هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: آینه نفاق انگیز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
من اگه آینه ی نفاق انگیز رو داشتم بهش نگاه نمیکردم.میترسیدم از اینکه بهش نگاه کنم و چیزی رو ببینم که ناراحتم کنه.

شاید آستوریا هم میترسید؛چون اون یه دختر سرسخت و مغرور بوده و دیدن آرزویی که بهش نرسیده یه خورده غرورش رو جریحه دار میکنه.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
پایان سوژه

این صدای لرد ولدمورت بود که از ورای در به گوش میرسید و به لوسیوس نگاه میکرد.

لوسیوس:سر...سرورم-
ولدمورت:لوسیوس هیچ حرفی نزن.تو چه فکری کرده بودی که جرئت چنین کار بی شرمانه ای رو به خودت دادی؟چند نفر توی این دنیا هستن که از روی علاقه به لرد ولدمورت علامت شوم رو روی دستشون حک کنن؟کروشیو...

دراکو از درد به خودش میپیچید و پس از لحظه ای فریاد درد آلودش به هوا خواست.لوسیوس هنوز قدمی به سمت دراکو بر نداشته بود که سرجایش میخکوب شد.

لوسیوس:سرورم التماس میکنم خطای من بود؛دراکو چه گناهی داره؟
ولدمورت:لوسیوس روزی که دراکو متولد شد رو یادته؟هم به تو و هم به نارسیسا گفتم اگه یک قدم اشتباه بردارید،تاوانش رو پسرتون پس میده.فکر نمیکنم که یادت رفته باشه.

در همون لحظه نارسیسا خود را به درون اتاق پرتاب کرد.
نارسیسا:دراکو-سرورم.
ولدمورت:نارسیسا به موقع اومدی،دراکو رو از روی زمین بلند کن.

و طلسم شکنجه گر را متوقف کرد.نارسیسا گیج و مبهوت به سمت دراکو رفت ولی به سدّی برخورد کرد.
ولدمورت:نظرم عوض شد شاید بهتر باشه یه خورده از پسر یکی یکدونتون دور باشین.
نگاه نارسیسا بین اربابش،پسرش و لیام(شوهرش)در حرکت بود.
ولدمورت:نارسیسا این مرد رو میشناسی؟
نارسیسا:یکی دوبار تو سالن دیدمش.
ولدمورت:پس بذار معرفیش کنم.این همون همسر خائنته که به شکل لیام درومده و سعی داشت لرد ولدمورت رو گول بزنه.

لوسیوس که طلسم بدن بندش باطل شده بود،گفت:
-نه سرورم من چنین قصدی ندا-
لرد طلسم شکنجه گر دیگری را به سمت دراکو روانه کرد و فریاد دراکو دوباره به هوا رفت.نارسیسا خود را به پای لرد انداخت و التماس کرد:
-سرورم خواهش میکنم.دراکو رو نه.خواهش می-
ولدمورت:نارسیسا به لوسیوس هم گفتم و یک بار دیگه برای تو هم میگم روز تولد دراکو بهتون گفته بودم که تاوان خطا هاتون رو پسرتون پس میده.پس حالا مجبورید بشینید و زجر کشیدن پسرتون رو ببینید.کروشیو...

نیم ساعت بعد

نارسیسا و لوسیوس (که به شکل خودش درآمده بود) دراکو را در آغوش گرفته بودند و صدای ضجه های نارسیسا،حتی بلاتریکس را هم وادار به اشک ریختن کرده بود.

بلاتریکس:سوروس لرد اجازه ی گرفتن مراسم خاکسپاری برای دراکو رو نداده،برو باهاش صحبت کن.شاید اگه تو بگی اجازه بده.وگرنه نارسیسا دق میکنه...




Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
سوروس چیه؟
-لوسیوس واقعاً حوصله ندارم.
-هر طور راحتی.

از ته دل احساس میکرد نیاز به صحبت با یکی داره یکی به غیر از مرگخوار ها که سپر مدافع دامبلدور رو دید.
سپر مدافع:سوروس در اسرع وقت یه سر بیا اینجا کارت دارم.
-لوسیوس اگه لرد رو دیدی بگو دامبلدور کارم داشت و مجبور شدم برم.

در هاگوارتز

پله های مخفی رو دوتا یکی کرد تا بالاخره به پشت در اتاق دامبلدور رسید.مسیری که معمولاً در عرض دو دقیقه طی میکرد،اینبار براش چیزی حدوده یک عمر بود.
قبل از اینکه در بزند،دامبلدور در رو براش باز کرد.
-سلام سوروس از پنجره دیدمت.
-دامبلدور واقعاً اعصابم خورده.لرد اینبار حتی به بچه هام رحم نکرده.
-تا حالا اینجوری ندیده بودمت...چرا...یه بار وقتی که-
-بس کن.
اسنیپ از شدت عصبانیت نفس نفس میزد.
-چرا اینقدر سعی میکنی اون روز رو واسم تداعی کنی؟
-عصبانی نشو.میدونی که راس میگم.

لحظه ای جواب دندان شکنی روی زبانش آمد ولی دهانش را بسته نگه داشت.در همون لحظه در اتاق به صدا درومد.
-بفرمایید.

در اتاق باز شد و پاتر وارد شد.
-ببخشید پروفسور،نامه تون همین الان به دستم رسید و...

پاتر با دیدن اسنیپ ساکت شد.
-بله پسرم.فکر میکردم که تعطیلات رو تو مدرسه موندی و مثل اینکه اشتباهم نمیکردم.

لحظه ای نگاه چشمان سبز رنگ پاتر به چشمان اسنیپ دوخته شد و حس عذاب وجدان همیشگی به جان اسنیپ افتاد.از روی صندلی بلند شد و در حالی که سعی میکرد با وجود بغضی که گلویش را میفشرد،از لحن بی روح همیشگیش استفاده کند،رو به دامبلدور گفت:
-من میرم.
-سوروس برو ولی کوچکترین اتفاقی رو بهم گزارش بده و سعی کن دوست عزیزمون متوجه ی حالت نشه،نمیخوام از دستت بدم.

اسنیپ سری تکان داد و بدون نگاه کردن به پاتر از کنارش گذشت و پس از خروج از اتاق مدیر مدرسه،بغضش ترکید.




Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
روفوس سرخوش از اینکه به مقام "همونی که ایوان گفت"منصوب شده،داشت لی لی کنان واسه خودش میرفت که یهو یه طلسم از بقلش رد شد.
روفوس:فرار کنین...حمله کردن بهمون...فرار کنین...

سالازار درحالی که واسه خودش داشت آهنگ "عشقی بپزم آتشین"رو میخوند به ریش نداشته ی روفوس پوزخندی زد و با همون ریتم آهنگش گفت:
-نه داکسی جون...سرورت می خواست طلسمت کنه.
روفوس:اِ...چرا؟
لرد:بذار من بگم بهت.شاید بخاطر اینکه کلاهکی که آوردی،چاشنی نداره!
روفوس:یعنی چی؟
سالازار:یعنی به درد "آکرومانتیولا وسط"بازی کردن میخوره!

روفوس که دنبال بهونه ای بود تا بحث رو عوض کنه و عصبانیت لرد بخوابه،این موضوع رو دست گرفت.
روفوس:من از لرد پرسیدم تو چرا جواب میدی؟
سالازار:چیه حالا که میخوای بحث رو عوض کنی،به من گیر دادی؟
لرد:روفوس چهل و هشت ساعت وقت داری بری و یه کلاهک درست و حسابی برام بیاری و گرنه...
روفوس:سرورم تنها؟
لرد:تو تنهایی یه چیز پرفل* رو نمیتونی از بین ببری.یکی از بچه ها رو هم میفرستم باهات بیاد...

لرد لحظه ای فکر کرد و سپس اضافه کرد:
-اما از اونجایی که مأموریت خیلی مهمه...سه نفر باشین بهتره.

______________________
*:چیز پرفل انگل ریزی به طول یک میلی متر است.آنها به منازل جادوگران هجوم میاورند و به وسایل جادویی مثل چوبدستی حمله میکنند.از بین بردن این جانور توسط معجون های ثبت شده در بازار بسیار آسان است؛ولی در بعضی موارد باید از مأمورین سازمان دفع آفات سازمان سازماندهی و نظارت بر امور جادویی کمک گرفت.(برای اطلاعات بیشتر به کتاب جانوران شگفت انگیز و زیست گاه آنها،صفحه ی شصت و چهار مراجعه شود.)




Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ جمعه ۱۷ دی ۱۳۸۹
ارباب
اگه تونستین این رو نقد کنین.

ارباب جونم اینم هست،ولی برای تالار عمومیه اگه نقدش کنین ممنون میشم.




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۱۷ دی ۱۳۸۹
نیم ساعت بعد؛خونه ی خاله ی لرد

همه ی مرگخوارا روی زمین نشسته بودند و از نوشیدنی مشنگی خاله ی لرد مینوشیدند و دعا میکردن اون روز هیچوقت به پایان نرسه.
هر باری که خاله ی لرد به آشپزخونه میرفت،مرگخوار ها یکی یکدونه کروشیو نوش جان میکردند تا دفعه ی دیگه فرق بین ارباب و مرگخوار رو بفهمن.

-آخی تامی چه دوستای باحالی داری.از مدرسه میان؟
ملت:
-مدرسه؟نه...چطور؟
-آخه همه یه جور لباس پوشیدن.
-آها...چیزه...نه از کالج میان.
-ببخشید ارباب این که گفتین چیه؟
-حالا بعدن عارض میشم خدمتتون.
-خب تنبلی بسه.کی کارو شروع میکنین؟
-ببخشید خاله جون کدوم کارو؟
-بازسازی خونه ی من رو دیگه.
-آها فردا...الان با بچه ها میریم خونه،فردا صبح کارو شروع میکنیم.
-نه...نه...خونه چرا همینجا میمونیم دیگه.
-اصلاً فکرشم نکن دراکو.من با شما ها کار دارم.

ملت:
-خاله جون یکی از دوستات رو بذار بمونه پیش من،تازه از تنهایی درومدم.
-ام...چیزه...خب از اونجایی که آستوریا تازه اومده توی پست،اون میتونه بمونه.

آستوریا:
-ولی بعدن راجب امروز حرف میزنیم با هم.
-




Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹
سالن جلسات سرّی مرگخواران

-لرد میخوان ما امشب به هاگوارتز حمله کنیم.هاگوارتز باید برای همیشه از شر خائنان به اصل و نسب،گندزاده ها و هر کسی که مانع از تحقق این امر میشه؛پاک شه.نارسیسا با همه ی مرگخوارها تو هرجایی که هستن تماس بگیر.میخوام تا کمتر از یک ساعت دیگه همه ی یارانمون بدون کوچکترین کم وکاستی اینجا باشن،این دستور لرد سیاهه و همونطور که مطمئنم همتون میدونین سرپیچی از این دستور به معنی مرگی دردناک و خفت باره.اگه یه کی از شما حتی یه قدم اشتباه برداره...هیچ کدوممون نمیتونه از عاقبت خشم ارباب قسر در بره.

سکوتی مرگبار در سالن طنین انداز شد و همه ی مرگخوار ها مرگ رو در پس هر نفسی که میکشیدن احساس میکردن.هنوز دو دقیقه نگذشته بود که لرد وارد سالن شد،همه ی مرگخوارها به یک باره ایستادند و ادای احترام کردند.لرد سرسری سری تکان داد و همه سر جای خود نشستند و لرد شروع به صحبت کرد؛ با وجود صدای سوختن هیزم های درون شومینه صدای لرد به سختی به گوش میرسید ولی با این وجود،صدای سرد و بی روح لرد سیاه به قلب و روح مرگخوارانش نفوذ کرد.

-امشب همون شب موعودیه که انتظارش رو میکشیدیم؛شبی که باید به وظیفتون عمل کنین و هاگوارتز رو از همه ی موجوداتی که حتی با نفس کشیدنشون آلودش میکنن،پاک و تمیز کنین.همتون میدونین که ارباب خائنین رو نمیبخشه پس حتی به صدای نفس هاتون هم اجازه ندید مانعه شنیدن دستوراتم بشه.کل هاگوارتز مال شما،هرکسی که در مقابل لرد ایستادگی کرد رو بکشید؛ولی اگر دست یکی از شما ها به پاتر بخوره...

و به طور تهدید آمیزی در چشم تک تک مرگخوارانش خیره شد.




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
-سیس فسی؟
-اِ...نه؛یعنی چی بخوریش.خاله ی باباته ها!
همون موقع خاله ی بابای نجینی( )با یه سینی برگشت؛که توش یه قوری با دوتا استکان کمر باریک(!) بود.
-ببخشید خاله جان این چیه؟
-موگل ها بهش میگن چایی.این چایی با دارچینه.بخور خوشت میاد؛ فقط داغه بپا نسوزی!
-آها چایی.راستی شما چرا اینجا زندگی میکنی؟
-معلوم دیگه کسی که هیچ کس رو نداره همینجا براش کافیه.

لرد یهو یه جوری شد؛انگار داشت متحول میشد.
-مگه من مردم که شما اینجا زندگی کنی؟بذار فردا که مرگخوا...یعنی دوستام از تعطیلات برگشتن میام همینجا رو واست مثه قصر میکنم.
-مرلین حفظت کنه.
-آخی...نجینی من رو گفتا.:angel:
-خاله جون نجینی کیه دیگه؟
-ها...هیچکی.
-ها چیه دیگه؟بگو بله.
-آها...بله.
-خب من میرم یه اتاق واسط آماده کنم که امشب توش بخوابی.
-ممنو-چـــــــی؟

اما یه خورده دیر عکس العمل نشون داد چون خالش با دوتا حرکت چوبدستی یکی از دو اتاق خونه رو تر و تمیز و آماده ی استفاده کرده بود.
-پسرم یه پیژامه هم گذاشتم رو تختت.میتونی ازش استفاده کنی.
-چی چی ژامه؟
-پیژامه.مردا میپوشن که راحت بخوابن؛خب دیگه برو بخواب،تا فردا که دوستات برگشتن بتونی کار کنی.

لرد یه لحظه از حرفش پشیمون شد ولی به این نتیجه رسید که درست کردن یه خونه به داشتن فامیل می ارزه.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۴۹ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹
-حواست هست چی میگم؟
-چی؟یعنی بله سرورم.
-خوبه.

ولی در مغذ لوسیوس ولوله ای بر پا شده بود؛تا الانش رو شانس آورده بود ولی موقعه زدن علامت شوم باید چیکار میکرد؟وقتی که تو قصرخودش بود این کار رو خودش میکرد ولی حالا...؟
صدای لرد اونو به خودش آورد.
-کجایی لیام؟
-همینجا سرورم.
-مطمئنی؟
-بله...بله.
-خیلی خب.

و با صدای بلند بلاتریکس رو صدا زد.
-سرورم کاری داشتین؟
-آره این جوونک رو ببر و براش علامت شوم رو بزن.
-سرورم این سن مادر بزرگ سالازار رو داره.اونوقت شما میگین-
-کروشیو.هر کاری میگم بکن.
-چشم...راه بیوفت.

و لوسیوس با دلشوره ای وحشتناک به دنبال بلاتریکس از اتاق خارج شد.




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
نارسیسا:
-بابا...بابا حالا که نجینی اذیتت میکنه اتاقشو بده به من.

لرد که در افکارش غوطه ور بود بدون کوچک ترین زحمتی کروشیویی نثار بارتی کرد.

بارتی:

دامبی نیز که مانند لرد در افکارش غوطه ور بود،ناگهان به موضوع مهمی پی برد.
-فهمیدم! تامی فهمیدم قضیه چیه.

لحظه ای لرد خیره در چشمای دامبی نگریست (!) و لبخندی زد.
-خیلی خب.روفوس برو تو حیاط یه چاله بکن از چوبدستی هم استفاده نکن.

روفوس:
لرد ایوان و که دوباره داشت سعی میکرد جیم شه رو با کروشیو سر جاش نگه داشت.
-تو هم به جای جیم شدن یه فکری برای شام بکن.
-سرورم این قضیه ی شام که واسه اون موقع بود که تو هاگوارتز بودیم و آنی-
-ایوان،شام.
-آها فهمیدم.
-بقیه هم برین "آکرومانتیولا وسط" بازی کنید. تا من و عمو دامبی بریم برای فردا برای همه بلیط شهر بازی بگیریم.

ملت مرگخوار:

ملت محفل:

لرد که دید همه هنوز نشستن کروشیو های متعددی نثارشون کرد تا اینکه همه متفرق شدن.

-ببین تامی من گفتم حواسشون و پرت کن تا بهت بگم چی فهمیدم ولی نه دیگه تا این حد.بعد این قضیه ی شام و اون چاله چی بود؟
-میخواستم اون دوتا رو دور از هم نگه دارم.
-نه...تئ هم بلدی ها بهت نمیاد.
-ما اینیم دیگه. خب حالا بگو.
-چیو؟اها تو هم شنیدی این شامپو گفت همه اش نقشه ی آنتونیون بوده؟
-آره ولی چه ربطی دا-یعنی تو فکر میکنی...
-آنتونیون داشته راه باباش رو ادامه میداده.
-


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ ۱۷:۰۹:۲۱







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.