هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#51
اربابمووون!
اگه دلیل می خواین می تونین به پست های قبلی یه نگاهی بندازین.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ناظر سال
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#52
لاکی واقعا تو تالار هافل زحمت میکشه. خیلی! داشتم با خودم فکر می کردم اگه ما لاکی رو نداشتیم چیکار می کردیم؟
رای من... لاکرتیا بلک!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#53
تام ریدل
به خاطر اینکه خیلی خوب داره کارهای فرهنگنامه رو دنبال می کنه و همچنین وقت زیادی روش میذاره.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#54
ریگولوس بلک
جداً تازه وارده؟ بهش نمی خوره!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده سال در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
#55
رای من بی شَک...
ویو بولدوزر!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴
#56
رنگارنگ، عقاب و خون آشام

سوژه: نامه ی عربده کش!


صبح یک روز دل انگیز بهاری، مثل همیشه!

تق تق تق

- نه... باور کنید... من اعتراض دار... خخخخخ پووووف...

تق تق تق

- کیه این وقت صب...

تق تق تق

- اَاَاَاَه! تو تعطیلات هم دست از سرم بر نمی دارین؟
و با کلافگی پتو را روی سرش کشید.

چند دقیقه بعد
تق تق تق

سوزان بونز با عصبانیت پتو را از روی سرش کنار زد و در حالیکه زیر لب چیزی می گفت از تخت پایین آمد و به سمت در اتاقش حرکت کرد. سپس دستگیره ی در را گرفت، به سمت پایین کشید و در را باز کرد.
- بله؟! خوشتون میاد مردمو زا به راه کنید؟ اوه...
نه کسی پشت در بود و نه چیزی.

تق تق تق

به سمت پنجره برگشت. جغد قهوه ای رنگی پشت پنجره نشسته بود و خیره به او نگاه می کرد.

- اوه... تو بودی؟

سوزان با قدم های آهسته به سمت پنجره رفت و آن را باز کرد. جغد را به آرامی در آغوش گرفت و پاکت بسته شده به پایش را باز کرد و روی میز گذاشت. سپس به سمت قفس جغد خودش که جیمی نام داشت حرکت کرد.
- بیا کوچولو. اینجا راحت می تونی استراحت کنی.
و جغد را درون قفس گذاشت. به سمت صندلی رفت و روی آن نشست. پاکت را برداشت و با دقت به آن نگاه کرد.
- اوممم... نامه ی عربده کش... از طرف... از طرف عمه آملیا؟!

مات و مبهوت به پاکت توی دستش خیره شده بود. مغزش با سرعت سرسام آوری کار می کرد. آخر چرا عمه اش باید برای او نامه می فرستاد؟ آن هم نامه از نوع عربده کشش! آن ها که هر هفته همدیگر را می دیدند. پس چرا...

تق تق تق

با شنیدن صدای در از افکارش بیرون آمد. از روی صندلی بلند شد و به سمت در حرکت کرد. دستگیره را به سمت پایین هل داد و در با صدای "تق"ی باز شد. دو نفر پشت در ایستاده بودند. بهترین دوستانش!
قرار آن روز را به کلی فراموش کرده بود. قرار بود آن روز برای گردش به هاگزمید بروند. سریعا آماده شد و با همدیگر به راه افتادند.

کافه ی هاگزهد- دهکده ی هاگزمید

- سوزی بس کن. از وقتی اومدیم این بار هفتمه که به اون نامه خیره شدی.
- دای راست میگه. مثلا اومدیم گردشا. یا بازش کن تموم شه بره، یا انقدر بگیر تو دستت نگاهش کن تا منفجر شه.

اورلا درست می گفت. یا باید همین حالا بازش می کرد و یا... منفجر می شد؟!
- چی گفتی؟ منفجر؟

اورلا به آرامی فنجان قهوه اش را روی میز گذاشت و گفت:
- آره دیگه. وقتی یه نامه ی عربده کش باز نشه، سه چهار ساعت بعد از وقتی که دریافتش کردی منفجر میشه.
-
- چیه؟
- گفت چند ساعت؟
- تقریبا سه تا چهار ساعت. چطور؟
-

بوووووووم!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار اسرار هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴
#57
گیبن فکر کرد. خیلی فکر کرد. در واقع طی روزهای گذشته خیلی فکر کرده بود. آن موقع هم داشت فکر می کرد. تصمیم داشت روزهای آینده را هم فکر کند. و ماه ها و سال های آینده را هم.

فلش بک _ روزهای گذشته

- یه توپ دارم قلقلیه. سرخ و سفید و آبیه. می زنم زمین... عه. وایسااا!

اما آن نایستاد. توپ ها اشیاء "بیشور"ی هستند. یعنی شور و نشاط بازی با یک دانش آموز ممتاز و شاگرد اول سال سوم هاگوارتز را که از بس درس خوانده بود به این صورت درآمده بود را نداشتند. پس "بیشور" بودند.

توپ "بیشور" از پله ها پایین رفت و رفت و رفت، تا اینکه...
- وای. چیکار کنم؟ نکنه اگه برم اونجا مدیریت مجازاتم کنه. نکنه دیگه ممتازم نکنن.

خب. توپ درون انبار جاروها افتاده بود و صاحب توپ "بیشور" ما می ترسید. می ترسید اگر آنجا دیده شود مجازاتش کنند.
- عیب نداره. اون توپ جایزه ی ممتاز شدن سال اول منه. هرچه بادا باد.

پسرک از پله ها پایین رفت. به انتهای پله ها که رسید، به اطرافش نگاه کرد. در آن تاریکی چیز زیادی مشخص نبود. تنها یک صدا... صدای خش خش ناشی از جارو زدن زمین.
- ک.. کی.. کی اونجاست؟ خودتو نشون بده.

صدا متوقف شد.

- من.. من توپم افتاده اینجا. اومدم برش...

از آن به بعد پسرک دیگر ممتاز نبود.

پایان فلش بک

درون مغز گیبن غوغا بود و دلیل آن یک چیز بود. تلاش برای قسر در رفتن!



ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱ ۱۷:۱۰:۳۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۴
#58
خب... طبیعتا همه موافق بودند. یک ماه کار سخت و طاقت فرسا... یک ماه کار بی وقفه و بدون تفریح! خب. در واقع میشه گفت... وحشتناک! مخصوصا اینکه سخت گیری های لاکرتیا و رودولف رو هم چاشنیش کنیم. پووووف!

ببینید دل بندان ننجون. ماشین به چی احتیاج داره؟ بنزین! حالا شایدم گازوئیل. آتیش به چی احتیاج داره؟ یه ماده ی سوختنی! بذارید یه جور دیگه بگم. سلول ها یه ماده ای که فکر می کنم اسمش گلوکزه رو می سوزونن و انرژی تولید می کنن. پس چی شد؟ یه ماده ای که اسمش یادم نمیاد، به علاوه ی انجام تحرک به طوریکه اون ماده بسوزه = یه چیز حیاتی به اسم انرژی!
حالا. همون انرژیه اگه زیاد مصرف بشه، تموم میشه. باید اون ماده هه تو سلولا بسوزه تا دوباره انرژی به دست بیاد. حالا اون ماده هه از کجا میاد؟ خب طبیعتا جواب واضحه و شما خودتونم می دونید. غذا!

قاااااااااااااااااررررر!
قوووووووووووورررر!

-
-
- گشنمه خب.

قاااااااااااااااااررررر!
قوووووووووووورررر!
- مثل اینکه منم گشنمه.

اینجا دقیقا همون قسمتیه که سوخت هافلیون تموم شده. کم کم باید به فکر یه چیزی برای خوردن باشن.

- غذا چی داریم دوستان؟
- اونطور که من می دونم... هیچی.
- چی؟! چرااا؟
- موقع تالار تکونی که یخچالو خالی کردیم تا تمیزش کنیم، مواد غذایی بیرون موند و خراب شد. منم ریختمشون دور.

این یعنی آخر فاجعه!

- من یه فکری دارم!

و این یعنی شروع یه فاجعه ی عظیم تر!

- خب چی؟
- موقع تمیز کردن کابینتا دیدم کلی کنسرو داریم!
-


ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۱ ۱۶:۲۸:۴۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۴
#59
لرد که حالا کمی از میزان تعجبش کاسته شده بود، با متانت و آرامش همیشگی اش پاسخ داد:
- چی چند جد بزرگوارمان؟

سالازار اسلیترین با قدم های آهسته ای به طرف آریانا رفت و او را آنالیز کرد.
- همین دخترک رو فرمودیم. فکر می کنیم با فروشش می تونیم پول خوبی به جیب بزنیم. اعجوبه ست!

مرگخواران به نوبت، یکی پس از دیگری به این شکل و سپس به این شکل در آمدند.
- آریانا؟! اعجوبه؟
- ارباب چه جد باحالی دارید!
- مرلین سایه شو از بالا سرمون کم نکنه ارباب.
- نکنه دلتون اکسپلیارموس می خواد؟
-
-

لرد با تاسف سری تکان داد و همانطور که عرض اتاق را به طرف سالازار می پیمود، گفت:
- فکر نمی کنید کمی زود قضاوت کردید جدمان؟
- خیر نوه ی سیاهمان. می ترسیم شخص دیگری زودتر از ما او را از آن خود کند.
- بسیار خب. حالا که اینقدر مصمم هستید، می پذیریم. با محاسبه ی مالیات و عوارض و خسارت سالادی که خواهر دامبل نابود کرد، و همچنین خسارت های دیگر از جمله از بین بردن دو مرگخوار بزرگ ما، تبدیل زاغ مرگخوار بزرگ ما به یک موجود کنگ فو کار و همچنین تبدیل یار "عااااااااا" کن ما به شما و شکستن اره ی یار "عااااااااا" کن ما که می تونست به عنوان یادگاری برای ما باقی بمونه، با کسر مبلغی به عنوان تخفیف، جمعاٌ یک میلیون و پانصد و خرده ای گالیون باید تقبل بفرمایید.
- نوه ی مان...



ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۸ ۱۳:۰۹:۳۹
ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۸ ۱۳:۱۱:۰۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۴
#60
آرسینوس همچنان گوشش را به در چسبانده بود و مدام از حرف هایی که می شنید نوت برداری می کرد. قضیه داشت جالب می شد. حالا دیگر آرسینوس نه تنها به فکر انجام ماموریتش نبود، بلکه با اشتیاق فراوانی به حرف های سه دختر گوش می کرد! و حتی به اندازه ی کافی اطلاعات به دست آورده بود، ولی ترجیح می داد کمی دیگر آنجا بماند.

- اهم!

آرسینوس با شنیدن صدا خشکش زد.آرسینوس دگرگون شد. آرسینوس سبز شد. آبی شد. بنفش شد و در آخر به رنگ قرمز درآمد. آرسینوس بدبخت شد!

- ببینم جناب. شما عضو جدید هستید؟

مغز آرسینوس با سرعت حیرت آوری کار می کرد. آنقدر که دود از آن بلند شد!

- جناب. با شما هستم. من سعادت آشنایی به چه کسی... اوه! جناب مدیر! شما هستید؟

ناگهان جرقه ای در ذهن آرسینوس پدیدار شد. فکری به ذهنش رسید. با آرامش و متانت همیشگی اش به طرف صدا برگشت.
- بله جناب آقای... اسمتون چی بود؟
- گیبن هستم قربان.
- بله. آقای گیبن.
- چی شده که شما به تالار ما تشریف آوردین قربان؟
- بازرسی! برای بازرسی تالار اومدم.
- اوه. بله. گستاخی من رو بپذیرید، ولی... چرا ظاهرتون بی نهایت شبیه به جناب وزیر شده قربان!؟
- لزومی برای جواب دادن به سوال شما نمی بینم. به هر حال، کار من اینجا تموم شده. نتایج رو با جغد براتون می فرستم. موفق باشید.

و آرسینوس در رفت. از تالار نه! از فاجعه ای که ممکن بود پیش بیاید قسر در رفت!

گیبن نیز با فرمت دور شدن آرسینوس را تماشا می کرد. یه جای کار می لنگید!


ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۸ ۱۲:۰۹:۳۴

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.