نارسیسا:
-بابا...بابا حالا که نجینی اذیتت میکنه اتاقشو بده به من.
لرد که در افکارش غوطه ور بود بدون کوچک ترین زحمتی کروشیویی نثار بارتی کرد.
بارتی:
دامبی نیز که مانند لرد در افکارش غوطه ور بود،ناگهان به موضوع مهمی پی برد.
-فهمیدم! تامی فهمیدم قضیه چیه.
لحظه ای لرد خیره در چشمای دامبی نگریست (!) و لبخندی زد.
-خیلی خب.روفوس برو تو حیاط یه چاله بکن از چوبدستی هم استفاده نکن.
روفوس:
لرد ایوان و که دوباره داشت سعی میکرد جیم شه رو با کروشیو سر جاش نگه داشت.
-تو هم به جای جیم شدن یه فکری برای شام بکن.
-سرورم این قضیه ی شام که واسه اون موقع بود که تو هاگوارتز بودیم و آنی-
-ایوان،شام.
-آها فهمیدم.
-بقیه هم برین "آکرومانتیولا وسط" بازی کنید. تا من و عمو دامبی بریم برای فردا برای همه بلیط شهر بازی بگیریم.
ملت مرگخوار:
ملت محفل:
لرد که دید همه هنوز نشستن کروشیو های متعددی نثارشون کرد تا اینکه همه متفرق شدن.
-ببین تامی من گفتم حواسشون و پرت کن تا بهت بگم چی فهمیدم ولی نه دیگه تا این حد.بعد این قضیه ی شام و اون چاله چی بود؟
-میخواستم اون دوتا رو دور از هم نگه دارم.
-نه...تئ هم بلدی ها بهت نمیاد.
-ما اینیم دیگه.
خب حالا بگو.
-چیو؟اها تو هم شنیدی این شامپو گفت همه اش نقشه ی آنتونیون بوده؟
-آره ولی چه ربطی دا-یعنی تو فکر میکنی...
-آنتونیون داشته راه باباش رو ادامه میداده.
-
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۷:۰۹:۲۱