هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اطلاعیه های وزارت سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۷
#11
متن زیر توسط پادشاه، آرسینوس جیگر، از زبان نقاب ترجمه شده است.

اطلاعیه هفتم پادشاهی داس و کراوات


پیرو اطلاعیه قبلی حکومت داس و کراوات، تمامی ناظران انجمن های عمومی جهت اعلام وفاداری به وزارت و دست شستن از جبهه های سیاه و سفید، به مرکز توبه فراخوانده شده بودند.
بدینوسیله اعلام می‌شود که ناظران از امروز تنها به مدت ۳ روز -تا ساعت ۱۲ شب پنجشنبه- فرصت دارند تا جهت حفظ سمت خود به مرکز توبه و اعلام وفاداری مراجعه کنند. بعد از اولتیماتوم داده شده، دیگر اعلام وفاداری هیچکدام از ناظران پذیرفته نخواهد شد به ناظران باقی‌مانده بعنوان عنصر نامطلوب و خطری برای جامعه جادویی تلقی خواهند شد.
قابل توجه است از آنجاییکه ناظران مسئول حفظ جان و مال و اطلاعات مردم هستند، وفاداری آنها به شخص پادشاه -که خود حافظ اصلی امنیت و سلامت مردم است- امری ضروریست. وزارت خود را موظف می‌داند که پس از این تاریخ، ناظرانی که همچنان به گروه های ضاله سیاه و سفید وفادار باشند را تحت تعقیب قرار داده و آنها را در سریعترین زمان ممکن به زندان آزکابان منتقل کند. همچنین وظیفه نظارت بر مکان هایی که نظارتشان برعهده این افراد بوده، به اهالی وزارت و افراد وفادار به آن منتقل می‌شود.

تاکید می‌شود که دو سردسته گروه‌های سیاه و سفید و کاربر فنگ، در لیست سیاه وزارت قرار دارند و هرگونه تعامل اجتماعی، اقتصادی، اطلاعاتی، فرهنگی و موارد مشابه، با آنها ممنوع می‌باشد. وزارت درحال حاضر درحال انجام کارهای اداری برای دستگیری این سه فرد است.

تصویر کوچک شده




ویرایش شده توسط نقاب در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۷ ۲۲:۲۰:۰۹
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۸ ۱۵:۲۴:۳۴



پاسخ به: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۷
#12
پست پایانی

دیوانه سازا که از رفت و آمدهای بی هدفشون و بوسیدن های پست به پست خسته شده بودن، تصمیم گرفتن از دستور دای تخطی کنن و لاوگود رو اعدام نکنن. درنتیجه سر جاشون نشستن و گذاشتن لاوگود به داد و بیداد کردنش ادامه بده.
زنوفیلیوس کلی داد و بیداد و سر و صدا کرد و باعث شد سر اهالی دادگاه بره.
همینطور که سرهای ملت داشتن آروم آروم از دادگاه بیرون میرفتن، صدای بلندی شنیده شد. درسیاه بلوط ( ) به شدت باز شد و هرمیون گرنجر ازش بیرون پرید.
-فقط میخواین صورت مسئله رو از بین ببرین. میخواین گرنجرها رو بی آبرو کنین. میخواین بچه های رونالد جونم رو بی مادر بذارین. تن به خفقان نمیدیم. تن به زندان ذهنیتون نمیدیم. منو پاکم نکن... این یه خواهش نیست؛ این یه هشداره... دیگه گله م از دیوانه سازا نیست؛ از دادگاهای بوداره!

دای بی سر، با چکش به معاون بی سرش زد.
-این چی میگه؟
-نمیدونم. ما خودمون چی میگیم اصلا؟ با چی داریم حرف میزنیم اگه سر نداریم؟
-صداشو درنیار.

اینجاست که در دادگاه باز میشه و پیرزنی خمیده و بلوند که هرکدوم از چشماش به یه طرف چرخیدن، وارد دادگاه میشه و با هرمیون همراهی میکنه.
-تا کی میخواین خشونت علیه سیاه ها رو ادامه بدین؟ بله! هرمیون سیاه پوسته. من توی هفت تا کتابی که نوشتم و توشون هرمیون سفید و اما واتسون بوده، اشتباه کردم. زندگی همتون یه دروغه! هرمیون سیاهه! ویزلیا موقرمز نیستن! هری پاتر مونثه! دامبلدور انحراف اخلاقی نداشته! چوچنگ پاکستانیه! مودی سایبورگه!
-من سیاهم! حقوق من رو پایمال کنین، حقوق سیاها رو پایمال کردین. برده داری تا کی؟

دای که کم کم متوجه میشد کنترل اوضاع از دستش خارج شده و بدون سرش هم اصلا نمیتونه و زیر زنده بودنش درد میگیره، آروم از کادر خارج میشه و از دادگاه فرار میکنه و پشت بندش هم سریعا کلید دادگاه رو از جیب در میاره و درشو به روی هرمیون سیاه و بلوند دیوونه قفل میکنه.


ویرایش شده توسط نقاب در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۷ ۲۱:۴۲:۴۷



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
#13
علامت خبر فوری جادوگر تی وی روی صفحه تلویزیون نقش بست و بعدش تصویر یک آقای کراوات زده که به نظر می رسید به صندلیش بسته و دو رشته سیم از زیر ردا به گردنش وصل شده، ظاهر شد.
-با نام و یاد مرلین و درود بر پادشاه برحق جامعه جادویی، مایلم سمع و بصرتون رو به خبری که هم اکنون به دستم رسیده، جلب کنم:
نقل قول:
ملت دیوونه شدن!


تصویر سریعا شطرنجی شد و پشت بندش صدای ضربات شلاق و جریان الکتریکی به گوش رسید. بعد از چند ثانیه، این بار تصویر یه آقای کراوات زده دیگه که توی محیط باز وایساده، دیده شد.
-عذرخواهی میکنم از مشکلاتی که توی استدیوی جادویی خبری پیش اومد. همونطور که در پشت سر بنده می بینید، امروز طی اقدامی غیرمنتظره و عجیب، پادشاه و ولیعهدش سرزده به ساختمون شهرداری لندن وارد شدن و شروع به تخریب اموال و عمومی و قتل عام کارکنانش کردن. درحال حاضر، آرسینوس جیگر و نقاب توی طبقه آخر ساختمون هستن. از همکارم میخوام دوربین جادوییشون رو به سمت این دو بگیرن لطفا.

دوربین به سمت یکی از پنجره های بالایی ساختمون زوم کرد. پشت پنجره، یک پیکر رداپوش با چماقی به دنبال مردم افتاده بود و همه رو میزد و به در و دیوار خون و چشم و دندون و روده و معده می پاشید. نقاب هم فریادزنان بالای اتاق می چرخید.

-هنوز البته خبری از وضعیت یوآن بمپتون و الستور مودی، دو شهردار لندن، در دسترس نیست و به نظر میرسه مفقود شده باشن. بله... توی هدفون جادویی بنده اشاره میکنن که گویا پادشاه، آرسینوس جیگر، اعلام کردن که قصدشون از این حمله، پایان دادن به خفقان عمومی و نجات جامعه جادویی از بند محدودیت هاست. و مثل اینکه قراره بعد از تسخیر کامل ساختمون شهرداری، بیانیه ای بدن و توش شفاف سازی هایی بکنن. واقعا درود به چنین پادشاه باتدبیری که با قتل عام مردم عامه، مشت محکمی بر دهان عوام دون مایه میزنن. حمید مسمومی ناژاد، واحد مرکزی جادوگر تی وی.




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۷
#14
و بزرگترین مقامات دولت سحر و جادو، راه افتادند و میان اجساد سوخته جلو رفتند و جلو رفتند تا در ماجرایی بزرگ و خفن و سرشار از درام و تنش و عشق و خشم و نفرت و اکشن و تعلیق و ترس و کلی چیز قشنگ دیگر، جسد گمشده وزیر سابق را بیابند.
اعضای کابینه هرکدام داسی در دست گرفتند و به سمت اجساد بی شمار قبرستان حمله کردند. کلی زدند و له کردند و بریدند و اجساد را تکه تکه کردند و خون به در و دیوار پاشیدند و مرده ها را بیشتر کشتند و کلی حال کردند. حتی وسط کشت و کشتارشان، یک هاپو هم دیدند که وسط استخوان ها به دنبال غذا می گشت و با ناملایمت بهشان پارس میکرد. آرسینوس هم شلوار و ردای شاهانه اش را بالا زد و درحالیکه داسش را در هوا تکان می داد، به دنبال هاپو گذاشت. هی هاپو بدو؛ هی آرسینوس بدو...
هاپو هر از گاهی برمیگشت و پاچه بالا زده آرسینوس را میگرفت و سریعا فرار میکرد. شاه مملکت هم در تلافی این عمل قبیح و ناشایست، از توی جیبش چند حبه شیرخشک در می آورد و توی سر و صورت هاپو میزد. تا اینکه بالاخره دست از تعقیب هاپو برداشت و ادامه کار را برعهده دو یار دیگرش گذاشت.
-برای من بسه دیگه. شما ادامه کار رو پیگیری کنید.
-عومه عومه!
-گفتم اول برسیم خونه بعد پوشکتو میدم عوض کنن. الان زشته وسط مرده ها.
-مه مه عو عو!
-باشه پس حالا... فاست، تو فعلا تعقیب این سگ پدرسگ رو ادامه بده تا ما این بچه رو ببریم وزارتخونه و پوشکشو عوض کنیم. برمیگردیم بعدا.

آرسینوس، نقاب را از روی هوا گرفت و درحالیکه او را جهت نریختن محتویات پوشکش، برعکس نگه داشته بود، با صدای پاقی ناپدید شد.

لندن
رعدها بر فراز آسمان تاریک نیمه شب لندن می غریدند. برجی مخوف و شیطانی در وسط شهر، سر از دل خاک برآورده و مأمن خفاش هایی بود که اطراف بلندترین نقاط آن پرواز میکردند. در پایه های برج، مواد مذابی جریان داشت که به سنگینی فضا می افزود و به همراه چهار غول بزرگ که هر کدام سوار بر پنج غول کوچک بودند، نقش نگهبان برج را برعهده داشت. به دلایل نامعلومی، صدای خوفناک یک گروه موسیقی هم در پس زمینه شنیده میشد که به وحشت فضا می افرود و باعث ریزش موی هر جنبنده ای میشد.
همزمان با شنیده شدن صدای پاقی، پادشاه و ولیعهدش از غیب ظاهر شدند و در تاریکی به سمت برج مخوف که جای ساختمان قبلی وزارت سحر و جادو را گرفته بود، حرکت کردند.


ویرایش شده توسط نقاب در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۸ ۲۲:۱۸:۰۵
ویرایش شده توسط نقاب در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۲۸ ۲۳:۲۵:۰۵



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۷
#15
ولی از اونجایی که اگه پست برگرده به جایی که شروع شده، مامور پست خیلی ناراحت میشه و دیگه پستامونو تحویل نمیده، پست به جایی که شروع شده برنمیگرده و به جایی که تموم شده برمیگرده.

کیگانوس هنوز درحال خوشحالی کردن و دور شدنه. کیگانوس به حدی خوشحاله و خوشحالی میکنه که یهو جدی جدی تبدیل به یه اژدهای کامل میشه و برمیگرده و تموم مرگخوارا و لرد رو میخوره تا ادامه ماجراها رو از شکم کیگانوس و مرگخوارای درحال هضم شدن دنبال کنیم.




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱:۳۸ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۷
#16
و به این ترتیب، با قدرت تاج شاهی، قبر شکافته و تعدادی استخون ازش خارج میشن تا به سوالات پادشاه جواب بدن. در ادامه هم تمامی موهای منوی مدیریت و زوپس می ریزه از این همه ابهت آرسینوس. موهای ریخته شده کم کم جمع میشن و بصورت تپه ای از مو در میان. تپه مو وول میخوره و با استخونای باقیمونده جسد ترکیب میشه و هیکلی کریه و زننده رو شکل میده. آرسینوس هم که میبینه جدی جدی تونسته یه مرده رو زنده کنه، یواشکی تصمیم میگیره که بعدا بره و بعنوان جیزز کرایست اعلام ظهور کنه. بعدش هم یه حکومت مذهبی-پادشاهی راه بندازه و بعنوان یه پادشاهی خودمختار از وزارت فعالیت کنه و شهری بسازه بالای ابرها که توش مردم حقوقی برابر داشته باشن و همه ویزلی ها بعنوان برده و کارگر توش کار کنن و جهت تفریح در معرض عام شلاق زده بشن و خرید و فروششون قانونی شه. حتی آرسینوس میتونست بعدها کسب و کارش رو با شکافتن دریاها و ساختن کشتی ها و خوردن سیب ها و شکستن مجسمه ها و قربونی کردن تسترال ها و تبدیل کردن چوبدستی ها به اژدها گسترش بده.

آرسینوس تو همین افکاره که یهو هیکل مرکب از مو و استخون به حرف میاد:
-چی میخواین؟

آرسینوس دلیل رقصیدن هیکل پشمالو رو درک نمیکنه. درنتیجه جانب احتیاط رو رعایت و خودش هم شروع به رقص میکنه.
-دنبال جسد گمشده وزیر سابق سحروجادوییم.
-نمیشناسم.
-چرا نمیشناسی؟ نمردین مگه همتون؟ نباید همدیگه رو بشناسین بعد؟
-نه.

آرسینوس همچنان ملتفت نشده. آرسینوس احساس میکنه دارن بهش دروغ میگن. به همین دلیل با ناراحتی رقصش رو ادامه میده و به فکر فرو میره. در دریای تعمق و تفکر غوطه ور میشه و بین افکارش شنا میکنه. با دستاش افکارشو میشکافه و پا میزنه... پا میزنه و جلو میره... بیشتر پا میزنه و جلو میره... بیشتر... بیشتر... بیشتر...

همچنان که آرسینوس درحال پا زدنه، نقاب و لایتینا با تعجب به هیکل پشمالو نگاه میکنن. هر از چندگاهی، لایتینا یه گیگیلی دماغ بیرون میاره و با تعجب به هیکل پشمالو می ماله. نقاب هم بالای سرش، پستونکشو با خوشحالی می مکه و تف هاشو روی سروکله موجود پشمالو می ریزه.

بعد از چند دقیقه تفکر و تعمق و شنا کردن و پا زدن بین افکار، آرسینوس به خودش میاد و کشف بزرگش رو بلند به زبون میاره.
-شخصا به کسی که این حجم از مو بهش بچسبه، اعتماد ندارم. درنتیجه معتقدم این یارو رو با همین موهاش اینجا ببندیم و بریم اجداد بقیه رو زنده کنیم. اگه اونا چیزی بهمون گفتن، که گفتن. ولی اگه نگفتن باز برمیگردیم سر این یارو و جوابو از زیر زبونش میکشیم بیرون.

هیکل پشمالو با ترس مقداری از موهای توی دهنشو قورت میده.




پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶
#17
بانز از تاریکی می ترسید. بانز از محیط های بسته هم می ترسید. بانز از دریاچه های قهوه ای هم می ترسید. بانز از خودش هم می ترسید. بانز از ترس هم می ترسید. این شد که تمام حجم ترس های بانز ناگهان در معده اش جمع شدند و کلی خودشان را در اسید معده بانز پلکاندند و بعد هم ریختند توی روده باریک بانز و آنجا هم کلی روی پرزها غلتیدند و پایین رفتند و پروتئین هایشان جذب شد و بعد هم رفتند توی روده بزرگ بانز و کلی بالا رفتند و بعد هم افقی رفتند و بعد دوباره پایین آمدند و بصورت ترس های ترسناک و قهوه ای رنگی وارد محیط تاریک اطراف شدند.
بانز، لرزان و ترسان، چشم هایش را برای دیدن و شناسایی هیولاهای تاریکی و خون آشام ها و ارواح سرگردان و میرتل های گریان و پروفسور بینزها گشاد کرد. بعد هم سریعا توی دریاچه قهوه ای شیرجه زد تا وسطش قایم شود و هیچ موجود خبیث و زاده تاریکی ای دیگر نتواند او را بگیرد و ببرد و بخورد.

بانز شنا کرد و شنا کرد و همچنان شنا کرد و از میان انواع عتیقه جات قاچاقی و جلبک ها و کراکن های قهوه ای خفته در دریاچه گذشت و جلو رفت و جلو رفت تا بالاخره توانست از دور، روزنه نوری ببیند.
بله! بانز بالاخره توانسته بود به انتهای دریاچه قهوه ای برسد! بانز یک قهرمان بود! بانز یک افسانه بود! بانز، پسری بود که زنده ماند! بانز، ناجی جادوگران بود! بانز کسی بود که پرده های پادشاهی قهوه بر دریاچه قهوه ای را کنار زده بود و به ریسمان امید و روشنایی رسیده بود!
بانز سوار بر جریان دریاچه قهوه ای جلو رفت تا بالاخره به روزنه نور رسید.
-آررره! کاغذپاره ها، من دارم میام! :قیافه جیغول نامرئی:




پاسخ به: دفتر دیوانه سازها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶
#18
آرتور غرق در توهمات انقلابیش بود و فکر میکرد چگوارا و کاسترو و گاندی شده و با یه مهر و امضا میتونه سلطنت رو پایین بکشه و انقلاب کنه و ملکه فرانسه رو بخاطر خوردن کیک اعدام کنه و با ناپلئون بره توی دشت واترلو توپ بندازه و توی روسیه تزارها رو بکنه توی گونی. اما آرتور خبر نداشت که فقط یه ویزلیه! و قطعا هزاران ویزلی دیگه هم مثل آرتور هستن که به آپاندیس پادشاه و ولیعهدش هم نیستن!
و درست تو لحظه ای که آرتور داشت بلند میشد که نامه بلندبالاش رو لوله کنه و بندازه توی صندوق انتقادات و پیشنهادات، در اتاق باز و یه نقاب شناور توی هوا وارد شد. توی دهن نقاب، پستونکی دیده میشد و دور گردن نامرئیش هم یه زنجیر خودنمایی میکرد تا به بار خفانت و سلطنتی بودن نقاب اضافه شه.
نقاب لبخند نامحسوسی زد و پشت بندش هم پستونکش رو گاز گرفت.

-اگور گوگور! گی گورگور!

آرتور با تعجب به نقاب نگاه کرد. طبیعتا هیچکس نمیتونه حرفای یه نوزاد رو بفهمه. ولی آرتور خودش یه پا نوزادشناس بود و تجربیات عدیده ای توی زمینه بزرگ کردن رون ها و جینی ها و فرد ها و جرج ها و چارلی ها داشت. به همین دلیل ژن مترجمش فعال شد و گفت:
-سلام حضرت نقاب... جان؟ برگه انتقادم رو بکنم توی... توی دماغم و برم به ورودی سلول های آزکابان؟

پشت سر نقاب، دو هیکل گنده و کت و شلوار پوش که به سبک ماتریکس عینک دودی زدن و توی گوششون سیم کردن، وارد اتاق میشن. آرتور رو میذارن توی جیبشون و میبرن تا با دختر حماسه آفرین و غمگین از فراق یارش، بندارن تو یکی از سلول های آزکابان.

و بدین ترتیب، دولت داس و کرواتی که به انتقاد و پیشنهاد اعتقادی نداره، مشتی میزنه بر دهان مخالفان موقرمزش.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.