راهِ خودت رو ادامه دادی ، حالا زمانش رسیده که ببینی چیزی که با ارزش تر و قدرتمندتر از جادوی سیاهه ، چیزی نیست جز عشق و وفاداری .

من هنوز هم تو رو همون پسر کوچولوی یتیم میبینم ، ولی حس میکنم که دیگه وقتش رسیده که با تو مقابله کنم ... سیاهی و پلیدی به یاریِ تو نخواهد اومد !

من اربابتون رو میخوام ، ولدمورت رو ...






ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.