هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲
#31
شب بود. ایزابل همراه با خواهر کوچکش کار روی پشت بام عمارتشان در وسط لندن دراز کشیده و به بیگ بن خیره شده بودند.ناگهان کارا گفت:
-هیزل...
-چیزی شده؟
-تو چیزی از لونا یادت میاد؟
هیزل تعجب کرد.برای چه او درباره لونا میپرسید؟ لونا خواهر بزرگتر انها بود که وقتی کارا 1 ساله بود از دنیا رفت.قطره اشکی از چشم هیزل سرازیر شد.او خواهر بزرگتر اش را خیلی دوست داشت.اختلاف سنی انها تقریبا 4 سال بود. برای همین درست ترین جواب به این سوال این بود
-چیزی که نه... همه چیز رو یادم میاد. از لحظه ی اولی که بدنیا اومدم و خواهرم در اغوشم گرفت تا لحظه ی...
نتوانست جمله را ادامه دهد.بغضش گرفته بود.کارا هم دیگر بحث را ادامه نداد.
چند روز بعد
هیزل همراه با کارا در حال قدم زدن در باغ بود.ناگهان هیزل به کار گفت
-میدونستی لونا اسم من رو انتخاب کرده؟
-واقعا؟!
-اره. لونا اسم من و مامان اسم دیزی رو انتخاب کرده.
-چه جالب!
-اره.از روزی که این حقیقت رو فهمیدم عاشق اسمم شدم.
کارا نگاه پر اشتیاقی به هیزل انداخت. مثل اینکه واقعا دوست داشت تمام داستان زندگی لونا را بشنود.
-راستی! میدونستی لونا اسلایترینی بود؟
-جدی میگی؟!اسلایترین؟
-جدی میگم!تازه ارشد هم بود.توی تیم کوییدیچ هم عضو بود.فکر کنم جوینده بود.
-ارشد!جوینده کوییدیچ! وای کاش بیشتر زنده میموند و بیشتر میدیدمش!میتونستم کلی چیز ازش یاد بگیرم!
اشک از چشمان هیزل جاری شد.
-کاشکی...


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۲
#32
نام: هیزل
فامیل:استیکنی
تاریخ تولد:18 دسامبر 1981
محل تولد:پاریس فرانسه
محل زندگی:لندن، بریتانیا
ملیت:فرانسوی(مادری) بریتانیایی(پدری)
رنگ چشم:قهوه ای روشن
رنگ مو:بلوند
قد:158 سانتی متر
وزن:39 گیلوگرم
نام مادر:اریانا استیکنی(ریونکلاو)
نام پدر: جیمز استیکنی(گریفیندور)
نام خواهر بزرگتر:لونا استیکنی(اسلایترین)
نام خواهر دوقلو:دیزی استیکنی(ریونکلاو)
نام خواهر کوچکتر:کارا استیکنی(گریفیندور)
نام برادر بزرگتر(4 سال بزرگتر):تام استیکنی(گریفیندور)
نام برادر بزرگتر(2 سال بزرگتر):دیوید استیکنی(ریونکلاو)
نام بردادر کوچکتر:لوکاس استیکنی(هنوز نرفته هاگ)
گروه هاگوارتز:با افتخار ریونکلاو
جبهه:تاریکی🖤
رده ی خونی:اصیل زاده
چوب دستی:چوب درخت انگور هسته ی پر طاووس 14 1/2 اینچ انعطاف پذیر
جارو:اذرخش🧹
پاترونوس:ققنوس
جانورنما:گرگ هاسکی
علاقه مندی ها:ریونکلاو،کوییدچ(به شدتتت)،ارباااب،ارایش کردن،دوستام،خانواده ام و ...
استعداد ها:درس تغییر شکل، کوییدیچ،باهوش بودن(استعداد نیست؟؟)و...
درس های مورد علاقه:تغییر شکل،پیشگویی🔮،معجون سازی(به اندازه ی بقیه درس ها توش خوب نیستم ولی دوستش دارم)
تنفرات:محفل،بقیه گروه ها جز اسلایترین،نمره ای جز بیست گرفتن در امتحانات و ....
معرفی:
خانواده ام از پولدار ترین خانواده های دنیای جادوگری هستن. خونه ی ما عمارت توی بهترین جای لندنه . من و خواهر بزرگم و خواهر دوفلوم مرگخواریم.خواهر بزرگم جانورنماش گرگینه است.پاترونوس من از مامانم به ارث رسیده.من به شکل عجیبی از 5 سالگی تا الان تغییر کردم.این یه عکس از پنج سالگیمه که کلا موهام سیاهه!این یکی هم از 10 سالگیم که دیگه واویلا!(اون دوره یه مدت پناه بر مرلین به جادوی سفید پناه برده بودم اما روونا را شکر برطرف شد!)این هم یه عکس از 15 سالگیم! این هم مال 17 سالگیمه! این هم الانمه!هنوز توی حالت طلاییه ولی دوستش دارم.البته اگه مشکل هم بشه دوستش خواهم داشت. نظرتون چیه؟ خوشکلم؟ نباشم یه اواداکداورا نصیبتون میکنما؟ جالبش اینجاست تازه همین حالا هم باتوجه به احساساتم رنگ موهام تغییر میکنه!جالبه نه؟خوب دیگه راجع به چی بگم؟ اهان! مامانم وزیر سحر و جادوئه و بابام هم بازیکن کوییدیچ! هنوز هم میخواین بدونین؟؟ ول کنین دیگه! کلا اربابو دوست دارم اربابم دوستم میداله!اهان خیلی وقت ها هم کودک درونم موج میزنه کلا میشم عین یه بچه!بعد..اهان!خانواده ی ما نسل اندر نسل جادوگر بوده و توی کوییدیچ مهارت داشته.من ویولن و پیانو میزنم. قراره از هفته ی دیگه برم کلاس ویولن جادویی.یه جغد انبار هم دارم اسمش سوزیه . رنگش هم سفیده. یه بچه گربه هم دارم سفید سیاهه خیلیی خوشکل و نازه. اسمش هم کیکی هست.حالا دوست دارم بدونم نظر شما راجع به من چیه؟

جایگزین میشه لطفا؟
پ.ن:من نمی تونم ایموجی های سایت رو باز کنم اگه زحمتی نیست خودتون با ایموجی های سایت ایموجی هامو جایگزین میکنین؟


انجام شد.
راستش من سه تا شکلک بیشتر توی پستت ندیدم و متوجه نشدم شکلک جایگزینش رو باید چی بذارم چون توی سایت معادل دقیق که دقیقا همین شکل باشه رو نداریم. بنابراین اگه همچنان می‌خوای با شکلکای سایت جایگزین بشن لطفا یه پیام شخصی بهم بفرست و توضیح بده تا متوجه بشم چطور جایگزینی رو انجام بدم.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۲۲ ۲۰:۳۰:۰۶

🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲
#33
ایلین که حالا پشت لپ تاپ نشسته بود مورد دوم فرم را خواند.
2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
کدام کتاب؟ شاید منظور ارباب از کتاب دنیای خودشان بود.اما مگر از دنیای جادوگری کتابی هم نوشته شده بود؟خوب شاید نوشته شده بود و انها خبری نداشتند. بله بله قطعا اینگونه بود.
در همان لحظه سر و کله ی بلاکتریس با صندلیش پیدا شد.بلا که از نشستن ایلین پشت لپ تاپ عصبی بود او را به طرفی دیگر شوت کرد و خودش پشت لپ تاپ نشست.
وقتی سوال دوم را دید با صدای بلند گفت
-خوب معلومه دیگه!ارباب تو دنیا تک نداره! دامبلدور کلا نقطه ی مخالف اربابه!کلا یک ضد اربابه! ارباب ...
و به فکر فرو رفت.در این لحظه مرگخوار ها به 2 گروه فرصت طلبان و ضد فرصت طلبان تقسیم شدند.فرصت طلبان میخواستند بلاکتریس در فکر فرو رفته را کنار بزنند و خود به لپ تاپ برسند.از ان طرف ضد فرصت طلبان در تلاش بودند که بلاکتریس را بیدار کنند و مچ فرصت طلبان را بگیرند. اما متاسفانه این تقسیم بندی خیلی زود با بیدار شدن بلاکتریس و در معرض کروشیو قرار گرفتن فرصت طلبان به پایان رسید.بعد از پاسخ دادن سوال دوم پس از 60 دقیقه تایپ کردن و متن بلند بالای بلاکتریس در رابطه با تفاوت لرد بزرگ تاریکی ارباب عزیز ولدمورت و پروفسور دامبی دمبلدور نوبت به پاسخ دادن سوال 3 رسید.
3 _ مهم ترين هدف جاه طلبانه تان براي عضويت در گروه مرگخواران چیست؟
همه مات و مبهوت به سوال خیره شدند.ناگهان تری گفت
-خوب اینکه خیلی اسونه اطلاعات جمع کردن و تحقیق راجع به این سایت برای ارباب !
اسکور محکم در سر خود زد و با صدای بلند گفت
-چند بار باید بگیم این یک ماموریت مخفیه و کسی نباید با خبر شه! اصلا میخوای بریم توی کوچه جار بزنیم که ما رفتیم توی سایت جادوگران که اطلاعات جمع کنیم؟
تری ناراحت و افسرده شد و به گوشه ی اتاق رفت. اما کسی به این موضوع توجه نکرد.همه در این فکر بودند که برای عضویت در گروه مرگخواران چه هدف جاه طلبانه ای دارند.که ناگهان کوین کارتر ریزه میزنه از میان جمعیت گفت
-این که شخت نیشت دوستان.باید فکل (فکر) بوتونیم(بکنیم) خودمون چه اهداف جاه طلبانه ای داشتیم که به گروه ملگخوالان(مرگخواران) پیوشتیم؟
همه بشکنی زدند و هر یک چیزی گفت.
-دیدن ارباب و پرنسس نجینی!
-زندگی کردن در خانه ی ریدل ها!
-یاد گرفتن جادوی سیاه!
-زندگی کردن در نزدیکی ارباب!
-اتاق خواب مجانی در خانه ریدل ها!
این حرفی بود که تری در ان لحظه زده بود و مشخص شد که در چند ثانیه کلا از حرفش پشیمان شد. زیرا هزاران چشم که متعلق به مرگخوارانی عصبی بود به او چشم چشم غره رفتند و تری هم با دست پاچگی گفت
-غلط کردم!غلط کردم!
سپس چشمان مرگخواران دوباره به صفحه ی نمایش خیره شد. سوزانا گفت
-اما همه ی اینها رو که نمیتونیم بنویسیم!
همه مشغول فکر کردن شدند که جمله ی چه کسی بهترین جمله برای نوشتن است. که ناگهان هکتور گفت
-خوب قرعه کشی میکنیم!


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲
#34
سلام بر لرد تاریکی عزیز!
از شما خواهش میکنم که لطفا این پست بنده رو نقد کنین؟
به نظرتون پستام چطورن؟
به نظرتون چندتا پست دیگه بزنم میتونم مرگخوار بشم؟


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: فعال‌ترین عضو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲
#35
سلام به همگی
من اینجا رای خودمو تنها میتونم به یک نفر بدم اون هم لینی وارنر هست!
واقعا هیچ کس دیگه ای حق لقب فعال ترین عضو رو به اندازه لینی نداره


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
#36
کی؟
غروب 31 شهریور


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲
#37
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

پس از مدت ها حال باز دوباره انجا ایستاده بود. دقیا همان کمد بود ولی دیگر رنگ و روی قدیمی را نداشت.همان کمدی به درش را با لطافت باز میکرد و لباس های تا شده اش را با دقت در ان میگذاشت حال پس از سال ها دوباره به خانه ی قدیمی کودکی اش برگشته بود همان خانه ای که در نزدیکی پاریس قرار داشت. همان خانه ای که در کنارش رودی جریان داشت. همان خانه ای که تمام کودکی اش را در ان گذرانده بود. اما حالا تغییرات بزرگی پیدا کرده بود. دیگر کسی در ان خانه نبود.رودی جریان نداشت. و ...
باور نمیکرد این همه سال گذشته است.میخواست در کمد را باز کند.اما تردید تمام وجودش را فرا گرفته بود.بالاخره پس از چند دقیقه خیره ماندن به کمد و فکر کردن دیگر برایش تردیدی باقی نمانده بود پس چشمانش را بست و در را به ارامی باز کرد...
چشمانش را باز کرد و عطسه ای کرد.کمد کاملا خاک گرفته بود.سپس کمی کمد را تمیز کرد و با کمال تعجب منظره ای را دید که باور نمیکرد. کلاه سیاهش که مادرش به مناسبت قبولیش در یکی از بهترین دبیرستان های فرانسه برایش خریده بود در کنار یک نامه دید.حالا که فکرش را می کرد هرگز به ان دبیرستان نرفت.به جای ان انتخاب کرد که در یک مدرسه ی علوم و فنون جادوگری طعم قدرتمند بودن را با یادگرفتن جادو بچشد.نامه را برداشت و پاکت نامه را باز کرد.نامه روی یک کاغذ پوستی قدیمی نوشته شده بود.نامه را خواند.
گریه اش گرفته بود.نامه از طرف مادرش بود.بله مادرش.همان که...
نمی خواست ان تاریخ را مرور کند.حس میکرد شوم ترین تاریخ در زندگی مسخره اش بود. نگاه تلخی به نامه کرد.اشک از چشمانش سرازیر شده بود. صدای مادرش در گوشش میپیچید.از پله ها پایین رفت و به اتاق پذیرایی رسید.بله ان اتفاق شوم دقیقا همانجا افتاده بود.
فلش بک به ان روز
-اگر نمیخواین من رو به هاگوارتز بفرستین خودم میرم!
-تو هیچ جا نمیری!
-خوبم میرم!هم پول دارم، هم تواناییش رو دارم.کی میخواد جلومو بگیره؟!
-من!من جلوتو میگیرم.تو هیچ جا نمیری.نمی تونی بری! اول چه جوری میخوای بری لندن؟ اگه بری میخوای کجا زندگی کنی؟ اگه از اینجا بری دیگه توی این خونه جایی نداری!
بدون فکر و بی درنگ خنده ای کرد و گفت
-با قطار میرم لندن.خودم هم به اندازه ی کافی پول دارم که برم.میرم توی هاگوارتز زندگی میکنم تابستون ها هم برنمی گردم همون جا میمونم! به شما هیچ نیازی ندارم!فکر کردین کی هستین؟! شما فقط یه مشت مشنگین!
بعد با چمدانش از خانه بیرون رفت و در را محکم بست.
پایان فلش بک.
از گریه پخش زمین شد.چندماه بعد از ان اتفاق روز 28 ژانویه پدرش نامه ای برای او فرستاده بود.مادرش از غم نبودن دخترش و حرف هایی که دخترش به او زده بود دق کرده و مرده بود. او از حرف هایش منظوری نداشت اما با همین سرسری و بدون فکر حرف زدنش کسی که از همه ی دنبا بیشتر دوستش داشت را از دست داده بود.
از ناظرین محترم خواهش میکنم نوشته ام رو نقدش کنین.ممنون میشم


لطفا به پیام‌شخصی‌ای که برات ارسال شده مراجعه کن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲۸ ۱۶:۲۹:۰۱

🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
#38
با کی:تری بوت


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۷ شهریور ۱۴۰۲
#39
هیزل که تا شنید که اسکور یه مغازه ی اواتار باز کرده دوان دوان از خوابگاه بیرون رفت. بعد ناگهان متوجه شد اصلا نمیداند مغازه ی او کجاست پس دوباره به خوابگاه ریون برگشت و ادرس مغازه را از بچه ها گرفت.وقتی به مغازه رسید اسکور در حال درست کردن پروفایل دوریا بود.هیزل وارد مغازه شد.
-سلام اسکور!
-سلام هیزل!چی میخوای؟
-منم یه اواتار میخوام. مثل مال دوریا.انها خیلی قشنگ بودن.
-خوب میخوای چه سبکی باشن؟رنگ چشم ،پوست،مو و رنگ لباس رو بگو.
-اگه میشه چند تا برام درست کن. چندتا واقعی و چند تا انیمه ای چون حقیقتا بینشون موندم.رنگ م هم که داری می بینی بلوند. مثل اواتار فعلیم.رنگ چشم قهوه ای روشن. رنگ پوست هم مثل همین اواتارم. رنگ لباسم هم هر چی فکر کردی بهم میاد.
-باشه.بعد میخوای چه سبکی باشه؟ و کجا باشی و چی دستت باشه؟
-اممم. چندتا سبک مجلسی . چندتا هم جوری باشه که درس خون بودنم و ریونی بودنم توش مشخص باشه.توی چندتاش چیزی دستم نباشه و توی چندتاش کتاب دستم باشه.توی چندتاش هم جغدم روی دستم نشسته باشه و توی چندتاش چوبدستیم.توی چندتاش توی تالار ریونکلاو و توی چندتاش هم توی عمارت و بیرون عمارت.
-لباست چی چی میخوای بپوشی؟
-توی چندتاش لباس مجلسی و توی چندتا لباس خود هاگوارتزم و توی چندتاش لباس کوییدیچ.توی اونی که لباس کوییدیچ دارم توی زمین کوییدیچ باشم.
اسکو داشت تند و تند مطالبی که هیزل میگفت را روی کاغذ مینوشت.
-ببخشید که بهت زحمت دادم.راستی سختت نیست چندتا درست میکنی؟؟
-نه اصلا.توی صد تا بخواه برات درست میکنم!
-اوه اوه!یادم رفت هزینه اش چند میشه ؟
-قابلی نداره! در حالت عادی میشه 30 گالیون ولی به خاطر افتتاحیه 20 گالیون.
-باشه.امم.بفرمایین!
-خیلی ممنون. یک هفته ی دیگه اماده میشه
-خواهش.فقط من عجله دارم اگه میشه زودتر اماده اش کنین.
-باشه حتما.خداحافظ!
-خداحافظ


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲
#40
1.کی بهت معجونی رو داد که باعث شد انقدر پات تیک بزنه؟
2.چرا فقط موقع ی استرس پات تیک میزنه؟
3.توی کدوم مغازه برای فروش گذاشته شدی؟
4چند وقته برای فروش گذاشته شدی؟
5.چراخانه ی ریدل ها رو برای زندگی انتخاب کردی؟
6.توی ژله ها چی ریخته بودی؟
7.چرا اصلا ژله درست کردی؟
8.چرا انقدر دوست داری تالار ریونکلاو شلوغ باشه؟


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.