هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ارتباط با ناظر فن فیکشن
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰:۴۲ شنبه ۱۶ دی ۱۴۰۲
#11
سلام خدمت ناظر محترم.
ببخشید، قوانین خاصی برای انتشار فن فیکشن وجود داره؟


من به آمار زمین مشکوکم...
اگر این سطح، پر آدمهاست...
پس چرا اینهمه دلها تنهاست؟


پاسخ به: اگه میتونستین یک چیزی رو توی داستان هری پاتر تغییر بدین اون چی بود؟
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹:۴۶ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
#12
چیزای زیادیو تغییرمیدادم که قطعا اولیش، نحوه به تصویر کشیدن گروه هافلپافه.
تو کتاب،هافلپافیا جوری به تصویرکشیده شدن که انگار هیچ اراده ای از خودشون ندارن و فقط پیروی بقین، تو سال دوم و چهارم که هری به کمک نیاز داشت،اکثرا هری رو ول کردن و...
در حالی که با توجه به ویژگی های هافلپاف، چنین تصویری اصلا درست و منصفانه نیست!
و این که، فرد و جرجو با سدریک دوست می کردم. درسته که مثل هری و دراکو یا جیمز و سورس با هم دشمن نبودن، ولی به نظر میاد زیاد از هم خوششون نمی اومده.
[نقل قول:
ساکت بودنش به خاطر اینه که زیادی کودنه و نمی تونه کلمه ها رو دنبال هم ردیف کنه

شاید احمقانه به نظر بیاد،ولی به نظرم می تونستن دوستای خوبی باشن. سدریک می تونست برای فرد و جرج یه دوستی تو مایه های ریموس برای جیمز و سیریوس باشه.
و این که، داستانو جوری پیش می بردم که جای فرد،پرسی بمیره. نه این که ازش بدم بیاد،بلکه دوستش دارم. به نظرم اگه می مرد، فرد و جرج یکم باهاش بی رحمانه رفتار می کردن{ قبول دارم یکم زیادی مغرور بود، ولی هیچ لزومی نداشت وقتی پشیمون شده و برگشته، بهش بگن " روانی وزارتخونه پرست تشنه قدرت"! اون خودش به اندازه کافی عذاب وجدان داشت و خودشو سرزنش می کرد، دیگه لازم نبود به روش بیارن!} عذاب وجدان می گرفتن و این باعث می شد یکم بیشتر به حرفاشون فکر کنن تا به کسی آسیب نزنن.{ خودم دوستشون دارم،ولی زبونشون گاهی اوقات مثل نیش مار می موند... هرچند که می دونم منظوری نداشتن..}


ویرایش شده توسط دومینیک ویزلی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۳ ۲۱:۵۳:۱۳

من به آمار زمین مشکوکم...
اگر این سطح، پر آدمهاست...
پس چرا اینهمه دلها تنهاست؟


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴:۱۳ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
#13
سلام پرفسور لوپین.
ما خانوادگی تو محفل بودیم، می شه بیام؟؟ قول می دم دختر خوبی باشم، اسباب اثاثیه خونه گریمولدو هم با خاک یکسان نکنم.در ضمن آشپزیم می کنم.به خدا قول می دم نه غذا رو بسوزونم نه جای نمک فلفل بریزم.
توروخدا!


سلام دومینیک عزیز!
برای عضویت توی هرکدوم از جبهه‌های ایفای نقش، باید به سطح مشخصی از فعالیت رسید، تا ناظر وقت بتونه باتوجه به اونها صلاحیت عضو موردنظر رو برای پیوستن به جبهه بررسی کنه.
سعی کن بیشتر فعال باشی و یادت باشه که در خونه به روت بازه.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط دومینیک ویزلی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۳ ۲۲:۲۰:۱۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۲۰ ۲۲:۳۲:۳۷

من به آمار زمین مشکوکم...
اگر این سطح، پر آدمهاست...
پس چرا اینهمه دلها تنهاست؟


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶:۳۹ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
#14
دومینیک جفت پا از پشت مبل بیرون پرید. سر تا پایش می لرزید. واقعا نمی دانست از این فریاد چه هدفی داشته یا حتی منظورش چه بوده.فقط می دانست در یک لحظه جنی تسخیرش کرده و باعث شده خودش را در ویلای بلک ها ظاهر کند.سپس دوباره وارد جسمش شده و این بار مجبورش کرده چنین فریادی بزند.لرد با عصبانیت دومینیک را برانداز کرد:
-دخترک گستاخ موقرمز! آیا تو بودی که خادمین ما را کچل کرده و آنها را پست فطرت خطاب کردی؟
دومینیک که هنوز می ترسید،با لحنی مودبانه گفت:
-امم... نه آقای ریدل... واقعا نمی دونم کی کچلشون کرده... ولی اومدم یه ذره نصیحتتون کنم..{البته،لازم به ذکر است که در ذهنش به ولدمورت فحشهایی می داد که نمی شود حتی با بوق و سه نقطه و بقیه روش های ماستمالی،کمی و تا قسمتی به آنها اشاره کرد}
ولدمورت سر تا پای دومینیک را آنالیز کرد و وقتی دید خیلی ریزه میزه است، با حالتی که گویا با کودکی حرف می زند،گفت:
- بیا برو تو کوچه دیاگون! ما این همه آداوکداورا و کروشیو به مردم بدبخت زده ایم که توی الف بچه بیایی ما را نصیحت کنی؟
دومینیک حرفهای ولدمورت را به کفشش هم نگرفت و با لحنی که گویی مطمئن بود تمام مرگخواران،با شنیدن حرفهایش متحول شده و سر به جنگل ممنوعه می گذارند و آهنگ کلید اسرار پخش می شود،ادامه داد:
-می دونین... کارهایی که انجام می دین به نحوی زیرپا گذاشتن عواطفه، و همین زیر پا گذاشتن عواطف خیلی وحشتناکه...
سپس مکثی کرد و منتظر واکنش مرگخواران شد. وقتی دید همه دارند با یک نگاه سرشار از: بچه بیا برو تو کوچه! او را نگاه می کنند،الکی بغض کرد. چه مسئله ای در دنیا بود که با چند قطره اشک حل نشود؟


من به آمار زمین مشکوکم...
اگر این سطح، پر آدمهاست...
پس چرا اینهمه دلها تنهاست؟


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸:۴۵ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
#15
ببخشید می شه این تیکه رو از معرفی شخصیتم حذف کنین؟:
وقتی کودک پنج ساله ای بیش نبود پدربزرگش یک داروی ماگلی به او داد که باعث شد تا ده روز{گلاب به رویتان}بالا بیاورد.این اتفاق باعث بگو مگوهایی بین اعضای خانواده شد که خوشبختانه به خوبی و خوشی خاتمه یافتند.
همچنین اگه می شه به انتهاش این تیکه رو اضافه کنید:
او به شدت علاقه مند به محفل ققنوس است و آرزو دارد روزی به عضویت آن درآید.در سال سوم به خاطر دوئل با یکی از طرفداران ولدمورت به دردسر افتاد اما پرفسور لانگ باتم با یک تذکر به او کمک کرد قسر در برود.
دومینیک دوستان ماگل زیادی دارد که شگفتی های اینترنت و موسیقی ماگل را با او به اشتراک می گذارند.به خوانندگان ماگلی مانند ساشا اسلون یا گروه بی تی اس بیشتر از خوانندگان جادوگر علاقه مند است و همین باعث شده با افرادی که به برتری خون خالص جادوگری معتقدند چالشهایی داشته باشد.



انجام شد.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۵ ۲۲:۳۵:۴۸

من به آمار زمین مشکوکم...
اگر این سطح، پر آدمهاست...
پس چرا اینهمه دلها تنهاست؟


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶:۰۷ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲
#16
نام:دومینیک ویزلی. نژاد:اصیل زاده پاتروناس:سنجاب. گروه:هافلپاف
تولد:25 نوامبر 2005
چوبدستی:چوب توسکا با موی کره تکشاخی وسط آن.
جبهه:محفل ققنوس
علاقه مندی ها:هافلپاف. دوستان و خانواده اش.کوییدیچ.کتاب.صحبت کردن. بعضی از ورزشهای ماگلی مانند بسکتبال یا فوتبال. محفل ققنوس
محل تولد:حومه تین ورث
محل زندگی:سرزمین رویاها
ویژگی های اخلاقی:بسیار مهربان و خوش برخورد. شاید حساس ترین فرد بین دانش آموزان همسالش باشد.به دلیل رویاپردازی و دلمشغولی کمی حواس پرت و بی اندازه پر جنب و جوش و پر انرژی و هیجان زده.
توضیحات:

او آخرین فرزند بیل و فلور است.از وقتی چشم باز کرد خود را در میان اعضای محفل ققنوس یافت.
وقتی کودک پنج ساله ای بیش نبود پدربزرگش به دلیل داشتن علائمی شبیه بیش فعالی یک داروی ماگلی به او داد که باعث شد تا ده روز {گلاب به رویتان}بالا بیاورد. این اتفاق باعث بگو مگو هایی میان اعضای خانواده شد که خوشبختانه به خوبی و خوشی خاتمه یافتند.
در سال 2017 به هاگوارتز رفت و برخلاف سایر اعضای خانواده اش در گروه هافلپاف طبقه بندی شد.او با وجود و وول خوردن مداوم سر کلاس نمرات خوبی دارد و جز دانش آموزان محبوب اساتید به شمار می آید. به دلیل انرژی بیش از حد که یکی از ویژگی های بارز اوست در تیم کوییدیچ هافلپاف و در پست مهاجم بازی می کند.
او محبوبیت زیادی بین مردم دارد. تا حدی که اکثر افرادی که به داشتن اعصابی داغان شهره اند با او مهربانند. توانایی بالایی در تشخیص احساسات دیگران و خودش دارد و همین باعث شده اکثر اوقات بتواند دیگران را آرام کند.الگوی زندگی او سدریک دیگوری است اما هرچقدر تلاش می کند مانند او آرام و ساکت باشد نمی تواند.


تایید شد.


ویرایش شده توسط norafasihy در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۳ ۱۷:۳۰:۵۶
ویرایش شده توسط norafasihy در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۳ ۱۸:۲۳:۲۹
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۳ ۲۳:۲۱:۲۰

من به آمار زمین مشکوکم...
اگر این سطح، پر آدمهاست...
پس چرا اینهمه دلها تنهاست؟


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵:۴۶ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲
#17
سلام کلاه عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. راستشو بخواین من مشکلی با هیچ کدوم از چهار گروه هاگوارتز ندارم.... ولی خب... ترجیح میدم تو هافلپاف یا ریونکلا باشم... دوتا گروه دیگه یکم زیادی رقابتین... خب.... وقتی از دوستام می خوام نظرشونو راجع بهم بگن معمولا منو به عنوان یه فرد'حساس و مهربون و باهوش و برونگرا' توصیف می کنن... حساس و برونگراشو کاملا قبول دارم ولی باهوش ...شک دارم...مهربونم... خب... همه رو دوست دارم وسعی میکنم قضاوت نکنم و به کسی بدی نکنم.... پس شاید مهربون باشم.... نمی خوام بگم خودم خیلی خوبم یا هیچ کدوم از این خصوصیاتو ندارم...شاید وقتی حواسم نیست خودم همینجوری رفتار کنم... ولی از ادمایی که اینقدر درگیر زندگی خودشونن که جایی تو قلبشون برای بقیه نمونده...کسایی که به راحتی قضاوت میکنن.. و همچنین ادمای کینه ای[وقتی خدا با اون عظمتش ادما رو میبخشه... ما بنده ها کی باشیم که بخوایم همو نبخشیم.؟..]و افراد متعصب و فاقد قوه تخیل زیاد خوشم نمیاد... خیلی خیالپردازم... علاقه خاصیم دارم که بشینم راجع به مسائل فلسفی و انتزاعی و جدی بشری فکر کنم... که از کجا اومدیم و به کجا میریم چرا عمم خالم نیست عمه بابای زندایی زکریای رازی nسال پیش این موقع چیکار میکرده.... دیگه.. حساسم در حد لالیگا! یعنی تا یکی بدون لبخند جواب سلاممو می ده اینجوری می شم که: دیگه هیچ کی منو دوست نداره... همه باهام سرد میشن...[البته بماند که دو دقیقه بعد مودم به:همه چی آرومه من چقد خوشحالم تغییر می کنه}.... اینم معرفی ما! هرکار صلاح میدونین انجام بدین....


من به آمار زمین مشکوکم...
اگر این سطح، پر آدمهاست...
پس چرا اینهمه دلها تنهاست؟


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳:۰۷ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲
#18
کلافه قلم پرش را روی میز گذاشت.اعصابش ا از سر و کله زدن با نمودارهای بی سر و ته پیشگویی خورد شده بود. با خودش فکر کرد که چرا به حرف هرماینی گوش نکرده و به جای پیشگویی درس مفیدتری مانند شماربینی را برنداشته. ارنجش به اب کدوحلوایی روی میز خورد و باعث ریختنش روی کاغذهای پوستی شد. کم مانده بود گریه اش بگیرد. با یاداوری گالیون هایی که خرج انها کرده بود بیشتر به مرز گریه نزدیک شد. بدبختانه افسون پاک کننده [که دیروز فرا گرفته بود]را از یاد برده بود بنابراین مجبور بود مانند بچه ا... ببخشید'مانند ماگل ها یک دستمال بردارد و ان را تمیز کند. کثیف ماندن میز به معنای کار بیشتر برای الف های خانگی بود و او هرگز این را نمی خواست. در واقع' او مدافع دو اتشه الف های خانگی بود و برایش مهم نبود که اطرافیان چقدر مسخره اش می کنند یا ادعا می کنند خود الف ها از وضعیتشان راضیند.



خوب بود و ایراد چشم‌گیری که بخوام بهش اشاره کنم نداشت.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط norafasihy در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۲ ۱۶:۰۶:۱۲
ویرایش شده توسط norafasihy در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۲ ۱۶:۱۲:۵۹
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۹/۲۲ ۱۷:۱۶:۱۳

من به آمار زمین مشکوکم...
اگر این سطح، پر آدمهاست...
پس چرا اینهمه دلها تنهاست؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.