هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای نقش سال
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
یه توضیحی بدم قبل رای دادن فقط...من از اواسط تیر امسال عضو شدم...یعنی تقریبا 4 ماه اول سال رو نبودم...برای همین اگه کسی اون موقع شایسته این عنوان بود و من چون اون موقع نبودم بهش رای ندادم،همینجا ازش معذرت میخوام و اینها...

و اما رای..راستش بین چهار نفر به شدت گیر کردم...آشا،سیوروس اسنیپ،لودو بگمن و وینسنت کراب...کاش میشد به چهار تاشون رای داد...هر چهار نفر شایسته تقدیرن...ولی من با استفاده از تاکتیک رونالدیهو که به چپ نگاه میکرد ولی به راست پاس میداد،به هیچکدوم رای نمیدم!بلکه رای من ویولت بودلر خواهد بود...چون حقشه!




پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
یه توضیحی بدم قبل رای دادن فقط...من از اواسط تیر امسال عضو شدم...یعنی تقریبا 4 ماه اول سال رو نبودم...برای همین اگه کسی اون موقع شایسته این عنوان بود و من چون اون موقع نبودم بهش رای ندادم،همینجا ازش معذرت میخوام و اینها...

و اما رای...خب...سالهای پیش نبودم که ببینم وضعیت همین بود یا نه...ولی چیزی که دارم الان میبینم اینه که نصف ایفای نقش رو تازه وارد ها دارن میگردونن!برای همین رای دادن خیلی سخته در این مورد...اما خب کسی که قراره بهش رای بدم میتونم بگم فعالتر از دیگران بود یک خورده...همچنین واقعا نویسنده خیلی خوبیه...رای من فلورانسو هست!




پاسخ به: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
یه توضیحی بدم قبل رای دادن فقط...من از اواسط تیر امسال عضو شدم...یعنی تقریبا 4 ماه اول سال رو نبودم...برای همین اگه کسی اون موقع شایسته این عنوان بود و من چون اون موقع نبودم بهش رای ندادم،همینجا ازش معذرت میخوام و اینها...

و اما رای...فکر کنم ارباب تنها کسی باشن که برای رای دادن بهشون،نیاز به توضیح نباشه...رای من لرد ولدمورت.




پاسخ به: ناظر سال
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
یه توضیحی بدم قبل رای دادن فقط...من از اواسط تیر امسال عضو شدم...یعنی تقریبا 4 ماه اول سال رو نبودم...برای همین اگه کسی اون موقع شایسته این عنوان بود و من چون اون موقع نبودم بهش رای ندادم،همینجا ازش معذرت میخوام و اینها...

و اما رای...فکر نمیکنم کسی که قراره بهش رای بدم رنک رو بگیره...ولی خب...فکر میکنم این تنها راه برای تقدیر از ایشونه...رای من به کسیه که توی دوران نظارتش،مخصوصا در مدت هاگوارتز،با تمام مشکلاتی که داشت،به شدت زحمت کشید و باعث شد گروهش با اختلاف خیلی کم توی هاگوارتز دوم و البته قهرمان کوییدیچ هاگوارتز بشه...کسی که توی همون وقت باعث شد چندین تازه وارد موندگار بشن و البته فعال...رای من ناظر هافلپاف الادورا بلک خواهد بود!




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳
دوئل رودولف لسترنج با لاکریتا بلک!


تق تق!
_بیا تو!

رابستن لسترنج درٍ اتاق رودولف را با آرامش باز کرد و در همان چهار چوب در ایستاد...رودولف با اشتیاق به برادرش نگاهی کرد و گفت:
_خب...چی شد؟! دست به سرش کردی؟!

رابستن اما با همان خونسردی همیشگی،ابتدا نگاهی به راست و سپس به چپ خود انداخت و با طمانینه وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست...رو به رودولف ایستاد و با لحن مواخذه کننده ای گفت:
_آره...دست به سرش کردم...ولی این سومین ساحره ایه که داره میاد دم در خونه!
_باور کن من بهشون میگم داداش...میگم نیایید خونه...بدبختانه همه ی عالم جادوگری آدرس قصر لسترنج ها رو میدونن!
_ببین رودولف...من دخالتی نمیکنم توی امور شخصیت و ساحره دوستیٍ تو! ولی واقعا فکر کن یه دفعه اونجور که تو میخوایی داستان پیش نره...یه مشکل پیش بیاد...میدونی چه آبرو ریزی پیش میاد؟!

رودولف با بیخیالی نگاهش را از رابستن برداشت و قمه اش را از زیر تخت در آورد...چوب دستی اش را به دست گرفت و ورد "برق انداختن" را روی قمه اش به کار برد...اما هنگامی که سرش را بالا آورد دوباره متوجه رابستن شد که هنوز آنجا ایستاده و منتظر جوابش بود...
_رابستن...هیچ مشکلی پیش نمیاد...مطمئن باش...من با چندین و چند ساحره بودم تا حالا که تو خودت خبر داری و چندین و چند ساحره که تو خبر نداری! تویٍ این مدت هیچ مشکلی واسم پیش نیومد...اگه هم تک و توک مشکلی پیش اومد یا با کمک بهترین برادر دنیا،یعنی تو حل شده،یا با این چوب جادو...و البته یا با قمه!

رودولف بعد از اینکه جمله اش را با کلمه "قمه" تمام کرد،قهقه ای زد و قمه اش را در هوا تکان داد!
رابستن اما دلیلی برای خندیدن نمیدید...
_رودولف...چرا به نصحیت پدر عمل نمیکنی؟!چرا ازدواج نمیکنی تا یکم این ساحره دوستیت مهار بشه؟! البته من فکر میکنم پدر خودش دست به کا...

فریاد رودولف اما جمله رابستن را قطع کرد...رودولف در حالی که سخت عصبانی شده بود،با زحمت بسیار از تختش بلند شد و با خشونتت به سمت برادرش رفت...
_امکان نداره رابستن...نه...ممکن نیست...من نمیتونم...ازداواج باعث میشه که من فقط با یه نفر باشم...و این برای من غیر ممکنه...من به همه ساحره ها علاقه خاص دارم...چطور میتونم فقط با یک نفر باشم؟!مطمئن باش که این اتفاق هیچوقت نمیوفته...فقط توی خواب مشه دید که رودولف ازدواج کرده...البته اون دیگه خواب نیست...کابوسه!

رابستن آماده بود که جواب رودولف را بدهد...اما بلافاصله پشیمان شد...شاید در این وضعیت نباید چیزی به رودولف میگفت...شاید صحبت از ساحره ها در مهمانی امشب بهترین راه حل بود!
_آروم باش رودولف...برای چی داغ میکنی؟!تو به فکر چیز باش...به فکر امشب...امشب کلی مهمون دعوتن خونمون...کلی ساحره...اعصاب خودت رو خورد نکن...آماده شو واسه مهمونی!

بعد از شنیدن و به یاد آوردن موضوع ساحره ها و مهمانی که انگار که آب روی آتش بود،خشم رودولف فروکش کرد...این مهمانی های اشرافی که هر چند مدت یک بار به دلایل مختلف بین خانواده های اصیل و معمولا سیاه برگزار میشد،همیشه برای رودولف ماییه ی خوشحالی و شادی بود...رودولف همیشه در این مهمانی ها خوش میگذارند و با ساحره ها مصاحبت میکرد...امشب هم یکی از آن شب ها بود...گرچه هنوز دلیل این مهمانی را نمیدانست!

شب هنگام به وقت مهمانی!

صدای خنده و شادی تمام سالن پذیرایی قصر لسترنج ها را پر کرده بود...در هر قدم گروه های چند نفره جمع شده بودند و باهم صبحت میکرند و میخندیدن و از خودشان با نوشیدنی پذیرایی میکردند...
رودولف هم در گوشه با چند ساحره گرم صحبت کردن بود و از خاطرات و رشادت هایش در دوران هاگوارتز که به تازگی از آن فارق التحصیل شده بود،میگفت...از قمه،از هیکل ورزشکاریش،از سبیل های پرپشت و از هر چه که میتوانست ساحره ها رو به خود جذب کند...البته هیچکدام به اندازه تعریف خاطره مربوط به ملاقات با لرد سیاه و قول لرد سیاه برای پیوستن رودولف به ارتشش برای ساحره ها که همه آنها از خانواده های سیاه بودند،جذاب نبود!

سروصدای صحبت کردن حاضرین در سالن با صدای زنگ مانندی که حاصل برخورد چوب دستی با لیوان شیشه ای نوشیدنی بود،از بین رفت و همه نگاه ها به منبع صدا که پدر رودولف بود برگشت...پدر رودولف در حالی که بالای پله ها ایستاده بود تا همه بتوانند او را ببینند و حرفهایش را بشنوند،در کنار خود كيگانوس بلك را داشت و شروع به نطق کردن کرد:
_خیلی ممنون میشم اگه چند لحظه از زمانتون رو به من اختصاص بدید تا حرف مهمی رو بگم...اول باید تشکر کنم ازتون که دعوت ما رو پذیرفتید و به اینجا اومدین...برای خیلی از شما این سوال پیش اومده که آیا این مهمانی دلیل خاصی داره یا نه؟! باید بگم که بله...این مهمانی جدای از دلیل همیشگی که تجدید دیدار با شما عزیزان هست،دلیل مهم دیگه ای هم داره...چند روز پیش من به همراه دوست عزیزم کیگانوس در مورد موضوع مهمی با هم صحبت میکردیم و یک تصمیم گرفتیم...اما قرار شد تا نظر...لرد سیاه...رو نگیریم در مورد این تصمیم با کسی صحبت نکنیم.

همهمه ای در میان میهمانان شکل گرفت...اما کیگانوس بلک سریعا شروع به صحبت کرد...
راستش ما بعد از اینکه نظر مثبت لرد سیاه رو جلب کردیم،با جناب لسترنج قرار گذاشتیم که این مهمانی رو برپا کرده و اون تصمصم رو به شما اعلام کنیم...جناب لسترنج و من تصمیم گرفتیم تا باری پیوند زدن بین دو خانواده اصیل بک و لسترنج و حفظ خون اصیل،بلاتریکس و رودولف باهام ازداواج کنند!

صدای تشویق و کف زدن و تبریک گفتن دو خانواده به هم،سالن را پر کرده بود...رابستن اما نگاهی به بلاتریکس و رودولف کرد...هر دوی آنها بهت زده بودند و هیچ حرفی نمیزدند...رابستن سرش را به نشانه تاسف تکان داد و به رودولف خیره شد...کابوس رودولف تحقق یافته بود!




پاسخ به: قوی ترین مرگ خوار کیه؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۹۳
در مورد وفادار ترین که خود لرد ولدرمورت گفته لسترنج ها!
ولی خب...بارتی کراوچ پسر هم واقعا وفادار بود خیلی به لرد...

اما قوی ترین...خب اسنیپ توی ذهن خوانی واقعا قوی بود طوری که حتی لرد هم نتونست ذهنش رو بخونه...ولی من به خودم رای میدم!




پاسخ به: هاگوارتز اکسپرس!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳
_شنیدی؟!
_آره!
_عه؟!خب هیچی دیگه...اگه شنیدی من چی بگم!درسته بوق زدی توی پست و حتی ممکنه این اسپم حساب بشه،ولی خب منطق باید جریان داشته باشه...وقتی شنیدی من چی بگم دیگه!




پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۳
واقعيت اينه كه من اصلا فن فيكشن نخونده و نمیخونم زیاد...شاید بهتره بگم اصلا نخوندم تا حالا!

ولی بنا به توصیه دوستان اومدم این چهار فصل رو خوندم و...چرا بقیه اش رو نمیذارین!

این خیلی خوب و ماورای تصورات من بود...ادامه اش رو بذارین مرلین وکیلی!

مرسی و سریع ادامه اش رو بذارید تا با قمه نیومدم سراغتون!




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳
خیلی خلاصه(تااونجایی که من فهمیدم!):
تالار اسلیترین با بحران آشپزخونه مواجه شده...اعضای تالار از غذا ها راضی نیستن...حالا آگوستیوس مسئولیت آشپزی رو به عهده گرفته...در همین حین رودولف هم به عنوان قصاب جدید وارد میشه...

-----------------------------------------
رودولف وارد تالار شد و اینجوری نشت روی نمیکت!

آشا که از ورود رودولف متعجب شده بود گفت:
_اٍاٍاٍاٍاٍ....رودولف؟!دقیقا اون اون خانوما که تقریبا شئونات آسلامی رو هم رعایت نکردن،کین پشت سرت؟!:|
_اینا؟!خب اینا طرفدارای منن دیگه...جذب جذابیت من شدن هر جا میرم میان دنبالم!
_بعد اون دوتا عینکیا کی هستن؟!
_این دوتا؟! این دوتا بادیگاردامن...از من در مقابل هجوم انبوه بانوان محافظت میکنن...به هر حال جذابیته و هزار درد سر!

لرد نگاهی به دخترکان پشت سر رودولف انداخت...او ارباب بود و نباید به غیر از او کسی این همه طرفدار داشته باشد...
_رودولف!
_بله ارباب؟!
_هر چه سریعتر این طرفدارهات رو از تالار خارج کن!
_هر چی شما بگین ارباب!تام...جری! این عزیزان دل باکمالات رو به خارج از تالار راهنمایی کن...
_تام و جری؟!
_بله ارباب...اسم بادیگاردهامونه!
_اوه...اونها رو هم رد کن برن!
_چشم ارباب...تام و جری...خودتون هم بیرون!

ناگهان فلورانسو جیغی کشید!
_چرا اینقدر جیغ میزنی فلورانسو!کر شدیم!:vay:
_گیج شدم آخه! الان داستان چیه؟!مشکل چیه؟!
_هوووم...فکر کنم من میدونم!

همه نگاه ها به سمت لینی برگشت...خب...درسته که روونا توی اسلیترین نبود،ولی لینی هم مدتها توی ریون بود!
_خب بگو لینی!
_مشکل ما آشپز نیست....مشکل ما نبود مواد غذاییه! الان همش از این آت و آشغالا توی انبار مونده...همه غذا های درست و حسابیمون تموم شده!

همه به فکر فرو رفتند...لینی درست میگفت...اما حالا از کجا باید مواد غذایی تهیه میکردند!

شپلق!

_رودولف...چی رو داری با قمه ات تیکه تیکه میکنی آخه؟!:vay:
_ها...هیچی...خب...پیش بند رو نمیبینی توی عکس قبل؟!من قصابم دیگه!
_اما ما چیز به درد بخوری نداریم که تو داری تیکه تیکه اش میکنی؟!

رودولف سریعا به بدن بی سری که رو به رویش روی میز بود اشاره کرد و گفت:
_پس این چی بود؟!یه ممد محفلی رو توی تالار اسلی پیدا کردم سرش رو از تنش جدا کردم!خیلی عجیبه...محفلی تو اسلیترین؟!

_بهتره به جای این بحث ها بریم سراغ پیدا کردن مواد غذایی برای تالار!
هیچکسی شک نداشت که فلور تنها به دلیل عوض کردن موضوع بحث از موضوع قمه رودولف،محفل،اسلترین و جسد بی سر،بحث مواد غذایی رو دوباره پیش کشید!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۷ ۲۰:۱۵:۵۰



پاسخ به: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳
نمونه شعری از خیس نوشته های رودولف لسترنج ملقب به رودولف قمه کش که در ایام دوری نوشته شده...این شعر،شعری است در وصف قمه!


قمه یک...
قمه دو...
قمه سه...
قمه دنده به دنده
قمه تو جیب بنده
قمه بشقاب پرنده
قمه تیز و برنده

قمه دوای درده
قمه حلوای ارده
قمه هدیه مرده
قمه ماله نبرده

قمه هوای گرمه
قمه برای جنگه
قمه سفید برفه
قمه آخر حرفه

قمه ناز و قشنگه
قمه شهر فرنگه
قمه از همه رنگه
قمه خیلی زرنگه

قمه قالب دسته
قمه دستا رو بسته
قمه نقش رو تخته
قمه گاهی چه سخته

قمه رفیق بنده
قمه برگ برنده
قمه موضوع بحثه
قمه نباشه نحسه

قمه رو خط برده
قمه اگزوز فورده(فورد یکی از ماشین های بسیار خوب مشنگی است!)
قمه شیرین و ترده
قمه قالبه ورده(word)

قمه مغزا رو خورده
قمه دل ها رو برده
قمه خیلی عزیزه
قمه باغ برینه

قمه ماله رودولفه
قمه جون رودولفه
قمه رقیب نداره
قمه ادامه داره...



ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۶ ۲۰:۱۲:۲۴







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.