هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
سوژه جدید

هکتور در حالی که پاتیلی را زیر بغلش زده بود، در بنیاد را با لگد باز کرد و وقتی در به زمین افتاد و تکه تکه شد با تاسف سری تکان داد:
-اینجا چقدر داغونه! باید حسابی بهش برسم. اگه ارباب امر نکرده بودن پامو اینجا نمیذاشتم.

هکتور در حالی که به پنجره های شکسته، سقف ترک خورده، کاشی های کنده شده و دیوار های در حال تخریب نگاه می کرد به فکر فرو رفت و با یاد آوری چهره اربابش و دوری از او، به یاد آخرین ملاقاتشان و ماموریتی که بر عهده اش گذاشته شده بود، افتاد.

چندی قبل-خانه ریدل

ملت مرگخوار همگی در سالنی بزرگ جمع شده و منتظر بودند تا اربابشان دستورات و ماموریت جدیدی برایشان تعیین کند. در همین میان هکتور به سختی مشغول تنظیم کردن چتر لرد بود تا سایه مناسبی روی سرش بیاندازد.

لرد بی توجه به تلاش و تقلایش رو به جماعت مرگخوار گفت:
-یارانمون ما مایلیم شما رو بفرستیم تا کنکور مشنگی بدید!

ملت مرگخوار:
لرد:
هکتور: (افکت درگیری با چتر لرد)

مرلین به عنوان پیامبر مملکت به نمایندگی از جمع پرسید:
-ارباب جسارتا چرا باید کنکور مشنگی بدیم؟
-این مشنگ ها از این کنکور مشنگی میترسن و از یکسال قبل برای اومدنش آماده میشن. کاری که حتی برای ما هم انجام نشده. از اونجایی که از ما ترسناک تر نباید وجود داشته باشه، مایلیم یارانمون رو بفرستیم تا کشف کنن این کنکور مشنگی چیه که همه انقدر ازش وحشت دارن. حالا نیاز به یک داوطلب از یارانمون داریم تا بره بنیاد آموزش داوطلبان کنکور و ضمن راه اندازی اونجا تعدادی معلم استخدام کنه تا اونجا بهش آموزش بدن و بره کنکور مشنگی بده. اوه ما خسته شدیم از بس حرف زدیم کی داوطلبه؟

همه ملت مرگخوار با شنیدن این حرف با سرعت به دور ترین نقطه ممکن رفتند به جز هکتور که هنوز مشغول مرتب کردن چتر لرد بود و ظاهرا بلاخره موفق شده بود زاویه مناسب را بیابد.

-میدونستیم تو یار وفاداری هستی هک! تو رو برای این کار انتخاب میکنیم.
-بلاخره درست شد.. منو ارباب؟ برای چه کاری؟

پایان فلش بک-زمان حال

هکتور که با یاد آوری این خاطره و دوری از اربابش بغض گلویش را گرفته بود، کوشید بر خودش مسلط شود.
-بهترین راه اینه که هر چه زودتر ماموریت رو تموم کنم. اول باید چند تا معلم استخدام کنم. هوممم... فهمیدم! بهتره با معجون هام ازشون تست بگیرم!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
با سلام به وزرای محترم ما هم اومدیم گزارش بدیم.

تاپیک خورندگان معجون راستی در ابتدا با شیوه رول ادامه دار زیر نظر من آغاز به کار کرد. ولی با توجه به اینکه مشابه این تاپیک زیاد دیده میشد روندش به روند فعلی تغییر کرد.

در حال حاضر تاپیک با شیوه مصاحبه با شخصیت های ایفای نقش در حال فعالیته. 4 مهمان تا به حال روی این پاتیل نشستن و بلند شدن. از تمامی مصاحبه ها هم پی دی اف تهیه شده و در این پست قرار گرفته. در این مدت هم استقبال خوبی هم از تاپیک شده.

با تشکر


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
-پاشو برو دیگه مهلتت تموم شده. معجونت دم کشیده.
-عمرناش. من جام خعلی خوبه.

هکتور برای بار هزارم تلاش میکرد تا ویولت بودلر را که روی پاتیل لم داده بود و پاهایش را به لبه پاتیل تکیه داده و روی هم گذاشته بود، از روی پاتیل معجون بلند کند.

هکتور که کم کم داشت خونش به جوش می آمد گفت:
-پاشو میگم! اگه بلند نشی از رو پاتیل، اون باگتت رو میکنم اسفنج ظرفشویی.
-دست به ماگت زدی نزدیا!
-اصلا اگه بلند نشی معجون اسید میریزم رو زبونت!
-اگه میتونی منو بیگی.

ویولت با گفتن این حرف با سرعت شیشه معجونش و ماگت را زیر بغل زد و به سمت در رفت . درست همزمان با این حرکت ویولت در باز شد و ویولت از زیر دست فرد باز کننده ی در فرار کرد. هکتور که بلاخره توانسته بود او را بیرون کند، نفسی کشید و گفت:
-آخیش. بلاخره رفت. اوه مهمون بعدی هم که اومد. خب بیا بگیر بشین رو پاتیل اون کمربند هم ببند. جدید نصبش کردم که کسی نیوفته تو پاتیل. الان میام زیر پاتیل رو روشن...

چهره هکتور با دیدن کسی که روی پاتیل نشسته و کمربند را بسته بود به فرمت در آمد.
-من... شما... وزیر سحر... نه جادو... نه اصلا چه فرقی میکنه... جناب وزیر.

و پیش از اینکه اخراج شود مشغول روشن کردن زیر پاتیل شد.

----------------

با تشکر از ویولت بودلر که وقتش رو در اختیار ما قرار داد. مصاحبه ایشون و مهمون های پیشین معجون راستی رو میتونید از اینجا مطالعه کنید. خب همون طوری که احتمالا متوجه شدید مهمون جدیدمون نشسته رو پاتیل. وزیر دیگر! اون دیگر نه، اون یکی دیگر! یکی از وزیران وزارت سحر و جادو. جناب سیریوس بلک!

میخوام بدجور جناب وزیر رو بسوزونید.

-هکتور!
-بله جناب وزیر؟
وزیر بلک، هکتور را با فرمت به بیرون از کادر شوت کرد.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۲۲ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
سوژه دوئل مورگانا لی فای و آگوستوس راک وود: اشتباه!

برای ارسال پست ها در باشگاه دوئل یک هفته فرصت دارین. ( یعنی تا ۱۲ شب چهارشنبه 29 بهمن)

موفق باشید.



ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۳
تـــنبــــــــــــل های وزارتی
vs
مرلینگاه سازی


پست دوم تنبل ها



روز آزمون انتخابی- زمین خاکی پشت وزارت خانه

صف عریض و طویل داوطلبان هزاران بار از ریش دامبلدور و دماغ پینوکیو هم دراز تر شده بود.در زمین کوچک و خاک آلود که اسنیپ جهت تمرین اعضای تیمش در نظر گرفته بود جمعیت موج می زد. صد و یک ویزلی مو قرمز، اعضای انجمن معجون سازان خبره، تعداد زیادی از دانش آموزان هاگوارتز که برای پیچاندن کلاس های روز مره آنجا جمع شده بودند، فک و فامیل های مسئولین تدارکات تیم و تعدادی مرد خوشتیپ و جذاب که ظاهرا به عشق دیدن نشانه ای از توجه مادر جذاب و زیبای(!) اسنیپ به آن جمع پیوسته بودند.زمین از سر و صدا و همهمه ی جمعیت پر شده بود.

صدای جیغ و داد کودکانه یک عدد ویزلی مو قرمز که شماره 81 روی پلیور آلبالوییش حک شده بود از آن میان به گوش می رسید:
- مامااااان! پس کی شروع میکنن؟ چرا نمیذارن ما بریم تو؟ برو بگو ما فک و فامیل هری ایناییم. بگو ما نباید تو صف وایسم.

ویزلی شماره 68 جیغ بلند تری زد:
- تازه ما گریفندوری هم هستیم.
یکی از اعضای انجمن معجون سازان از آن میان گفت:
-جرئت داری اینو بگو تا اگر پشت گوشتو دیدی بتونی زمین بازی رو هم ببینی تازه اگر شانس بیاری 500از گروهت کم شه فسقلی!

صدای اعتراض ویزلی مربوطه بین خنده های اعضای سازمان معجون سازی گم شد.
صد ویزلی دیگر در حمایت از خواهر و شاید هم برادر مو قرمزشان جیغ و فریاد راه انداختند و این وضعیت باعث شد تا سایر ملت هم با دیدن جیغ و داد آنها فکر کنند به مهمانی بالماسکه جادوگری دعوت شده اند و در این ارکستر سمفونی داوطبلانه شریک شوند. معجون سازان از ارتباط و نزدیکی با هکتور معجون ساز میگفتند و عده ای از آشنایی با مسئولین تدارکات. مردان خوشتیپ هم سعی داشتند با جذابیت ذاتی خودشان و جذب ساحره ها از سایر ملت مشتاق جلو بزنند. تنها یک نفر در آن میان ساکت بود. یکی از مردان خوشتیپ و جذابی که در صف پشت همه ایستاده بود در حالیکه می کوشید دیده نشود با سوءظن تمام به اطراف نگاه می کرد.کاملا مشخص بود از چیزی نگران است.

فلش بک

سیریوس بلک گوشه ای نشسته و زانوی غم بغل کرده بود. مدام به آگهی استخدام نگاه میکرد و زار زار گریه میکرد.مرتب به یاد چشمای تیره و نگاه گیرا و جذاب آیلین میافتاد گریه میکرد. بعد یاد کله ی چرب پسر آیلین میافتاد و این بار گریه هاش به ضجه تبدیل میشد. سعی کرد تمام این ها را فراموش کند. چشمانش را بست و تلاش کرد آرامشش را حفظ کند. اما با بستن چشام ها، این بار یک عدد چهار رقمی با فونت های مختلف و رنگی به گونه ای که در خلا افتاده باشد مرتب در برابر چشم هایش رژه می رفتند.این بار سیریوس گریه نکرد. مثل مرد بلند شد و چوبدستی اش را روی شقیقه اش گذاشت. چشمهایش را بست و ورد را به زبون آورد:
-اکسپلیــــــــــــ

قبل از اینکه سیریوس بتواند ورد را کامل ادا کند، نور چشم گیری در فضای خالی و تاریک اتاق شروع به درخشیدن کرد و لحظه به لحظه بزرگتر شد.لحظه ای بعد صدای گوش خراش و تق مانندی در اتاق پیچید و صدایی جیر جیرو از سمت نور گفت:
دست نگه دار!

سیریوس:

ناگهان فروغ آن نور رو به افول رفت و از پس آن موجودی کوتوله که هاله ای از نور در اطرافش به چشم میخورد نمایان شد.
موجود کوچک، با گوش های بادبزن مانندش، بینی بزرگی که تمام صورتش را گرفته بود و چشمان درشتی که رگه های قرمز متعددی در آن ها مشخص بود شباهت عجیبی به جن های خانگی داشت. به ویژه از نوع کریچرش! تنها فرقی که در واقع با کریچر داشت، وجود دو بال براق و بزرگ پشتش بودند
بعد از ایجاد جوی روحانی و سکوتی ملکوتی و منظره ای عرفانی موجود نوظهور به سخن آمد و
با صدای گوش خراش و نق مانند کریچر گفت:
-بوق بر تو! ای خائن به اصل و نسب! من فرشته ی مهربون هستم و اومدم که به توی بوقی کمک کنم. این چه وضع خودکشی بوقی بی اصالت؟ آوادا بزن!

سیریوس با گیجی گفت:
- تو دیگه چه جور فرشته ی مهربونی هستی؟ تو چرا انقدر شبیه کریچری؟ چرا انقدر زشتی؟
فرشته ی مهربان که بیش از پیش عصبی شده بود گفت:
- زبان درکش ای جوانک بی تربیت!زشت خودتی!بوقی بی اصالت !اونا واسه قصه هاست ابله! تو قصه ها خون آشام ها میرن تو آفتاب برق میزنن، تو واقعیت چی؟ می سوزن بدبخت، میسوزن! منم یه فرشته ی مهربونی هستم و اومدم کمکت کنم. این راه حل خوبی واسه خودکشی نیست. اونم واسه قصه ها بود طرف با اکسپلیارموس پودر میشد.خودکشی فقط با آوادا!

سیریوس:‌اوا مامانم اینا! تو چقدر مهربونی! مرسی کمکم کردی ... این چه وضعه کمک کردنه؟‌به جای اینکه کمک کنی خودمو بکشم، کمک کن از این آمپاس گلیم خودمو بیرون بکشم.

فرشته ی مهربان با جثه ی کوچیکش سبک و با چابکی روی میز پرید. پس گردن سیریوس گرفت و پشت سر هم سرش را روی میز کوبید.
-من گفتم برو وزیر شو؟ من گفتم برو عاشق ننه ی دشمنت شو؟ من گفتم برو کوییدیچ؟ چرا من باید کمکت کنم؟ سیریوس بد! سیریوس باید تنبیه بشه.

و با قدرت بیشتری سر سیریوس را روی میز کوبید.
بعد از دقایقی پرتنش و ملال آور و زد و خورد بین سیریوس و فرشته ی کریچری،عاقبت متوجه وجود چیزی به نام اصل گفتگوی تمدن ها شدند و در نهایت تصمیم به نشستن سر یک میز و اقدام به مذاکره کردند.
-دیگه سیریوس بد کرچر جن خونگی رو نزد.
نه نزد!دیگه سیریوس خائن به اصل و نسب کرچر جن خونگی رو خسته نکرد.نه نکرد!
دیگه سیریوس اجازه نداد دیگران از مادرش به عنوان یک دشنام استفاده کرد.نه نداد.
- پس خودت چرا استفاده کردی؟
- حرف نزد جوانک گستاخ من فرق داشت!خب حالا! بذار یه نگاهی به ریخت بی قوارت کنم. یه چرخ بزن! خب! اول باید یه جراحی پلاستیک انجام بدی. یکی نه! یه چندتا!
-ارزونتر درنمیاد یه معجون تغییر شکل بخورم؟
-حرفو قطع نکن سیریوس بد! سیریوس میخواد تنبیه شد باز؟نه!ولی خب به صرفه تره که معجون تغییر شکل بخوره!

فرشته ی مهربانی چوبدستی ای که انتهاش یک ستاره ی درخشان وجود داشت را تکان داده و با زمزمه یک ورد سخت و دشوار "بابی دی بوبی دی بــــــــــــو!" شیشه ای رو ظاهر کرد که محتوای داخلش همچنان رنگ و روی اشتها آوری نداشت.
اما سیریوس با چهره ای مشتاق و ذوق زده به شیشه نگاه می کرد.

پایان فلش بک

سیریوس در همین افکار غوطه ور بود که صدای نرم و دلنشینی او را از افکار ترسناکش خارج کرد.

-همه اونایی که میخوان آزمون ورودی بدن به ترتیب و با صف بیان جلو!

ظاهرا در حینی که سیریوس در افکارش غوطه ور بود لیموزین سیاه ضد گلوله سیاهی وارد زمین شده و مقابل صف داوطلبان توقف کرده بود.آیلین اولین کسی بود که مقابل صف داوطلبان ورود به تیم ایستاده بود.قلب سیریوس با مشاهده او در سینه فرو ریخت.
سپس آیلین نگاهی هم به 101ویزلی قد و نیم قد انداخت و گفت:
- ورود افراد زیر سن قانونی هم به تیم ممنوعه! قصد نداریم بهمون تهمت کودک آزاری و کودکان کار و از این جور وصله های مزخرف بچسبونن! هی تو چرا اینطوری منو نگاه میکنی؟

ناشناس که به ایلین خیره شده بود با شنیدن این حرف به فرمت درامد اما فرد خوشتیپ ناشناسی در ابعاد غول غارنشین در پشت سر او ایستاده بود با شنیدن این حرف به هوا پرید و گفت:
- من؟ با من بودید بانو؟

اما صدایش در جیغ و داد ملت که به سمت درون زمین هجوم میبردند گم شد.

دقایقی بعد- همانجا

نیمی از ویزلی های مو قرمز به دلیل نداشتن سن قانونی از گردونه رقابت حذف شده بودند ولی هنوز 59 ویزلی باقی مانده ویبره زنان و جیغ کشان تلاش میکردند جارویی را سوار شوند. آشا، آیلین و سوروس هم بین داوطلبان چرخ میزدند و آن هایی را که از قیافه شان خوشان نمی آمد رد می کردند.
-تو مگه تو گریفندور نبودی؟! ضمن اینکه 50 امتیاز از گریفندور کم میکنم تو رو هم ردی!.
- تو شاگرد من بودی! از همون ابتدا هم به بانوی متشخصی چون من چشم بد داشتی تو هم ردی!
- داداش؟ این آقاهه داشت منو زیر پاش له میکرد. ردش کن بره!
- به خواهر من پا درازی میکنی مردک بوقی؟! برو از جلو چشمم دور شو تا بلاکت نکردم.

با همین سبک و رویه بسیار کارشناسانه که این خانواده محترم در پیش گرفته بودند تمامی افراد بی استعداد(!) و نا شناس شناسایی و از محل آزمون دور شدند.

دقایقی بعد به جز تعدادی انگشت شمار از داوطلبان کس دیگری در زمین به چشم نمیخورد. در میان افراد باقی مانده چهره مرد جذاب و ناشناس، مالسیبر در حالی که یک تابلوی بزرگ و قرمز بلاک در بالای کله اش خودنمایی می کرد و یک سانتور که ادعا می کرد در اثر خوردن یک معجون چهارپا درآورده و به زودی به حالت قبلیش باز خواهد گشت، دیده میشدند.
آیلین رو به مرد خوشتیپ کرد و گفت:
- اسمت؟!

مرد که دست و پایش را دوباره با دیدن آیلین گم کرده بود گفت:
- کی؟! چی؟! آها... اسم. من... چیزم...بلــ... نه یعنی اسمم مهم نیست.

ایلین نگاهی به مرد کرد و شانه بالا انداخت:
- برای چه پستی درخواست داری؟! مدافع خوبه؟

صدای اعتراض یک موجود نامرئی به هوا بلند شد:
- داداش اون پست رو من میخوام. تو قول مدافع رو به من داده بودی. اگه میخوای یه مدافع دیگه هم اضافه کنی باید هکتور رو بندازی بیرون.

- منو بندازید بیرون همه تونو مسموم میکنم!

- تو بیخود میکنی مسموم کنی دگورث! تازه برو مسموم کن ببینم چی کار میکنی. معجون ساز تقلبی!

- به من گفتی معجون ساز تقلبی مارمولک؟

- آره با تو...

- بسه دعوا نکنید!

بلاخره این صدای فریاد اسنیپ بود که هر دو نفر را از جا پراند.
- کلافه شدم از دست شما دوتا! هکتور یک بار دیگه با خواهر من بد صحبت کنی بلاکت میکنم. خواهر تو هم آروم باش پست مدافع مال خودته. تنها پست های خالی تیم یک مهاجم، یک دروازه بان و یک جستجوگره!

مرد خوشتیپ در حالی که هنوز به آیلین خیره بود گفت:
- من برای مهاجم درخواست دارم.

اسنیپ نگاهی به او انداخت و گفت:
- باید اول پروازت رو ببینیم. برو یکی از اون چوب های جارو رو بردار و پرواز کن. اینجا کی داوطلب دروازه بانیه؟

مالسیبر با لحنی خود گولاخ پندارانه جلو رفت:
- تنها فردی که شایستگی این مقام رو داره منم. هیچ آدم عاقلی نیست که دروازه بانی به خوبی من رو رد کنه. من یک اسلیترینی اصیلم. همه باید به من احترام بذارن. مدیرا هم بوقی بیش نیستن.

اعضای تیم:

اسنیپ:

مالسیبر:

بلاخره دقایقی بعد و پس از کشمکش های فراوان و آرام کردن اسنیپ جهت اجتناب از زدن سکتوم در حلق مالسیبر، گروه اول که شامل سه مهاجم (که یکی از آنها مرد خوشتیپ ناشناس بود)، مالسیبر در دروازه و تعدادی از افراد داوطلب پست جستجوگر به هوا بلند شدند.
تلاش مهاجمین اول و دوم برای گل زدن به مالسیبر با برخورد توپ به تابلوی بلاکی که بالای سر مالسیبر خودنمایی میکرد ناموفق ماند و بدین ترتیب مالسیبر توانست بر خلاف میل اسنیپ مجوز ورود به تیم را با وجود بودن در جزایر بالاک و دسترسی به شناسه های بسته شده کسب کند.

در همین زمان جستجوگرها سخت مشغول گشتن به دنبال اسنیچ بودند و هکتور و آشا در حال دعوا دیده می شدند.
- هکتور هزار بار بهت گفتم جلو دست و پای من نیا. اون پاتیل کوفتیتو بذار اون پایین بمونه. برای چی با خودت میاریش وسط زمین؟

- مارمولک کوچولو دلم میخواد بیارم. شاید لازم شد وسط بازی معجون درست کنم.

زاغی که از قرار معلوم برای دفاع از خواهر اربابش از نا کجا آباد بین هکتور و آشا ظاهر شده بود با اصابت ضربه پاتیل هکتور به ملاجش قار قارش به آسمان مرلین رسید.
- قااااااااااااااااااااااااا...

اما از آنجایی که اسنیچ حلق باز زاغی را به عنوان محلی برای اختفای بیشتر یافته بود مستقیم به درون آن شتافت تا با یک تیر دو نشان بزند. هم "قار" دردناک زاغی را به "قا" تبدیل کرد و هم زاغی را در کمال شگفتی اعضای تیم و داوطلبان به عنوان بهترین جستجوگر وارد تیم کرد!

حالا فقط سه نفر باقی مانده بود.یک غول که می کوشید اسنیپ را قانع کند فقط استخوان بندیش بزرگتر از حد معمول است.یک مرد جوان و جذاب که با نگرانی نگاهش را به غروب خورشید دوخته بود و سانتور باقی مانده هم همزمان مشغول جروبحث با اسنیپ بود که پرواز در هنگام غروب بدشانسی می آورد چون ستارگان چنین مقرر کرده اند.همزمان با این وقایع مالسیبر از غفلت مدیر و اعضای تیم استفاده کرده و در حال ساخت اکانت جدیدش بود.
نا شناس جذاب نگاهی به خورشید در حال غروب انداخت و با نگرانی زیر لب گفت:
-وقت زیادی ندارم! روش نوشته بود فقط تا غروب آفتاب.

ناگهان صدای سرد و زنانه ای به گوشش رسید.
- تو!به جای اینکه سر جات خشکت بزنه بیا جلو ببینم چند چندیم!

جوان با دستپاچگی نگاهش را از خورشید در حال غروب برداشت و به صورت سرد آیلین دوخت.آیلین برای یک دقیقه کامل به صورت جذاب و اندام عضلانی و قامت بلند مرد خیره شد و سرخی کم رنگی به طرز نامحسوس به تدریج روی گونه هایش ایجاد شد.

مرد که آشکارا معذب شده بود گفت:
- ام چیزه میشه پرواز کنیم؟
آیلین مشتاقانه لبخندی زد و با عشوه موهایش را از روی صورتش عقب راند.
- چرا که نه؟ حتما! مالی؟برو تو دروازه وایسا وگرنه به پسرمی گم بلاکت کنه ها!

مالسیبر با دستپاچگی دست از ساختن اکانت دومش برداشت و با عجله به سمت تک دروازه موجود در زمین پرواز کرد.
مرد جوان درحالیکه سعی میکرد به عشوه و لبخند آیلین بی توجه باشد روی جارویش پرید و راهش را به سمت آسمان کج کرد.اما هنوز درست در پست مهاجم مستقر نشده بود که صدای سفیر مانندی به همراه صدای جیغ زنانه ای گوشش را پر کرد. به نظر می رسید غول داوطلب پست مهاجم با مشاهده سرخگون از خود بی خود شده و آن را به سیریوس پاس داده است.
سیریوس بر روی دست بلند شد.با یک چرخش 90 درجه بر روی جارو ضربه محکمی با پای چپ به سرخگون زد و آن را یکراست به سمت دروازه فرستاد.شدت ضربه چنان بود که مالسیبر حتی فرصت نکرد از جایش بجنبد.سرخگون یکراست با تابلوی بلاک مالسیبر برخورد کرد و او و ملحقاتش را با هم از حلقه میانی دروازه عبور داد. طی این حرکت خفن کفش جوان از پایش درآمد پس از پیمودن عرض زمین شیشه اتاق درفتر کاراگاهان را شکست و باعث شد تا رییس دفتر کاراگاهان بر اثر اصابت آن تبدیل به رب گوجه چین چین شده و سایر اعضای حاضر در دفتر بر اثر رایحه دل انگیز آن شیمیایی شده و تعدادی از ایشان به درجه رفیع شهادت نایل آیند و عده ای بتوانند تا پایان عمر از مزایای جانبازی بهره مند شوند.

آیلین:

غول:

مالسیبر:

سایر اعضای تیم:

آیلین جیغ کشید.
- ایول دمت گرم...اینکاره ای ها داداش!

اسنیپ:مامان...مطمئنی اینا دیالوگای توئن؟

آیلین:بذار ببینم؟ای بابا کی کاغذ دیالوگای این ویولت بنفشو داده دسته من...مال من کوش؟هان ایناهاش...اهم...کارت عالی بود مرد جوان!درود بر تو از این لحظه به بعد تو مفتخری که یکی از اعضای تیم...هی؟کجا میری؟

مرد ناشناس در حالیکه با سرعت به طرف غروب آفتاب پرواز می کرد از روی شانه به آیلین نگاه غم باری انداخت و فریاد زد:
- متاسفم وقتم داره تموم میشه!

- کدوم وقت؟کجا میری؟ ما که هنوز به هم معرفی...

اما پیش از اتمام صحبت های ایلین، مرد ناشناس رفته بود.
و حالا فقط ایلین ماند یک لنگه کفش در ابعاد قبر بچه که صاحب آن قلب آیلین را هم با خود برده بود!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: *نقد پست های انجمن شهر لندن*
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
تراورز عزیز

شما درخواست نقدتون رو دو جا انجام دادید. با توجه به صحبت هایی که من با تد ریموس لوپین عزیز انجام دادم نظر هر دو ما بر این بود که شما یکی از این دو مکان رو انتخاب کنی تا پستت نقد بشه و درخواست دیگه رو پس بگیری. لطفا اعلام کن که کدوم درخواست بمونه و کدوم یکی رو پس میگیری.

ممنون

یه توضیحی هم در مورد هاگرید بدم. زمانی که من و مورگانا انجمن رو تحویل گرفتیم مدت زیادی از پست ایشون گذشته بود و عملا فایده ای نداشت تا این نقد انجام بگیره. چون ایشون بعدش پست های زیادی زده بود. به همین دلیل هم این نقد انجام نشد. ولی تاپیک بازه و همه اونایی که مایل باشن میتونن درخواستشون رو ارسال کنن.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳
سلام آسپ

من به استناد حرفت دوباره گشتم ولی چیزی پیدا نکردم. نه توی شهرداری نه توی خود تاپیکت. به هر حال در حال حاضر اون تاپیک داره کاری مشابه انجام میده. بنابر این متاسفانه نمیتونه با روند فعلی به فعالیت خودش ادامه بده.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: آکادمی کوییدیچ ( نقد پستها)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۳
سلام به همه داوران محترم

ضمن عرض خسته نباشید به همگی داوران دقیق و ریز بین. در راستای اینکه من بازیکن بی تجربه ای هستم اومدم اینجا درخواست نقد این و این رو بدم. باشد که در بازی های بعدی اشتباهاتی چنین فاحش و وحشتناک نداشته باشم.

با تشکر


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳
سوژه دوئل رون ویزلی و فرد ویزلی: برادری!

برای ارسال پست ها در باشگاه دوئل یک هفته فرصت دارین. ( یعنی تا ۱۲ شب پنجشنبه ۱۶ بهمن)


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۳
تنبل های وزارتی vs کیو. سی. ارزشی

لست پست

***



در زمین بازی

- کماکان بازی بی روحی رو شاهدیم... ظاهرا اعضای تیم تنبل ها خیال ندارن برای یکبار هم که شده به بازی توجهی نشون بدن... بوق بر ما با این یارانی دور خودمون جمع کردیم!

- سعی کن سپیدی وجودتو ببینی تام! اینا همه ش جزو ظواهره... عشق! فقط عشقه که میتونه نجات گر بشریت باشه.

- پشمک... احیانا عمه تو بساطت داری؟

دانگلدور بوی مذاکره به مشامش رسید و رگ دانگ بودنش به دامبل بودنش غلبه کرد. در نتیجه بدون توجه به طلسم غیرقانونی که بلا نثار ویکتوریا به خاطر عبور از کنار رودولف کرده بود، سر جارویش را به سمت جایگاه گزارشگر کج کرد. به هر حال لازم بود بداند لرد به چند عمه نیاز دارد و مهمتر از آن چقدر می پردازد!

- اوه! این پیرمرد به ما حمله کرد! حمله در روز روشن به رهبر سیاهی ها! یارانم جمع شید و از سرورتون محافظت کنین! این پیرمرد به ما نظر سو داره! سیو عوض بال بال زدن بیا به کمک سرورت بشتاب!

دانگلدور که تا آن لحظه به جایگاه گزارشگر رسیده بود لبخندی معامله گر زد.
- اونو ولش کن تام درخواست وقت استراحت داره... از همینجا یه ربع وقت استراحت اعلام کن. راستی برای معامله در مورد عمه های من یه ربع برات کافیه؟حالا چه جور عمه ای مد نظرته؟ از چاق دارم تا لاغرو بلند و کوتاه و روشن و سیاه؟چقدر حاضری بسلفی راستی؟

لرد:

وقت استراحت- رختکن تنبل ها

دوربین باز سرش را مطابق معمول پایین انداخت و مشابه یک تسترال وارد رختکن شخصی تیم شد. در نمای اول تصویر واضحی از دو نوگل پژمرده تیم آیلین و بلک دیده میشد که در کنجی دست در دست هم نشسته بودند و هر چند ثانیه یک بار بلک با علاقه دست آیلین را می فشرد و نجوا میکرد:
- وووودو!

نویسنده:
جی.کی. رولینگ:
دوربین:

در گوشه ای دیگر از سنگر بلا می کوشید تصویر ساحره ی روی مجله ای را که یک مرلین بی خبر آن را روی نیمکت جا گذاشته بود کروشیو کند هرچند در نشانه گیری چندان موفق نبود چون رودولف آن را نزدیک به خود نگه داشته و سعی داشت از وضعیت تاهل ساحره مورد نظر آگاهی پیدا کند.
هنوز صدای فریادهای گراوپ که در پی هرمیش می گشت و تاپ تاپ قدمهایش رختکن را می لرزاند.

در تنها بخشی از رختکن که نسبتا سالم باقی مانده بود هکتور بند و بساط معجون هایش را دوباره به راه انداخته بود تا سیل معجون هایی را که ممکن بود در برد مقابل کیو. سی به کارشان بیاید را درست کند.
- بند سوم پای چپ خرچنگ اقیانوسیه... نچ...زهر آناکوندای یونانی؟ نه اینم نه... دم موش صحرای سرخ... نه....

در همین احیان صدایی گفت:.
- اهم، اهم!

اما ظاهرا کسی آن را نشنید.

-عرض شد اهم، اهم!

کماکان واکنشی مشاهده نمیشد.
-بوقیای تسترال صفت! مثلا من کاپیتان این تیمم. چرا هیچکدومتون به من توجه نمیکنید؟ بابت هر یک نفرتون 50 امتیاز از گریفندور، هافلپاف و ریونکلا کم میکنم اصلا همه تون بلاکین!

سایر بازیکنان با بی میلی سرشان را برگرداندن تا به چهره سرخ و موهای روغن چکان کاپیتانشان خیره شوند. حتی بنا به روایت شاهدان ماجرا برای یک لحظه سر گراوپ در نزدیکی رختکن مشاهده شد اما بیشتر از این اطلاعاتی از نامبرده در دست نمی باشد!
ناگهان یک عدد آرسینوس دوان دوان وارد رختکن اختصاصی شد و نشان داد که حریم خصوصی خر است!
- سیو بیا اون 50 امتیازو به گریف برگردون عوضش 100 امتیاز از دو تا گروه دیگه کم کن.

اسنیپ با عصبانیت به کمک لگدی آرسینوس را از کادر بیرون انداخت. بلک پشت چشمی برای اسنیپ نازک کرد.
- باز چته کله چرب؟ لیلی رو دیدی؟ چرا درخواست تایم استراحت دادی؟ اومدی شاهد علاقه ما دو نفر باشی؟ ای کله چرب بی چاره عشقت ولت کرد رفت به یکی دیگه ازدواج کرد ولی من به عشقم رسیدم بسووووووز!

آیلین با عشوه گفت:
- اذیت نکن پسرمو عزیزم!

اسنیپ نفس عمیقی کشید تا بر خشمش مسلط شود.
- حیف الان کارای واجبتر از کل کل با تو دارم بلک ولی بازی تموم شد وایسا سر کوچه اگر مردی!

سپس بی توجه به شکلکی که سیریوس برایش دراورده بود روی صحبتش را متوجه هکتور کرد.
- هکتور با من بیا. هر چی معجون هم با خودت آوردی وردار بیار!
- من؟ مگه من چی کار کردم؟

اما مشاهده چهره سرخ و چرب و چیلی اسنیپ با فرمت کار خودش را کرد و باعث شد هکتور از ترس جانش هم که شده بار و بندیل معجون سازیش را جمع کرده و همراه اسنیپ به گوشه ای دور از دید اعضای تیم بروند.

گوشه دور از دید!

اسنیپ رویش را به سمت هکتور چرخاند و با جدیت گفت:
--من دیگه نمی تونم این وضعیتو تحمل کنم هکتور تا الان 13 تا گل خوردیم می فهمی؟130 امتیاز!اون از بلا که به جای اسنیچ دنبال ساحره هاییه که چشم شوهرش دنبالشونه. اونم از مادر من و اون بچه سوسول که عین یه جفت کفتر عاشق پرواز میکنن و فکر میکنن اومدن ماه عسل!

- ماه عسل؟ ازدواج؟ عروسی؟ نامرد پس چرا منو دعوت نکردی؟ می خوای معجون ماه عسل براشون درست کنم؟

اسنیپ گفت:
- اگر یه روزی من مردم بدون اولین علت مرگ من تو بودی! نه قازقلنگ! من یه معجون میخوام اینارو از هم جدا کنم؟ فهمیدی؟ یه معجون که بلا دیگه تو فکر شوهرش نباشه و ننه منم عین چسب دوقولو نچسبه به اون*&،؛,،%$#@! عشق و عاشقیشون به من ربطی نداره می دونی ببازیم چقدر پول از دستمون پریده؟

هکتورنگاهش کرد.
- احساساتت ته حلقم سیو! چی گفتی؟ تو... تو از... من معجون خواستی الان؟

در همان لحظه کله آرسینوس از بالای کادر ظاهر شد.
- سیو از معجونای این هکتور نخوریا... هم مسمومن هم اینکه این بلد نیست معجون درست کنه می دونی دستنویسای منو کش رفته؟ اگر اون 50 امتیازی به گریف برگردونی...

هکتور با یک ویبره آرسینوس را برای بار دوم در طول آن پست از کادر خارج کرد.
- معجون جداکننده بهت بدم؟ تو هر چی بخوای من دارم.

اسنیپ آهی کشید و گفت:
- هکتور؟احیانا معجون بی معجونی هم تو بساطت داری؟ می خوای یه نگاه بنداز.

سه دقیقه بعد - سنگر تنبل ها

اسنیپ که دوباره حالت ریلکسش را به خودش گرفته و روغن ریزی موهایش هم کنترل شده بود با یک سینی نوشیدنی وارد رختکن شد.در حالیکه می کوشید زبان درازی بلک را ندیده بگیرد، تلاش کرد حالت تهوعش را کنترل کند اما به طرز نامحسوسی گوشه های سینی که در دست داشت قر شد.
- من اومدم که باهاتون آشتی کنم، به خاطر اینکه سرتون داد زدم. این نوشیدنی ها رو هم آوردم دور هم بخوریم. همیشه که از این فرصتا آدم پیدا نمی کنه کنار مادرش و بعضیا نوشیدنی بخوره.

آیلین نگاهی موشکافانه به پسرش و سپس به سینی انداخت:
- این که فقط چهار تا لیوانه!

اسنیپ که همچنان میکوشید آرامشش را حفظ کند و از لو رفت نقشه اش جلوگیری کند، گفت:
- امممم... هوم آره چیزه... خب میدونی چیه مامی؟! راستش من و هکتور قبلا خوردیم. خیلی تشنه مون بود. گراوپ هم بهتره نخوره چون اگه بخوایم بهش نوشیدنی بدیم کل دریاچه هاگوارتز هم براش کمه.

- هوممم... فکر میکنم حق با تو باشه پسر مامی. پس بده بیاد این نوشیدنی ها رو. امیدوارم دوپینگی باشه و تو مسابقه حسابی کمکمون کنه.

- اوه چه روحیه ورزشی داری مامی!

آیلین با نازو غمزه اولین لیوان را برداشت و به دنبال او، بلک که از دور و بر کله اش قلب بیرون میزد به سرعت لیوانی را بالا گرفت و گفت:
- به سلامتی بانوی متشخص تیم!

بلا با دیدن این صحنه داد و هوارش به هوا رفت:
- تسترال نما! پنج پایِ بی خاصیت! بی فرهنگ! آکرومانتیولایِ بی زهر! یه کم از این بلک بوقی یاد بگیر. ببین چجوری داره برخورد میکنه. گم شو برو لیوان من و خوردتو بردار بیار تا یه کروشیو ندادم نوش جان کنی.

رودولف که اصولا برای انجام هر کاری از قمه اش استفاده میکرد، قمه ی پهنی را از درون یکی از جیب های بی شمار لباسش بیرون کشید و انداخت زیر سینی و آن را به طرف بلا گرفت.
- بیا عزیزم. بخور فشارت بیادپایین. اون موهای وزوزیت از هم وا شده از بس که حرص خوردی.

اسنیپ و هکتور:

بلا با عشوه و ناز هرچه تمامتر لیوانش را از دست رودولف گرفت تا حدی که تک چراغ بالای سرشان از فشار بار رمانتیک ماجرا منهدم شد!
- به سلامتی لرد سیاه با احترامات فائقه!
به سلامتی لرد سیاه و سیبیل و هرچه ساحره در عالم است!

البته جمله آخر باعث شد رودولف یک کروشیو جانانه از بلا دریافت کند.

اسنیپ:

هکتور:

عوامل فیلم برداری:

گراوپ:

دقایقی بعد– در ورزشگاه

- این ریش دراز سوت زده و همه رفتن هوا. ولی ما وقتی برای یارانمون سوت میزنیم هوا نمیرن.چه معنی داره به حرف اون ریش دراز گوش میدین؟ یادمون باشه به همین منظور همه یارانمون رو بعد از بازی تنبیه کنیم. اگرچه ما هنوز نفهمیدیم سوروس برای چی زمان استراحت خواسته. از همون اول هم میدونستیم نمیشه بهش اعتماد کرد و طرف اون سازمان جوجه خروسی رو میگیره. ما برای همه شما یک کروشیو ارسال میکنیم چون فقط ماییم که نظرمون مهمه... اون چه صحنه ایه که ما داریم میبینیم؟رودولف هیچ معلومه چه غلطی داری میکنی؟دستور میدیم همین الان این کارو تموم کنی چرا این دربون ما همه رو ول کرده و چسبیده به اون ریش دراز؟!

سر همه تماشاگران بی اراده چرخید و نگاهشان به نقطه ی موردنظر دوخته شد. اتفاقات عجیبی در مقابل چشمان حیرت زده تماشاگران در حال وقوع بود. رودولف در حالی که قمه بزرگی را در دست گرفته بود با بیشترین سرعت ممکن به سمت دامبلدور پرواز میکرد.
- بیا با همین قمه خوشگلم ریش هاتو برات بزنم جوون بشی. بیا عزیزم. به قمه های ریش داری فکر کن که میتونن حاصل این زندگی باشن. از من فرار نکن.

دامبلدور نگاه خریداری به رودولف انداخت. عضله های بازو و سر سینه و شکم چند تکه او را که زیر نور خورشید می درخشید از نظر گذراند.:
- اوه رودولف... فرزندم همیشه میدونستم یه نقطه روشن تو وجودت هست... بیا فرزندم... بیا به آغوش روشنایی. بیا با من به دفترم بریم تا بتونیم صلح و عشق و محبت رو به همه دنیا نشون بدیم

تماشاگران:
لرد سیاه:
دانگل:
همر:

صدای همهمه در کل ورزشگاه طنین انداز شد.
- یا ریش نداشته خودمون! ای پشمک منحرف! بالاخره کار خودتو کردی و یکی از یاران مارو از راه به در کردی؟! زود توضیح بده این چه وضعیته تا با همین عمه ای که بهمون انداختی نزدیم تو سرت!

البته در وضعیتی که رودولف و دامبلدور مقابل چشم کلیه تماشاگران، بازیکنان و عوامل و دست اندر کاران رو و پشت صحنه به راز و نیاز مشغول بودند وقتی برای توضیح نداشتند.
- بوق بر تو رودولف! معلوم نیست این زن بی غیرتت کجاست که می ذاره در ملا عام ما شاهد چنین اعمال بی شرمانه ای باشیم! به حق تنبون ندیده مرلین!

بلافاصله آسمان رعد و برقی زد و در کسری از ثانیه صورت مرلین در میان آسمان ظاهر شد.
- سرورم منو صدا زدین؟ تنبون منو ندیدین؟ معلوم نیست این مورگانا کجا انداختتش!

لرد سیاه:

در سوی دیگر زمین بلا و سیریوس در میان زمین و هوا والس می رقصیدند و برای هم چنان لاو می ترکاندند که حباب قلبش در دو متری سرشان به بزرگی یک بالن می شد

- ننگ بر تو بلاتریکس... فکر قلب نداشته مارو نکردی؟ البته قلبی که نداریم ولی عوضش مغز داریم پس چی شد اون همه قولی که به ما دادی؟ مگه قرار نبود رودولف رو از سر راهمون برداری؟! حداقل خوش سلیقه تر عمل میکردی!

صدای جیغ و داد مادر سیریوس از مشاهده این وضعیت از گوشه دیگر زمین بلند شد:
- تسترال صفتا! بی ناموس پرستا! ننگ خاندان من! گم شین از اینجا بیرون! کی زمان ما دختر و پسر قبل از عقد همو میدیدن؟ غرب زده ها! برهنه فرهنگیا! فرهنگ برهنگیا! حزب دامبلولیا!

- اوه خوشحالیم هرچند خود بلک از دسته گمراها بود و بلای ما... نازنین ما... یار و یاور همایونی مارو هم با خودش به گمراهی کشوند ولی ننه ش با ما هم عقیده ست... دامبل عوض راز و نیاز کردن یه کارت قرمز برای خودتو اینا صادر کن... دستتو بکش کنار عمه... یکی هم برای این آیلین کج سلیقه صادر کن... فکر نکن تو رو ندیدم آیلین از همون اولشم هم بد سلیقه بودی!

با این همه به نظر نمی رسید آیلین که در آن لحظه مشغول قربان صدقه رفتنِ کاربر مهمان نامی از اعضای تیم حریف بود، متوجه چیزی شده باشد.
اسنیپ که تا لحظاتی قبل به فرمت کلیه حوادث داخل زمین را زیر نظر داشت با چرخشی ناگهانی به سمت هکتور برگشت:
- بوق به تو هکتور! این چه معجونی بود دادی به خورد اعضای تیم؟ اینا قرار بود از هم جدا بشن. این چه گندی بود زدی؟!

هکتور که از مشاهده تاثیر معجونش ذوق زده شده بود، ویبره زنان گفت:
- تو میخواستی از هم جدا بشن خب جدا شدن دیگه. البته اسمش طولانی بود زورم اومد همه شو یه جا بهت بگم... معرفی میکنم محصول جدید هکتور. معجون جداکننده ی چسباننده! انگار بالاخره یه معجونم درست کار کرد!

اسنیپ که دیگر خون به مغزش نمی رسید اختیارش را به کل از دست داد. در حالیکه بار دیگر موهای روغن خورده و سوسولیش از شدت خشم به طرزی خطرناک به روغن سوزی افتاده بودند با فریادی بلند در حالی که سیل انواع طلسم های سکتوم را روانه هکتور می کرد به دنبال او گذاشت.

- برو کنار عمه پشمک! داریم گزارش میدیم! بهمون انداخت تو رو! حتی مثل خود پشمکشم ریش داری... البته دلیلی نداره بهتون چیزی بگیم چون اصولا شما رو موجودات پست و حقیری میدنیم ولی چون ما بزرگواریم لطف می کنیم و میگیم که تیم اون توله گرگ با نتیجه 500 بر ده از تیم سوروس جلو افتاده. بنابراین باید به این کاپیتان بی عرضه بگیم که بهتره به جای اینکه دنبال هک بذاره یه فکری به حال دروازه اش بکنه که اون غول بیابونی اون رو رها کرده و داره میره وسط تماشاچی ها!

با این سخن لرد توجه تماشاگران به سمتی جلب شد که لرد به آن اشاره کرده بود. حق با لرد بود. گراوپ دروازه را رها کرده بود. ظاهرا بلاخره هرمیون را در میان تماشاچی ها یافته بود و نعره زنان به سمت جایگاه درب و داغان آن ها می رفت.
- هرمی! هرمــــــــــــی!

گرومـــــــــــپ گرومـــــــــــــــپ!

زمین عملا زیر قدم های گرواپ به لرزه افتاده بود.ملت تماشاچی از ترس کتلت شدن زیر دست و پاهای گراوپ جیغ کشان به اطراف فرار میکردند. عده ای هم در این راه زیر پاها و چماغ گراوپ به پوستر در اندازه طبیعی تبدیل شدند که مسئولین برگزاری مسابقات در راستای حفاظت از محیط زیست در انتهای مسابقه پس از جمع آوری آن ها به وسیله کاردک، آن ها را برای بازیافت به کارخانه های مربوطه منتقل کردند.

- چرا هیشکی به ما توجه نمیکنه؟! ما خسته شدیم! اگر به ما توجه نکنید همه تون رو قتل عام می کنیم و از اون افراد سراپا سیاه پوش ارتش جدیدی درست میکنیم.

توجه جمعی از ملت که زنده مانده بودند یا درگیر مسائل عشق و عاشقی نبودند به سمت گروهی جلب شد که سوار بر اژدها هایی آخرین سیستم و فول آپشن وارد زمین می شدند. ملت سیاه پوش پس از پارک دوبلی مناسب و هماهنگ تکه چوب های کوچکی را بیرون کشیدند که سه ثانیه بعد تبدیل به جاروهایی آخرین سیستم شدند. نگاه ملت بازمانده از لگدکوب گراوپ به پرواز دست جمعی آن جماعت ناشناخته به سمت اعضای درگیر تیم خرس های تنبل ماند..

چند دقیقه بعد- روی زمین

یکی از سیاه پوشان که کاملا جدی به نظر می رسید گفت:
- ما مامور های 007 هستیم مقاومت بی فایده ست هرچی بگین علیه تون در دادگاه استفاده میشه پس می تونین کلا سکوت اختیار کنین!

اسنیپ که به سختی در تلاش بود خود را از دست دو تن از ماموران 007 که بازوهایش را نگه داشته بودند برهاند فریاد زد.
- به چه حقی؟چطور جرئت میکنین؟من وزیر این مملکتم!

- مامور 007 شماره دو با خونسردی گفت:
- شما وزیر جادوئین فقط با اون یکی همکارتون تازه میشین وزیر این مملکت!

اسنیپ با اخم گفت:
- نخیر من وزیر سحرم اون وزیر جادو! مگه شماها سواد ندارین؟ بالای آواتار منو نخوندین؟ شما هیچوقت نتونستین تفاوت های ظریف رو تشخیص بدین و این یکی از علتاییه که باعث شده مامورین تاسف انگیزی باشین!

بلک که هنوز تحت تاثیر معجون هکتور بود، گفت:
- هر چی بلای من بگه! عزیزم من وزیر سحر باشم یا جادو؟

بلا که تمام این مدت از آغوش بلک تکان نخورده بود، گفت:
- فرقی نداره عزیزم هر چی که تو بخوای. این اسنیپ که عرضه هیچی رو نداره. تو هر کدوم رو برداری حتما به بهترین نحو ممکن اجراش می کنی.

مامور شماره یک با بی تفاوتی شانه بالا انداخت. سپس دست در جیب ردایش کرد تا کاغذی لوله شده را از جیب خارج کند.
- فرقی هم نداره. هر دوی شما به خاطر اختلاس های میلیون ومیلیارد گالیونی، صرف خزانه دولتی در راه های غیرقانونی، تخریب ساختمون وزارت خونه، استفاده غیرقانونی از اتباع بیگانه(اشاره به گراوپ!) مصرف نوشیدنی های غیر مجاز و دوپینگ در جریان مسابقه بازداشتین!

- آقا اینا همه ش مزخرفه! اختلاس؟ ما؟ بلک تو بهشون بگو ما یه نات تو خزانه نداشتیم تا بتونین همونو اختلاس کنیم اینا همه ش تقصیر دولت قبلیه آقا من اعتراض دارم!

مامور سیاه پوش که این حرف ها سرشان نمی شد، گفت:
- به ما مربوط نیست به هر حال ما باید وزیر بلک و وزیر اسنیپ رو به جرم اختلاس در وزارتخونه و خوردن حق وزارت المال و سایر موارد، دستگیر کنیم.

در حالی که سایر ماموران 007 به دست دو وزیر دستبند هایی جادویی می زدند، اسنیپ نعره زد:
- دستتون رو بکشید بوقیا! به چه جراتی به من دستبند می زنید. ولم کنید. اصلا شما مال کدوم گروهید؟ 500 امتیاز از گروه هر کدومتون کم میکنم.

بلک عاشقانه به بلا خیره بود:
- میای با من بریم زندان؟

- آره عزیزم. حتی اگه بخوای باهات میام تا از زیر طاق نما رد بشیم. تو باشی من همه جا میام.

- ولم کنید بوقیای تسترال دورگه... بکش دستتو ببینم! تا ندادم آرسینوس همه تونو بندازه تو آزکابان منو آزاد کنید. بلک بوقی! مردک تسترال همه این کارا زیر سر خودته. نقشه های توئه که جای منو بگیری. گیرم بیوفتی کاری میکنم دیگه نتونی به وضعیت انسانیت تغییر شکل بدی. بوق تو روحت.

ادامه سخنان گوهر بار اسنیپ و کلمات عاشقانه بلا و بلک در صدای بال های اژدها های آخرین سیستم گم شد. وزرا دستگیر شده بودند و بازی همچنان ادامه داشت.

- تیم اون توله گرگ 700 همون تیمی که شرممون میاد یاران ما توش بازی می کنن 50.برو کنار عمه جلوی دیدمونو گرفتی!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.