هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
#41
شب - بعد از خوردن ِ بلغاری - کنار شومینه هم نیست - روی کاناپه بلکه

عمه مارج در حال ِ خوندن ِ روزنامه است و ریپر هم داره وبلاگش رو چک میکنه

ریپر: واق

- چی شده کوچولو!!؟

رپیر کامنتای خصوصی ِ وبلاگش رو نشون میده و از حال میره

نقل قول:


... باز هم پاتر شما رو به انواع تفریحات کاذب و ناب دعوت میکند!! باز هم پاتر شعبه ی هشتصد و دویست و چهارم ِ شوخی‌های ویزلی است!! شما میتوانید با پرداخت یک نات به عضویت شبکه ی شتاب ِ ما درآمده و از جوایز رایگان ِ ما بهره‌مند شوید!!



- این پاترها دست از سر ِ ما برنمیدارن!!؟ اینا از جون ِ ما چی میخوان!!؟ اینا چرا نمیذارن ما آب ِ خوش از گلومون پایین بره!!؟ اینا چرا انقدر از ما و خانواده‌مون آویزونن!!؟ چرا میخوان ریپر رو دق بدن!!؟ " شایدم دق دادن!!


ویرایش شده توسط عمه مارج در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۸ ۲۲:۲۶:۰۳

موندنی شو!


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
#42
نام: عمه مارج

گروه: گریفیندور !! کلا هر جا عزیز ِ عمه هستش عمه هم اونجاست، صرفا محض ِ اختشاش

چوب جادو: چوب جادو ندارم، ولی یه تركه آلبالویی هستش که هری رو باهاش کتک میزدم، فکر کنم همون از سرش هم زیاد باشه D:

توضيحات: خواهر ورنون است و هري را از اول عمرش مجبور كرده بودند كه او را "عمه" صدا كند.
خانه اش در همسايگي كلنل فابستر و در يك باغ بزرگ در دهكده است و در آنجا سگهايي از نژاد بولداگ پرورش ميدهد.
دادلي را خيلي دوست دارد و به راحتي برايش پول خرج ميكند درعوض چشم ديدن هري را ندارد و هميشه او و والدينش را تحقير كرده و به آنها توهين ميكند.
در يكي از شبهاي كريسمس براي دادلي يك آدم آهني كامپيوتر آورد و براي هري يك جعبه بسكويت مخصوص سگها!
قبل از ورود هري به هاگوارتز هري غفلتا پايش را روي پنجه ي ريپر سگ محبوب عمه مارج گذاشت. او نيز به داخل باغ دويد و از يكي از درختها بالا رفت و سگ به دنبالش. عمه مارج تا نيمه شب از آوردن سگ به داخل خانه خودداري كرد.
در تابستان قبل از شروع سال سوم هاگوارتز توسط هري مثل بادكنك باد شد اما توسط مامورين سحر و جادو به حالت اوليه برگشت و حافظه اش اصلاح شد.

پی‌نوشت: با تشکر از اینکه تریبون در اختیار ِ من و ریپر گذاشتین؛ ریپر هم به عنوان ِ تشکر واق میکنه و از تهه دل آرزو داره منوی مدیریت رو لیس بزنه ( ریپر: )


تایید شد!

مجددا به ایفای نقش خوش آمدید.


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲ ۲۳:۴۱:۲۸

موندنی شو!


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
#43
هوووم

باب پارتي بازي تا چه حد ايوان؟! آب بريزم روت كف كني چشات بسوزه

ملتي از جرگه ي منو بدون بليت زدن توي سه فوت ميبندين!! گرچه دوست داشتم اين افتخار به افتخارات بسيــــار زياد بارون اضافه ميشد!! ولي خب!! نوبتي هم باشه، نوبت توئه كه مفتخر بشي و اينا!!( ايوان درحال افتخار كسب كردن: )

وقتي اين بوقي پاييني نباشه، عمه مارج بودن هم ديگه حال نميده و اصولا هيچي حال نميده!! و كلا فقط عمه ي پرسي بودن حال ميده!!( پرسي: ... ريپر: )

ببنديدن جفت شناسه هام رو راحت شيم!!

خيلي هم خوشحالم!! آروغ آتشين بلغاري ناشتام، تقديم به آغوش باز و بسته ي عزيزانِ دوست و دشمن!!


موندنی شو!


Re: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۴:۱۶ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸
#44
امتيازات امتحان ماگل شناسي

گريفيندور: 0


راونكلاو: 13

ترورس: (عروسي: 0) + (اظهار عشق: 10) + (دعوا و كتك كاري: 10) + (مستمر: 19) = 39


هافلپاف: 34.6 ≈ 35

كينگزلي شكلبولت: (عروسي: 8) + (اظهار عشق: 0) + (دعوا و كتك كاري: 5) + (مستمر: 17) = 30

لودو بگمن: (عروسي: 10) + (اظهار عشق: 0) + (دعوا و كتك كاري: 5) + (مستمر: 19) = 34

مري فريز باود: (عروسي: 10) + (اظهار عشق: 0) + (دعوا و كتك كاري: 10) + (مستمر: 20) = 40


اسلايترين: 0


* من و ريپر از عدم شركت دانش آموزان گريف و اسلي، واقعا متشكريم!! همه ي برگه هاي امتحاني بي پاسخ رو دور ساندويچاي بلغاريمون پيچيديم و كلا جاي شما خالي!!


موندنی شو!


Re: امتحان ماگل شناسی
پیام زده شده در: ۳:۵۳ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸
#45
امتيازات امتحان ماگل شناسي

راونكلاو: 13

ترورس: (عروسي: 0) + (اظهار عشق: 10) + (دعوا و كتك كاري: 10) + (مستمر: 19) = 39


هافلپاف: 34.6 ≈ 35

كينگزلي شكلبولت: (عروسي: 8) + (اظهار عشق: 0) + (دعوا و كتك كاري: 5) + (مستمر: 17) = 30

لودو بگمن: (عروسي: 10) + (اظهار عشق: 0) + (دعوا و كتك كاري: 5) + (مستمر: 19) = 34

مري فريز باود: (عروسي: 10) + (اظهار عشق: 0) + (دعوا و كتك كاري: 10) + (مستمر: 20) = 40


موندنی شو!


Re: دفتر توجیهات اسلامیه
پیام زده شده در: ۱:۰۳ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸
#46
پيش نويس: اوه!! دل و قلوه ي عمه!!




عمه براي اعتراض به هوكي بوقي، استاد اسبق يكي از همين درساي چرت و پرتي كه توي مدرسه ات داشتي، اومدم. اين يا اون يا ايشون يا اوشون يا همون اصلا!! ورداشته به قصد ضربه زدن به عمه مارج و به دليل پرت شدن از كلاس ماگل شناسي، تغيير شناسه دادن، و در راستاي اهداف والاشون(!!) اطرافيان مورد علاقه ي عمه رو گروه بندي كردن.

من از تريبون همين انجمنِ كپك، انگشتمو ميكنم توي چشِ اون كلاه گروهبندي كه ورداشت ريپر نازنين عمه رو انداخت توي هافلپاف؛ و اين هاف ال هاف هم براي كاري تر شدن(حال به جز ادويه ي "كاري"، كلا ادويه ي ديگه ايي نداشتن، وگرنه شايد فلفل ميريختن!!) ضربات وارده به عمه مارج، اين بار قلب حياتي عمه مارج، يعني گريفيندور رو هدف گرفته؛ و چون عمه مارج رشوه ي كلانشون رو براي اقامت در آن تالار دمِ درِ آشپزخونه نپذيرفت(فقط و فقط به اين جهت كه آشپزخونه از نشانه هاي محفله و عمه با محلي كه روزي عينكي پاش رو اونجا گذاشته مخالفه!!)، شاهرگ حياتي فعاليت گريف، يعني كوييديچ شون رو هدف قرار دادن!!

زرشك توي قورمه سبزي شون!! يعني چي اصلا اين كارا؟! مثلا فكر كردين سر پيچِ هاگزميده؟! فكر كردي من نميدونم اون كمد قرمزه توي اتاق حاج درك در پايگاه مقاومت بسيج هاف ال تويي؟! ميخوام بدونم اين ده- بيست- سه- پونزده چيه؟! و چرا هزار و شصت و شونزده؟! همينطور ورداشتن از 9 صف كردن تا 3 و دادن به بچه هاي كوييديچ ما؟! من ميخوام بدونم چرا به تو كه در صدر جدول بودي 9 تعلق گرفته و مثلا چرا به استرجس 4... و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست؟!

ميخوام دقيق برام جريانات پرايوتي اي كه داشتي/ين روشن و توجيه بشه... اين دنيس نميتونس در عرض يه ساعت دو بار نفس بكشه، اونوقت چطور برداشته توي يه ساعت آن كار گولاخ رو انجام داد؟! يا مثلا من اون همه ريپر رو به خاطر شبهاي طافت فرساي بحث براي آن پست فرستادم دفتر توجيهات تا تو تنها نباشي، اونوخ هنوز كه هنوزه سر موضوعي كه بحثش رو تموم كردي، مسئله وجود داره؟! فكر كردين چون مري، مريِ عمه است و چون دنيس دوست صميميه دادليه، من ميذارم هر كاري دوس داشت با ريپر بكنه؟! فكر كردين من ميذارم دادلي ديگه با دنيس بره بستني فروشيِ پروما؟! فكر كردين من ميذارم كسي ريپر منو از چنگم دربياره؟! فكر كردين؟! نكردين؟! بايد بكنين!!

من ديگه رفت و آمد و همينطور آمد و شدِ ريپر رو به توجيهات عاليه خانوم قدغن اعلام ميكنم و تا دو شبانه روز به ريپر بلغاري نميدم، تا يه هفته تنهايي با كلنل ميريم زيارت!! (كلنل: ) و اعلام ميكنم كه مراسم ختمي در كافه ي گريف، واقع در آنجا(!!) به مناسبت هفتم و چهلم امتيازات شهيد شده ي گريف برقرار است!! اميدواريم در تالار آنها هم مراسم مشابهي برپا شود!!


اين پست جهت تو دهني زدن به پرسي بود!! جرات داري جواب عمه رو بده!!



من بعنوانِ مدیر معظم ، عالی رتبه ، نمونه ، غیره و بر حق ِ هاگوارتز از همینجا اعلام میکنم که استکبار در جریان هست و مدیریت معظم و گّلاخ هاگوارتز ( ) زمانی که صلاح بدونه پستی باید پاک بشه ، پاک میشه ، زمانی که صلاح بدونه پستی نباید پاک بشه ، حتی اگر زننده پست هم مایل باشه ، نباید پاک بشه ، مدیر هاگوارتز تشخیص بده فردی باید توجیه شی ، باید توجیه شه ، اگر تشخیص بدی فردی نباید توجیه شه ، فرد توجیه نمیشه ، ولو عله باشه !

لکن ! مدیر معظم هاگوارتز تشخیص میده که این پست مغایرتی با هاگوارتز نداشته ، و تمامی فحش های داده شده در آن کاملا مورد نیاز کلاه گروهبندی بوده است

در نتیجه عمه مارج زین پس اجازه ی هر گونه زدنِ پست های از این قبیل را خواهد داشت و حتی به خاطر این پست های وی ، در پایان ترم ، پونصد و پنجاه امتیاز به گریفیندور اضافه خواهد شد . لازم به ذکر است هر پستی که از نظر مدیریت محترم هاگوارتز جالب نبوده و دلپذیر نباشد ، با عمل از بین خواهد رفت

لازم به ذکر است که ارباب لرد ولدمورت کبیر ، کاملا در زمینه ی ارسال هر گونه پست در این تاپیک آزاد بوده ، و حتی میتواند فحش های مورد نظر به محفل ، ریش دراز ، جیمز کوچولو ، پلنگ مدیر الف دال را بی پرده در اینجا ابراز نباید ... باشد تا برای همه ی مخالفان سیاهی عبرت شود !

در نهایت لازم به ذکر است ، به گرمی از تمامی افرادی که مایل به توجیه شدن هستند ، ولو کوییرل با اون عمامه ای که بوی مشمئز کننده پیاز گندیده ( نه سیر و غیره ) رو در هوا میپراکند ، استقبال خواهد شد . لازم به ذکر مجدد است که سایر پست های اعتراضی که تشویش به همراه داشته باشند ، در لحظه از بین خواهند رفت .

موهاهاها


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۰ ۱۱:۵۲:۳۶

موندنی شو!


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
#47
مكان: تالار اصلي هاگوارتز!!
زمان: شب!!


عكس بزرگي از عينكي تمام سرسراي بزرگ هاگوارتز را پوشانده بود و دانش آموزان دسته دسته كنار آن مي ايستادند و جملات لاويشان را در گوشه ايي از آن مي نوشتند و مقداري نوشيدني به آن مي پاشيدند و مي رفتند.

مارج در تالار گريفيندور را گشود و به هنگام بستنِ در، لگدي نثار بانوي چاق كرد.

مدير مدرسه، با جذبه ي تمام روي سن ايستاده بود و به خوشحالي بچه ها نگاه ميكرد. سال اوليها براي برداشتن گرفتن عكس يادگاري با او، از هم سبقت ميگرفتند.

مرلين معاون مدرسه، در وسط جمعي از دانش آموزان راونكلاو نشسته بود و كلاهي زشت و بدتركيب روي سرش داشت و قسمتي از كلاه حفره ي افقي اي مانند دهان داشت و دو دندان لق درون آن حفره به چشم ميخورد و يك زبان نيز داشت؛ درحال ايراد سخنان و اشعار حقي بود كه، ناگهان عمه مارج همانطور كه از كنار مرلين مي گذشت، عطسه ايي كرد و مخلفات سبزرنگي از درون دماغش روي كلاه پاشيد!!

مرلين كلاه كهنه را از روي سرش بلند كرد و به گوشه ايي پرت كرد!! (مرلين: )

ريپر تا چشمش به پرسي افتاد، برگشت و به عمه مارج نگاه كرد:

سپس با تقلا خود را از آغوش عمه مارج بيرون انداخت و واق واق كنان خود را روي پرسي انداخت...

خوانندگان:

و قسمت عظيمي از دماغ كوچك پرسي را گاز گرفت و برگشت و آن را جلوي پاي عمه مارج انداخت!!

- واق! ويقا وق واقو ووق وقه!

- نه مامانيه من!! حماسه ي بزرگي بود اين كارت!! الان زياد درست نبود بزني توي دهنش!! وقتي رفت مرلينگاه، با در مرلينگاه بزن توي دهنش!! تو لايق قهرماني اين ترم هاگوارتز رو داري!!

ريپر:

پرسي كه از درد به خودش ميپيچيد، با مظلوميت به عمه مارج خيره شد و لاوي از درون جيب پيژامه اش درآورد و آن را براي عمه ماجر تركاند، ولي عمه مارج پشت ميز بزرگ گريفيندور نشست.

در ابتداي امر مقداري درشت بار چند جن خونگي به نامهاي هوكي، هوكيه و هوكيا كرد، چون نان ساندويچ تمام شده بود؛ سپس با چنگال مقداري بلغاري درون بشقابش كشيد و در نعلبكي اش هم مقداري دوغ با طعم گلپر براي ريپر ريخت.

پرسي تكه ي كوچي كدو حلوايي از روي ميز برداشت و با ورد ريپارو آن را به جاي دماغش چسباند. سپس درحالي كه دستانش را مثل اينكه بخواهد كسي را درآغوش بگيرد باز كرد و همه ي كساني كه درسالن بودند را به آرامش دعوت كرد.

- قبل از هر چيزي، پايان زمان انداختن اساميتونو توي جام آتش رو اعلام ميكنم و قصد دارم با حضور وزير نسبتا محترم سحر و جادو كه قبلا توسط اينجانب بطور هارد توجيه شدن، مراسم فرعه كشي رو آغاز كنم. از هوكي ميخوام كه جام رو بياره!!

پرسي در اينجا دستش را بعناون اشاره بلند ميكند و هوكي هانطور تعظيم كنان، و عقب عقب از در تالار اصلي خارج شد و لحظه اي بعد با جامي كه شعله ي آبي رنگ و فروزاني داشت و هشت برابر قدر خودش بود، به تالار برگشت. جلو دويد و جام را روي سن گذاشت، دست پرسي را بوسيد و همانطور عقب عقب از در خارج شد.

پرسي دستانش را پايين آورد و درون جام را كاويد و برگه ي اسامي دانش آموزان را يكي يكي درآورد و خواند. عمه مارج با بيتفاوتي، چنگالِ پر از بلغاري به سمت دهان ميبرد و با لذت ميجويد.

- ... دامبلدور، آلبوس ...و ...دورسلي، مارجوري!!

- !!

- واق؟!

همه ي دانش آموزاني گريفيندوري اي كه اطراف مارج و ريپر نشسته بودند، برگشتند و با تعجب به آنها نگاه كردند، ريپر كه خيلي شامه ي تيزي داشت، سريع عينك آفتابي اش را درآورد و روي چشمانش گذاشت:

عمه مارج كه تازه متوجه ي قضايا شده بود، جرعه ي دوغي كه در دهان داشت، در گلويش گير كرد.

پرسي: خب! خب! بهتره در اين زمينه كمي شركت كننده ها توجيه بشن!! مرحله ي اولي كه شركت كننده هاي جام آتش بايد طي كنند، يه مرحله است، پر از ماجراجويي. ما كتابخونه ي مدرسه رو بجز چند كتاب به تعداد شركت كننده ها، خالي كرديم. شما بايد يكي از اين كتابها رو وردارين و وارد ماجراهاش بشين. البته برگشتن و برنگشتنتون با مرلينه!! (مرلين: )

- توطئه!! يكي ميخواد تاريخچه ي زندگي منفور عينكي رو براي عمه هم رقم بزنه!! يكي اسم عمه مارجو انداخته توي جام آتش!!


[b]كتابخانه


عمه مارج دري وري گويان و به زور توسط ريپر كه پاچه اش رو و پرس كه دستش رو گرفتن، پشت سر باقي شركت كننده ها، وارد كتابخانه ميشه. هوا هم بس ناجوانمردانه دم بود!!

- شما آدماي عجيب و غريب چي از جون من و ريپر ميخوايين؟! عينكي الهي سيم سرورت دور گلوت حلقه بشه، نتوني نفس بكشي!! الهي بري حموم پات روي صابون ليز بخوره بشكنه!! الهي انگشتت توي دماغت گيز كنه نتوني درش بياري!! يكي منو نجات بده!!

ناگهان پرسي دست عمه مارج رو ول كرد و سريع از كتابخانه خارج شد و در را پشت سر شركت كننده ها قفل كرد. تا در قفل شد، همه بجز عمه مارج به سمت قفسه ها هجوم بردن و يكي يكي شروع به غيب شدن كردند. عمه مارج با تعجب به آنها نگاه كرد و آرام آرام به سمت قفسه ها حركت كرد. كتاب كوچكي در طبقه ي پايين يكي از قفسه ها، توجهش را به خودش جلب كرد. خم شد و نوشته روي آن را خواند:


جوجه اردك زشت (شرح زندگي پر فراز و نشيب پرسي ويزلي)


ريپر با علاقه نگاه عمه مارج كرد و عمه مارج با بي ميلي و قهر كتاب را برداشت و ناگهان انگار كه زير پايش خالي شده باشد، و همراه با ريپر كه هنوز پاچه ي شلوارلي اش را ول نكرده بود، وارد تاريكي شد و دور خود چرخيد.

فصل نوزادي و كودكي

چشم باز كرد و خود را درون اتاقي ديد. مرد دراز و كم مويي با آشفتگي از اين سو به آن سو ميدويد و دو پسربچه با موهاي قرمز و شلوارهاي وصله دار و ژاكتهاي دست بافت، درحالي كه دستشان را در دماغشان داشتند، با هر رفت و آمد مرد، سرشان همزمان ميچرخيد. مرد پي در پي بين اتاق و آشپزخانه در حركت بود. تا آنكه در آخرين ورود، صداي جيغ كودكي تمام فضا را پر كرد. سپس مرد درحالي كه جسم كوچكي و ملحفه پوش شده ايي ا در دست داشت، از اتاق خارج شد و جلوي پاي پسربچه ها زانو زد و ناگهان چهره اي زشت با موهاي سرخ كه درحال عر زدن بود، جلوي چشم آمد.



دو كودك با ديدن اين نوزاد تازه متولد شده جيغي كشيدن و دوان دوان از اتاق فرار كردند.

- واق!!

هيچكس تا آن لحظه متوجه حضور عمه مارج و ريپر در آن اتاق دو متر در دو متر نشده بود و با صداي ريپر، مردِ كودك به بغل، با وحشت به قيافه ي آن دو نگاه كرده و بيهوش شد و كودك از آغوشش به زمين افتاد و در اثر اين اصابت، فندق كوچكي از زير سر كودك بيرون پريده، قل خورد و در گوشه اي از نظر ناپديد شد!!

ساعتي بعد

مرد درحالي كه جام كوچكي را جلوي عمه مارج معلق كرده بود و درونش نوشيدني ميريخت، با خنده شروع به صحبت كرد: اگه ميدونستم موريل سرش شلوغه و دوستش رو ميفرسته اينجا تا كمك مالي به بچه ها برسه، هيچوقت مزاحم شما نميشدم. كافيه...اممم اسمتون رو نگفتين؟!

مارج زير لب غريد: "عمه مارج" و با حرص جام نوشيدني را برداشت و همه را يه جا بالا زد و به عينكي كه روي چشمان آرتو كج شده بود نگاه كرد و احساس نفرت كرد!!


فصل قبل از مدرسه و اينا!!

پسر بچه ي موقرمز، درحالي كه با نظم و ترتيب ژاكتش را درون شلوارش فرو كرده، سوار سگ قهوه ايي رنگي شده بود و در محوطه ي اطراف خانه به اين سو و آن سو ميرفت و در همانحال هم كتاب داستاني كه فقط عكسهايش را ميفهميد به نوك دماغش چسبانده بود و با جديت مشغول نگاه كردن بود!!

مالي با ملاقه اي در دست و با علاقه اي در چشمانش جلوي در ايستاده بود و به چارلي كه با اژدهاي پارچه ايي اش بازي ميكرد و بيل كه مجسمه ي چوبي كوچك و هرمي شكلي در دست داشت نگاه ميكرد و درحالي كه در از تفاوت پرسي با ديگر بچه هايش در شگفت بود، به عمه مارج كه پشت ميز آشپزخانه نشسته و با عصبانيت به او نگاه ميكرد لبخندي زد و گفت:

- پرسي با همه ي هم سن و سالهاش فرق ميكنه. يادمه چارلي و بيل توي سن اون سر جاروي پرنده ي بچگي هاي فابيان، برادرم رو ميگم!! دعواشون ميشد و مدام دنبال جنهاي خاكي ميدويدن. ولي پرسي همش سرش توي كتابه؛ همش چار سالشه.

- (با چاشني عصبانيت!!) مالي اون شلاق رو بيار!!

- اممم...مارج عزيزم ميتوني اون شلاق رو براي آرتور ببري؟! به نظرم ميخواد فرد و جورج رو تنبيه كنه؛ با اينكه سه سال دارن، ولي از پرسي شلوغترن. حتما باز جيغ رون رو درآوردن!! عهه!! پس جيني كي بدنيا مياد!! ( )


دوران مدرسه

عمه مارج درحالي كه از اين جهشهاي بلند به دوران زندگي پرسي كفري شده بود، لگدي به نشيمنگاه ريپر زد و ريپر لبش را ورچيد و با اشكي كه در چشمانش جمع شده بود به او نگاه كرد. عمه مارج پشيمان جلوي ريپر زانو زد و او را نوازش كرد.

- ببخش ماماني من!! به محض اينكه از اينجا خلاص بشم، حق پرسي رو ميذارم كف دستش!! با بلاغري سرخش ميكنم و ميدم بخوريش!!

- وااااااق

خانواده ي ويزلي ها، در انبوهي از چمدانهاي شكسته و لباسهاش مندرس و موهاي قرمز، از لا به لاي جمعيت درون ايستگاه قطار رد ميشدند و يكي يكي از مانع بين دو سكو عبور ميكرندن. مارج با ناباوري نگاه ميكرد. پرسي درحالي كه پاچه ي شلوارلي عمه مارج را گرفته بود، با جديت به او نگاه كرد. عمه مارج با ترديد پرسيد:

- چيه؟! بازم پول ميخواي؟!

-

زمان: سالِ..اممم..سالِ..عهه!! همون سالي كه اون عينكي رفت هاگوارتز!
مكان: دوباره ايستگاه قطار!!


پرسي اينبار بدون هيچ پرسش دستش را درون جيب شلوار عمه مارج كرد و مبلغي را برداشت!!

- خب آرتور بهتره ديگه بريم. پرسي اول تو برو!!

پرسي با چرخ دستي اش به سمت مانع دويد. ريپر كه از رفتن پرسي غمگين بود، خود را در آغوش مارج انداخت و گريه كرد.

- اوه عزيزم تو هم هاگوارتزي هستي؟!

- يس!!

- خب بيا!! راهش اينه كه مثل هيپوگريف سرتو بندازي پايين و سريع از اون مانع رد شي. نگاه كن!! مثل فرد و جورج!!

عمه مارج ريپر را از خود جدا كرد و با تعجب رويش را برگرداند و عينكي را رو به روي خود ديد. عينكي هم چشمش به مارج خورد و با ديدن عمه مارج، از ترس و وحشت بدون توجه به سمت مانع دويد و پخش زمين شد!!

ريپر:

رولينگ: زنيكه!! شايدم مرتيكه!! اين ماجرا مربوط به سال دومه زندگي هري بود!!

مارج با بطري يكبار مصرف دوغش توي دهن رولينگ ميزند و بي توجه به او وارد فصل بعدي كتاب ميشه!!

دوران كار در وزارت

پرسي درحالي كه پرونده هايي كه حمل ميكنه تا زير دماغش رو گرفته، پشت سر وزير داره راه ميره و با قلم پري كه كنارش درحال پروازه، سفارشات وزير رئ يادداشت ميكنه. وزير به اتاقش ميرسه و بي اهميت در اتاق رو ميبنده و در محكم توي صورت پرسي ميخوره و همراه با پرونده ها نقش زمين ميشه!!

پرسي كه خيلي روي دماغ خوش فرمش حساس بود، با عصبانيت روي زمين با انگشتانش ضرب ميگيره و ابري بالاي سرش شكل ميگيره و توي اون خودشو تصور ميكنه كه وزير شده و درحالي كه وزير فعلي پايين رداش رو گرفته و بهش التماس ميكنه، با لگدي پرتش ميكنه كنار و سوار جاروي وزارت ميشه!! (پرسي درون ذهنش: )

عمه مارج كه با نارحتي از اين جا به جايي به فصلهاي مختلف كتاب خسته شده، با ريپر ميزنه توي دهن پرسي و از روي زمين بلندش ميكنه و روي ريپر ميشينه و به تاخت وارد فصل بعدي ميشن!!

بازگشت به هاگوارتز!!

عمه مارج خودشو روي سكوي جلوي مدرسه ميبينه كه ريپر كنارش نشسته و يه ساندويچ بلغاري دستشه و يه گاز خودش ميخوره و يه گاز ريپر!!

متوجه مردي ميشن كه رداش رو به دوش گرفته و درحالي كه پاهاش رو روي زمين ميكشه، جلوي اونا مي ايسته و با خستگي ميگه:

- من ديگه بريدم!! ميخوام برم بميرم!! پولهايي رو هم كه بهم دادي، همه رو خرج هرمس و پنه لوپه كردم!! وزير هم منو انداخته بيرون!! نميدونم بايد چكار كنم؟!

- وقا وقي وقي واق واق؟! واق؟!

- راس ميگه اين بچه!! چرا مدير اينجا نميشي پرسي؟! هان جيگر عمه؟!

پرسي كه انگار تازه متوجه شده كجاست، نگاهي به ساختمون مدرسه ميكنه و با خوشحال يه سمت در مدرسه ميره.

دري رو به روي عمه مارج باز ميشه و فضاي سياهي درونش هست و بالاي آن نوشته "خروج"

عمه مارج با خوشحالي از اينكه مسير اصلي زندگي پرسي را به او نشان داده، عينكي سياهش را روي چشمانش ميگذارد، پنجه ي ريپر را ميگيرد و وارد در شده و از كتاب خارج ميشود.


موندنی شو!


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۶:۱۱ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
#48
پريوت درايو؛ شماره ي چهار!!

- تف!

عمه مارج درحالي كه پوست تخمه اش را روي كپه ي پوست تخمه هاي رو به رويش پرتاب ميكرد، همانطور كه با نگاهي خيره و از روي نفرت به تلويزيون خيره شده و نام نفرت انگيزترِ عينكي را از زبان معلم پسرك مي شنيد، با يك دست سر ريپر را نوازش كرد و با دست ديگرش ساندويچ بلغاري كنار دستش را برداشت، زروش دورش را جدا كرد و گاز زد.

تلويزيون: هوم ریش دراز، ارباب اصلا حتی یک بارم قصد نداشت که اون عینکی رو بکشه! گذاشته بودمش برای وقتی که از هاگوارتز بیرون اومد! اخرم که دیدی! کشتمش!

عمه مارج با شنيدن اين حرف شستِ دستش را به نشانه ي پيروزي بالا برد و جرعه ايي از دوغ محبوبش را خورد و با دهاني پر لبخند گشادي زد.

سپس همانطور كه تند و تند بلغاري اش را گاز ميزد، با ولع دور لبانش را ليسيد و به چهره ي ترسيده ي مجري نگاهي كرد و منتظر زرت و پرت هاي آن پيرمرد شد.

تلويزيون: تو چطور متوجه نيستي تام؟ الان عصر اينترنت و پي اس پيه!! الان تو دست كني توي يكي از سوراخاي دماغت، ايكي ثانيه بهت زنگ ميزنن و ميگن توي اين نيست، توي جفتيشه!!

البته من متاسفم كه به تو چنين تلفنهايي نميشه، چون دماغ تو سالهاست كه از اين تكنولوژي روز دنيا بي بهره مونده!!

- بيا مامانيه من!! اين گاز آخر بلغاري مال توئه!!

- واق!!

درون تلويزيون مرد پير ريش درازي، چوب دستي اش را درون دماغ مرد كچلي فرو كرده و مرد كچل ريشهاي آن مرد پير را ميكشيد. مرد ديگري بين آنها بود و سرش را درون تنگ ماهي قرمزي كه روي ميز بود فرو كرده و به همان صورت به دعواي آن دو مرد نگاه ميكرد.

درون اتاق پذيرايي، قاب عكس بزرگي از پسري عينكي وجود داشت و با ماژيك برايش شاخ گذاشته و بصورت برعكس آويزان بود. مارج با حرص دارتي برداشت و به سمت آن پرتاب كرد؛ دارت به دماغ تصوير اصابت كرد.


موندنی شو!


Re: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
#49
1. يك رول ديالوگي راجع به دوستاتون يا تالارتون يا كلاس بينش جادويي بنويسين(خيلي كم در حد 10 خط فكر كنم كافي باشه بيشتر شد عيبي نداره) 15 امتياز

- اوه!! دل و قلوه ي عمه

- واق واق وقي؟!

- البته كه با تو ام ريپر!! هيچ ميدوني امروز چه اتفاق خوبي برامون افتاده؟! ميشه به جاي اينكه با ناز نگام كني جوابمو بدي؟!

- واق!!

- درسته؛ ما بلاخره توفيق يافتيم كلاس مريِ عمه شركت كنيم.

- وا!!

- نه واقعا فكر كردي من الانه ميگم وارنا؟!

-

- اوكي، ولي قبلش بايد كلي انرژي داشته باشيم، پس بيا از اين بلغاريها بخوريم، ولي تو برو اول پنجه هات رو بشوي(!) و بيا، تا من ساندويچ رو هر چه سريعتر به آخرين لقمه برسونم!!

- واقو وااااق واق وق!!

- الانه ايني كه گفتي فحش بود؟! نه كلنل دستم رو ول كن ببينم منظورش چي بود؟! فحش بيناموسي؟! اونم به عمه؟! برم بگم به فيلترينگ ايران، بيان از بيخ، دهنت رو فيلتر كنن؟!

- واقه وق ويقه وقو وووق وقاقي!!

- كي گفته من ديگه تو رو دوست ندارم؟! بيا؛ اصلا همه ي ساندويچ مال تو...بيا حالا بريم سر كلاس مري بشينيم!!



2. منظور پست چي بود؟ 5 امتياز

اينكه قلب به قلب هم دهيم به مهر، دوستي خويش را كنيم آباد!!

3. چند تا ديد جادويي نسبت به دوستاتون با ذكر اسم(اگه خواستين) بنويسين، دو تا كافيه! (توضيح: مثلا اسم يه دوستتون رو ميگين و بعدش ميگين من فكر ميكنم اخلاقش اينه، رفتارش اينه و به جادو ربطش ميدين) 10 امتياز

اسم دوست: عينكي

ديد جادويي يك: اينكه خيلي بي تربيته؛ و اين از تاثيرات و اختلالاتيه كه به خاطر جادو و طي ضربه ي مغزي اي كه جاش به صورت مسخره ايي روي كله شه!! و اينها به خاطر امواج جادويي اييه كه بصورت ژنتيكي از پدر به پسر ميرسه و خدا رو شكر ما در فاميلمون اينجوريشو ندارم، البته اينم كلا زائده ايي بيش نيست كه ورنون ميخواد بفرستش سنت بروتوس مخصوص پسران مجرم ناسازگار!!

ديد جادويي دو: كم رويي!! اين خصيصه هم تاثير جادوست، چون جادوگران از دوران باستان كه كم كم ديد ما ماگلهاي گل نسبت بهشون عوض شد و ديگه هيچوقت از اونا خوشمون نيومد و اگه گاهي باهاشون دوست بوديم يه توفيق الهي براي اونا و عذاب اجباري براي ما بود. همه ي اينا باعث شد كه اونا كم كم خودشونو قايم كنن و در انظار هلالشون رويت نشه و جادوشون رو قايم كنن. ولي اين خصيصه در عينكي از هر كسي پر رنگتره و همونطور كه ميبينين ساليان ساله كه كسي اونو رويت نكرده و فقط گاهي مياد دم در و آن كه مياد آشغالها را ميبره ميبينتش حتي، ولي ما نه!! چون مايي كه هميشه هستيم، آن موقع نيستيم!!



امتياز آور اضافي:


1. يك سوتي در پست. 2 امتياز

نقل قول:
تو توی در دو خطت سی تا فحش و بد و بیراهه انتظار سکوت داری؟


يا بايد توي دو خط باشه، يا بايد در دو خط باشه!!


نقل قول:
حالا آش بیار و باقالی بار کن!


چون شماها جادوگر هستين و ميخواستين، منظور تسترال بيار و باقالي بار كن بود


1. مهمترين دوستي كه توي سايت بود براي چه افرادي بود و يه بار كي داشت خرابش ميكرد. 3 امتياز

مهمترين دوست، دوستي بين دو نفر به نامهاي عينكي و سيم سرور بود كه شديدا هم صورت گرفت و اينا، براي اولين بار كاربري به نام سرژ به همراهي افرادش تصميم به نابودي آن گرفت و اينا!! (سرژ: ما بلاخره ميتوانيم )


موندنی شو!


Re: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
#50
1. بر اساس فلسفه جادويي يونان باستان شرح دهيد كه چرا در كلاس جلسه قبل شركت نكرده ايد؟! :دي(10 امتياز)

يونان باستان فلسفه ي بسيار پركششي داره و چون ما(يعني من و ريپر و كلنل) هميشه در آرزوي ديدن شكوه و عظمت يونان كه حتما از فلسفه ي يونان باستان ناشي ميشه بوديم، تصميم گرفتيم تعطيلات امسال به ديدن بناهاي تاريخي اونجا(اونجو نيست؛ حالا اونجو چيست؟ انجو نامي كره ايست به معني خوش قلب و اينا. نام پسر سوسانو!! ) بريم. و رفتيم آقا! رفتيم و متاسفانه مصادف شد با كلاس شما و اين شد كه نتونستيم در كلاستون شركت كنيم. ولي اونجا خيلي به ما خوش گذشت و ما تصميم داريم ترم آينده همزمان با كلاس شما مجددا به اونجا بريم و خوش بگذرانيم و اينها را يونان همش به فلسفه اش مديونه كه سه تا از هواداري هشت آتيشه اش به اونجا رفتن، ميرن و خواهن رفت!! ما اونجا را و انجو را دوس داريم. شايد دفعه ي بعد جوّ فلسفه ي كره ي باستان ما را گرفت و ما براي ديدن اونجو به اونجا رفتيم. درضمن سوغاتي شما را هم آورديم كه يك بسته بلغاري طبخ نشده ي يوناني است؛ كه آماده اش رو ما اونجا خورديم و خيلي خوشمزه بود!!


2. بزرگترين آرزوي يك فيلسوف چيست؟ (10 امتياز)

يك فيلسوف هميشه آرزو داشته كه مسائلي را كه با منطق خيلي زياد ثابت نميشوند يا به دست نميآيند را ثابت كند و به دست آورد. بزرگترين آرزوها در اين زمين ساختن سنگ فيلوسوفا يا همان سنگ كيميا، اثبات هويت مشكوك عمه مارج، تبديل جدول ضرب به جدول منها، تو دهني زدن به استاد درس منطق( ) و ايناست!!


3. فيلسوفان در چه كارهايي بيشتر شكست ميخورند؟ (10 امتياز)

فيلسوفان در كارهايي كه به انرژي زيادي و مهارت و شانس زياد نياز دارد ولي آنها انرژي و مهارت و شانسشان به مسافرت رفته و مدتي است پشت در خانه ي آنها نخوابيده، و فيلسوفان هم چيز ديگري ندارند تا انرژي شان را برگرداند ناچار به خوردن انواع خوراكي روي ميآورند. يكي از اين خوراكي ها شكست نام دارد و مزه ي تلخي هم دارد، ولي فيلسوف ناچار است، چونكه او بيمارست!!


موندنی شو!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.