-اهم... گفتین از اون طرف ارباب؟
-بله! هنوزم حس میکنیم! حواسمون قویه ما!
جیسون کمی جا به جا شد تا صورتش در دیدرس لرد قرار گیرد.
-ارباب اون امواج انرژی منفی بلاتریکسه. شک ندارم که همینه... ببینین! ارکو هم داره با چشم و ابروش تایید میکنه!
جیسون لبخندی به نشانه پیروزی به ارکوارت زد... لاکن حرکات چشم و ابروی او همچنان ادامه داشت.
-چته؟ تیک گرفتی؟
پاسخی جز چشم و ابرو دریافت نشد.
-آها... آشغال رفته توش! فوت کنم؟
ارکوارت تنها آب دهانش را قورت داد.
-دِ زبون باز کن خب!
اما زبان باز کردن ارکوارت همزمان شد با گرمای نفسی که جیسون روی گردنش حس کرد.
-سلام بلا! تو اومدی دنبال ما؟
جیسون خیلی تلاش کرد... با تمام امحا و احشا، اعضا و حتی سلول های بنیادیش مذاکره کرد، تا ذوب شوند و او بتواند همچون آب در زمین فرو رود. لاکن اعضای بدنش قصد همکاری نداشتند.
-جیسون!
جیسون سریعا به مرور فرم مرگخواریاش پرداخت بلکه تیک نقص عضو، ناشنوایی را زده باشد. اما چیزی عایدش نشد.
ثانیهها گذشتند و بالاخره مجبور شد بچرخد و با بلاتریکس رو به رو شود.
-عه بلا... کی اومدی؟ منـ...
بلاتریکس با حرکت دست او را به سکوت دعوت کرد.
-جیسون!
قدمی به عقب رفت. ردایش را کنار زد تا شلوار بگ شش جیب چریکیاش نمایان شود.
-شش تا! شش جیب داره. دوتاش پر شده. چهارتاش خالیه. میخوای یکیش متعلق به تو بشه؟ تا بقیه انتظار این چند هفته رو اون تو بکشی؟
جیسون آب دهانش را قورت داد.
-نمیخوای... منم همین فکر رو میکردم. پس حالا مثل مرگخوارای خوب، به وظیفت برس... ارباب فرمودن امواجی رو از اون طرف حس کردن... ارباب هیچ وقت اشتباه نمیکنن! پس بی سر و صدا، ارباب رو بردارین تا بریم منبع این امواج رو پیدا کنیم!