هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹
#61
تا مرگ-پلیس-خواران از دفتر پلیس خارج شدند پیرزن خود را روی صندلی چرخدار انداخت و چرخید و دور دور کرد و خلاصه کلی حال کرد. الکساندرا با چشمانی گشاد شده از تعجب گفت :

-ننه شما راحتی؟ به کمر و پات فشار نمیاد؟ اذیت نشی یه وقت.
-نه نن جون من کودک درونم فعاله.

افیلیا که ظاهرا به بحث آن دو علاقمند شده بود سرش را به سمت پیرزن برگرداند. از بختِ بدِ پیرزن، ناگهان سقف بالای سرش به صورت کااااملا اتفاقی روی سرش آوار شد و این مسئله کوچکترین ربطی به افیلیا نداشت.

-افیلیا؟؟ چیکار کردیییی!
-من... من... چیزه ینی من... چرا اینجوری نگا میکنی خودش اینجوری شد...

الکساندرا پیرزن و تمام آجر و گچی که از سقف ریخته بود را با هم بلعید تا کسی از این اتفاق بویی نبَرَد. سپس در را با شتاب باز کرد و از دفتر بیرون رفت تا به بقیه مرگ-پلیس-خواران بگوید نیازی نیست دنبال کیف نن جون بگردند.

-ایوا منو تنها نذار... منم میخوام بیام... من میترسم.

افیلیا این را گفت و به دنبال ایوا از اتاق خارج شد.

از آن طرف، مرگ-پلیس-خوارانی با ژست "ما مثلا خیلی خفنیم" و با عینک های دودی که فنریر به آنها داده بود، در خیابان ها مشغول ارشاد ملت مشنگ بودند؛ هر چند ارشاد زیاد ربطی به پلیس ها ندارد و در حوزه تخصصی گشت ارشاد است ولی خب آدم را تسترال بگیرد جو نگیرد.

-هوی آقا، مزاحم نوامیس مردم میشی؟؟ آواداکداورا! ...اهم، چه بانوی برازنده ای! جسارتا شما با پریزاد ها نسبتی دارین؟
-که خانوم برازنده اس آره؟ من دارم برات رودولف...

-پسر! چرا گربه رو اذیت کردن میشی؟ گفتن بشم زندان رفتن بشی؟
-گربه ها گناه داشتن میشن. بابایی من گربه ها رو دوست داشتن شدم.

مرگ-پلیس-خواران زیادی درگیر ارشاد بودند و متوجه نشدند ایوا و افیلیا با شتاب دارند به انها نزدیک می شوند.


ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۲۲ ۱۴:۰۴:۲۰

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۹
#62
مرگخواران قید بازی کردن دامبلدور پرنده در نمایش را زده و به فکر جایگزینی برای او بودند.

-باید یه دامبلدور دیگه پیدا کنیم.
-من یه دامبلدور فروشی تو کوچه دیاگون میشناسم!
-نمایش شروع شده! وقت دامبلدور خریدن نداریم که...
-حتی اگر وقت هم داشتید، هیچ دامبلدوری دامبلدور اصلی نمیشه باباجان!

بلاتریکس که اعصاب برایش نمانده بود، دمپایی ای نثار دامبلدور کرد و دامبلدور قهرش گرفت و پر زد و رفت...

-دیزی! یالا یه سر برو کوچه دیاگون یه دامبلدور بگیر بیا...
-چی؟ اخه چرا من...
-خودت گند زدی باید جبرانش کنی. پلاکس تو هم باهاش برو.
-نه تورومرلییین...
-وقت چونه زدن نداریم. سعی می کنیم دیالوگ ها رو کش بدیم تا دامبلدورو برسونین.

صحنه تئاتر
-توووو... پدرررررر... و... مادررررررم... رااااااااا... کشتیییییییی.......
-اییییییین... دفعههههههه... نمییییییی... توانیییییییی... جااااااان... سالممممممممممم... بههههه... درررررر... ببریییییییی.....

کوچه دیاگون
دیزی و پلاکس در یک چشم بر هم زدن، خود را با پودر پرواز به دامبلدور فروشی رساندند. از انجایی که اجناس به صورت «دامبلدور شانسی» فروخته می شدند؛ ان دو مجبور به انتخاب یک شانسی شدند و باز با پودر پرواز به اتاق گریم برگشتند.
دامبلدور شانسی را با شور و شوق فراوان باز کردند ولی ناگهان لب و لوچه شان آویزان شد. چون یک جوجه دامبلدور دامبلدور جوان با ریش و موی بافته شده و مشکی از دامبلدور شانسی بیرون آمد.

-این که شبیه دامبلدور اصلیه نیس!
-دامبلدور اصلی؟ من اصل اصلم باباجان!
-ظاهرا فقط قیافه اش شبیه نیس؛ وگرنه اینم میگه باباجان...
-خب ما الان باباجان می خوایم چیکار! دامبلدور مو مشکی اخهه!
-خب با آرد میشه سفیدش کرد...
-نه خیلی ضایع میشه.

پلاکس و دیزی دریافتند که الکی الکی گالیونشان را دور ریختند. دامبلدور جوان را به حال خود رها کردند و گوشه اتاق گریم کز کرده و سعی کردند چاره ای بیاندیشند.

-یاااافتم!!!
-چیو؟؟
-دامبلدورو!
-عه کوش کجاس؟
-الان رو به روم نشسته.
-کجا...؟ من که نمیبی... وایسا ببینم... الان منظورت من که نیستم؟!
-خب با یکم گریم میشه اماده ات کرد...
-نه من نمیذا...

پلاکس به دیزی مهلت کامل کردن حرفش را نداد. ریش های دامبلدور اصلی را از کنار سطل اشغال برداشت و با چسب رازی به سر و صورت دیزی چسباند.

-بیا! کپی برابر اصل!
-ریشام اذیتم میکنه...
-یکم بگذره جا باز میکنه نگران نباش.
-
-فکر کنم الان نوبت توئه. برو و همچون ستاره ای روی صحنه بدرخش!

دیزی در حالی که ریش سابق دامبلدور به پایش گیر می کرد و تلو تلو می خورد، روی صحنه رفت.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: تولد هفده سالگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹
#63
تولد سایت جادوگران مبارک!!!!!!
خیلی خوشحالم که امسال من هم می تونم در کنارتون جشن بگیرم و افتخار بزرگیه برام♡
امیدوارم سایت جادوگران 170 سال دیگه هم پابرجا و اعضای سایت همیشه شاد و خوشحال باشن.


پ.ن: خواستم گند کیک رو در بیارم متاسفانه قسمت نبود دیگه


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۹
#64
سلام خدمت معجون ساز بزرگ جناب گرنجر!
امیدوارم حالتون خوب و پاتیلتون اماده باشه.
اگه امکانش هست یه سه امتیازی هم از تو پاتیلتون به بنده بدین


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۹
#65
نام : ریحانه
نام خانوادگی : ...
(دوستام تو مدرسه بخاطر فامیلیم حقی صدام میکنن )
جنسیت : ینی چی میتونه باشه این وقت روز؟؟؟
تاریخ تولد : فروردین 1385
محل تولد : تهران
محل زندگی : تهران
تحصیلات : راهنمایی (پایه نهم)
علایق : فیلم، کتاب، موزیک، سریال، فوتبال، داستان و نمایشنامه نویسی، شماره دوزی!
نحوه اشنایی با هری پاتر : یه مدت که تلویزیون همش هری پاتر و جام اتش رو میذاشت همیشه هم از وسط میذاشت.
دقیق یادم نیس ولی فکر کنم اصل ماجرا اینجوری بود که سال پنجم شیشم بودم که رفته بودیم شهر کتاب و منم کتابای هری پاترو دیدم و جلد اولو گرفتم.
یادش بخیر بعضی شبا که زود میخوابیدم بابام برام یه تیکه از کتابو میخوند بعدم خودم نشستم تند تند خوندم که بقیه جلدا رو بگیرم و زودتر بخونم


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: سوال و پاسخ کوتاه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۹
#66
سلام ببخشید من با خوندن سوالای دوستان سوال ایجاد شد برام

نقل قول:
اولی: مگه اولین نامه هاگوارتز رو فقط کسایی دریافت نمی کنن که یازده سالشونه؟ خب اگه اونجوری باشه دانش آموزای هاگوارتز سال اول یازده ساله، سال دوم دوازده ساله و همینطوره به تر تیب تا سال آخر هفده سالشون می شه. درسته دیگه؟ سدریک دیگوری در سال سوم هری سال پنجمی بود و در سال چهارم هری سال ششمی می شه در حالی که در اون زمان هفده سال داشت؛ از کجا فهمیدم؟ چون اگه یادتون باشه جام آتش محدوده سنی داشت و کسایی که حتی دو ماه مونده به هفده سالگی شون مجاز به شرکت در مسابقه نداشتن ( فرد و جرج ویزلی) سدریک هم کلاسی اونا بود. این چجوری ممکنه نامه سدریک تو دوازده سالگی بهش رسیده؟ محدوده سنی رو نقض کرده؟ یا اتفاقی شبیه به مردود شدن براش رخ داده؟


الان مگه دوره تحصیل تو هاگوارتز شش سال نیست؟
و یه چیز دیگه؛ سدریک دیگوری که همسال فرد و جرج ویزلی نبود...!
چقد پیچیده شد


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۸:۳۹ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹
#67
با کی؟
با پتونیا دورسلی

(میکی اعصاب نداریااا )


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹
#68
نقل قول:

آندریا کگورت نوشته:
قالب شعر:مثنوی
شاعر:حضرت مولانا جلال الدین محمد(با اندکی تغییر ...شایدم یکم بیشتر از اندکی )

بشنو از هری چون حکایت می کند / از دروسلی ها شکایت می کند

کز پریوت درایو تا مرا برده اند / از ولدرمورت مرد و زن نالیده اند

دفتر خاطرات تام ریدل خواهم صفحه صفحه از فراق / تا بگویم شرح درد این زخم بی صحاب()

مالفوی کو دور ماند از رفاقت با هری / بازجوید روزگار دشمنی با ویزلی

من به جمعیت گریفیندور شرف یاب شدم / جفت رون ویزلی و هرماینی شدم

هرکسی از بحر خود شد خواستار من / از پیشانی من جست زخم مصیبت بار من

چشم من از رنگ سبز دور نیست / لیک دیگر اسنیپی از بحر دیدن نیست

تن ز عشق و عشق ز تن مستور نیست / لیک کس را خواستن عشق دستور نیست

آتش است این محفل و هست بادی مخلاف / هرکه مرگخوار است، با آتش عشق شود تلف



(خسته شدم دیگه بسه ... بقیش واسه بعد )



مولانا اسوده بخواب ایشون بیدارن


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹
#69
آلستوروس!
کاربرد : نظارت 360 درجه بر محیط اطراف خود

برگرفته از اسم مودی چشم باباقوری


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹
#70
نام : آلنیس (Alanis)
نام خانوادگی : اِوِرموند (Evermonde)
تاریخ تولد : 21 مارس 1978
رتبه خون : خون خالص (اصیل زاده)
جنسیت : زن

خانواده :
پدر : لئونارد اورموند
مادر : سینسیرا مالفوی-اورموند (خواهر لوسیوس و آرتمیژا مالفوی)
برادر : الکساندر اورموند

گروه : ریونکلاو
چوب دستی : چوب کاج سیاه-انعطاف پذیری کم-29.3 سانتی متر-دارای پر نشانک (یا ققنوس ایرلندی-Augurey)
جارو : پاک جاروی هفت (بعدا داییش یه نیمبوس 2001 براش گرفت)
کوییدیچ : در مدرسه جستجوگر ریونکلاو بود و بعد از فارغ التحصیل شدن از هاگوارتز به تیم اتحاد پادلمیر پیوست.
پاترونوس : گرگ
جانورنما : گرگ سفید

علاقه مندی ها : درس افسون ها و طلسم ها – جانوران جادویی – کوییدیچ – کتاب و مطالعه – معجون ها
توانمندی ها : استعداد فوق العاده در یادگیری دروس هاگوارتز (و حتی فرا تر از چیزی که تو مدرسه درس میدن!) – جانورنمای خوبیه – تونسته رضایت پروفسور اسنیپ رو جلب کنه! – در استفاده و دفع جادوی سیاه مهارت داره – هوش بسیار بالا

خصوصیات ظاهری :
قد : حدود 160سانت
هیکل : لاغر
رنگ مو : مشکی
رنگ چشم : آبی تیره

خصوصیات اخلاقی :
تنهایی رو دوست داره چون بهش اجازه میده راحت روی طلسم ها و معجون ها مطالعه کنه. تو عمق وجودش و پشت قلب پاکش، کمی خباثت و عطش برای انتقام مخفی شده (هر چی باشه جد اندر جدش اسلایترینی و مرگخوار بودن!). ناراحتیش رو معمولا تو خودش می ریزه. ولی خشمش رو با بیشترین توان بروز می ده (می تونه شامل داد، جیغ، استفاده از انواع طلسم ها، مشت و لگد، و در نهایت نابود کردن و به اتیش کشیدن یه جا بشه!). مادرش از بچگی روی خانوم بودن و باوقار بودنش تاکید می کرد و می گفت باید مثل یه ساحره اصیل زاده، باوقار و خانمانه و با ادب و احترام رفتار کنه.

توضیحات :
مادر و پدرش که هر دو از خانواده های با اصالت بودن تصمیم گرفتن از همون بچگی اون رو یه ساحره بار بیارن. آلنیس وقتی فقط سه سالش بود باعث اتش گرفتن (و البته خاموش کردن!) جن خانگی شون شد. از اونجایی که خانواده پدری و مادریش همه توی اسلایترین افتاده بودن، والدینش دوست داشتن که اون و برادرش هم توی اسلایترین بیفتن تا باعث افتخار اورموند ها و مالفوی ها بشن! این جو خانوادگی باعث شد بچه ها واقعا به اسلایترین علاقه مند بشن. توی سن نه سالگی، نامه ای برای برادرش از هاگوارتز اومد. ولی یه اتفاق تاسف بار افتاد؛ اونها فهمیدن که الکس، فرزند ارشدشون توی هافلپاف افتاده. خب این خیلی برای اقا و خانم اورموند ناراحت کننده بود (چون اونا هم مثل خیلی از جادوگران و ساحره ها، هافلپافی ها رو افراد ساده لوح و کودنی می دونستن!) و در نهایت رفتارشون بشدت با الکس سرد شد. به همین دلیل از آلنیس شدیدا انتظار می رفت که توی اسلایترین بیفته. اون بابت رفتار خانواده اش با برادر بزرگتر خیلی ناراحت بود و همه علاقه ای که به گروه سالازار اسلایترین داشت از بین رفت. درنهایت، توی ریونکلاو افتاد که مرلین رو شکر والدینش از این قضیه زیاد ناراحت نشدن (میگن که هوشش رو از مادرش به ارث برده بود و به خاطر همین زیاد ناراضی نبودن).
بخاطر اینکه وسط چوب دستیش پر ققنوس ایرلندی (برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب جانوران شگفت انگیز و زیستگاه انها نوشته نیوت اسکمندر مراجعه شود) وجود داره، خیلیا اون رو یه جورایی شوم و خطرناک می دونستن و ازش دوری می کردن. البته خانواده مادریش (مالفوی ها) و ارتباط نزدیکش با مرگخوارا هم خیلی در تنها بودنش موثر بود. آلنیس دیگه خودش رو با تنهایی وفق داده بود و دوست صمیمی ای نداشت. هر چند بعد از گذشت چند ماه وقتی بقیه فهمیدن قلب مهربونی داره یکم بیشتر باهاش هم صحبت می شدن.
در سال سوم تحصیلش، پسردایی عزیزش دراکو وارد هاگوارتز شد و توی اسلایترین افتاد. از اون موقع رقابتش با اسلایترینی ها خیلی زیاد شد و البته همیشه دنبال یه فرصتی بود که یه حالی از دراکو بگیره!
سال سوم تحصیل، توی تیم کوییدیچ ریونکلا عضو شد و جستجوگر تیم شد و بارها برای آبی ها افتخار کسب کرد.
در سال پنجم هم تونست کاپیتان باشگاه دوئل هاگوارتز بشه.
بعد از ظهور لرد ولدمورت، مادر و پدر مرگخوارش ازش خواستن که از پیروان لدر سیاه بشه؛ که آلنیس شدیدا مخالفت کرد. البته از همون نوجوانی مادرش با جادوی سیاه اشنا و برای مرگخوار شدن اماده اش کرده بود.
اون در جنگ هاگوارتز در کنار اعضای محفل ققنوس دربرابر مرگخواران جنگید.
بعد از شکست ولدمورت و وقتی دیگه اب ها از اسیاب افتاد و همه چی عادی و اروم شد، به عنوان بازیکن جستجوگر به تیم اتحاد پادلمیر پیوست.


پ.ن : من رفتم درباره آلانیس تحقیق کردم و خب یه سری چیزهاش با تخیل من فرق داشت. مشکلی ایجاد می کنه؟ لازمه اونها رو هم بگم؟

---

نقل قول:
پ.ن : من رفتم درباره آلانیس تحقیق کردم و خب یه سری چیزهاش با تخیل من فرق داشت. مشکلی ایجاد می کنه؟ لازمه اونها رو هم بگم؟

هدف اصلی در ایفای‌نقش، تا زمانی که چارچوب دنیای جادویی شکسته نشه، خلاقیت و استفاده از تخیّله. معرفی شما هم تضاد خاصی با اتفاقات کتاب نداشت.
در نتیجه، تایید شد.


ویرایش شده توسط Alpha در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۲۷ ۲۰:۱۸:۳۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۲۸ ۱۴:۵۲:۴۳

Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.