تصویر شماره ۱۰
-سلام هاگرید!
+سلام هری جون! چطوری؟ آماده ای برای خرید وسایل مورد نیاز برای هاگوارتز؟
و بعد هری با چشمانی پر از تعجب بهش نگاه کرد و پرسید:
-برای چی باید وسایل بخریم؟ مگه فقط کتابا نیست؟!
+نه عزیزم! کلی چیز هست، مثل ردا، حیوونت، چوب دستیت و کلی چیزای باحال دیگه! خب دیگه وقت تلف نکن، زود باش بیا بریم بریم تو کوچه... از اینجا!
-چچچچیییی؟! می خوایم از تو دیوار رد بشیم؟
+آره... ببین چی کار می کنم!
و بعد هاگرید یک ورد با حال خواند و چتر صورتی اش را به دیوار زد و ناگهان در وسط دیوار یک در به وجود آمد و هری با تعجب نگاهش کرد...
-واو! چه کار باحالی!
+زود باش هری! چیزی تا فردا نمونده ها!
-باشه هاگرید.
و بعد هری و هاگرید وارد محله دیاگو شدند...
+خب هری از اینجا باید کتاب هات رو بخری، لیست رو بده به من...
هری که مشغول دیدن کتاب صد فن مخوف و قدرتمند بود، اصلا نفهمید هاگرید چه گفت!
+هری؟
-ها... بله هاگرید، چیزی گفتی؟!
+اصلا حواست نیستا! گفتم لیست کتابا رو بده!
-آها... باشه، بیا.
+خب... این کتاب درس معجون سازی، اینم تغیر شکل...
-میگم هاگرید میشه این کتاب صد فن رو بخریم؟!
+نه عزیزم، بیا همین کتابای مدرسه رو بگیریم اونا باشه برای بعدا.
-اما هاگرید...
+بیا بریم سراغ ردات.
و بعد هری با ناراحتی رفت بیرون و گفت:
-باشه بابا، بریم.
و بعد هری و هاگرید به سمت مغازه ردا فروشی رفتند.
+خب سلام آقا! یه لباس برای این آقا پسر گل، لطفا!
⊙باشه هاگرید... خب این کیه؟ چییییییی، هری پاتر!
+بله، هری پاتر قهرمان!
⊙خب خب، سلام هری جون! بیا اندازه ات کنم!
-باشه آقا.
و بعد شروع به اندازه گیری هری کرد...
⊙خب دور کمر ۷۰، دور دست ۲۰، قد هم ۱۶۰ و...
نیم ساعت بعد...
⊙خب اینم ردات...
-ممنون، بریم هاگرید؟
+بریم بریم، بیا آقا اینم از پولت ما رفتیم!
هری و هاگرید اغلب خرید ها را کردند و حال می خواستند علامت تیک تایید رو برای اقلام باقی مونده بزنند...
+خب هری جان باید بری چوب دستی فروشی آقای اوریوندر! تا میری بخری من میرم یه سورپریز برات آماده کنم!
-باشه، اما چه سورپریزی؟
+حالا می فهمی!
-خداحافظ!
و بعد هری به داخل مغازه اوریوندر رفت و هاگرید به دنبال سورپریز!
-سلام آقای اوریوندر!
●سلام... عههه هری پاتر معروف! خب چوب دستی تو بیا امتحان کن!
-باشه.
هری چوبدستی را گرفت و امتحان کرد... اما یکهو اتفاق عجیبی افتاد!
شتتتتتتتررررررقققققققق!
همه جا به هم ریخته شد!
آقای اوریوندر رفت و ۵ چوبدستی دیگر آورد!
●خب بیا اینارو امتحان کن.
-باشه.
اما هری باز هم امتحان کرد...
-ببخشید آقای اوریوندر...
●نه مهم نیست! پیش میاد، بیا این رو امتحان کن.
-باشه.
و بعد هری امتحان کرد... اما این بار چیزی نشد!
●چه جالب! تو قل اسمشو نبر رو گرفتی!
-چچچچچچچچیییییییییی؟!
●خوبه... واقعا پسری هستی که زنده ماند!
-آها ممنون...
+خب چی شد؟
●قل اونو گرفت! پسر خاصیه!
+چی؟.. واقعا؟ خب اینم هدیه این پسر یه جغد!
-هاگرید این برا منه! چه جغد باحالی!
و بعد هری و هاگرید راه افتادن...
+خب دیگه بیا بری خونت بخوابی! فردا روز خاصیه!
-باشه، از سر ناچار باشه!
و بعد هری و هاگرید به سوی قطار رفتند و هری با ناراحتی به سوی خانه عمو ورنون رفت!
خیلی سریع داستان رو پیش بردی در حالی که خیلی جاها میتونستی بیشتر متوقف بشی و توضیحات بیشتری راجع به اتفاقاتی که داره میفته بدی. از طرفی انتظار داشتم یکم نسبت به کتاب خلاقیت بیشتری نشون بدی چون روند اتفاقات دقیقا همون بود. با این حال میتونی این مرحله رو رد کنی.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی