- من امشب داشتم نقشه رو نگاه میکردم چون حدس میزدم تو و رون و هرمیون ممکنه دزدکی به دیدن هاگرید برین. شما وارد کلبه شدین و وقتی برگشتین یک نفر دیگه همراهتون بود. باورم نمیشد! چطور ممکن بود اون همراهتون باشه؟ بعد سیریوس رو دیدم که با سرعت بهتون نزدیک شد و دو نفرتون رو برد زیر بید کتک زن.
- نه! یک نفر رو برد.
- دو نفر رو برد رون. میتونم موشت رو ببینم؟
-آه حاج ریموس! دوست من! شما قصهپرداز ماهری هستی ... قصه گفتن را کنار بگذار! اجازه بده تا من کار دوست عزیزمان پیتر پتیگروی گل گلاب را تمام کنم.
هری، رون، هرمیون، ریموس، پیتر پتیگرویِ زیرِ کلاهِ رون، کلاه رون، بید کتک زن، اسنیپ که قرار بود چند دقیقهی دیگر سر برسد و به همه چیز گند بزند و تک تک آجرهای شیون آوارگان به سیریوس خیره شدند.
- تو چرا انقدر متین و موقر و مودب و مهربون شدی یهو؟
- زندان من رو ساخت عزیزانم. من در تمام این 12 سال که در بند بودم، مطالعه میکردم. سرمایهی مارکس را حفظم و روزی سه بار نظریات مائو را دوره میکنم و شرحی هم بر عقاید لنین نوشتهام و آن را در برخی موارد اصلاح کردهام. از این متاخرها هم به دیوانهسازها سفارش میدادم برایم استندآپ کمدیهای ژیژک را روی دی وی دی ناین بیاورند در سلول تا تماشا کنم. در باب اخلاق هم گرایشم به ...
- میخوای من قصه گویی رو تموم کنم که کار پیتر رو تموم کنی؟
- پیتر؟! پیتر جان شما مهرهی باهوشی هستی. ولی خوب فقط یک مهرهای. من با ارکان قدرت کار دارم. با راس هرم قدرت توتالیتری که جبههی سیاه در تمام این سالها بنا کرده.
- ولش کنین بچهها این انقدر با دیوانهسازا راز و نیاز کرده و صمیمی شده که رد داده ... بیاین خودم بقیهی قصه رو براتون بگم بعدم کلک پیتر رو بکنیم.
در مقابل شیون آوارگان، پاکجاروی سبزی پارک بود و مردی به آن تکیه داده و سیگار میکشید.
- اینم نیومد کرایه مارو بده!
نپیچونه؟
ماروولو در مورد شیون آوارگان و افسانههای آن چیزهای زیادی شنیده بود. اما او کرایهاش را میخواست! بنابراین وارد ساختمان شد. کمی که در اتاقهای تاریک خانه گشت، متوجه شد شخص دیگری هم پاورچین پاورچین اتاقها را میگردد.
- کیستی سیاهی؟
- شاهزادهی دورگه!
- دورگه؟
زمان سالازار یه شاهزادهای دورگه بود ... سالازار سرخرگ و سیاهرگشو یکی کرد!
آواداکداورا بابا!
ماروولو نمیدانست با کشتن اسنیپ چه تحول عظیمی ایجاد کرده. نه تنها در این کتاب، بلکه در کل داستان! بنابراین به جستوجو ادامه داد ...
- ... اینجای ماجرا برای خودم هم گنگه. سیریوس مگه تو رازدار نبودی؟!
- چرا اما لحظهی آخر به ذهنم رسید که به ولدمورت رکب بزنم. به پروفسور دامبلدور گفتم شما آدم باهوشی هستید، این ایدهی خوبی نیست؟ اونم قبول کرد. تو دوست باهوشی هستی ریموس. ایدهی هوشمندانهای نبود؟
- و بعد پیتر پدر و مادرت رو به اون فروخت هری ...
- واقعا ایدهی مزخرفی بود. وقتش نرسیده که کلک دوست گل و گلابمان را بکنیم ریموس؟
- اما تو همین الان داشتی میگفتی که این ایدهی هوشمندانه...
- نیم ساعت پیش هم به من گفت الان میرم از داخل و کرایتو میارم اما الان واستاده اینجا و داره قصه تحویلتون میده! فکر کردی میتونی کرایهی نوادهی سالازار رو بخوری پدرسگ؟! 30 گالیون کرایهی آزکابان تا اینجا به علاوهی 20 گالیون به خاطر معطل کردن من ... زودباش اخ کن!
- چرا این همه خشونت حاجی؟ شاید من سگ باشم پدر من سگ نبوده و شما حق نداری به ایشون توهین کنی. من از شما بابت این رفتار گلایه دارم!
- من از کجا بدونم پدرت چی بوده ... حالا سگ بوده ... گراز بوده ... خرس بوده ... هرچی! کرایهی منو بده.
- هیچکس حق نداره جلوی من به پدرخواندم توهین کنه!
کرایتو من میدم!
- اما هری ... ما که هنوز بهت نگفتیم سیریوس پدرخواندته!
- عه؟ راست میگی!
خوب پس شرمنده آقای راننده. صبر کنید تا بهم بگن، اون وقت کرایهی شما رو هم تقدیم میکنم.
- حاجی اینم از کرایهی شما. شما رانندهی باهوشی هستی. اگر مسائل شخصی تموم شد، گوش کن تا برات از مشکلات اصلی بگم. مشکلی که گریبانگیر همهی ماست. مشکلی که سالهاست ریشه دوونده. مشکلی که واقعا آسیبزا هست و روز به روز بیشتر از قبل همه رو درگیر میکنه. مشکلی که هیچکس فکری براش نکرده. یک خفقان. یک بی عدالتی.
- سیریوس شاید من هنوز کل ماجرای پیتر رو ندونم اما اینقدر که میگی هم بزرگ نیستا!
- نه ریموس ... تو گرگینهی باهوشی هستی، من اینو در مورد پیتر نگفتم. شاید زمان مناسبی رو برای مطرح کردنش انتخاب نکردم.
رون که کلافه شده بود کلاهش را از سر برداشت و آن را رو به ریموس گرفت و گفت:
- بابا شما همتون رد دادین ... این موش منه ... پیتر کدوم خریه؟
ریموس کلاه را از رون گرفت و موشی از آن خارج کرد و نوک چوبدستیش را رو به آن گرفت.
- صبر کنین بچهها! شما بچههای باهوشی هستین. به نظرتون یکم زشت نیست که این همه آدم بریزیم روی پیتر؟ بدین من ببرمش اون پشت مشتا تنهایی بریزم روش.
ریموس بیتوجه به یاوهگوییهای بیامان سیریوس طلسمش را اجرا کرد. موش مانند فیلمهای تندشدهی رشد گیاهان تغییر شکل داد و تبدیل به جادوگری جوان شد.
- تو دیگه کی هستی؟
- من نیوت اسکمندر هستم!
- پس ... پیتر ...
- پیتر توی چمدون اسرارآمیز منه. اگه میتونید بگیریدش!
نیوت این را گفت و این بار تبدیل به خرگوش شد و جهید و از صحنه دور شد.
- لعنتی ... پیتر رو با خودش برد ...
- نه! سر کارمون گذاشت! یه موش دیگه اینجاست.
ریموس دستش را از کلاه بیرون کشید و موش دوم را از دم آویزان کرد ... فرآیند تغییر شکل تکرار شد و این بار جوانی که چهرهاش بیشکل بود ظاهر شد.
- تو دیگه ...
- تف! تف! تف!
جوان روی صورت همه تف کرد و سپس بال درآورد و از پنجره خارج شد.
- باورم نمیشه ... یکی دیگه!
ریموس موش سوم را خارج کرد. موش رشد و نمو کرد و به جادوگر سفید و خوشگلی تبدیل شد.
- شماها اسکل نشدید.
من پیتر نیستم.
من نیوت هم نیستم.
به زودی نیوت بازخواهد گشت و سایت شما سرشار از خیر و برکت خواهد شد.
جادوگر سفید غرق در هالهی نور شد و سپس اثری از او باقی نماند.
- رون این کلاه لعنتی رو از کجا آوردی؟
- از مغازهی داداشام ... که هنوز تاسیس نشده.
موش بعدی رشد و نمو کرد و به مرد میانسالی با یک چشم تبدیل شد.
- من خیلی مشکوکم.
من خیلی میدونم! من باید حذف بشم.
مرد خودش را منفجر کرد. ریموس لنگ نماند و فورا موش بعدی را بیرون کشید ... بالاخره باید پیتر را پیدا میکردند. موش بعدی تبدیل به جادوگری نامرئی شد. جادوگر ردایش را درآورد و کسی نفهمید که فرار کرده یا لخت و عور همانجا ایستاده.
- پس پیتر کدوم گوریه؟
- اینقدر درگیر جزییات نشو ریموس. پیتر رو ولش کن. بیا به یک ساز و کار اساسی فکر کنیم. باید راهی دموکراتیک برای تبدیل شدن به پیتر وجود داشته باشه. یک هیئت مدیره که بر کار پیترها نظارت کنه و یک هیئت سیریوس که از این پیترها انتقام بگیره. بیاین همین الان رای گیری کنیم! جا داره اشاره کنم که من توی زندان یک مقاله در این مورد نوشتم.
- یعنی چی؟ پس پیتر اصلی کشک؟ زکی! خوب اگه پیتری وجود نداره، پس این قصههای صحنهسازی و اینا الکی بوده دیگه. حکما این پدرسگ راست راستی پیتر رو کشته. دخلشو بیارین ... فقط قبلش کرایه منم ازش بگیرین.
نگاهها همه به سوی ماروولو برگشت.
- توضیحی داری سیریوس؟
- چی؟ حاجی! تو حاجی باهوشی هستی ... پس حرف منو تایید میکنی ... من دارم از یک تصویر بزرگتر حرف میزنم. میفهمی هری؟ تو پسرخواندهی باهوشی هستی ...
- آواداکداورا!