هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۸
#31
مرگخوارا دستپاچه میشن.

-نه نه...ارباب بی نظیره.
-دستپختش حتی از دستپخت مامان بزرگم هم بهتره.
-سبزیجات رو اونقدر درست و به اندازه بخارپز کرده که نمیتونم از صدای قرچ قرچشون زیر دندونم صرفنظر کنم.

این عکس العمل های اغراق آمیز لردو بیشتر مشکوک میکنه.
-یاران ما...غذا مشکلی داره! ما متوجه شدیم. حالا یکی به ما بگه مشکل غذا چیه.

مرگخوارا سکوت میکنن.

-دل درد دارید؟ سردرد؟ گلو درد؟ یا دردهای متنوع دیگر؟ مشکلاتتان را با ما در میان بگذارید. یا مشکل را از میان بر میداریم و یا خودتان را. اربابی هستیم حلال مشکلات.

مرگخوارا ابراز سلامتی میکنن. حتی لینی برای اثبات سالم بودنش همون جا شصت تا دراز و نشست میره.

لرد تصمیم داره این قضیه رو همون لحظه و همون جا حل کنه.
-خب...پس چتونه؟ بخورین! سو...غذا بخور ما ببینیم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷
#32
-صبر کنین. من شمردم. این گروه یه نفرش کمه!

مرگخوارا باز متوقف میشن. نمیفهمن چرا رودولف نمیذاره برن به زندگیشون برسن.

صدای بانز از گروه به ظاهر کم تعدادتر به گوش میرسه.
-کم نیست. منم هستم! من توی یتیم خونه به درد میخورم. میتونم برم توشو بگردم. اینا نمیتونن.

بانز یه نقطه تو زندگیش پیدا کرده که بیشتر از بقیه اهمیت داشته باشه، ولی بقیه اهمیت خاصی به این اهمیت داشتن نمیدن.

دو گروه حرکت میکنن.

گروه اول خیلی زود به یتیم خونه میرسن. چون آپارات میکنن. بلدن آپارات کنن.

لینی که خیلی احساس لیدر بودن بهش دست داده پرواز میکنه و رو میز پذیرش فرود میاد.
-ببخشید. ما یک بچه...

-نمیشه!

-چی نمیشه خانوم؟ میگم ما یه بچه...

-نمیشه. به حشرات بچه نمیدیم. بخشنامه اومده. شما آلوده هستین. میکروب دارین. بچه بی بچه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: تعطیلات تابستانی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۷
#33
هکتور خیلی توی ذهنش میگرده ولی به نتیجه ای نمیرسه.

دلیلشو نمیدونه! چون موضوع اونقدرا سخت نیست. برای همین ناامید نمیشه و بازم میگرده و میگرده و میگرده.
ولی هیچ نتیجه ای در کار نیست.
حتی یه ذره!

بالاخره بانز در اقدامی حیرت آور، به کمک هکتور میشتابه و دلیل رو براش روشن میکنه:
-به نظر من دلیلش مشخصه هک. دلیلش اینه که تو کلا ذهنی نداری!

هکتور غمگین میشه. بانز هم دلداریش نمیده که غمگین بمونه. بانز اصلا از هکتور خوشش نمیاد!

همین میشه که هکتور نمیتونه جواب مناسبی به لرد سیاه بده و لرد با خوشحالی معجونو تحویل میده و از سالن خارج میشه.

اسلیترینیا میمونن و هکتور غمگین کند ذهن بی ذهنی که یه نگاه به معجونش میکنه و یه نگاه به اسلیترینیا و داره فکر میکنه معجونشو به خورد کی بده!

اسلیترینیا سعی میکنن نگاهشونو بدزدن که هکتور انتخابشون نکنه...ولی فایده ای نداره!



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۷
#34
-هکولی...هکولو...چی شدی تو؟ پاشو ببین بانز اومده! پاشو نبینش بخندیم!

هکتور تکون نمیخوره و لینی بیشتر از قبل میترسه.

از یه گوشه ی کلاه یه تیکه برگ پیدا میکنه و هکتور رو دراز میکنه رو برگ.
-اصلا نگران نباش. من ترکت نمیکنم. خودم بهت رسیدگی میکنم. ازت پرستاری میکنم. خوبت میکنم.

دست هکتور رو میگیره و با نگرانی به صورتش خیره میشه. ولی این کار فایده ای نداره. برای همین شروع به ماساژ دادن شونه هاش میکنه. با نیشش قلقلکش میده.
کمی از زهرشو میگیره و جلوی دماغ هکتور میگیره.
-هکولی...پاشو با این معجون درست کن. ببین چه بوی خوبی میده.

با شنیدن کلمه ی معجون چشمای هکتور کمی میلرزن. ولی باز نمیشن.

-چیکارت کنم خب؟ مردی؟ دفنت کنم که روحت به آرامش برسه؟ برات مراسم آبرومندانه ای بگیرم؟


خارج از کلاه، مرگخوارادنبال راه خروج از پرنده میگردن.
خیلی زود به روشنایی ای که از شکم پاره شده ی پرنده میتابه میرسن.

بلاتریکس اعلام میکنه:
-یاران ارباب، راه خروج رو پیدا کردیم. از پرنده خارج میشیم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۷
#35
-فرزندان روشنایی؟ خیانت به آرمان های محفل؟

اولین تیکه ی پیازهای روشنایی تو حلقوم محفلیا گیر میکنه. به پیازاشون نگاه میکنن که ببینن دامبلدور خیانت رو از کجای پیازا در آورده که رون ویزلی تصمیم میگیره برای اولین بار هم که شده قبل از هری مشکلو حل کنه.
-اجازه پروفسور. من فهمیدم مشکل از کجاست. روغن و آرد سوخاری و نمک!

هری از اون طرف، هر دو دستشو بلند میکنه.
-من بگم؟ پروفسور...خواهش میکنم...من بگم تا زخمم شروع نکرده به دردناک شدن؟

دامبلدور با محبت به هری اشاره میکنه.
-تو بگو فرزند!

هری فکر میکنه...هول میشه...یادش میره...و بالاخره جواب میده:
-روغن، آرد سوخاری، نمک!

دامبلدور و کل محفل با اشتیاق شروع میکنن به تشویق کردنش.

-احسنت! با یک نگاه مشکل رو دریافت.
-بی نظیره.
-فقط بی نظیر که نیست...چشماشم شبیه باباشه!

و کسی به حرف رون گوش نکرد که داشت غر میزد که جواب اونم همین بوده.

دامبلدور پاکت پیازا رو از محفلیا میگیره.
-ما این مواد سوسولانه رو نمیخوریم. پیازا رو قبل از نوش جان کردن خوب پاک کنین. هیچی روشون نمونه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
#36
-کانال زیر یعنی دقیقا کجا؟

مرگخوارا همگی با هم به زمین خیره میشن. اون زیر حتما باید کانالی وجود داشته باشه.
هر چی مرگخوار موبایل دار سعی میکنه روشنشون کنه، روشن نمیشن. اونا فرزندان واقعی تاریکی هستن.

-بیل بیاریم زمینو بکنیم؟
-گفته بدو...یعنی با سرعت کم هم نمیشه واردش شد.

اسلاگهورن تو یه گوشه ی دیگه ی اتاق سرگرم نوشیدن و فراغت از رنج های دنیویه. ترجیح میده مرگخوارا تا ابد درگیر حل این مسئله بمونن.

چند دقیقه بعد، مرگخوارا که به نتیجه ای نرسیدن، آشفته و سرگردون میشن. یه کانال یه زیری وجود داره و دست اونا بهش نمیرسه.

-بریم این سمیعی رو بدزدیم؟ اون حتما میدونه کانال کجاس!

مرگخوارا مخالفت میکنن. اونا مدتها دنبال هوریس گشتن تا پیداش کردن. دیگه حال ندارن برن یکی دیگه رو هم بدزدن.

-پروفسور اسلاگهورن...شما نمیشه یه کمکی به ما بکنین؟ تا حالا چیزی درباره ی کانال زیر شنیدین؟ از محلش اطلاعی دارین؟ میدونین چطوری باید خودمونو بهش برسونیم؟ اسلاگ! وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگاه کن!




چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
#37
-قطرات! میشه وسطی بازی نکنین؟

قطره ها ناراحت میشن. کسی حق نداره در این حد تو زندگی خصوصیشون دخالت کنه.
-چرا؟

-ممکنه متلاشی بشین خب. درسته که همتون با ارزش نیستین. ولی یکیتون که هست. مودب و مرتب بشینین یه جا تا قطره ی با ارزش رو شناسایی کنم.

به قطره ها بر میخوره. به نظر خودشون خیلی هم باارزشن و حتی میتونن قطره قطره جمع بشن و وانگهی یه چیزای خیلی ترسناکی بشن.
یه گوشه ای میشینن و لینی سوالشو دوباره تکرار میکنه.
-ارباب چند مژه دارن؟

-اجازه...ندارن! ارباب کلا از کم مویی رنج میبرن.

لینی توپ رو توی سر این یکی هم میکوبه.
-ابله! ارباب از چیزی رنج نمیبرن. تو هم نیستی. ادب کافی نداری.

قطره ها اعتراض میکنن.

-ما از گوشه ی چشم میچکیم خب. از کجا بدونیم اصلا؟
-ما با مژه ها کاری نداریم که.
هر روز ممکنه تعدادشون کم و زیاد بشه.

لینی سوالشو کمی آسون تر میکنه.
-چشمای ارباب چه رنگیه؟ هر کی بلده دستشو بلند کنه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
#38
با نی بزنیمش؟

تام داشت در مورد همراهی با این شبه مشنگ تردید پیدا میکرد. ولی تصمیم میگیره کمی صبور باشه.
-روش های بهتری برای انتقام گرفتن وجود داره جیمز!

جیمز از شدت خوشحالی از فهمیدن این موضوع که تام اسمشو میدونه، برای چند ثانیه از خود بیخود میشه.

وقتی به خودش میاد، یادش میفته که بحثشون جایی تموم شده که باید سوالی بپرسه:
-مثلا چه روشایی تام؟

جیمز میخواد تاکید کنه که اونم اسم تام رو میدونه، ولی این موضوع برای تام هیچ اهمیتی نداره. خود تامم چندان از اسم خودش خوشش نمیاد.
-مثلا...سرشو بگیریم و فرو کنیم تو اون روغنی که سیب زمینیا دارن توش سرخ میشن. مدتی همونجوری نگهش داریم تا یاد بگیره به کی باید احترام بذاره.

جیمز فکر میکنه.

این حرفیه که تام زده و تام اصولا نمیتونه حرف بدی بزنه. ولی کاری که تام بهش اشاره کرده اصلا سفید به نظر نمیرسه. جیمز قسم خورده که جادوگر سفیدی باشه. بین عقل و منطقش گیر میکنه و آخرش تصمیم میگیره راه سومی رو انتخاب کنه:
-بهتر نیست به جاش بریم پیش پروفسور؟ منتظرمونه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
#39
دوچرخه شدیدا از شنیدن این پیشنهاد خوشحال میشه. در حالیکه رو هوا تک چرخ میزنه و مثل یه اسب شیهه میکشه اعلام میکنه:
-من آماده هستم! سریع جفت و جور بشین سوارتون بشم.

لینی که خودشو فرمانده ی عملیات میدونه مرگخوارا رو به ترتیب قد میچینه و دوچرخه رو میذاره رو کول هکتور.

هکتور معترض میشه...دوچرخه هم همینطور.

-هی...چرا روی من؟
-راست میگه. این همه آدم ثابت و ساکن! چرا روی این؟ اصلا جام راحت نیست!

لینی، فرمانده ی خودخوانده، اهمیتی نمیده. اون یاد گرفته که یک فرمانده باید دیکتاتور باشه و لینی تشخیص داده که جای دوچرخه همونجا خوبه و دوچرخه و هکتور باید با این قضیه کنار بیان.

از اون طرف کراب داره ریملای مختلف رو تو ریمل فروشی هاگزمید امتحان میکنه.
-این ضد آبه؟ مژه ها رو بلند میکنه؟ ویتامینه اس؟ ریمل قبلیم مژه هامو میچسبوند به هم. شبیه نیمبوس دو هزار میشد. من وقت زیادی ندارم. لطفا سریع تر بهترین ریملتونو بدین به من. باید برم برسم به دوستام.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۷
#40
مرگخوارا موافقت میکنن و تصمیم میگیرن با قدمهای مصمم به راهشون ادامه بدن، که نیزه ای جلوشونو میگیره.

-نَمیشه!

آلکتو جلو میره.
-دقیقا چی نَمیشه آقای محترم؟ ما داریم از اینجا رد میشیم که ببینیم پیتزایی برای پرنسس پیدا میکنیم یا پیدا نمیکنیم. شما با کجای این قضیه مشکل داشت؟

بومی سرگرم بررسی مرگخواران شد.
-بومی گرسنه بود. بومی آدم خواست. یکی از شما رو باید خورد تا آروم شد و درست فکر کرد.

لرد سیاه که خیلی لاغر و نحیفه، خیالش راحته که قرار نیست خورده بشه. کی از یه مشت استخون خوشش میاد؟


نیم ساعت بعد!


لرد سیاه داخل دیگ بزرگی که روی آتش ملایمی قرار گرفته نشسته. داخل دیگ علاوه بر لرد، مقداری ترب و هویج و سیب زمینی هم توی آب شناوره. بومی هم در حال رنده کردن شلغم، روی سر لرده.

بلاتریکس از یه گوشه ای لردو فوت میکنه که کمی خنک بشه و زود نپزه.

لرد کم کم نگران سلامتیش میشه.
-یاران ما. چاره ای بیاندیشید. شما گفتین بریم تو دیگ تا کمی زمان بدست بیارین و فکر کنین که چطوری میشه از این مخمصه نجات پیدا کرد. ما با هویج اصلا خوشمزه نمیشیم.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.