هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه (مواظب دک و پوز خود باشید)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
#11

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
نتایج دوئل آلبوس دامبلدور و لردولدمورت


امتیازات وزیر دیگر :

آلبوس دامبلدور 27- لرد ولدمورت 29


امتیازات سالازار اسلایترین :

آلبوس دامبلدور 29- لرد ولدمورت 28


امتیازات روفوس اسکریم جیور :

آلبوس دامبلدور 0- لرد ولدمورت 28


نتیجه ی نهایی دوئل :
برنده : لرد ولدمورت


از اعضای محفل ققنوس خواهشمندم که برای تحویل گرفتن جنازه ی این آلبوس تازه وارد به سردخانه ی وزارت مراجعه کنند .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه (مواظب دک و پوز خود باشید)
پیام زده شده در: ۰:۴۵ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۱
#10

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
پایان دوئل لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور

نتایج به زودی توسط داوران اعلام خواهد شد .


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه (مواظب دک و پوز خود باشید)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۱
#9

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۴۲ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
سوژه : جبهه اسنیپ

خانه شماره دوازده گریمولد

ریموس لوپین که لحظاتی قبل سراسیمه وارد خانه ی دوازده گریمولد شده بود با عجله به سمت سالن حرکت کرد . ساکنان خانه ی دوازده روی مبل های راحتی نشسته بودند و مشغول نوشیدن چای بودند . رون با هیجان از جا پرید و گفت : هی ریموس ! چه عجب که اومدی ، از صبح منتظرم که در مورد اون جادوی ...

ریموس با بدخلقی حرف رون را قطع کرد و پرسید : مالی ! مالی کجاست ؟

رون که دهانش باز مانده بود ، با دست به سمت آشپزخانه اشاره کرد . ریموس روی پاشنه پا چرخید و به سمت آشپزخانه حرکت کرد . مالی در حالی که آب کدو حلوایی را درون لیوان ها میریخت ، لبخند زد و گفت : به موقع اومدی ریموس ، فک نمیکردم امشب همه جمع بشیم دور هم ؛ چند دقیقه پیش تانکس و هرمیون هم اومدن .

ریموس پرسید : دامبلدور کجاس مالی ؟ به یه مشکل بزرگ خوردیم و باید فورا یه جلسه با دامبلدور ترتیب بدیم !

مالی گفت : امم ، از اتاقش بیرون نیومده امروز ؛ قرار بود برای شام بیاد که دور هم باشیم مکث کوتاهی کرد و ادامه داد : تو میری بالا یا بهش بگم بیاد پایین ؟ :worry:

ریموس به سمت درب آشپزخانه حرکت کرد و جواب داد : من میرم پیشش و از آشپزخانه خارج شد .


دفتر دامبلدور

آلبوم بزرگی که روی میز کارش قرار گرفته بود را برداشت ، با انگشتان کشیده اش ، عبارت طلایی رنگ " اساتید مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز " را لمس کرد و آلبوم را باز کرد . آلبوم اساتید شامل زندگینامه و تصاویر همه ی افرادی که در هاگوارتز مدرس ِ درسی بوده اند میشد . آلبوس با علاقه ی خاصی هر یک از صفحات را ورق میزد و لحظاتی به تصاویر اساتید خیره میشد و دوباره ورق میزد ...

- مینروا مک گونگال

- پومانا اسپراوت :zogh:

- کویرینوس کوییرل

- سوروس اسنیپ

دستش را بروی تصاویر اسنیپ کشید ، لحظاتی مکث کرد ، آلبوم را بلند کرد و به سمتِ صورتش نزدیک کرد که درب دفترش با صدای "تق" بلندی از جا کنده شد و به سمتی پرتاب شد و ریموس با عجله وارد اتاق شد و گفت : آلبوس! باید هر طوری شده امروز تکلیفمون رو با سوروس مشخص کنی ! که قراره با ما باشه ، یا قراره پیش اون ولدمورتِ لعنتی باشه و خبرهای خصوصی ما رو بین سیاها پخش کنه !؟ :vay:

دامبلدور که هاج و واج مانده بود ، سعی میکرد آلبوم را از جلوی صورتش دور کند ، در همان حالت من من کرد و گفت : خب ریموس ، این مسئله ... امم ... یعنی این مسئله که گفتی جای بحث داره !

ریموس کمی جلوتر آمده و به حالت لبهای دامبلدور و تصاویر اسنیپ در آلبوم نگاهی کرد و گفت : وای پناه بر مرلین ! آلبوس تو هنوز تو فکره سوروسی ؟! بعد از اینهمه مدت هنوز ازش دست نکشیدی ؟! من اینهمه باهات صحبت کردم در این مورد ، الان توی همین محفل رو یه نگاه بنداز ، ببین هری و رون چقدر بزرگ شدن ؟ هر روز هم دارن خوشگلتر از روز قبل میشن ، من اصن خودم جدیدا هر وقت میبینمشون ، کلی تمایلاتِ دامبلدوری توم بوجود میاد اصلا !

آلبوس ، آلبوم خاطرات اساتید را روی میز گذاشت ، عینکش را کمی جا به جا کرد و گفت : درسته هری و رون جوانان برومندی شدن ولی این مسئله باعث نمیشه که من ساعت ها بحث و تبادل نظر و راز و نیاز با سوروس رو توی دفتر مدیریت هاگوارتز فراموش کنم که

ریموس لبخند تلخی زد و گفت : چیزی که منو تا اینجا کشید الان این بود که بهت خبر بدم که ولدمورت امشب میخواد نشان شوم رو روی گردن مرگخوارهاش حک کنه و این یعنی ... و این یعنی که اگر این اتفاق بیفته ، حتی اگر ما هم بخوایم ، سوروس نمیتونه و نباید که دیگه در بین ما حضور داشته باشه آلبوس !

دامبلدور دستی به ریش های نقره فامش کشید و گفت : امروز میرم خانه ی ریدل ها ، تا امروز خیلی سعی کردم به تام ضربه ای نزنم ، ولی امروز دیگه پاش رو از گلیمش فراتر گذشته ... امروز میرم و سوروس رو پس میگیرم و برای همیشه میارمش خانه گریمولد .

ریموس :


ساعاتی بعد

بارها آپارات کرده بود و حس رد شدن از لوله ای تنگ برایش عادی شده بود ، ولی این بار مانند اولین باری که آپارات کرده بود ، رگ های مغزش فشرده و به درد افتاده بود ، به اعتقاد خودش این مسئله به خاطر کهولت سنش بوجود آمده بود . شاید این دومین باری بود که پا به گورستان ریدل ها میگذشت ، آخرین باری که به آنجا رفته بود شایعه ی از بین رفتن ولدمورت همه ی جامعه جادوگری را قرق کرده بود و برای اینکه از این مسئله اطمینان حاصل کند به آنجا رفته بود ، هر چند نتیجه رضایت بخشی هم بدست نیاورده بود . بهرحال قدم های محکمی برمیداشت و با علاقه ی خاصی قبرهای رنگ و رو رفته ای که بعضاً سنگهایشان شکسته شده بود را از نظر میگذراند .

ساختمان ریدل ها کمی آن طرف تر از قبرستان قرار داشت ، با پنجره های نیمه شکسته و دیوارهای یکدست دوده گرفته و گوشه های شکسته شده که بسیار شوم و نحس می نمود ؛ دامبلدور میدانست که این ظاهر خانه ریدل جزو تدابیر امنیتی ولدمورت برای دور کردنِ ماگل هاییست که راه گم کرده اند و به اشتباه به آنجا آمده بودند .

به آرامی وارد ساختمان شد ، ظاهر داخل ساختمان کاملا با گذشته متفاوت بود ، دیگر خبری از راهروهای کثیف و خاک گرفته نبود ، به نظر می رسید که بالاخره نظم و ترتیبی به آنجا داده اند . به آرامی از پله ها بالا رفت ، تا آنجایی که یادش می آمد ولدمورت در آخرین طبقه ی ساختمان سکونت داشت . همانطور که از پله ها بالا میرفت ، صدای خنده های پلیدانه و گوش آزار مرگخواران که به نظر میرسید در حال شکنجه دادن چیز یا شخصی هستند شنیده می شد .

در طبقه آخر خانه ریدل ها ، مقابل درب مکث کوتاهی کرد ، دستی به ریش هایش کشید و به آرامی دو سه ضربه به درب اتاق کوبید و در را باز کرد ...


اتاق لرد ولدمورت - خانه ریدل ها

بر خلاف چیزی که انتظار داشت ، اتاق ولدمورت مانند دفتر خودش پر از اشیای جادویی و شگفت انگیز و زیبا نبود ، تنها چیزی که در اتاق به چشم میخورد ، یک صندلی نسبتا رنگ و رو رفته بود که پشتش عبارت لاتین TMR که به نظر می آمد « تام مارولو ریدل » منظورش باشد ، به چشم میخورد . با صدای باز شدن درب ، نجینی مار محبوب ولدمورت که در نزدیکی صندلی او چنبره زده بود ، فش فشی کرد و سرش را روی بدن بزرگش جا به جا کرد .

ولدمورت با بدخلقی پرسید : گفته بودم که نمیخوام تو زمان استراحتم کسی مزاحمم بشه ! باید شکنجت کنم تا متوجه بشی ؟

دامبلدور به آرامی وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست ، نجینی که احساس خطر کرده بود ، کمی جا به جا شد و سرش را بالا آورد . دامبلدور به آرامی گفت : مخالفتی ندارم ...

ولدمورت که سعی میکرد وقار همیشگی اش را حفظ کند ، به طور نامحسوسی به خودش لرزید و از جا بلند شد و دستانش را به سوی دامبلدور باز کرد و با لبخند مرموزی گفت : اوه دامبلدور ! هیچوقت فکر نمیکردم توی اتاق شخصیم ملاقاتت کنم !

دامبلدور که دستانش را پشت کمرش قفل کرده بود ، با علاقه به دیوارهای خالی اتاق نگاه میکرد و جلوتر می آمد ، لبخندی زد و خطاب به ولدمورت گفت : راستشو بخوای منم فکر نمیکردم که توی خانه ریدل ها ملاقاتت کنم تام . همیشه دوست داشتم ازت بپرسم که زندگی کردن توی خونه ای که گذشته ی بدی داره و خیلی خاطرات بدی ازش داری چه حسی داره ، من هیچوقت نتونستم توی خونه ی آبا و اجدادیم زندگی کنم

ولدمورت کمی خم شد و دستش را روی سر نجینی که حالا کاملا بی قرار و عصبی شده بود کشید و گفت : فکر نمیکنم از اینطور زندگی کردن خوشت بیاد پیرمرد ! البته من همیشه زندگی نحسی داشتم و خنده ی عصبی ای کرد .

دامبلدور که حالا به ولدمورت نزدیک شده بود ، لبخند تلخی زد و با لحن دلسوزانه ای گفت : انتخاب خودت بود تام ، تو یتیم بودن رو خیلی سخت گرفته بودی ، با اینکه خیلی ها مثل هری پاتر رو دیدی که چطور با این مسئله کنار اومدن و محبوب هم شدن ... امم ... شاید اگر این راه رو انتخاب نکرده بودی ، الان خیلی های دیگه هم یتیم نمیشدن !

ولدمورت کمی نزدیک تر آمد ، دستی به سر بی مویش کشید و خندید و پرسید : فک نمیکنم به خاطر اینکه من رو به خاطر گذشتم دلداری بدی به اینجا اومده باشی دامبلدور

دامبلدور کمی نزدیک تر به نجینی شد و دستش را دراز کرد که سرش را نوازش کند ، که مار به سمت او حمله کرد ، دامبلدور دستش را حرکت عجیبی داد و مار فورا عقب کشید و آرام شد . دامبلدور که به نظر نمیامد ترسیده یا هیجان زده شده باشد ، گفت : اعتراف میکنم که شباهت بینظیری دارید ، حتی این مار هم مثل تو چیزی از محبت نمیدونه تام

ولدمورت که رفته رفته از ملاقات بی موقع دامبلدور بی قرار تر میشد ، پرسید : کارت رو بگو دامبلدور ، من برعکس تو خیلی کم حوصله ام .

- درست میگی تام ، اعتراف میکنم که پیرمرد با حوصله ای هستم ! باشه ، میرم سر اصل مطلب . امروز اخباری از خونه ریدل ها شنیدم ... من سوروس رو میخوام ازت

- اعتراف میکنم که از درز کردن اطلاعاتم به جاهای دیگه خوشم نیومده هیچوقت ، ولی خب ، نمیتونم بگم که از معامله کردن بدم میاد ، گرفتن جونِ تو رو بیشتر از داشتن سوروس ترجیح میدم هرچند که فکر نمیکنم تو حاضر به این کار باشی

- چرا فکر نمیکنی ؟

- چون بعد از اون علاقه ی خاصی که به گریندل والد داشتی و چیزی که ازش دیدی ، فکر نمیکنم که بتونی به کس دیگه ای دل ببندی !

دامبلدور که بی حوصله تر شده بود ، دستش را به سمت داخل ردایش برد و گفت : من سوروس رو میخوام تام ، اگر میخوای دوئل کنیم مشکلی ندارم ، شروع کن ...

پره های بینی ولدمورت از شدت خوشحالی شروع به لرزیدن کرد ، از جایش بلند شد ، چوبدستی اش را بیرون آورد و گفت : تنوع خوبیه که مثل بقیه برای مردن زانو نمیزنی و حداقل تلاشتو میکنی . باشه ، خودت خواستی کروشیو ...

دامبلدور بدون اینکه حرکتی به خود بدهد چوبدستی اش را تکان داد و افسون از بین رفت و زمزمه کرد : انگور جیو

ولدمورت که قهقه میزد ، با حرکتی پرتوی آبی رنگ را ناپدید کرد و گفت : دوست ندارم حس کنم که با یه دانش آموز سال دومی هاگوارتز دوئل میکنم دامبلدور و فریاد زد : آواداکداورا

دامبلدور جا خالی داد و به سمتِ دیگر حرکت کرد و گفت : نمیشه منکر این شد که هیچوقت دوست نداشتم حتی اسم طلسم های سیاه رو بشنوم ، چه برسه به اینکه بخوام به کار ببرمشون تام ... استیوپفای !

ولدمورت چوبدستی اش را حرکت داد و طلسم از بین رفت ، نجینی که بی قرار تر از قبل شده بود ، میخواست که به دامبلدور حمله کند که درب اتاق با شدت زیادی باز شد . صحنه ی دوئل دامبلدور و ولدمورت در طبقه آخر خانه ریدل ها آنقدر عجیب بود که آنتونین دالاهوف را در جایش خشک کند . بعد از چند لحظه دالاهوف به خودش آمد و من من کنان گفت : اَ اَ اَرباب !

ولدمورت که از مزاحمت بی موقع او خوشش نیومده بود ، چوبدستی را به طرز تهدید آمیزی تکان داد و گفت : چی میخوای دالاهوف ؟

دالاهوف که نگاهش بین ولدمورت و دامبلدور در نوسان بود ، گفت : مشکلی به وجود اومده ارباب . اسنیپ ! اسنیپ !

دامبلدور سریع پرسید : اسنیپ چی ؟

دالاهوف گفت : اون ... چطور بگم ، اَوری و مالفوی اون و روزیه رو در حال راز و نیاز توی یکی از اتاق های خانه ریدل دیده بودن و اونها الان در حالی که با حرارت دستهای همدیگه رو گرفته بودن فرار کردن از اینجا

دامبلدور :

ولدمورت :


ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه ! ( مواظب دک و پوز خودتان باشید ! )
پیام زده شده در: ۱:۳۰ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۱
#8

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه : سقوط وزارتخانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


-چه گرم، چه نرم و چه راحت!
لرد سیاه نفس عمیقی کشید و به پشتی قرمز مخملی صندلی وزارت تکیه داد.

لودو بگمن که روی صندلی کوچکی در نزدیکی لرد نشسته بود، چپ و راست آه سرد و عمیق میکشید که توجه لرد را به خود جلب کند...و بالاخره موفق شد!

-چته تو؟
-هیچی ارباب، چیزی نشده که...وزارتم سقوط کرد.تری گذاشت رفت.خودمم که ساقط شدم.الان اینجا دارم کفشای شما رو برق میندازم و از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجم!آه...


فلش بک:

لودو روی تخت دیکتاتوری وزارتش نشسته بود.نسیم ملایمی در تالار اصلی وزارت میوزید.تعداد شمعهایی که بالای سر لودو شناور بودند از موهای ریش دامبلدور بیشتر به نظر میرسید.به فاصله کمی از لودو روفوس روی زمین پهن شده بود و سرگرم بررسی نقشه های مقابلش بود.
-خب...ارباب رو که اینجوری کله پا میکنیم.دامبلم که اونجوری سرنگون میکنیم.مدیرا رو هم که همینجوری واژگون میکنیم.هری پاترم به خاک سیاه مینشونیم و خودمون میشیم قدرت مطلق جامعه جادوگری!

صدایی ضعیف از جلوی پای لودو به گوش رسید.
-جناب وزیر...تر...

لودو لگدی به جادوگر بخت برگشته ای که با دو پر طاووس مشغول باد زدنش بود زد.
-خفه شو.مگه بهت نگفتم دهنتو ببندی؟اینجا فقط منم که حرف میزنم.و البته گاهی هم معاونم روفوس!دیکتاتوریم ما!

جادوگر جوان با ترس و لرز سعی کرد حرفی بزند.
-بله جناب وزیر...دیکتاتور که هستین.ولی تر...

لنگه کفش لودو با یک نشانه گیری دقیق در دهان جادوگر جا گرفت.
-تر و زهر آناکوندا...ببند!روفوس، تو که نزدیکتری یکی بزن تو سرش.این از دوره وزارت وزیر قبلی جا مونده بود.گذاشتمش این گوشه بادم بزنه.الان خفه نمیشه.

روفوس نقشه ها را جمع کرد و روی صندلی کنار تخت وزارت نشست.
-عجب بارونی میباره امشب.

صدای ضعیف جادوگر جوان دوباره به گوش رسید.
-جناب وزیر.خواهش میکنم توجه کنید...ت...

اینبار روفوس بود که کروشیویی بطرف جادوگر فرستاد.درحالیکه صدای فریاد جادوگر جوان فضای تالار را پر کرده بود، برقی ناگهانی اتاق را روشن کرد و بعد از آن صدای رعد به گوش رسید...بعد از چند ثانیه وقتی سکوت تالار را فرا گرفت سرو صدای عجیبی از دیوارها بلند شد.لودو با تعجب به صدای تیلیک تیلیکی که منشا آن داخل دیوارها بود، گوش داد.
-اینجا چه خبره؟

جادوگر جوان که هنوز در حال مالش بازوهایش بود از جا بلند شد.
-گوش نمیکنین که...دوساعته میخوام بگم این دیوارا ترک خورده بودن.با طوفان دیشب ترکاشون عمیقتر شد...الانه که بریزن روی سر...

جمله جادوگر جوان ناقص ماند...ترکها به سرعت عمیقتر شدند و ظرف چند ثانیه وزارتخانه دیکتاتوری لودو بگمن روی سرش فرو ریخت...


پایان فلش بک



لودو سعی کرد دوران لذتبخش دیکتاتوری و گذشته با شکوهش را فراموش کند.لرد سیاه او را از زیر آوار بیرون کشیده بود و همه چیز عوض شده بود.لودو نگاهی به در و دیوار تالار انداخت.
--ارباب سلیقتون در دکوراسیون حرف نداره.فقط جسارتا فراموش کردین عکس این عجوزه رو از روی دیوار بردارین.
-اون عکس مادر اربابه کم خرد...همچین بزنم...راستی...لودو؟
-بله ارباب؟
-این کلاه وزارت...
-ایرادی داره ارباب؟از رنگش خوشتون نمیاد؟میخوایین مجددا براتون قرمزش کنم؟
-نه، نه...رنگش که بد نیست...فقط...کمی...ناجوره!میفهمی؟
-نخیر ارباب!
-ای ابله...بفهم...درست روی سرم ثابت نمیشه.
-سایزش مشکل داره ارباب؟براتون کوچیکترش کنم؟مشکل چیه؟
-مشکل اینه که من کچلم!یه بارم یه چیزی رو بدون اینکه من بگم بفهمین.کچلم من...سرم خالیه.صافه!این از رو سرم سر میخوره هی.یه چسبی چیزی بیارین ثابتش کنم وسط جلسه از روی سرم نیفته.:vay:


کمی بعد، اتاق کنفرانس وزارتخانه:


لرد سیاه روی صندلی مخصوصش که یک وجب از بقیه صندلیها بلندتر بود نشست و به جادوگر بی سرو پایی که مشخص نبود چگونه به کادر وزارت نفوذ کرده اشاره کرد.
-خب...گزارش بدین ببینم.امروز با روح بلند و دستان پرتوانم چه مشکلاتی رو باید حل کنم؟

جادوگر بی سرو پا پرونده قطوری را که در دست داشت باز کرد.
-سر مارلی اسپینز تو سوراخ مرلینگاه خونشون گیر کرده.ظاهرا حلقه ازدواجش تو سوراخ افتاده.اینم خم شده حلقه رو پیدا کنه که یکدفعه...اعضای خونوادش دو روزه سعی میکنن بکشنش بیرون.واقعا موقعیت بدیه.
-هوم...درسته.دلیلی نداره بقیه به خاطر اون سختی بکشن.سیفونو بکشین...مورد بعدی؟

-آلیس از سرزمین عجایب از آنتونین دالاهوف به جرم کلاهبرداری شکایت کرده.میگه دالاهوف کل موجودی صندوق گرینگوتزشو بالا کشیده.
-خب اعدامش کنین!
-ولی ارباب، دالاهوف از یاران شماست!
-هوم...درسته.خب اعدامش نکنین.
-آلیسو چیکار کنیم؟حقشو میخواد.
-وقتی اعدامش کردین دیگه نمیتونه بخواد.
-عدالت شما بی نظیره ارباب!

توجه لرد به سرو صدای خفیفی که از پشت دیوارهای بلند وزارتخانه به گوش میرسید جلب شد.
-ریگولوس؟اون بیرون چه خبره؟صدای وزوز میاد!

درست در همین لحظه در اتاق کنفرانس از جا کنده شد.ایوان روزیه که در اثر کار و تلاش بی وقفه بشدت لاغر به نظر میرسید وارد اتاق شد.لرد سیاه با لحنی تهدید آمیز گفت:
-مگه بهت یاد نداده بودم در بزنی فلوبر؟

ایوان سراسیمه تعظیمی کرد.
-ارباب الان وقت در زدن نیست!مردم شورش کردن.جلوی وزارتخونه جمع شدن و شعار میدن.چیکارشون کنیم؟
-سرکوب!
-ارباب این کارو انجام دادیم.اینورو سرکوب میکنیم از اون طرف سر بلند میکنن!شعارهای بسیار بدی درباره شما و جد و آبادتون میدن.شرمم میشه تکرارشون کنم.مخصوصا اونی رو که در وصف عمه بزرگوارتون گفته شده.یا اونی که درباره دامن مادربزرگتون...هیچی...ولش کنین اصلا.میگن دستورات شما کارساز نبوده.پرورشگاها رو که دستور دادین تعطیل کنیم.چون شما ازشون خاطرات خوبی نداشتن.این بچه ها ول شدن تو خیابون.نصفشون رفتن ور دست مورفین دچار بلای خانمانسوزی شدن.یه عده دستمال گرفتن دستشون.هی جلوی راه ملت جادوگرو میگیرن و دسته جاروشونو پاک میکنن و به زور پول میخوان.بقیه هم که دزد و خلافکار...خلاصه کلی انگل برای جامعه تولید کردین....اون پروژه سرشماریمون سه هفته اس متوقف شده.چون مامور سرشماریمون سه هفته پیش برای گرفتن آمار به خونه ویزلیا رفته و هنوز موفق نشده از اونجا خارج بشه.منم که مسئول مهدکودک کیدیگوارتز کردین.نمیدونم چرا بچه های یکی دو ساله دچار حمله قلبی شدن....الان پدرومادراشون شاکین!...طلسمهای ممنوعه رو آزاد کردین.ملت چپ و راست دارن همدیگه رو شکنجه میکنن.تو صف نون، کدو حلوایی، سه دسته جارو!صدای جیغ و دادشونم آلودگی صوتی ایجاد کرده ملت آسایش ندارن...دیوانه سازایی که مامور حفظ نظم و آرامش کرده بودین راه افتادن تو خیابون چپ و راست ملتو میبوسن!اصلا یه وضعی!

روفوس با نگرانی رو به لرد کرد.
-ارباب فرار کنیم؟بزنیم به چاک؟فلنگو ببندیم؟

لرد نگاه خشمگینی به روفوس انداخت.
-روفوس، دقت کردی که هر سه جملت یه معنی رو میداد؟و ضمنا، نخیر.بشینین سر جاتون.فقط من یه تک پا میرم بیرون ببینم چه خبره.زود برمیگردم.

روفوس فورا از ردای لرد آویزان شد.
-دِ نه دیگه ارباب.شما دارین فرار میکنین.میشناسیمتون خب.منم با خودتون ببرین!

تری بوت که تا آن لحظه شجاعانه در حال مقاومت دربرابر مخالفان بود وارد اتاق شد.
-ارباب شجاعت من تموم شد!دارن درا رو میشکنن...میخوان بیان تو شما رو به سیخ بکشن!خودم شنیدم!:worry:

اخمهای لرد سیاه در هم رفت.
-به چه جراتی؟اینا مگه نمیدونن من کی هستم؟پس یارانم کجا هستن؟طرفداران و دوستداران من؟

فلور درحالیکه داشت وسایلش را جمع میکرد جواب داد:
-ارباب، چهار پنج نفری اون پشت بودن که زیر دست و پا له شدن.ضمنا ارباب...اینا شما رو نمیشناسن.فراموش کردین؟گفته بودین تا وقتی که تصمیمات سازنده تون به نتیجه نرسیده از چهره با ابهتتون پرده برداری نخواهید کرد.الان ملت نمیدونن شما وزیر شدین.شما وزیر نامحسوسین!

سرو صداهای خارج از وزارتخانه لحظه به لحظه شدیدتر میشد.فلور بی سرو صدا چمدانش را کشان کشان با خود به خارج از وزارتخانه برد.لردسیاه به فکر فرو رفت.
-لیاقت ندارن اینا...این همه اقدامات سازنده انجام دادم.بازاعتراض میکنن.تعدادشونم چقدر زیاده.کاش همه مرگخوارا رو میاوردم اینجا.الانم احضارشون کنم نمیان که حیف نونا....فلور تو برو بهشون بگو...فلور؟!...کجایی؟...تری؟ایوان؟روفوس؟لودو؟!!!کجا غیبتون زد؟!

لرد خیلی زود متوجه شد که در وزارتخانه تنهاست.کم کم صداهای آشنایی لابلای صدای جمعیت به گوش لرد رسید که با همان خشم و جدیت شعار میدادند...صدای یاران قدیمی و وفادارش...


مدتی بعد...

ساحره سالخورده گلدان پر از گلی را روی میز گذاشت.
-هنوز نمیفهمم چطور شد که اون و طرفداراش حاضر شدن به این سرعت اینجا رو ول کنن و برن.من فکر میکردم قدرت طلبتر از این حرفها باشه.کلاه وزارتشو به همراه پرچم سفید برامون فرستاد.کلید در پشتی رو هم بهمون داد که راحت مستقر بشیم.البته از وقتی رسیدیم از اون بیرون صداهایی مثل وزوز میاد.ولی مهم نیست.مهم اینه که ما اینجاییم.کلاهتو بذار رو سرت.مطمئنم مردم بی صبرانه میخوان وزیرشونو ببینن.اشتیاقشونو حس میکنم!حتی میتونم قسم بخورم که صدای فریادهای پرشورشونو از دور میشنوم.خسته شدی...بشین دیگه.

-چه گرم، چه نرم و چه راحت!
آلبوس دامبلدور نفس عمیقی کشید و به پشتی قرمز مخملی صندلی وزارت تکیه داد.






Re: کشتارگاه وزارتخانه ! ( مواظب دک و پوز خودتان باشید ! )
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۱
#7

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
Lord Voldemort Vs. Albus Dumbledore

لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور


سوژه : سقوط وزارتخانه



داوران :

وزیر دیگر

سالازار اسلیترین

روفوس اسکریم جیور




مهلت ارسال رول : 1 هفته


پ.ن : داورها با مشورت دو نفر انتخاب شدند !


تکه تکه شدن شما ، آرزوی ماست ! آروزی مارا براورده کنید !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه ! ( مواظب دک و پوز خودتان باشید ! )
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۱
#6

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آخه پیر مرد...

آخه جسد...

آخه فسیل....

سرت به تنت زیادی کرده؟از جونت سیر شدی؟

آخه شما کی باشی که بزرگترین جادوگر قرن رو به دوئل دعوت کنی؟
سازمان میراث فرهنگی جادویی سراغتو میگرفت!
ما جادوگران جوان، باید در حفظ و حراست آثاری مثل شما کوشا باشیم.با ریش رنگ کردن کیو میتونی گول بزنی؟تظاهر و ریاکاری تا کی؟جسارت داشته باش و چهره واقعیتو رو کن.مثل ارباب!

احساستو کاملا درک میکنم.امضای سابق خودم رو بهت تقدیم میکنم:

سر انجام خواهی مرد...پس آرزو کن که مرگت به دست لرد سیاه باشد...

تو رو به آرزوت میرسونم.ببینم ققنوست کی سر میرسه برات شمشیر بندازه!!




Re: کشتارگاه وزارتخانه ! ( مواظب دک و پوز خودتان باشید ! )
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
#5

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
درود ...


روفوس هم به سفری کوتاه رفته بود تا مثل اربابش اطلاعاتش رو در مورد جادوی سیاه به روز کنه و الان هم در سفره و از ایوان تشکر میکنه که جواب این ریشو رو داد ...


و اما دامبلدور !

همین الان نامه ای رو توسط یک جغد پرسرعت برای ارباب فرستادم و به زودی از این تقاضای گستاخانه ی تو مطلع میشه و به سرعت برای کشتنت به بدترین شکل ممکن اقدام میکنه . این چند روز باقی مونده عمرت رو خوش بگذرون


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه ! ( مواظب دک و پوز خودتان باشید ! )
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
#4

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۴۲ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
البته این انتظار رو داشتم که تام از دوئل امتناع کنه ، ولی این احتمال رو نمیدادم که توسط یکی از آدم هاش این خبر رو برسونه بهم ایوان ... من صبرم زیاده پسر جان ، اربابت بعد از برگشتن میتونه روی پیشنهادِ من بیشتر فکر بکنه ، سخت نمیگیرم بهش ، هر چی نباشه اون یه جادوگر ِ تازه به دوران رسیدست


ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه ! ( مواظب دک و پوز خودتان باشید ! )
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
#3

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
برایان! (هوم؟ این اسمش که معروف نبود!)
والفریک! (نه، این بدتر از قبلی!)
پرسیوال! (اینم که یکی دیگه بود!چقدر اسم داره، هوف.)

آلبوس! (اه اه، همین اسمش بود!خودشه!)

بدینوسیله به اطلاعت میرسونم (البته اگه هنوز گوش هات سنگین نشدن و میشنون!) ارباب برای کشف و تحقیق پیرامون ابعاد مختلف جادوی سیاه به جنگل های تاریک و سیاه سفر کرده و فعلا در سایت حضور نداره که اون کپه ریشت رو به آتیش بکشونه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: کشتارگاه وزارتخانه ! ( مواظب دک و پوز خودتان باشید ! )
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱
#2

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۴۲ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
تام !

به تو گفته بودم که هیچوقت خودت رو درگیر جادوی سیاه نکن ... ولی تو باز هم راهِ خودت رو ادامه دادی ، حالا زمانش رسیده که ببینی چیزی که با ارزش تر و قدرتمندتر از جادوی سیاهه ، چیزی نیست جز عشق و وفاداری .

من هنوز هم تو رو همون پسر کوچولوی یتیم میبینم ، ولی حس میکنم که دیگه وقتش رسیده که با تو مقابله کنم ... سیاهی و پلیدی به یاریِ تو نخواهد اومد !

من اربابتون رو میخوام ، ولدمورت رو ...






ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.