هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۰۰ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰
#51
-اوووم. جالبه. باشه. من میرم یک بنر بگیرم بیارم بزنیم اینجا، تو هم اینجا بمون.
+خب عمو جون... اول پول بده!
-چرا؟!
+بلاخره هر کاری یک ارزشی داره، پایین تر از ۵۰ تا هم چیزی نمی گیرم!
-جان؟! اینم برای ما زبون در آورده! بشین سرجات.
+هوی عمو! پول بده! پول!
-نمیدم!
و بعد کتی شروع به گریه کرد:
+مواَ،هه هه، مواَ! اون... هق... پول... منو دزدید... هق!
و بعد یک غول از راه رسید و رو به جیسون گفت:
-هوی آقا پول این بچه رو بده وگرنه بد میبینی، عموجون چقدر پولت رو زد؟
و بعد کتی با چشمانی رو به او گفت:
+۵۰ تا... از اون سکه هاش!
و بعد غول جیسون را ناکار کرد، بطوری که تا روز بعد در پیاده رو غش کرده و له شده زیر دست و پای مردم بود و کتی هم در بستنی فروشی خوابیده بود!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
#52
-باشد!
ایوا این را گفت و او را یک لقمه چپ کرد!
مرگخواران با تعجب به آن نگاه کردند...
-آفرین ایوا!
ایوا که از این تعریف بلاتریکس نسبتا خوشش آمده بود، سرخ شد و گفت:
-ممنون بلا جان!
-کککومممممک، کککککومممممک!
-صدای چیه؟
یکی از مرگخواران با ترس گفت:
-فکر کنم از شکم ایواست!
او درست فکر می کرد! وقتی بلا نگاه کرد دید شکم دارد می گوید:
-کوووممککککک، ککککووووومممممک!
و بعد بلا گفت:
-شکم داره صحبت می کنه!
-نه بلا، احتملا همون کسیه که ایوا خورد!
-رو حرف من نه آوردی؟! حالا می کشمت، کروشیوووووو!
و بعد از آن، همه فقط خاکستر های قرمز رنگ او را دیدند!
-آخ! بلا شکمم خیلی درد می کنه، انگار یکی از درون داره لگد می زنه!
بلا کمی که بعد از این حرف ایوا فکر کرد، دید صحبت آن مرگخوار بخت برگشته درست بوده است و پس از این فکر، گفت:
-بله، اون مرد هنوز زنده است!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
#53
-عَههههههه...! همه چیو می شورم! جد اربابم می شورم!
در این حین که گابریل مشغول شست و شو بود و مدیر مشغول دیدن با تعجب بود، لرد سر از راه رسید و گفت:
-جد بزرگ؟! شما اینجایید! آه مرلین را شکر!
-می شورم می شورم! یو یو یو!
-گب؟! اینجا با جدمان چه می کنی؟
-هوووو! برو اونور جدتو می شورم! یوهووووو.
-چی؟ به ما چه گفتی؟ گفتی با جد عزیزمان چه می کنی؟
-عهه... ارباب شمایید؟ عههه، عذر می خوام دارم جدتون رو می شورم! کار خوبیه... نه؟!
-کار خوبیه؟! شستن؟! آن هم جد بزرگ؟! زبون درازی؟! جلوی مردم؟! آن هم به ما با این همه ابهت؟! گب اشتباهاتت زیاد شده، دیگر جای جبران نداری!
گب که هنوز مشغول شست و شو بود از شنیدن این حرف ها شوک شد و وایتکس را بر سر سالازار اسلیترین ریخت و گفت:
-یا مرلین! سند مرگم رو خودم امضا کردم!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
#54
-هکتور! مخمون رو خوردی! بسه وگرنه به ارباب میگم بهت رسیدگی کنه ها!
هکتور تا اسم ارباب رو شنید سرخ شد و گفت:
-واقعا؟ اربابا! سرزنش شدن زیر دست شما هم شیرینه، واقعا شیرینه!
بلا که از صحبت های هکتور عصبانی شده بود، تمام پاتیل هایش را که در کیف مخصوص بود روی سرش خالی کرد و گفت:
-این هم از سرزنش زیر دست ارباب!
و بعد بلا هکتور را دید که چهره اش تغییر کرد و هی داشت کوچک تر می شد...
-بلااااا. بهلللاا!
-هکتور نگو که معجون تغییر شکل و کوچک کننده رو پوست تاثیر داره؟!
-چههرراا! داهرررره!
-چی؟ نمی شنوم چی میگی!
-چهههههرررررا!
-جان؟
-نکنه معجون لال شدن هم رو پوست تاثیر داره؟
و بعد بلا دید هکتور نیست!
-کجا رفتی؟ فرار کردی؟
و بعد هکتور که به اندازه مورچه کوچیک شده بود داشت داد می زد و می گفت:
-کهممممهک! کهههممممممکک!
و بعد یکی از مرگخواران آن را زیر پایش له کرد!
-آهههخخخخخ!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
#55
-نظرتون چیه قاچاق کنیم؟!
+هی تو واقعا ما رو چی فرض کردی؟
بلا با عصبانیت این را گفت و سپس موهایش شروع به سیخ شدن کردند و بعد همه مرگخواران به سمتی دور از بلا پناه بردند، اما آن مر‌گخوار که محو بلا بود اصلا ندید چه اتفاقی افتاده است و بعد از جرقه ای بزرگ فقط بدن تیکه تیکه شده او به همراه چند تار مو ای که برای بلا بود را دیدند!
+راحت شدیم، از یک خنگ!
-خب حالا چی شد؟ باید چی کار کنیم؟
+خب... با یک جاروی بزرگ میریم بالا سر محفل و رهاش می کنیم، به همین راحتی!
-اگه جارو رو هم بخوره چی؟
+می خوای رو حرف من نه بیاری، نکنه می خوای به سرنوشت اون خنگ دچار بشی؟
-نه اما...
+پس اگه نمی خوای هیچی نگو! کار ما را می کنیم!
و بعد بلا با نگاهی ترسناک به او نگاه کرد و بعد در فکر فرو رفت و در ذهن خود شروع به دعوا با خود و افکار خود کرد...

در درون ذهن...

+اگه اون درست بگه، نه من درست میگم، نه خب شاید...

در خارج از ذهن...

+خب حالا پیشنهادتون رو بدین! شاید نصفه و نیمه مورد مقبول قرار گرفت!
مرگخواران با تعجب نگاه کردند...
-خب من بگم...
+بگو، اما توش از راه من هم نام برده بشه ها!
مرگخوار با تعجب فکر کرد و گفت:
-پس هیچی نمی گم!
و فنریر در این حال داشت زمین و سنگ را می خورد!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
#56
با کی؟

با عمه دامبلدور!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
#57
-نه امکان نداره!
+اما شاید برداشته تام. یکم روش فکر کن.
و بعد تام با عصبانیت به دور و اطراف و ریونی های ناراحت، تو فکر و بی حال نگاه کرد و گفت:
-خب شاید باشه، اما الان باید به راهمون ادامه بدیم!
+اما خب...
-خب چی لیسا؟ رو حرف من چیزی نگو!
+نه خیر، میگم، زیاد هم میگم! میگم اگه پیوز برداشته باشه دیگه لازم نیست این همه راه رو راه بریم!
و بعد لیسا با نگاه هایی خشم ناک و با ناز به ریونی ها نگاه کرد، و تمام ریونی ها به همراه تام به فکر فرو رفتند...
-خب شایدم نباشه! مگه نه؟
+اما اگه باشه چی؟
هیلیارد در میان جمعیت با صدایی بلند گفت:
-شنیدم این معجون خیلی می ارزه! من نصفش رو میخواما! تازه هرکی پیداش کنه بهش شاباش میدم، اونم تا سقف ۱۵ گالیون!
یکی از میان ریونی ها گفت:
+فقط ۱۵ تا؟! من ۲۵ گالیون شاباش می خوام!
-باشه، وقتی پیدا کردید سر قیمت بحث می کنیم، اما اول برام پیداش کنین!
و بعد یک بل بشو در میان ریونی ها سر گرفت و تام با اعصابی خرد و خمیر گفت:
-آروم آروم! بس کنین باید شروع به گشتن کنیم... نظرتون چیه پخش شیم؟
+بشین بابا تام، ما خودمون کارمون رو راست و ریست می کنیم، برو پی کارت بابا!
-اما...
این اما در دهان تام خشک شد... زیرا نزدیک بود زیر دست و پای ریونی ها له شود!
-آخ، اوخ، واخ...
تا اینکه ارشد ها می خواستن بگن بسه، اما توسط لیسا له شدند!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۱۸ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
#58
نام: رابرت هیلیارد.

گروه: ریونکلاو.

رتبه خون: دورگه.

پاترونوس: قوچ!

جارو: نیمبوس ۲۰۰۱.

چوب دستی: چوب درخت سپیدار و ریسه قلب اژدها.

ویژگی های ظاهری و اخلاقی: شوخ طبع - خسته - باحال - گاهی هم بداخلاق! - چشمانی پر رنگ تر از عسل - مو هایی فرفری و پریشون - حدودا ۱۷۰ متر.

معرفی کوتاه (شایدم بلند!): رابرت هیلیارد... معروف به رابرت بیلیارد! فردی پولکی و عاشق تجارت و کسب و کار، او یک دورگه است و پدرش یک مشنگ است اما مادرش یک اصیل زاده واقعی است! او در سنین کم عاشق تجارت بود از همان سن با کسب و کار های کوچک مانند آدامس فروشی توانست تا سنی که درخواست نامه مدرسه علوم و فنون هاگوارتز آمد و او می خواست به دنیای جادویی برود که با خود گفت: "مگه بدون پول میشه؟!" و بعد هم رفت و حسابش را که حدودا یک میاد و نیم پول داشت برداشت و به دنیای جادویی در محله هاگزمید اولین قدم های جادویی اش را گذاشت و پولش را اول به تبدیل گالیون کرد و بعد بهترین تمام وسایل را خرید!
او در سال اول و دوم هاگوارتز توانست، تجارت حل تکالیف را در مدرسه راه بیاندازد و با این کار نانش را در روغن زد اما در سال سوم، در خارج از مدرسه یک دکه زد و وارد تجارت تقلب فروشی شد و از این کار توانست پولی حدودا سه برابر سود های دفعات پیش سود کند!
در سال چهارم دیگر با این بچه بازی ها خداحافظی کرد و وارد تجارت حمل فنون شد... او تمام فنون مورد نیاز را که بهش می گفتند به آنها یاد می داد و پول خوبی به جیب می زد و سال پنجم هم بر همین روال گذشت اما در انتهای سال پنجم او تصمیم می گیرد وارد تجارتی بهتر و قوی تر و پر پول تر شود بنابراین وارد تجارت قاچاق اسلحه جادویی تیر به همه جا انداز شد و هر روز نونش بیشتر از قبل در روغن غرق می شد، تا اینکه دیگر دوران تحصیل تمام شد و او وارد تجارت قاچاق جدید و مدرن جادوی سیاه شد و شروع به خدمت به ارباب با تمام جان کرد! و گفت: ارباب جان من است!



تایید شد. خوش اومدین!


ویرایش شده توسط Beaver در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۴ ۱:۲۷:۲۶
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۴ ۵:۰۹:۴۳

بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
#59
سلام کلاه عزیز!
من فردی باهوش و کوشا هستم.
کتاب زیاد می خونم.
برای حل مشکلات ایده هام رو می نویسم!
شجاع هستم و شوخ طبع!

تک اولویت بنده:
۱-ریونکلاو.

با تشکر!


-------

ریونکلاو

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۴ ۰:۴۱:۴۴

بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
#60
تصویر شماره ۱۰

-سلام هاگرید!
+سلام هری جون! چطوری؟ آماده ای برای خرید وسایل مورد نیاز برای هاگوارتز؟
و بعد هری با چشمانی پر از تعجب بهش نگاه کرد و پرسید:
-برای چی باید وسایل بخریم؟ مگه فقط کتابا نیست؟!
+نه عزیزم! کلی چیز هست، مثل ردا، حیوونت، چوب دستیت و کلی چیزای باحال دیگه! خب دیگه وقت تلف نکن، زود باش بیا بریم بریم تو کوچه... از اینجا!
-چچچچیییی؟! می خوایم از تو دیوار رد بشیم؟
+آره... ببین چی کار می کنم!
و بعد هاگرید یک ورد با حال خواند و چتر صورتی اش را به دیوار زد و ناگهان در وسط دیوار یک در به وجود آمد و هری با تعجب نگاهش کرد...
-واو! چه کار باحالی!
+زود باش هری! چیزی تا فردا نمونده ها!
-باشه هاگرید.
و بعد هری و هاگرید وارد محله دیاگو شدند...
+خب هری از اینجا باید کتاب هات رو بخری، لیست رو بده به من...
هری که مشغول دیدن کتاب صد فن مخوف و قدرتمند بود، اصلا نفهمید هاگرید چه گفت!
+هری؟
-ها... بله هاگرید، چیزی گفتی؟!
+اصلا حواست نیستا! گفتم لیست کتابا رو بده!
-آها... باشه، بیا.
+خب... این کتاب درس معجون سازی، اینم تغیر شکل...
-میگم هاگرید میشه این کتاب صد فن رو بخریم؟!
+نه عزیزم، بیا همین کتابای مدرسه رو بگیریم اونا باشه برای بعدا.
-اما هاگرید...
+بیا بریم سراغ ردات.
و بعد هری با ناراحتی رفت بیرون و گفت:
-باشه بابا، بریم.
و بعد هری و هاگرید به سمت مغازه ردا فروشی رفتند.
+خب سلام آقا! یه لباس برای این آقا پسر گل، لطفا!
⊙باشه هاگرید... خب این کیه؟ چییییییی، هری پاتر!
+بله، هری پاتر قهرمان!
⊙خب خب، سلام هری جون! بیا اندازه ات کنم!
-باشه آقا.
و بعد شروع به اندازه گیری هری کرد...
⊙خب دور کمر ۷۰، دور دست ۲۰، قد هم ۱۶۰ و...
نیم ساعت بعد...
⊙خب اینم ردات...
-ممنون، بریم هاگرید؟
+بریم بریم، بیا آقا اینم از پولت ما رفتیم!
هری و هاگرید اغلب خرید ها را کردند و حال می خواستند علامت تیک تایید رو برای اقلام باقی مونده بزنند...
+خب هری جان باید بری چوب دستی فروشی آقای اوریوندر! تا میری بخری من میرم یه سورپریز برات آماده کنم!
-باشه، اما چه سورپریزی؟
+حالا می فهمی!
-خداحافظ!
و بعد هری به داخل مغازه اوریوندر رفت و هاگرید به دنبال سورپریز!
-سلام آقای اوریوندر!
●سلام... عههه هری پاتر معروف! خب چوب دستی تو بیا امتحان کن!
-باشه.
هری چوبدستی را گرفت و امتحان کرد... اما یکهو اتفاق عجیبی افتاد!
شتتتتتتتررررررقققققققق!
همه جا به هم ریخته شد!
آقای اوریوندر رفت و ۵ چوبدستی دیگر آورد!
●خب بیا اینارو امتحان کن.
-باشه.
اما هری باز هم امتحان کرد...
-ببخشید آقای اوریوندر...
●نه مهم نیست! پیش میاد، بیا این رو امتحان کن.
-باشه.
و بعد هری امتحان کرد... اما این بار چیزی نشد!
●چه جالب! تو قل اسمشو نبر رو گرفتی!
-چچچچچچچچیییییییییی؟!
●خوبه... واقعا پسری هستی که زنده ماند!
-آها ممنون...
+خب چی شد؟
●قل اونو گرفت! پسر خاصیه!
+چی؟.. واقعا؟ خب اینم هدیه این پسر یه جغد!
-هاگرید این برا منه! چه جغد باحالی!
و بعد هری و هاگرید راه افتادن...
+خب دیگه بیا بری خونت بخوابی! فردا روز خاصیه!
-باشه، از سر ناچار باشه!

و بعد هری و هاگرید به سوی قطار رفتند و هری با ناراحتی به سوی خانه عمو ورنون رفت!


خیلی سریع داستان رو پیش بردی در حالی که خیلی جاها می‌تونستی بیشتر متوقف بشی و توضیحات بیشتری راجع به اتفاقاتی که داره میفته بدی. از طرفی انتظار داشتم یکم نسبت به کتاب خلاقیت بیشتری نشون بدی چون روند اتفاقات دقیقا همون بود. با این حال می‌تونی این مرحله رو رد کنی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۳ ۲۲:۵۴:۳۳

بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.