- تو خجالت نمیکشی؟ کادوی منو از یکی دیگه میدزدی و بعدم دروغکی میگی که از هاگزمید خریدی و 5 گالیون خرجش کردی؟
- نه ریتا! به خدا دروغه ... ویکتوریا میخواست قضیه ی مو رو ماست مالی کنه اینو سر هم کرد و الا من اینو برای تو خریده بودم.
- بگو جون ریتا
- جون ریتا
- اگه اینطوره پس اون مو رو تخت تو چی کار میکرد؟
- بسیار سوال به جایی پرسیدی
- خفه شو برتی، خفه!
ریتا این را گفت و هق هق کنان ا صحنه خارج شد.
مگان آرام بالای سر برتی بهت زده آمد و سعی کرد به او دل داری بدهد:
- په ریدی که برتی! چیزه ینی حالا بیخیالش این ایکبیری نشد یکی، دیگه نشیمنگاه متزلزل همه دخترا اصن ... نه نه منظورم اینه که خودتو ناراحت نکن از تو بدخت و بیچاره و فلک زده و احمق ترم پیدا میشه به این فکر کن.
- عزیزم من نخوام تو بهم دلداری بدی باید کیو ببینم؟ ببند اون دهنتو
یک ور دیگه ی تالار - دقایقی قبللودو رفته بود زیر تخت و تنها یک قسمت
ناخوشایند از بدنش معلوم بود و معلوم نبود که آن زیر چه میکرد اما ظاهرا در صدد تمیز کردن خوابگاه علی ابخصوص ناحیه ی زیر تختش بود.
کینگزلی با چهره ای غمبار کنار تخت نشسته بود و زانوهایش را بغل کرده بود و به تنها قسمت نمایان بدن لودو خیره شده بود ... اما درواقع چیز خاصی نمیدید و شدیدا داشت فکر میکرد ....
- هــــیــــــــــع روزگار ... اینم شد زندگی؟ یه تار مو توکلّم پیدا نمیشه، یه پیکسل روشن رو هیکلم پیدا نمیشه، همه بهم میگن نصف شب اونوخ کدوم دختری حاضر میشه با من برقصه؟ هان لودو؟ کدوم دختر؟ میشنوی؟
صدای خفه ای از اعماق تخت به گوش رسید که میگفت تو راحت باش کینگزلی من گوش نمیدم!
- آره، اصلا باید بپیچونم تا ضایع نشم ... باید بگم جریمه دارم و نمیتونم تو مراسم شرکت کنم، این خیلی بهتر از اینه که همه ببینن من نتونستم هیچ دختریو برای خودم جور کنم. نظرت چیه لودو؟ تو هم مثل منی نه؟ رفتی زیر تخت که بگی مشغول کاری و ضایع نشی؟
- چرا چرند میگی مرد مومن؟ من میتونم با هر کس که بخوام برقصم!
- هـــیـــــــــــع، من که میدونم این حرف رو میزنی که خجالت نکشی ... اصلا یه فکر خوب
چطوره من و تو با هم برقصیم؟
لودو بالاخره پس از کشمکش های فراوان از زیر تخت درآمد و در حالی که با اشتیاق به بادکنکی که در مشتش بود خیره شده بود گفت: پیدا کردم!
در همین لحظه ریتا در حالی که اشک هایش را پاک میکرد وارد شد و آمد بالای سر لودو و کینگزلی ایستاد. لحظه ای به لودو و سپس به کینگزلی خیره شد و سپس با چهره ای مصمم گفت: کینگزلی، نظرت چیه که شب کیریسمس من و تو با هم برقصیم؟
- هان؟
- ببینم نکنه مخالفی؟
- آآآآآ... آره ... ینی نه ... چیزه، من موافقم!
- خوبه، بعدا میبینمت.
ریتا این را گفت و در حالی که زیر لب چیز هایی درباره زشتی و چزاندن میگفت از خوابگاه خارج شد و کینگزلی خرکیف هم دوان دوان دنبال او رفت و لودو را با دهان باز و چشمان خیره به دوربین تنها گذاشت ...