کتیشون
vs
جیاناشون
-خنگ! میفمه ما اینجاییم.
کتی، در حالی که پشت مجسمه ای قایم شده بود و آبنبات چوبی میلیسید، قاقارو را سرزنش میکرد و قاقارو، داشت با نهایت صدا، جغجغه اش را رو زمین میکوفت.
- میشه هر وقت نیاز نیست بچه نشی؟
چند روز پیش، کتی دید زیر چشم های پروفسور ملانی، گود افتاده و سیاه شده است و سر کلاس، به جای اینکه آمپول را به بازوی بیمار بزند، نزدیک بود داخل چشمش فرو کند. و تنها ری اکشن این اتفاق:
- عه، ببخشید.
این بود.
اینچنین بود که کتی، شروع به تحقیق کرد، تا بفهمد چه بلایی سر پروفسور مورد علاقه اش آمده است.
- ببینم... میتونی عروسکتو به عینکت، ترجیح بدی؟
کتی و قاقارو، برای جاسوسی، لباس های بسیار لاکچری پوشیده بودند. جورابی سیاه با چهار تا سوراخ، به عنوان ماسک، ملحفه ای پاره پوره شده، برای شنل و جوراب هایی سایز بزرگ، به عنوان کفش.
- قطعا، ترجیح نمیدم. اصن بیا. مال خودت!
- سپاس فراوان، سرکار قاقارو.
کتی، با خوشحالی جغجغه را گرفت و رویش نشست.
- کتی؟
- هوم؟
- هر دفعه تکون میخوری، جغجغه هه صدا میده. چه فرقی کرد الان؟ بعدشم... مگه میخوایم بریم دزدی؟ چرا جوراب کشیدیم، روی سرمون؟ یا این جورابای جلف. من هر دفعه با مخ میام رو زمین. میخوام بدونم، به چه دردی میخوره؟
کتی، با تکبر، از جایش بلند شد و پایش به ملحفه اش گیر کرد و جلوی قاقارو، فرود آمد.
- داشتم میگفتم.
و پوزخند قاقارو را، نادیده گرفت.
- ملحفه، برای افزایش قدرته، جوراب، برای اینه که از رفتیم رو سرامیکا و یکی دنبالمون بود، زود لیز بخوریم و بریم و نقاب، برای اینه که اگه یه وقت، فیلچ دیدمون، نفهمه که ما، کی هستیم.
- ببخشید بین حرفت میپرم. اما میشه بپرسم کودوم دانش آموز هاگوارتز، یه حیوون پشمالو داره؟
- من!
قاقارو، پنجه اش را، وسط پیشانی اش کوفت.
- ولش کن اصن.
هر دو، سر کارشان برگشتند.
- طبق محاسبات، پروسفور ملانی، چند دقیقه ی دیگه، میرسه اینجا.
هر دو، مثل خرگوش، پشت مجسمه قوز کردند و منتظر سایه ی ملانی شدند، و وقتی سایه ای پدیدار شد، نزدیک بود از ترس، پس بیفتند.
- پروسفوره! بدو، بریم.
کتی، و قاقارو، پشت سایه ای که داشت، با هیجان، به سمت اتاق پروفسور ملانی میدوید، دولا دولا، میدویدند.
- بدو، قاقارو!سرعتشان، اصلا خوب نبود. هر بار، پای کتی به جوراب ها گیر میکرد و قاقارو را هم، به زمین می انداخت. برای بار پنجم، موقع تلو تلو خوردن کتی، قاقارو به گوشه ای فرار کرد. در آخر، با مشقت های فراوان، به در اتاق پروفسور ملانی، رسیدند.
- اه! دیر رسیدیم. پروسفور، درو قفل کرده.
- اما...
قاقارو، دستش را درون کوله ی کتی کرد، و دو لیوان پایه باریک، درآورد.
- بیا، با اینا میتونیم بهتر بشنویم.
هر دو، لیوان ها را، به در چسباندند و خوب، گوششان را تیز کردند.
- امیدوارم، دیر نرسیده باشم.
کتی، با ذوق، به قاقارو اشاره کرد.
- صدای پروفسور ملانیه.
و هر دو، با دو صدا، که متعلق به دو مرد بود، از جا پریدند.
- نترس، گلوله های تفنگم، هنوز سر جاشونن.
- درسته، دستتو بزار روی سرت و بشین.
صدای نشستن کسی رو مبل، و باز کردن چیزی، به گوش رسید.
- امشب، شب دهمه. اگه این بار پولارو رد نکنی بیاد، شلیک میکنم.
قاقارو، با زحمت کتی گرفته بود، و نمیگذاشت با لگدی، در را باز کند. زمزمه اش، به گوش قاقارو میرسید.
- پروسفور در خطره!صدای پروفسور ملانی، دو رگه شده بود.
- حتی اگه منم بکشی، جای اون پولارو، بهت نمیگم.
و بعد... صدای شلیک اومد.
کتی، فریادی زد و با طلسمی، در را منفجر کرد.
- پروسفور! خودم حسابتونو...و با پروفسوری مواجه شد، که پای تلوزیون نشسته بود و خرچ خرچ، چیپس میخورد. از تلوزیون، برنامه ای پخش میشد.
- برنامه ی پول های مخفی شده، قسمت دهم.